ارشان اذری
مقدمه
دههٔ پنجاه خورشیدی نقطهٔ اوج مدرنیزاسیون ایران بود. محمدرضا شاه پهلوی با تکیه بر درآمدهای نفتی و برنامههای توسعهای بلندمدت، ایران را در مسیر صنعتیسازی، گسترش آموزش عالی، بهداشت عمومی و آزادیهای اجتماعی قرار داد. با این حال، گروهی از نیروهای سیاسی ـ چه چپهای مارکسیست و چه اسلامگرایان سنتی ـ این واقعیتها را نادیده گرفتند یا عامدانه تحریف کردند. پرسش اصلی این است: چرا این جریانها در برابر پیشرفت عینی ایران کور شدند و بهجای خدمت به روند توسعه، در پی ویرانی آن برآمدند؟
۱. ایدئولوژی بهجای واقعیت
چپها در دههٔ پنجاه، جهان را از دریچهٔ کمونیسم و مارکسیسم میدیدند. ذهنیت غالب آنان این بود که ایران باید در مسیر «انقلاب پرولتاریایی» حرکت کند، همانگونه که کوبا، ویتنام یا چین درگیر انقلابهای چپگرایانه بودند. در نگاه آنان، هر دستاورد مدرن در ایران صرفاً «بورژوایی» و «امپریالیستی» بود.
اسلامگرایان نیز در جبههای دیگر، هر اصلاح و آزادی اجتماعی را «فساد غربی» میخواندند. برای آنان، دانشگاه مختلط، آزادی زنان یا سکولاریسم به معنای تهدیدی برای هویت دینی بود.
نتیجه این شد که دو جریان متضاد، در نقطهٔ مشترکی همداستان شدند: نادیده گرفتن پیشرفتها و تمرکز بر سرنگونی نظام موجود.
۲. غفلت از مقایسهٔ منطقهای
یکی از جنبههای بارز این کوری، بیتوجهی به وضعیت منطقه بود.
ترکیه درگیر کودتاهای نظامی و بیثباتی مزمن بود.
پاکستان از بحرانهای سیاسی و اقتصادی رنج میبرد.
افغانستان کشوری عقبمانده و روستایی باقی مانده بود.
عراق و سوریه در چنگال دیکتاتوریهای نظامی به سر میبردند.
در چنین فضایی، ایران از نظر آموزش عالی، شهرنشینی، آزادیهای اجتماعی و توسعهٔ اقتصادی، پیشرفتهترین کشور منطقه بود. اما برای چپها و اسلامگرایان، این مقایسه اهمیتی نداشت؛ آنها همهچیز را از دریچهٔ آرمانشهرهای ایدئولوژیک میسنجیدند.
۳. دانشجویان و نفوذ کمونیسم
بخش بزرگی از مخالفان حکومت پهلوی، دانشجویان اعزامی به اروپا و آمریکا بودند. اینان با هزینهٔ دولت برای تحصیل و بازگشت به کشور فرستاده شده بودند تا متخصص و سازندهٔ آینده باشند. اما بسیاری از آنها در محیطهای دانشجویی غرب، بهجای تمرکز بر علم و مهارت، جذب گروههای کمونیستی و مارکسیستی شدند.
این دانشجویان بهجای آنکه با دانش مدرن به ایران بازگردند و کارخانه و صنعت را پیش ببرند، با تفکرات انقلابی و آرمانگرایی سوسیالیستی برگشتند. ذهنیت آنان این بود که ایران باید مانند کوبا یا چین، «انقلابی خلقی» تجربه کند. نتیجه آن شد که بهجای خدمت به کشور، خود به تخریب زیرساختهای توسعه یاری رساندند.
