Monday, Sep 8, 2025

صفحه نخست » ژاکلین ویگن درگذشت

vigen.jpgژاکلین دختر ویگن در ۷۳ سالگی بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت

ایران وایر - «ژاکلین ویگن»، ترانه‌سرا و آهنگساز ایرانی و فرزند «ویگن»، پس از سه سال مبارزه با بیماری، در سن ۷۳سالگی در ایالات متحده درگذشت.

«کاترین ویگن»، خواهر او، با انتشار پیامی در شبکه‌های اجتماعی اعلام کرد ژاکلین روز یکشنبه ۱۶شهریور، اندکی پس از پایان دوره شیمی‌درمانی، چشم از جهان فروبست. بنا بر گفته خانواده، پیکر او در لس‌آنجلس و در کنار آرامگاه پدرش به خاک سپرده خواهد شد.

ژاکلین ویگن سال ۱۳۳۱ در تهران متولد شد و پس از انقلاب ۱۳۵۷ به آمریکا مهاجرت کرد. او خواهر دوقلو آیلین ویگن، بازیگر و مجری پیش از انقلاب و از نخستین ترانه‌سرایان موسیقی پاپ ایران به‌شمار می‌رفت. همکاری او با چهره‌هایی چون ابی، گوگوش، شهره، سیاوش قمیشی و معین، ده‌ها ترانه ماندگار در تاریخ موسیقی پاپ فارسی برجای گذاشت.

این هنرمند که با ساخت ترانه‌هایی چون «پرنده» برای گوگوش شناخته شد، سال‌ها در برنامه‌های تلویزیونی فارسی‌زبان فعالیت داشت.

ژاکلین؛ احساسی مثل «کارو»، سرسخت مثل «ویگن»

محمد ضرغامی - رادیو فردا

آخرین بار با ژاکلین ویگن که روز ۱۶ شهریور ۱۴۰۴ در۷۳ سالگی درگذشت، دو سال پیش صحبت کردم تا برای حضور در برنامهٔ نوروزی‌ رادیو فردا از او دعوت کنم.

تماس تلخی بود، با صدایی رنجور، از من خواست تا از دوستدارانش بخواهم تا در یک سکوی برخط جمع‌سپاری، نیاز مالی‌اش را برای درمان پاسخگو باشند. به این ترتیب بعد از فضای سنگین گفت‌وگو، قرارمان را گذاشتیم برای بهمن سالی که در راه بود.

در آن حوالی گروه راک «بی بند» در آخرین آلبوم‌شان ترانهٔ جریان‌ساز «مهتاب» را از ویگن با تنظیمی تازه منتشر کرده بودند. از بهزاد خیاوچی خواستم به برنامه بیاید تا به این بهانه از ژاکلین ویگن یادی کنیم.

بهمن ماه رسید و کسی آن سوی خط پاسخگو نبود دیگر.

بهانه‌ها گاهی به «صد معامله ناجور» می‌شوند و گاهی مانند زمستان ۸۹ جور.

روزهایی مانده به جشن‌های کریسمس، در برنامهٔ نگاه تازه با همراهی دوست و همکارم محمدرضا کاظمی به سراغ ژاکلین دختر سلطان پاپ ایران، ویگن رفتیم.

گفت‌وگو با ژاکلین چندان ساده هم نبود. وقتی گفتم، مقصود گفت‌وگویی کوتاه است، سریع مقابلم جبهه گرفت و گفت: «من شاعرم، حرف زیاد دارم برای به خصوص جوان‌ها».

وقتی قبول کرد، برایم نوشت «تا به امروز روی حساب کار کرده است»، بعد ادامه داده بود، «هوایی کار نکردم، دانستن و نظر دادن فرق دارد با برنامه پرکردن». و پس از آن، چند هجای خنده گذاشته بود.

در پیام بعدی برایم نوشت که «مصاحبه بسیار متفاوتی بود، فقط خواندن نبود، شعر نبود، درد اجتماع بود، مثل هیچکس نبود و من خود بودنم را دوست دارم و هموطنانم مرا برای این تفاوت‌ها دوست دارند».

در پایان هم آرزو کرده بود که صدای رادیو فردا پایدار باشد. این‌ها به پانزده سال پیش بر‌می‌گردد.

ژاکلینِ آهنگساز به معنای «خالق ملودی» که گاهی هم خواندن را تجربه کرده، با ترانه سرا، تفاوت‌هایی دارند.

این تفاوت در «پرنده» با صدای گوگوش خود را نمایان می‌کند جایی که سعید دبیری به نوشته‌‌های اولیهٔ او قوام دوامی داد که تا امروز در کارنامه خواننده‌اش ماندگار باقی مانده است.

