
در روزگاری که حقیقت نه در میدان تجربه، بلکه در اتاقهای روایتسازی شکل میگیرد، رسانهها بیش از هر زمان در معرض آزمونی اخلاقی و معرفتی قرار گرفتهاند. آزمونی که در آن، قلم میتواند یا آینهی مردم باشد، یا نقاش تصویرهایی که از بیرون میدان طراحی شدهاند. در لحظهی عبور تاریخی ایران، این پرسش بنیادین مطرح است: آیا رسانهها صدای مردم را بازتاب میدهند، یا پژواک قدرت را تکرار میکنند؟ آیا به تجربهی زیسته وفادارند، یا به تصویرهای مهندسیشده؟
پاسخ به این پرسش، در گرو بازخوانی اخلاق روزنامهنگاریست. اخلاقی که نه در وفاداری به جناح، بلکه در وفاداری به مردم معنا مییابد؛ نه در تکرار، بلکه در انتقال؛ نه در داوری، بلکه در همراهی. اخلاق روزنامهنگاری یعنی شنیدن صدای مردم، نه سخنگفتن بهجای آنان. یعنی پرسیدن، نه تحمیل. و اگر قلم از صداقت تهی شود، به آتش بدل میشود؛ آتشی که اعتماد را میسوزاند و میدان عمومی را به خاکستر بدل میکند.
در چنین لحظهای، رسانه باید از داوری فاصله بگیرد و به همراهی نزدیک شود. باید از زبان تمسخر فاصله بگیرد و به زبان گفتوگو نزدیک شود. باید از پشت میز فاصله بگیرد و به میدان مردم نزدیک شود. زیرا تنها در میدان است که حقیقت میجوشد، نه در تصویرهای از پیش ساختهشده.
در همین زمینه، برخی جریانها پروژههایی با عنوان «دوران گذار» و «دفترچه اضطراری» مطرح کردهاند. این طرحها، با هدف سازماندهی مرحلهی پس از فروپاشی نظام موجود، میکوشند ساختار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آینده را از پیش طراحی کنند. اما پرسش بنیادین این است: آیا چنین پروژههایی امکان همبستگی میآفرینند یا به بازسازی قدرت از بالا دامن میزنند؟ آیا مردم در آن مشارکت دارند یا صرفاً موضوع طراحیاند؟ و آیا این مسیر از دل تجربهی زیستهی مردم میگذرد یا از پشت میزهای مهندسی؟
در سنت نقد عقل، داوری باید از دل تجربهی ممکن برخیزد، نه از پیشفرضهای سیاسی یا آرمانگرایانه. اگر کسی، بیآنکه در میدان زیسته باشد، برای مردم نسخه بپیچد، گرفتار نوعی خودبسندگی معرفتیست--عقلی که خود را بینیاز از آزمون، مشارکت و اخلاق میبیند. چنین عقل خودبنیادی، بهجای روشنکردن راه، سایه میافکند؛ و بهجای همبستگی، بیگانگی میآفریند.
پروژههایی که آینده را در قالب سندهای از پیش نوشتهشده ترسیم میکنند، اگر از تجربهی مردم فاصله داشته باشند، نه تنها مشروعیت نمیآفرینند، بلکه به بیگانگی اجتماعی دامن میزنند. داوری دربارهی آینده، باید از دل گفتوگوی عمومی برخیزد، نه از دل تصویرهای مهندسیشده. زیرا تنها در گفتوگوست که امکان همفکری، همدلی و همتصمیمی پدید میآید.
تفکر انتقادی، همواره نسبت به بازتولید قدرت در قالب روایتهای نجاتبخش هشدار داده است. هرگاه طرحی با زبان «فوقالعاده»، «ضروری» یا «ناجی» به میدان آید، باید پرسید: آیا این زبان، مردم را به مشارکت دعوت میکند یا به اطاعت؟ آیا این طرح، امکان پرسشگری میآفریند یا آن را حذف میکند؟ زیرا هر طرحی که پرسش را حذف کند، مردم را نیز حذف کرده است.
در تجربهی ملتهایی که از کودتا، دیکتاتوری یا فروپاشی عبور کردهاند، آنچه مؤثر بوده، نه برنامههای از پیش نوشتهشده، بلکه فرآیندهای مشارکتی، گفتوگو و بازسازی میدان عمومی بوده است. آینده، اگر قرار است رهاییبخش باشد، باید از دل مردم برخیزد، نه از دل کاغذهای بینام و نشان. باید از زیست آغاز شود، نه از زبان قدرت.
در روانشناسی اجتماعی نیز، اعتماد عمومی به نهادها شرط امکان همبستگیست. اگر مردم احساس کنند که آیندهشان در پشت درهای بسته رقم میخورد، به انفعال اجتماعی کشیده میشوند. امید، اگر با آگاهی همراه نشود، به سرخوردگی بدل میشود. و رسانه، اگر در این میان صدای مردم را نشنود، نه تنها امید را نمیسازد، بلکه به ناامیدی دامن میزند.
پروژهی دوران گذار، اگر بخواهد مؤثر باشد، باید به زبان مردم سخن بگوید؛ باید از تجربهی زیستهی آنان آغاز کند؛ باید به آنان امکان تصمیمگیری دهد، نه صرفاً وعدهی شکوفایی. زیرا وعده، اگر از دل مشارکت نیاید، به توهم بدل میشود.
آینده را نمیتوان از بیرون میدان نوشت. نه دفترچهها، نه کنفرانسها، نه چهرهها، هیچکدام بهتنهایی مشروعیت نمیآفرینند. مشروعیت، از دل مشارکت میآید؛ از دل تجربهی مردم؛ از دل گفتوگویی که در آن، هیچکس مجبور نیست یا درود بفرستد یا لعنت کند.
دوران گذار، اگر بخواهد رهاییبخش باشد، باید از دل مردم بگذرد. باید به مردم اجازه دهد که خود بنویسند، خود بسنجند، و خود تصمیم بگیرند. و رسانه، اگر بخواهد در این مسیر همراه باشد، باید آینه باشد، نه نقاش.
مطلب قبلی...

رهاوردِ رهایی، رضا بی شتاب

رهاوردِ رهایی، رضا بی شتاب