هفته نامه ماریان (چاپ پاریس)
برگردان: علی شبان
اشاره:
اگر «اسلام هراسی» و «نژادپرستی ِ ضد مسلمانان» را مقولههای برتری بشماریم، درواقع نابرابری تازهای را بنا نهادهایم : نابرابری ای که به یک دین امتیاز ِ نمادینی میدهد که هیچ دین دیگری ندارد. و افزون بر این، اگر بگوئیم اسلام فراتر از قضاوت انتقادی است و اصول آن فراتر از داوری عقلانی است؛ باز هم مرتکب برتریطلبی اسلام شده ایم. و اینجاست که جمهوری و سکولاریسم نمیتوانند از چنین کناره گیری، جان سالم به در ببرند. اَناس امانوئل فاعور
اَناس امانوئل فاعور Anas Emmanuel Faour، فیلسوف، مهندس کامپیوتر، دبیر کل سابق اتحاد عمومی دانشجویان ِ فلسطینی و عضو سابق شورای ملی حزب چپ است. او میگوید ما درواقع با نوعی تروریسم فرهنگی از سوی نظریه هایی روبرو هستیم. به گفته ی او، این تروریسم فرهنگی، با ایجاد رُعب وُ وحشتِ گفتاری و با انگیزه ی بکار گیری آن برای ساز و کار های انتخاباتی [ پیروزی در مقابل رقیب انتخاباتی] میباشد که بطرز نا مرئی عمل می کند. و افزون بر این، این نوع ساز و کار، برای به ثمر رساندن مبارزات انتخاباتی، با تکیه به تمایلات اقلیتهای قومی [ حاضر در صحنه] و با شعار های یهودستیزی نوین انجام میشود .ع.ش
***
و اینک مقاله ی اَناس امانوئل فاعور را که در هفته نامه ماریان ِ ۲/۹/۲۰۲۵ منتشر شده است میخوانیم : « اسلام هراسی»، « نژاد پرستی ضد مسلمانان» ... ، ضد نژاد پرستی واقعی آن چیزی نیست که یک دین را مقدس میکند:
هر زبان و کلامی، هرگز ابزاری خنثی نیست. هر کلمه، تصویری از جهان، یک نیت و یک رابطه ی قدرت را منتقل می کند. تاریخ مفاهیم نشان میدهد که اختراع آنها هرگز بیگناه نبوده است : نامگذاری، طبقه بندی ِ آنچه میتوان و یا نمیتوان گفت، از این دسته مفاهیم هستند. ظهور و گسترش اصطلاحات «اسلام هراسی»، «نژاد پرستی ضد مسلمانان»،این منطق تسخیر معنائی را نشان می دهند. زیر پوشش ظاهری، ساختگی و اطمینان بخش، نتیجه کارشان ممنوعیت انتقاد از اسلام، تبدیل یک دین به یک تابو و سلب ِ مشروعیت از هر کسی است که شهامت ِ به کار بردن استدلال انتقادی را داشته باشد. آنچه را که آنها از خود نشان می دهند، میتوان تروریسم فرهنگی نامید : راهبردی با هدف تحمیل سکوت از طریق تعین تکلیف ِ اخلاقی.
در نگاه نخست، «اسلام هراسی» به ترس ِ غیر منطقی از اسلام اشاره دارد، چون هراس های دیگری که ممکن است انسان در جامعه به آن برخورد کند. اما میبینیم که کاربرد رایج آن، فراتر از این معنا رفته است. این اصطلاح سه واقعیت متمایز را با هم ترکیب میکند : نقد روشنفکرانه از یک آموزه ی دینی، ترس روانی از یک دین به عنوان یک پدیده ی جهانی و ایجاد نفرت علیه ی افراد ِ معتقد به آن. با ترکیب همه ی آنها، ما بکار گیری حق ِ انتقاد از اسلام را که در مورد همه ی باورهای دیگر صدق می کند؛ممنوع می کنیم. هیچ دین دیگری تاکنون از چنین حمایت ممتازی برخوردار نبوده است. گویی اسلام باید بالاتر از قضاوت ِ عقلانی قرار گیرد. چرا این مصونیت نمادین به آن داده شده است؟
اصطلاح دیگری که به عنوان یک اصلاحیه بر [ اسلام هراسی] معرفی می شود؛ « نژاد پرستی ضد مسلمان» است. که ظاهراً از افراد محافظت می کند، بدون اینکه مانع ِ انتقاد مذهبی شود. اما بر یک ابهام بزرگ استوار است : « مسلمان» کیست؟ آیا مؤمنی است که سخت و سفت به اصول اعتقادی اسلام پایبند است؟ یک عمل گرای اسلامی ی قابل مشاهده است؟ یا شخصی که بر اساس نام، ریشه و یا ظاهر خود به دینی منسوب می شود؟ این عدم قطعیت ِ مفهومی، فضایی را برای خودسری ایجاد می کند. بنابراین یک نو کیش غربی [ که تازه به اسلام گرویده است]، بدون علایم متمایز، مسلمان تلقی نمی شود. در حالی که یک مسیحی لبنانی به نام بشیر ممکن است علیرغم اعتقادش مسلمان شناخته شود.