ژاکلین اصرار داشت که شاعر است و این شاعر بودن را برجسته می‌کرد و باقی هنرهایش حتی نقاشی را به حاشیه می‌برد.

ژاکلینِ ترانه‌سرا در سال‌های شکل‌گیری و موفقیت از نظر معماری زبان به عموی خود «کارو» نزدیک است.

ساده می‌نوشت و به شدت عاطفی بود. اما وجه بارزی که از عموی خود به ارث برده بود، لحنی خطاب‌گونه بود که در ترانه‌‌های بیشتر شنیده شده‌اش می‌توان شنید.

این لحن که محاوره‌ای است بین او و مخاطبش، بیان کنندهٔ زنی است که به لحاظ عاطفی در میان کشمکش‌های خانوادگی، بود و نبود پدر در حضور مادری که هستی و زندگی اوست، رشد کرده است. ایران، گمگشتهٔ دیروز اوست که در آینهٔ امروز جست‌وجویش می‌کند، به غایت اعتقادات مذهبی دارد و دامنهٔ آن از مسیحیت حتی به برخی امامان شیعه هم می‌رسد. ترانهٔ او تاثیر گرفته از آماس دردهایی است که در بیشتر موارد بدون پیچیدگی و فخر فروشی، خود او را به نمایش می‌گذارد.

ما با ژاکلین ترانه‌سرایی رو به رو هستیم که مانند مبارزه‌اش با یک بیماری کشنده اهل تسلیم نیست و آن را در ترانه‌های ساده‌اش به رخ می‌کشد وقتی می‌نویسد «می‌دونی زندگی سخته بار حرف زور زیاده» و آن را تبدیل می‌کند به نهیبی تا بگوید، «نگو طفلکی منم من، من شهامتم زیاده» و سیاوش قمیشی آن را می‌خواند.

ترانه‌هایی که اغلب در چرخش‌های هنری خوانندگان‌شان، آن‌ها را به یک رویداد تبدیل کرده‌ است؛ حتی پدرش ویگن را با آلبوم «بازگشت دوباره»، پس از سپری کردن دوران بیماری، بار دیگر با نسل تازه‌ای از ایرانی‌ها در دههٔ ۷۰ خورشیدی آشتی داد.

ترانه «۱۳۶۱» اِبی و «با تو» زیبا و پر شکوه به ایران می‌رسند و شاید در نقطه‌ای، این ترانه را بتوان آغازی دوباره و پرقدرت برای اِبی در بیرون از مرزهای سرزمینش دانست و حتی در کارنامهٔ ترانه‌سرایی ژاکلین هم آن را پخته‌ترین سروده او به شمار آورد.

سیاوش، خوانندهٔ جوانی که اوایل دههٔ ۶۰ خورشیدی زیر بمباران عراقی‌ها، ایران را با «دختر ایرونی» فتح کرده بود، داشت می رفت تا با یک آلبوم به خاطره‌ای تبدیل شود، اما ژاکلین با سرودن ترانهٔ «صحنه»، انگار به «آوازه‌خوان» جرئت برگشتن داد.

این ترانه مانند برخی کارهای ژاکلین با یک گفت‌وگوی درونی شروع می‌شود و می‌رسد به اوجی که خواننده فریاد بزند،« صحنه باز منو صدا کرد». ترانه‌ای که باعث شد تا امروز خواننده‌اش با همین پسوند نامیده شود؛ «سیاوش صحنه».

کلام ژاکلین اگرچه گسترهٔ واژگانی پهناوری ندارد، اما به شدت انسان‌گراست و بر نبود انصاف و عدالت افسوس می‌خورد. در ترانهٔ «سال ۲۰۰۰» که همنام ترانه‌ای به همین نام با صدای داریوش است، او با ترجیع‌بند «سال دوهزاره غصه بی شماره»، با نگاهی تقدیرگرایانه به پیشواز آیندهٔ «انسان شکار» شده می‌رود و با صدای لیلا فروهر از «پایان کار» می‌گوید؛ «آدم پیاده‌اس ربات سواره/ کسی سرِ کاره که دل نداره».

نمی‌توان از حساب ویژهٔ ژاکلین برای ایران گذشت و چیزی نگفت. در ترانهٔ «خونه» همه عناصر آشنای کار او حضور دارند، هم ایران هست و هم مادر و هر دو به سادگی با هم آمیخته شده‌اند، ادیبانه نیستند اما گوش‌نوازند و برای آن روزهای خاکستری به شدت عاطفی؛ «هدف رفتن به خونه‌اس پياده یا سواره/ خستگی تو جاده‌ها ديگه معنی نداره» و کودکانی که دور از دیار در کنار «ابی» آن را دم می‌گیرند و همخوانی می‌کنند.

