> «گر نبودی در جهان امکان گفت / کی توانستی گل معنا شکفت»
> -- عطار نیشابوری
در جهانی که قضاوت، پیش از فهم میآید، و برچسب، پیش از گفتوگو، این بیت عطار یادآور آن است که معنا، تنها در جهانِ امکان میشکفد. و امکان، یعنی پرهیز از حذف، از تعصب، از تکروایت. یعنی دیدن دیگری، نه بهعنوان تهدید، بلکه بهعنوان امکانِ معنا.
در روزگاری که سرعتِ روایت، جای تأمل را گرفته، و برچسب، جای تحلیل را، وظیفهی اندیشه، نه همراهی با موج، بلکه ایستادن و نگریستن است. اما نه با یک چشم، بلکه با «چشم مرکب»؛ چشمی که همزمان ظاهر و باطن را میبیند، فرد و ساختار را، لحظه و تاریخ را، و از سطح به عمق مینگرد.
در فضای سیاسی امروز، چه بسیارند آنان که بیدرنگ، بیسند، و بیتأمل، به دیگران انگ میزنند: «پروژهی اطلاعاتی»، «عامل نفوذی»، «ساختهشده». از پرستو احمدی، که در سکوت کاروانسرایی کنسرتی اعتراضی اجرا کرد، تا پرستو دریایی، دانشجویی که در اعتراض به حجاب اجباری پیراهن از تن درآورد--هر حرکت مستقل، هر صدای متفاوت، در معرض هجمهای همزمان قرار میگیرد: از سوی رژیم، و از سوی بخشی از بهاصطلاح اپوزیسیون. هجمهای که نه از تحلیل میآید، بلکه از ترس، از تعصب، و از ناتوانی در دیدن امکان در دیگری.
نمونهی دیگر این حذفگری، حمله به توماج صالحیست--هنرمندی که با جان و زبان، هزینهی اعتراض داده، اما چون با روایت خاصی همداستان نیست، از سوی برخی جریانهای مخالف نیز طرد میشود. در یکی از تحلیلهای رسانهای، این رفتار بهروشنی نقد شده: قضاوتهایی که نه بر پایهی گفتوگو، بلکه بر اساس تصفیهگری سیاسی شکل میگیرند. اینجا نیز چشم مرکب لازم است؛ چشمی که بتواند هم رنج را ببیند، هم تفاوت را تحمل کند، و هم امکان را در دل اعتراض بشناسد.
نمونهای دیگر از این منطق حذفگرایانه، تهیهی فهرستهاییست که در آن برخی افراد بهدلیل موضعگیری خاص، مثلاً حمایت از اقدام نظامی، به مردم معرفی میشوند و تلویحاً تهدید به محاکمه در آینده میگردند. این رفتار، از هر جناحی که باشد، بازتولید همان منطق دادگاههای نمایشیست--نه بر پایهی گفتوگو، بلکه بر اساس تصفیهگری. نقد این رفتار، نه دفاع از موضع خاص، بلکه دفاع از امکان چندصداییست. چشم مرکب، در چنین بزنگاههایی، باید بتواند تمایز بگذارد میان نقد موضع و حذف انسان؛ میان مخالفت و محاکمهی پیشینی.
اما آیا این شیوهی قضاوت، با کرامت عقل انسانی سازگار است؟ آیا میتوان بدون تفکر انتقادی نسبت به خود، مدعی فهم حقیقت بود؟ عقل، ابزار فهم است، نه ابزار سلطه. و عقل، اگر بینقد، بیشک، و بیفروتنی به کار گرفته شود، به دگماتیسم بدل میشود--یعنی همان حالتی که فرد، خود را عقل کل میپندارد و دیگران را با برچسب حذف میکند. تفکر انتقادی، نخست از خود آغاز میشود: از شک به پیشداوریها، از پرسش از روایتهای غالب، و از فروتنی در برابر پیچیدگی انسان.
جامعهی آزاد، بر پایهی گفتوگو بنا میشود--نه گفتوگوی نمایشی، بلکه گفتوگویی که در آن همه حق دارند شنیده شوند، نقد شوند، و از خود دفاع کنند. وقتی کسی را بدون شنیدن، بدون بررسی، و بدون امکان دفاع، با برچسب حذف میکنیم، در واقع گفتوگو را به سلطه بدل کردهایم.
امید، نه در بازسازی گذشته، بلکه در امکانهای نهفته در دیگریست. برچسبزدن، یعنی انکار امکان. تفکر انتقادی، یعنی دیدن امکان در آنکه با ما متفاوت است.
در جهانی که همهچیز در حال لغزش است، تنها چیزی که باید ثابت بماند، اخلاق تأملورزانه است. وقتی در فضای مجازی، فردی را با یک کلیپ یا یک جمله قضاوت میکنیم، در واقع قربانی همین مدرنیتهی سطحی شدهایم--بیریشه، بیتأمل، و بیاخلاق.
رشد انسان، تنها زمانی ممکن است که در فضایی امن، بدون ترس از قضاوت، بتواند خود را بیان کند. وقتی فضای اجتماعی، پر از برچسب و حذف است، نه تنها آزادی، بلکه رشد روانی نیز ناممکن میشود.
وقتی یک ویژگی سطحی--مثلاً ظاهر، لهجه، یا یک رفتار خاص--باعث میشود کل شخصیت فرد را مثبت یا منفی ببینیم، در واقع دچار خطای شناختی شدهایم. این همان چیزیست که در برچسبزدنهای سیاسی رخ میدهد: یک حرکت اعتراضی، یک جملهی انتقادی، یا یک ظاهر متفاوت، کافیست تا فرد را «پروژه» بنامند. اما این، نه تحلیل، بلکه خطاست.
جامعهای که میخواهد آزاد باشد، باید از عقلپرستی عبور کند و به عقلورزی برسد. باید به عقل خود نیز شک کند، به قضاوتهایش تأمل کند، و به دیگران فرصت بیان بدهد. و باید بداند که هیچکس مالک حقیقت نیست، و هیچکس سزاوار حذف نیست.
بیایید به جای تکرار روایتها، خودمان تحقیق کنیم. بیایید به جای قضاوت، گفتوگو کنیم. و بیایید به جای تعصب، به تأمل بازگردیم.