اینکه راسیسم ضد مسلمان یا نژاد پرستی ضد اسلامی، به اندازه اسلام از افراد [مسلمانان] محافظت نمی کند، امر روشنی است. اما در اینجا انتقاد ِ منطقی از یک باور و اعتقاد، با تبعیض برابر دانسته میشود که یک وارونگی معنایی را می رساند.این یک امتیاز بی سابقه است که به یک دین خاص [اسلام] اعطاء میشود که بر خلاف روحیه ی سکولار است. آزادی اندیشه بر این فرض استوار است که هر دینی را میتوان زیر سؤال برد، به چالش کشید و مسخره کرد. همانطور که ولتر نوشت، « خنده، خطا را می کُشد». ممنوع کردن انتقاد از اسلام، به نام ِ نژاد پرستی ی ساختگی، پشت کردن به میراث روشنگری است.
سر در گمی ناشی از این اصطلاحات، افسانه ی «مسلمان میانه رو» را دامن می زند.غرب دوست دارد بین اسلام صلح طلب و اسلام رادیکال، تمایز قائل شود. اما این فرق گذاری گمراهکننده است. از نظر تاریخی، اسلام هرگز غیر سیاسی نبوده است. در فتح و خلافت متولد شده و همیشه دین و سیاست را با هم آمیخته است. قرآن و حدیث ها وُ قانون شریعت، یک سیستم هنجاری جامع را تشکیل میدهند که باور شخصی و فردی را از سازمان اجتماعی جدا نمی کند. اصطلاح «اسلام گرائی»، صرفاً یک حُسن نیت اطمینان بخش است : این اصطلاح نشان میدهد که اسلام سیاسی یک انحراف ثانویه است؛ در حالی که یک عنصر ثابت ساختاری است.
برخی اندونزی را به عنوان اُلگویی از اسلام ِ مدارا جو معرفی می کنند. اما در سالهای ۱۹۶۵-۱۹۶۶ این کشور قتل عام وحشتناکی را علیه کمونیست هایی که مرتد تلقی می شوند، با مشارکت شبه نظامیان اسلامگرا تجربه کرد. در مورد خاورمیانه، جام جهانی قطر نشان داد که چگونه یهود ستیزی میتواند بی سر و صدا، علناً دوباره ظهور کند. این نمونه ها، افسانه ی «مسلمان میانه رو» را در هم می شکند. در همه جا، منطق ارتدکس شدن و رویه ی رادیکال گزیدن، به محض اینکه دین به عنوان یک سیستم ِ هنجاری کامل تصور شود، خود را تحمیل می کند.
جامعه شناسان، گاهی بجای رفع این توهمات، سعی در رشد و تقویت آن دارند.olivier Roy اولیویه روآ،اندیشمند سیاسی و استاد دانشگاه در فرانسه، از « قومیت جدید مسلمان» حرف به میان می آورد که آنرا یک « وصل شدن ِ اجتماعی» تعریف می کند. کلیفورد گرتز Cliford Greetz انسان شناس آمریکایی نشان داده است که اسلام یک ذات واحد نیست، بلکه مجموعهای از شکلهای فرهنگی است، که میتوان در آن، جلوههایی از عرفان تا شکلهای دیگری که در شمال آفریقا وجود دارند، پیدا کرد.
یورگن هابرماس (فیلسوف و جامعه شناس آلمانی) jurgen Habermas و شارل تایلر(فیلسوف کانادائی) Charles Taylor، هر یک به نوبه خود، مسأله را به سوی شهروندی و یا شناخت اجتماعی کشانده اند. اما این رویکرد آنها، با بهم آمیختن امر مذهبی در امور فرهنگی و سیاسی، تمایز بین باور درونی هرکس و هویت مذهبی او را کمرنگ ترجلوه می دهد. در این اوضاع و احوال، کلمه ی «مسلمان» صرفاً یک مقوله مذهبی نیست؛این کلمه به یک برچسب قومی-اجتماعی تبدیل شده است که بر اساس نشانههای بیرونی خود، چون نام کوچک، لباسی را که پوشیده و منشاء جغرافیایی هر کس تعریف می شود. بهره برداری از «نژاد پرستی ضد مسلمان»؛ این تعبیر را تائید میکند : این کلمه [مسلمان] که در نگاه نخست، یک موضوع اعتقادی است، به عنوان یک «نژاد» در نظرگرفته می شود . این وارونگی را باید جدی گرفت که افراد را در چنبره ی هویتشان محدود می کند. و مانع بزرگی است تا اسلام را آنطور که هست؛ بر پایه ی یک نظام عقیدتی تصور کنیم. چرا که تنها با شناخت اسلام بر پایه ی یک نظام عقیدتی میتوان آنرا تابع قضاوت عقل کرد.