در «شناسنامه»، باز هم حدیث نفس خود و بسیاری از همکارانش را ترانه می‌کند، همان‌ها که سال‌ها عنوان تبعیدی را به دوش کشیدند و به قول خودش در این ترانه «از اوج به صفر» رسیدند. او در کلامش این یأس را به حرکتی عمودی تبدیل می‌کند تا بگوید، «اما هیچ وقت خیلی دیر نیست ما هنوزم، هم‌صداییم واسه داشتن ایرون ...»

آرزویی که به عمر ژاکلین قد نداد و او سوار همان «کجاوه عشقی» شد که پیشتر سروده بود «مسافرش» است. ترانه‌سرایی که دلواپس ایران بود و آن را به «دلشادی فاش» می‌گفت، «می‌خوام برم نمی‌خوام وطنو تو خواب ببینم». حالا حتماً کسانی هستند که به سیاق خودش با تکیه بر سروده او برایش زمزمه کنند، «دلیجان سفرت خوش، برو روز و شبت خوش».

در ادامه، گفت‌وگوی قدیمی رادیو فردا با ژاکلین را پی بگیرید.

این ترانه‌هایی که شما گفتید، برای امام اول شیعیان گفتید و همچنین برای امام هشتم گفتید و یکی‌ را شهرام صولتی خوانده و یکی‌ را شهره خوانده. چطور یک نفر که به هر حال در یک فرهنگ مذهبی دیگری رشد کرده می‌آید و در مورد این‌ها می‌نویسد و احساس مسلمان‌ها را بیان می‌کند؟

والله! برای حضرت علی نوشتم به خاطر این‌که خوابش را دیدم. خواب دیدم که یک نفر آمده در خانه را زد و من باز کردم. مثل دراویش بود. یک کشکول هم دستش بود. گفت من دنبال خانم ژاکلین می‌گردم. گفتم من خودمم. گفت این را حضرت علی داده که به شما هدیه بدهم. من باز کردم، شمایل حضرت علی را دیدم که برای من فرستاده. بعد ترانهٔ حضرت علی را نوشتم.

ولی برای امام رضا آن زمان که در ایران بودم، رفتم زیارت امام رضا در مشهد. در هتل هایت مشهد برنامه داشتیم.

من مشروب نمی‌خورم. از بیشتر هنرمندانی که با من بودند و مشروب می‌خوردند، خواستم که با من بیایند برویم به صحن مشهد. گفتند که نه ما نمی‌توانیم، مشروب خورده‌ایم. من سوار تاکسی شدم و تنها رفتم. وقتی رفتم آن‌جا و ضریح را گرفتم دستم، از امام رضا خواستم که به من یاری بدهد که بتوانم به آرزوهایم برسم و یکی از آرزوهایم این بود که خودم آهنگساز و شاعر خودم باشم. همه چیز سرخود باشم. در نهایت اگر شدم و اگر امام رضا مرا به آرزویی که دارم، رساند، امام رضا را برای او می‌نویسم. بعد امام رضا را نوشتم. بعد برای قوم یهود شب شبات را نوشتم. و برای خودم «من مسیحی» را نوشتم.

هفده سالم بود. بعد از این، ترانه «پرنده» گوگوش را ساختم. حقیقتاً این کردیت را به قول آمریکایی‌ها دادم به امام رضا. برای این‌که من تازه از زیارت آمده بودم، چادرم را به سر کردم و وقتی آمدم جلوی در کفش‌هایم را بپوشم، دیدم کفش‌هایم را یک نفر برده بی‌چک و چانه. این چیزی که نوشتم در مورد امام رضا حقیقت است.

گفتید کفش‌هایتان را بی‌چک و چانه بردند، من متوجه نشدم. یعنی کفش‌هایتان را یکی بلند کرده بود؟

بله برداشته بود رفته بود. کفش‌هایم حتماً به چشمش قشنگ بود. نمی‌دانم.

شما نا امید نشدید؟

نه آن‌جا یک نفر بود، گفتم کفش‌هایم را برده‌اند. گفت برده‌اند که برده‌اند. یک کفش دیگر بردار بپوش. امام رضا تو را طلب می‌کند، کفش‌هایت را به همین خاطر برده‌اند. می‌خواهد دوباره برگردی.