دههٔ پنجاه خورشیدی نقطهٔ اوج مدرنیزاسیون ایران بود. محمدرضا شاه پهلوی با تکیه بر درآمدهای نفتی و برنامههای توسعهای بلندمدت، ایران را در مسیر صنعتیسازی، گسترش آموزش عالی، بهداشت عمومی و آزادیهای اجتماعی قرار داد. با این حال، گروهی از نیروهای سیاسی ـ چه چپهای مارکسیست و چه اسلامگرایان سنتی ـ این واقعیتها را نادیده گرفتند یا عامدانه تحریف کردند. پرسش اصلی این است: چرا این جریانها در برابر پیشرفت عینی ایران کور شدند و بهجای خدمت به روند توسعه، در پی ویرانی آن برآمدند؟
۱. ایدئولوژی بهجای واقعیت
چپها در دههٔ پنجاه، جهان را از دریچهٔ کمونیسم و مارکسیسم میدیدند. ذهنیت غالب آنان این بود که ایران باید در مسیر «انقلاب پرولتاریایی» حرکت کند، همانگونه که کوبا، ویتنام یا چین درگیر انقلابهای چپگرایانه بودند. در نگاه آنان، هر دستاورد مدرن در ایران صرفاً «بورژوایی» و «امپریالیستی» بود.
اسلامگرایان نیز در جبههای دیگر، هر اصلاح و آزادی اجتماعی را «فساد غربی» میخواندند. برای آنان، دانشگاه مختلط، آزادی زنان یا سکولاریسم به معنای تهدیدی برای هویت دینی بود.
نتیجه این شد که دو جریان متضاد، در نقطهٔ مشترکی همداستان شدند: نادیده گرفتن پیشرفتها و تمرکز بر سرنگونی نظام موجود.
۲. غفلت از مقایسهٔ منطقهای
یکی از جنبههای بارز این کوری، بیتوجهی به وضعیت منطقه بود.
ترکیه درگیر کودتاهای نظامی و بیثباتی مزمن بود.
پاکستان از بحرانهای سیاسی و اقتصادی رنج میبرد.
افغانستان کشوری عقبمانده و روستایی باقی مانده بود.
عراق و سوریه در چنگال دیکتاتوریهای نظامی به سر میبردند.
در چنین فضایی، ایران از نظر آموزش عالی، شهرنشینی، آزادیهای اجتماعی و توسعهٔ اقتصادی، پیشرفتهترین کشور منطقه بود. اما برای چپها و اسلامگرایان، این مقایسه اهمیتی نداشت؛ آنها همهچیز را از دریچهٔ آرمانشهرهای ایدئولوژیک میسنجیدند.
۳. دانشجویان و نفوذ کمونیسم
بخش بزرگی از مخالفان حکومت پهلوی، دانشجویان اعزامی به اروپا و آمریکا بودند. اینان با هزینهٔ دولت برای تحصیل و بازگشت به کشور فرستاده شده بودند تا متخصص و سازندهٔ آینده باشند. اما بسیاری از آنها در محیطهای دانشجویی غرب، بهجای تمرکز بر علم و مهارت، جذب گروههای کمونیستی و مارکسیستی شدند.
این دانشجویان بهجای آنکه با دانش مدرن به ایران بازگردند و کارخانه و صنعت را پیش ببرند، با تفکرات انقلابی و آرمانگرایی سوسیالیستی برگشتند. ذهنیت آنان این بود که ایران باید مانند کوبا یا چین، «انقلابی خلقی» تجربه کند. نتیجه آن شد که بهجای خدمت به کشور، خود به تخریب زیرساختهای توسعه یاری رساندند.
۴. سیاستزدگی مطلق؛ ندیدن اقتصاد و فرهنگ
چه چپها و چه اسلامگرایان، همهچیز را تنها از دریچهٔ قدرت سیاسی میدیدند.
توسعهٔ صنعتی؟ ابزار سرمایهداری.
آزادی زنان؟ ابزار غربزدگی.
گسترش دانشگاهها؟ پایگاه دشمنان دین یا خلق.
این تکبعدینگری موجب شد حتی دستاوردهای روشن و انکارناپذیر مانند ریشهکنی بیماریهای واگیردار، رشد طبقهٔ متوسط، یا افزایش امید به زندگی در ایران، در چشم آنان بیارزش جلوه کند.
۵. انقلاب با اقلیت روشنفکر
انقلاب ۱۳۵۷ بیش از آنکه محصول خواست اکثریت مردم باشد، نتیجهٔ فعالیت اقلیتی مصمم و سازمانیافته بود. مطالعات جامعهشناسی انقلاب نشان میدهد که تنها ۳ تا ۵ درصد جامعهٔ شهری، عمدتاً روشنفکران و دانشجویان ایدئولوژیک، نیروی محرکهٔ اصلی این جنبش بودند.