مبارزه انتخاباتی در کشورهای غربی به این پدیده شدت بسیار بخشیده است.برخی از جریانات سیاسی، بجای مبارزه جدی با تبعیض واقعی، ترجیح میدهند در شبکههای اجتماعی فعال باشند. انتقاد از اسلام، اکنون با نژاد پرستی برابر دانسته می شود. و در همین زمینه، برای جلب مشتری انتخاباتی خود، [ حزب های سیاسی] روی هویت افراد تکیه می کنند. و این محاسبه چه در راست و چه در چپ، آرمان جمهوری خواهانه ی برابری را تضعیف می کند.تلاش برای جهانشمولی جای خود را به اعداد و ارقام داده است.
این انحراف، زمینه ساز ایجاد ِ انجمن ها، مساجد، و شبکههای خیریه شده است که در میان آنها گاهی توسط کشور های خارجی تأمین مالی می شوند. و بدینگونه، ساختار های موازی، با اصول ِ همبستگی ها و وفا داری های خاص خود، ایجاد می شوند.ما شاهد «دولتی در درون دولت» هستیم. و آنها با تکیه به گفتمان مقابله با نژاد پرستی، مشروعیت یافته اما علیه ی جمهوریت عمل می کنند.این فرایند صرفاً از همبستگی گروهها و جمعیت ِ در اقلیت نشأت پیدا نمی کند، بلکه چالشی مستقیم با اقتدار سیاسی و نمادین دولت است.
درگیری اسرائیل و فلسطین اوج این فرایند را نشان می دهد.این در گیری سهم نا متناسبی از بحثهای عمومی را به خود اختصاص داده است تا جایی که یه یک ایدئولوژی ِ جایگزین تبدیل می شود. هر تحریکی از سوی حماس و یا حزب الله، با فاصله زمانی کمی در اروپا انعکاس پیدا می کند.جنبش هایی چون BDS [ جنبش بایکوت، عدم سرمایهگذاری و تحریم اسرائیل]، در اروپا تحت پوشش حقوق بشر، سیاست را با نفرت ِ وسواس گونهای که لزوماً از سوی اسرائیل سرچشمه گرفته است، تبلیغ می کنند. و یهود ستیزی را به شکلی تازه در اروپا باز تولید می نمایند.
در پایان این واکاوی، به این نتیجه ی روشن میتوان رسید که استفاده ِ اغراق آمیز از این نظریه ها، به حفاظت ِ از افراد، کمکی نمی کند. این عمل، اسلام را به عنوان یک عقیده ی مُبرا از انتقاد به تثبیت میرساند و نقد منطقی را بیاعتبار می کند. و در عین حال، برای جلب هواداران این دین، تلاش می نماید. مبارزه با تبعیض، یک الزام جمهوری خواهانه و دموکراتیک است.ولی این امر مستلزم نامگذاری بجا و درست امور است : دفاع از مردم، بدون مقدس شمردن ِ باورهایشان،تضمین کرامت افراد بدون تائید عقاید جزمی آنها . و همه ی آنچه که گفته شد، برای جلوگیری از ممنوع کردن ِ عبور از مقدسات و مصونیت بخشیدن به باورهای آنهاست.
ضد نژاد پرستی واقعی، آن نیست که یک دین را مقدس بشماریم.بلکه باید از هر انسانی در فردیت ِ غیر قابل انکارش؛ صرف نظر از منشاء، ظاهر، نام یا باورهایش،دفاع کنیم. این نگاهی است که تائید میکند هر باوری را میتوان با عقل نقد کرد، به سُخره گرفت و زیر سؤال برد..زیرا به محض اینکه دفاع و حفاظت از افراد را با مصون دانستن انتقاد از باورهایشان اشتباه بگیریم؛ در همان وارونگی روح ِ روشنگری فرو می رویم.
اگر «اسلام هراسی» و «نژادپرستی ِ ضد مسلمانان» را مقولههای برتری بشماریم، درواقع نابرابری تازهای را بنا نهادهایم : نابرابری ای که به یک دین امتیاز ِ نمادینی میدهد که هیچ دین دیگری ندارد. و افزون بر این، اگر بگوئیم اسلام فراتر از قضاوت انتقادی است و اصول آن فراتر از داوری عقلانی است؛ باز هم مرتکب برتریطلبی اسلام شده ایم. و اینجاست که جمهوری و سکولاریسم نمیتوانند از چنین کناره گیری، جان سالم به در ببرند.
به همین دلیل است که محکوم کردن ِ تروریسم فرهنگی ی اصطلاحات،ضروری است.این تروریسم تحت پوشش مبارزه با نژاد پرستی، جامعهای از سکوت، تابوها، کمونوتاریسم[ تمایل به اولویت دادن به ویژگیهای یک قوم یا جامعه] را آماده می کند. زبان که باید فضایی برای خرد جمعی باشد، در معرض خطر ِ تبدیل شدن به ابزاری برای یک همنوائی جدید است که در آن، ارعاب جایگزین ِ استدلال می شود. در رویاوریی با این خطر؛ وظیفه ما روشن است : محافظت از افراد بله؛ تقدیس باورها، هرگز.
نوشتههای داخل ِ [ ] از مترجم است.