در سالهای پیش از انقلاب و در طول سلطنت پهلوی کشوردر ادوار متفاوتی به جهت شرایط داخلی و بین المللی ، قرار داشته است. به رغم این تنوع وضعیت به جز دوران هایی کوتاه نامی از نخست وزیران چه در زمان وقت چه اکنون بر سر زبان ها نیست و تنها چهره کلیدی «شاه »است. دو چهره مهم در پهلوی اول و دوم که شاهان را تا حدودی به سایه بردند و نقش مهمی در سپهر سیاست بازی کردند یکی محمد علی فروغی در دوره رضا شاه و دیگری محمد مصدق در دوران محمد رضا شاه است.
با اندکی تسامح نام احمد قوام را نیز میتوان به دلیل نقشی که در قائله آذربایجان بازی کرد اضافه کرد. این افراد چهره هایی بودند که به سبب شخصیت مستقل سیاسی از حداکثر اختیارات قانونی جهت پشبرد منافع عمومی استفاده کردند و اشتهارشان در طول صدرات و یادشان در امروز به همین سبب است. نخست وزیران دیگر به جهت آنکه مطیع و پیرو بودند چه در دوره صدرات و چه در تاریخ اثر گذاری نداشته اند.
واکاوی این عارضه نشان میدهد سلطنت مشروطه در ایران هیچ شباهتی به همتایان خودش در اروپا نداشت و شاهان عملا حکومت را اداره می کردند و همین استبداد در نهایت ختم به انقلاب شد . انقلابی ناکام که در آن «استبداد سکولار شاهان پهلوی» که در آن حدی از آزادی فرهنگی و اجتماعی و تکثر عقاید به شرط آنکه تجلی سیاسی پیدا نکند تحمل میشد، جای خود را به «استبداد سیاه دینی روحانیت» داد. استبدادی که روشنفکران مشهور آن انقلاب چون داریوش شایگان معترف شدند گند زدند و شهروندان عادی انقلابی که حالا در سنین بازنشستگی هستند در خیابان شعار میدهند ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم...
هم از آنان که در گفتار و نوشتار معترفند گند زدند هم از اینان که در خیابان اقرار به اشتباه میکنند کسی مدافع انقلابی دیگر نیست و به دنبال تغیرات مسالمت آمیز هستند. به همین جهت ، ذهنیت انقلابی در حاشیه است و اگر هم نباشد برندگی کافی را ندارد . نزدیکترین شاهد شکست جنبش زن زندگی آزادی درفاز سیاسی یعنی عبور از نظام مستقر به رغم دستاوردهای غیر قابل انکار در عرصه فرهنگی و اجتماعی است.
بعد از سقوط رضاشاه در ۱۳۲۰ وآزادی نسبی فضای سیاسی، احزاب وگروههای مختلف شکل گرفتند. در سالهای نخست سلطنت محمدرضا شاه، برخی گروههای سیاسی (بهویژه چپها و ملیگرایان) به فکر یک تحول انقلابی دیگر بودند . قوام که تجربهٔ طولانی از انقلاب مشروطه (۱۲۸۵) و تحولات بعدی داشت، در مواجهه با این شور و شعارها جملهٔ معروفش را گفت: «یک نسل دوبار انقلاب نمیکند» به گمان من این جمله تا این لحظه اعتبار خودش را حفظ کرده است . به رغم آنکه از شاهدان دوره مشروطه تعداد کمی شاهد انقلاب ۵۷ بودند آخرین چهرهٔ بزرگ آن نسل، سیدحسن تقیزاده بود که ۸ بهمن ۱۳۴۸ درگذشت؛ یعنی ۹ سال پیش از انقلاب ۵۷. بنابر این انتظار مشارکت عملی که هیچ حتی مشارکت نظری نسل انقلابی ۵۷ در حرکت انقلابی جدید منتفی است خاصه اگر قصد از آن احیای سلطنت پهلوی باشد .
شواهد متعددی تائید می کند درمسیری که رضا شاه و فرزندش پیمودند نخست وزیران نقشی حاشیه ای داشتند. به قدری که در داوری تاریخی قابل چشم پوشی است . ضمنا باید توجه کرد وضعیت آن نخست وزیران در شرایطی به آن شکل درآمد که دست کم روی کاغذ قانون اساسی مشروطه به مراتب از قانون اساسی فعلی مترقی تر بود و نخست وزیران قدرت بیشتری در قیاس با روسای جمهور فعلی داشتند. مهدی کروبی در تعریض به اختیارات علی خامنه ای روزی گفته بود اختیاراتش از اختیارات رسول ا.. در عهد خودش بیشتر است.این گزاره هم وضعیت کنونی را به خوبی شرح میدهد هم چرا به اینجا رسیدیم را...
روسای جمهور بعد از انقلاب منهای مرحوم ابوالحسن بنی صدر که شخصیت مستقلی داشت و امر بر آیت ا.. خمینی نبود باقی روسای جمهور همه تحت امر ولی فقیه عمل کردند و هیچ استقلالی از خود نشان ندادند. به رغم هیاهویی که هوادران هریک ممکمن است راه بیندازند واقعیت این است که نقش کلیدی پس از خرداد ۶۸ در اختیار علی خامنه ای بوده و این نقش رفته رفته بر غلظتش افزوده شده است. تنها هاشمی رفسنجانی بود که این شانس را داشت برای مدت محدودی نقش واقعی خود به عنوان نفر دوم نظام را آن هم به خاطر لطف بزرگی که در حق علی خامنه ای برای رهبری کرد بازی کند. سایر روسای جمهور رئیس دفتری بیش نبودند. پزشکیان صادقانه و عریان میگوید کاری جز اطاعت از رهبری ندارد. باقی سعی کردند بر این واقعیت برای استمرار حضورشان درسفره انقلاب خاک بپاشند. جالب است برخی به گونه ای از پایان عمر سیاسی پزشکیان حرف می زنند که گویی عمرسیاسی مستقلی از اراده علی خامنهای و شرکای سپاهی وی برای روسای جمهور وجود داشته است. پزشکیان گسستی از وضعیت روسای جمهوری پیشین نیست ادامه همان مسیر است در شرایطی اما به هرجهت دشوارتر...