تودههای مردم، نه بر اساس آگاهی سیاسی عمیق، بلکه بیشتر به دلیل فشارهای روانی، تبلیغات گستردهٔ مذهبی و فضای عاطفی جامعه، به دنبال این اقلیت حرکت کردند. در واقع، نیروی اصلی انقلاب از اقلیت برآمد، و اکثریت بهطور منفعل به جریان پیوست.
۶. پیامد تاریخی کوری ایدئولوژیک
این نابینایی فکری در نهایت به اتحاد نامقدس چپها و اسلامگرایان منجر شد. اقلیتی که میتوانستند موتور توسعه و صنعتیسازی ایران باشند، به موتور سقوط بدل شدند. نتیجه، نه بهشت سوسیالیستی بود و نه مدینهٔ فاضلهٔ اسلامی، بلکه دیکتاتوریای عقبماندهتر و سرکوبگرتر از گذشته.
جمعبندی
چپها و اسلامگرایان دههٔ پنجاه، بهجای دیدن واقعیتهای عینی ایران، اسیر رویاهای ایدئولوژیک خود شدند. دانشجویانی که باید حامل دانش و تکنولوژی میبودند، حامل شعار و ایدئولوژی شدند. این کوری، دستاوردهای یک نسل را نابود کرد و کشور را در مسیری انداخت که تا امروز همچنان با پیامدهای آن دست به گریبان است.
چه چپها و چه اسلامگرایان، همهچیز را تنها از دریچهٔ قدرت سیاسی میدیدند.
توسعهٔ صنعتی؟ ابزار سرمایهداری.
آزادی زنان؟ ابزار غربزدگی.
گسترش دانشگاهها؟ پایگاه دشمنان دین یا خلق.
این تکبعدینگری موجب شد حتی دستاوردهای روشن و انکارناپذیر مانند ریشهکنی بیماریهای واگیردار، رشد طبقهٔ متوسط، یا افزایش امید به زندگی در ایران، در چشم آنان بیارزش جلوه کند.
۵. انقلاب با اقلیت روشنفکر
انقلاب ۱۳۵۷ بیش از آنکه محصول خواست اکثریت مردم باشد، نتیجهٔ فعالیت اقلیتی مصمم و سازمانیافته بود. مطالعات جامعهشناسی انقلاب نشان میدهد که تنها ۳ تا ۵ درصد جامعهٔ شهری، عمدتاً روشنفکران و دانشجویان ایدئولوژیک، نیروی محرکهٔ اصلی این جنبش بودند.
تودههای مردم، نه بر اساس آگاهی سیاسی عمیق، بلکه بیشتر به دلیل فشارهای روانی، تبلیغات گستردهٔ مذهبی و فضای عاطفی جامعه، به دنبال این اقلیت حرکت کردند. در واقع، نیروی اصلی انقلاب از اقلیت برآمد، و اکثریت بهطور منفعل به جریان پیوست.
۶. پیامد تاریخی کوری ایدئولوژیک
این نابینایی فکری در نهایت به اتحاد نامقدس چپها و اسلامگرایان منجر شد. اقلیتی که میتوانستند موتور توسعه و صنعتیسازی ایران باشند، به موتور سقوط بدل شدند. نتیجه، نه بهشت سوسیالیستی بود و نه مدینهٔ فاضلهٔ اسلامی، بلکه دیکتاتوریای عقبماندهتر و سرکوبگرتر از گذشته.
جمعبندی
چپها و اسلامگرایان دههٔ پنجاه، بهجای دیدن واقعیتهای عینی ایران، اسیر رویاهای ایدئولوژیک خود شدند. دانشجویانی که باید حامل دانش و تکنولوژی میبودند، حامل شعار و ایدئولوژی شدند. این کوری، دستاوردهای یک نسل را نابود کرد و کشور را در مسیری انداخت که تا امروز همچنان با پیامدهای آن دست به گریبان است.
مطلب بعدی...

مردم بابل مؤمناند، شادی معنایی ندارد

مردم بابل مؤمناند، شادی معنایی ندارد