پس شعر «پرنده» باید اولین کار شما باشد؟

شعرش از سعید دبیری است. من کارم را با آهنگسازی آغاز کردم. آهنگ «پرنده» اثر من است. شعرش اثر من نیست. من پیش از انقلاب آمدم به آمریکا، برای دیدن پدرم، بعد هم ماندم که کارت سبز بگیرم و دیگر ماندم... اما مسئلهٔ مهم این است که خودم نشستم و «با تو» را نوشتم. برای ابی: «با تو این تن شکسته داره کم کم جون می‌گیره/ آخرین ذرات موندن توی رگ‌هام نمی‌میره».

بعد گمان کردم که احتیاج به ترانه‌سرا ندارم. خوب زمانی که شما آغاز می‌کنی اصلاً اعتماد به نفس نداری. می‌ترسی. مثل زمانی که «پرنده» را برای گوگوش ساختم، و کامران راد آن زمان مدیر برنامه‌های خانم گوگوش بود، آمد استودیو و گفت ببینم این کار را از واروژان خریدی؟ من فکر کردم مسخره‌ام می‌کند. چون واروژان آن موقع ۱۰۰ هزار تومان بود و ۱۰۰ هزار تومان آن زمان خیلی پول بود. گفتم نه، خودم ساختم. گفت هه! بدهم گوگوش بخواند. گفتم همین یک دانه را دارم. گفت نمی‌خواند. من هم نوار را به خاطر این‌که خیلی آدم مغروری هستم، دادم دستش گفتم ببر ببینم می‌خواند یا نه. که گوگوش واقعاً در دنیای آهنگسازی خیلی برای من نقش‌آفرینی کرد. هزاران شبی که من باید می‌گذاشتم، هزاران هزار سال، یک شبه این در را به روی من باز کرد که در آهنگسازی بود و بعد دنیای شعر به من رجوع کرد. نقاشی کمی از من دور شد. آواز خواندن هم از من دور شد.

چطور شد اصلاً روی این ترانه کار کردید؟

من خیلی از نظر دوست داشتن مادرم فوفول‌ام! مادرم را یک جور دیگر دوست دارم. مادرم تمام جوانی‌اش را گذاشت به پای ما. چون پدرم رفت و ما ماندیم و مادرم. مادرم هرگز نه ازوداج کرد، نه زندگی کرد. زندگیش شد همین سه دخترش؛ ژاکلین، آیلین و کاترین.

در نهایت مادرم وقتی رفت سفر آلمان برای دیدار خواهرش، من نوشتم «آن پرنده تو بودی، که یه روزی پر کشید / مادرم رفت و چشم من رفتن رو دید». خیلی غصه خوردم و وقتی زنگ زدم به سعید دبیری، این ترانه‌سرای بنام، خواهش کردم، گفتم من یک کاری ساخته‌ام سعید جان. اولین آهنگم است، می‌آیی روی این ملودی من شعر بگذاری؟ آمد. گفتم باید اسمش پرنده باشد. گفت چرا باید پرنده باشد؟ می‌تواند یک چیز دیگر باشد. گفتم نه نمی‌تواند، برای این‌که مادرم پرنده شد. رفت پیش خاله و تا دو هفته دیگر می‌آید. گفت این که دیگر گریه ندارد. گفتم چه کار کنم. من این‌جوری‌ام.

شما پایه خانوادگی‌تان طوری بوده که می‌توانسته کمک کند. این پایه چقدر تاثیر داشته روی این‌که شما بیایید به سمت موسیقی و به سمت ترانه یا آواز خواندن؟ در صورتی که شما امکان این را هم شاید داشتید که بروید هنرپیشه شوید، مثل خواهرتان آیلین.

پدرم خیلی دوست داشت در فیلم‌ها هم بازی کند. زمانی که «عروس دریا» را فیلمبرداری می‌کردند، رفته بودیم با پدرم. پدرم قایق می‌راند و می خواند «دامنت پر زماهی دور گردونه، جون دریا/ واسه مرد ماهیگیر قیمت جونه نون دریا». من داشتم شعرش را گوش می‌کردم و آهنگش را. آیلین داشت بازیگری را نگاه می‌کرد و به من گفت من یک روز بازیگر سینما می‌شوم. بالطبع این مسائل ژنتیک است.

خانم ژاکلین، تجربه‌ای که ما داشتیم در این چند سال، که بیشتر عمرمان را بعد از انقلاب سپری کردیم، این‌طوری بوده که اقلیت‌های مذهبی زیاد با مردم دیگر قاطی نمی‌شوند. قدیم‌ها چطور بود؟

آن زمان این نبود. این مرز در ایران کشیده نشده بود که من مسیحی، تو مسلمان/ قسما انجیل و قرآن/ منو تو راهی نداریم /اسم قصه‌مونه پایان.

