
نویسنده، با اشاره به حادثهی تیراندازی به چارلی کرک، فعال محافظهکار آمریکایی، تلاش میکند این رخداد را به انگیزههای چپگرایانه نسبت دهد، بیآنکه سندی رسمی یا شواهد قطعی ارائه کند. در حالیکه بر اساس گزارشهای موجود، هویت و انگیزهی عامل حمله هنوز مشخص نشده و دو مظنون بازداشتشده آزاد شدهاند. این نوع استناد به «گمانهزنیها»، از منظر تفکر انتقادی، فاقد اعتبار است و بیشتر به پیشداوری سیاسی شباهت دارد تا تحلیل.
در ادامه، مقاله با مرور تاریخی گروههایی چون «راه درخشان»، «بادر-ماینهوف»، و «فدائیان خلق»، تلاش میکند خشونت سیاسی را به سنت چپ نسبت دهد. اما این روایت، دچار خطای تعمیم تاریخی و مفهومیست. خشونت سیاسی، پدیدهای چندوجهیست که در قرن بیستم هم از سوی چپ رخ داده، هم از سوی راست افراطی--از فاشیسم و نازیسم گرفته تا کودتاهای نظامی در آمریکای لاتین. همچنین، چپ یک طیف است: از سوسیالدموکراتهای اسکاندیناوی تا مارکسیستهای انقلابی. نسبتدادن رفتار یک گروه به کل جریان، فاقد دقت تحلیلیست و از منظر عقل نقاد، نوعی دگماتیسم محسوب میشود.
در بخش مربوط به ایران، نویسنده ادعا میکند که چپ ایرانی امروز، به حذف شخصیت و حیثیت روی آورده است. این بخش، اگرچه قابل تأمل است، اما باز هم دچار تعمیمگراییست. در واقع، برچسبزنی و حذف شخصیت در فضای اپوزیسیون، نه مختص چپ، بلکه رفتاری فراگیر است--از سوی برخی سلطنتطلبان، جمهوریخواهان، ملیگرایان و حتی لیبرالها. اصطلاح «پروژه» بهصورت سیستماتیک از سوی برخی جریانها برای حذف مخالفان به کار رفته، بیآنکه سندی ارائه شود. این رفتار، از منظر روانشناسی اجتماعی، محصول اضطراب سیاسی، قطبیشدن فضا، و ناتوانی در تحمل تفاوت است. نظریهی «دشمنسازی» در روانشناسی جمعی، نشان میدهد که در شرایط بحران، گروهها برای حفظ انسجام درونی، به حذف بیرونی روی میآورند--نه از سر تحلیل، بلکه از سر ترس.
از منظر فلسفهی اخلاق، بهویژه در سنت کانت، داوری اخلاقی باید بر پایهی اصل جهانشمولی باشد: آیا اگر همه چنین کنند، جهان قابل زیستن خواهد بود؟ نسبتدادن خشونت به یک جریان خاص، بدون بررسی زمینهها، انگیزهها، و ساختارها، نه تنها غیر اخلاقیست، بلکه راه را بر گفتوگو میبندد. هانا آرنت، در تحلیل «ابتذال شر»، نشان میدهد که خشونت، نه از شر مطلق، بلکه از فقدان تفکر و مسئولیتپذیری فردی میآید. و این فقدان، در هر جریان سیاسی ممکن است رخ دهد.
تفکر انتقادی، همانطور که در سنت فرانکفورت و نزد فیلسوفانی چون آدورنو، هابرماس و فوکو آمده، دعوتیست به شک، به بازخوانی روایتهای غالب، و به پرهیز از داوری مطلق. مقالهی «چپ و چرخه خشونت»، بهجای تمایزگذاری، به یکدستسازی روی آورده--و این، از منظر تفکر انتقادی، نه تحلیل، بلکه بازتولید قطبیسازیست. فوکو هشدار میدهد که قدرت، نه فقط در سرکوب، بلکه در تولید روایت عمل میکند. و هرگاه روایت، به ابزار حذف بدل شود، اخلاق از میدان بیرون رانده میشود.
در نهایت، خشونت سیاسی، چه از سوی چپ باشد، چه راست، چه حکومت، چه اپوزیسیون، باید نقد شود. اما نقد، نیازمند تمایز، سند، و فروتنیست. عقل، اگر بیفروتنی به کار رود، به ابزار حذف بدل میشود. و جامعهی آزاد، تنها زمانی ممکن است که همه جریانها، قواعد بازی مسالمتآمیز را بپذیرند--نه با گلوله، نه با ترور شخصیت، بلکه با رقابت اندیشه و استدلال.
بیاییم به جای تعمیم، تمایز بگذاریم. به جای داوری، تأمل کنیم. و به جای حذف، گفتوگو را برگزینیم.
مطلب قبلی...

این خانه فروشی نیست، رضا بی شتاب

این خانه فروشی نیست، رضا بی شتاب