این رژیم جدید آمد این حکایت را درست کرد. در ضمن یک چیزی را باید بگویم؛ هیچکس به اندازه اقلیت‌ها ایران را دوست ندارد. موسیقی ایران که مسئلهٔ فرهنگی است، اگر ارامنه از موسیقی ایران بروند، خوب است موسیقی بسته شود. تعارف نداریم.

از واروژان تا زاون، تا سورن، تا شوبرت آواکیان دانه دانه شما بروید جلو. مارتیک، هِلن، ویگن، که دیگر سرور همه‌مان است، زویا زاکاریان... همه این‌ها را بگذارید کنار، بقیه را بیاورید تو. چه کار کرده‌اند؟ چه کسی گیتار را آورد به ایران؟ یک ارمنی. چه کسی موسیقی پاپ را آغاز کرد؟ یک ارمنی. امروز در همین رژیم وقتی که جناب آقای اصفهانی نون و دلقک را می‌خواند، موسیقی پاپ را با موسیقی ایرانی بازسازی می‌کند و با آن ریتم می‌خواند، این ریتم را از کجا دارد؟ از ویگن.

تا حالا هیچ وقت نخواستم از این رژیم صحبت کنم خیلی سال است که آمده‌اند: «می‌دونین قصه ما ایرونیا چه جوریا شروع میشه/ هر چه می‌خوایم به هم بگیم بدون تعارف نمیشه/ اومدم مثل قدیم دل رو به دریا بزنم/ از تعارفا دل بکنم/ حرفا رو پوست کنده بگم و/ باز من یک دنده بگم /که چرا راستی چرا/ وقتی که چرکینه دلا/از رفقا و از دشمنا/ می‌گیم سلام/ راستی سلام/ حال شما چطوره/ احوال شما چطوره؟/ حال امسال شما چطوره؟/ یادمه که اون قدیم ندیما/ حرف رهایی رو می‌زد شعار مردم ما/ با خون خود نوشتیم/ یا مرگ یا مصدق/ چه تعارفا می‌کردن/ اون پیروان صادق/ چند سال بعد گفتن که شاه‌پرستن/ توی خیابونای شهر طاق نصرت می‌بستن/ تو میدونا، مجسمه‌ها رو بنا می‌کردن/ چه تعارفا می‌کردن و سر و صدا می‌کردن/ چند سال پیش/ تو بازی دود و آتیش/ خبر دادن باید برن/ گرگا توی لباس میش/ اومدن تازه واردا/ شعارشون نام خدا/ تعارفای خوش اومدین نقش گل قالیچه‌ها»

این شعرتان هم یک جورهایی نشان می‌دهد که منتقد نظام پهلوی هم بودید؟

در آن دوره هم از همان بچگی خیلی می‌فهمیدم. همیشه سر این فهم در منزل با پدرم دعوا بود. پدرم دیر می‌آمد می‌گفتم اشتباه کردی نباید دیر می‌کردی. مامان راست می‌گوید. دعوا می‌شد. با کی؟ با من. همان موقع هم که من در مملکت زندگی می‌کردم، متاسف بودم که خیلی‌ها مثل من که مدرسه می‌رفتم، انستیتیو مریم، زبان فرانسه، انگلیسی، ارمنی و فارسی می‌خواندم در داودیه، خیلی از بچه‌ها زیر حلب می‌خوابند. اگر آن موقع، آن زمانِ جوانی من، آن رژیم ۱۲۰ درصد خودش را می‌گذاشت، هرگز این رژیم پیدا نمی‌شد. باید به داد همدیگر رسید. این است که الان در ایران نیست.

من امروز زبان مادری‌ام ارمنی است اما زبان شعرم فارسی است. ارمنی‌زبانم، ولی فقط با مادرم، خواهرهایم، موزیسین‌های ارمنی و چند تا دوست ارمنی‌زبانم ارمنی حرف می‌زنم. با همسرم هم انگلیسی حرف می‌زنم چون آمریکایی است. اجباراً در این مملکت، یک آمریکایی می‌آید به خاطر داشتن خانم شاعر، آهنگساز، آوازخوان، ترانه‌سرای موزیسین‌اش چنان عاشق ایران می‌شود که اگر شما کتابخانهٔ همسرم را ببینید، تعجب می‌کنید چقدر او ایران را بهتر از من می‌شناسد.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy