مقدمه: چارچوب تحلیل و تفکیک مفهومی
این تحلیل تلاش دارد تا مسیرهای احتمالی آینده ایران را در چارچوبی سیستماتیک بررسی کند. برای وضوح تحلیلی، لازم است بین دو مفهوم متمایز تفکیک قائل شویم: حکومت یا حاکمیت به مثابه ساختار سیاسی حاکم و کشور/ ملت به عنوان موجودیت تاریخی، جغرافیایی، فرهنگی و اقتصادی که مستقل از نظام سیاسی جاری، دارای استمرار است. این تمایز مفهومی به ما امکان میدهد تا پیامدهای هر سناریو را نه از منظر بقای یک نظام خاص، بلکه از دیدگاه منافع بلندمدت ملی و ظرفیتهای توسعهای کشور ارزیابی کنیم.
تحلیل حاضر بر پایه مشاهده روندهای جاری در ابعاد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و امنیتی استوار است. منابع اطلاعاتی شامل گزارشهای اقتصادی بینالمللی، شاخصهای توسعه انسانی، تحلیلهای امنیتی منطقهای و مشاهدات سیاسی-اجتماعی است. چهار سناریوی اصلی که در ادامه تشریح میشوند، طیفی از نتایج ممکن را پوشش میدهند: از انتقال مسالمتآمیز قدرت گرفته تا فروپاشی ناگهانی. هر سناریو از حیث احتمال وقوع و پیامدهای بالقوه بر کشور مورد بررسی قرار میگیرد. هدف این تحلیل، ارائه چارچوبی برای درک پیچیدگیهای وضعیت موجود و ظرفیتسازی برای تصمیمگیریهای آگاهانه است.
تمایز تحلیلی حیاتی، فروپاشی نظام در برابر فروپاشی کشور
پیش از ورود به سناریوها، ضروری است که یک تفکیک مفهومی بنیادین را روشن کنیم که بر تمام تحلیل ما سایه افکنده است. در بحثهای عمومی و حتی تحلیلهای سیاسی، دو مفهوم کاملاً متفاوت اغلب با هم مخلوط میشوند: "فروپاشی نظام" (Regime Collapse) و "فروپاشی کشور" (State Collapse) این دو پدیده هرچند ممکن است در شرایطی به یکدیگر منجر شوند، اما از نظر ماهیت، مکانیسم و پیامدها برای موجودیت ملی، کاملاً متمایز هستند. عدم تشخیص این تفاوت، میتواند به ارزیابیهای نادرست و در نتیجه، تصمیمات اشتباه منجر شود.
فروپاشی نظام، تغییر ساختار سیاسی با حفظ نهادهای ملی
فروپاشی نظام به معنای از دست رفتن ناگهانی کنترل سیاسی توسط حکومت موجود و جایگزینی آن با نیروی سیاسی دیگر است. در این نوع تحول، هدف اصلی تغییر ساختار قدرت و نخبگان حاکم است، نه انحلال خود دولت - ملت. ویژگی کلیدی این سناریو این است که نهادهای اداری و بوروکراتیک دولت، از وزارتخانهها و ادارات گرفته تا سیستمهای ثبتی، آموزشی و بهداشتی، در حد قابل توجهی دستنخورده یا حداقل قابل بازیابی باقی میمانند. این نهادها، که ستون فقرات عملکرد روزمره کشور هستند، به کار خود ادامه میدهند و استمرار خدمات عمومی را تضمین میکنند.
در چنین شرایطی، نیروهای نظامی و امنیتی نیز لزوماً متلاشی نمیشوند. آنها ممکن است وفاداری خود را از نظام قدیم به ساختار جدید منتقل کنند، یا در فرآیند گذار، نقش میانجیگری ایفا کنند. این انتقال وفاداری، که در بسیاری از تحولات تاریخی مشاهده شده، از از هم پاشیدگی کامل دستگاه امنیتی جلوگیری میکند. همچنین، در سناریوی فروپاشی نظام، مرزهای جغرافیایی کشور حفظ میشوند و هویت ملی دستنخورده باقی میماند. مردم همچنان خود را ایرانی میدانند و احساس تعلق ملی تضعیف نمیشود. بحران سیاسی ممکن است ماهها یا حتی چند سال طول بکشد، اما در این مدت، ساختار بنیادین کشور به عنوان یک موجودیت سیاسی-جغرافیایی حفظ میشود.
از نظر امنیتی، فروپاشی نظام معمولاً با خشونت محدود تا متوسط همراه است. درگیریها ممکن است در نقاط خاصی رخ دهد، اما به جنگ داخلی گسترده تبدیل نمیشود. مداخله خارجی در این سناریو، هرچند محتمل است، اما به دلیل حفظ ساختارهای دولتی و وجود نیروهای داخلی که میتوانند کنترل را به دست گیرند، معمولاً محدود و کنترلشده باقی میماند. تجربه تاریخی جهان، نمونههای متعددی از فروپاشی نظام بدون فروپاشی کشور ارائه میدهد: انقلاب ۱۳۵۷ در ایران، سقوط دیکتاتوریها در اروپای شرقی در ۱۹۸۹، انتقال قدرت در آفریقای جنوبی در دهه ۱۹۹۰، و تحولات اخیر در برخی کشورهای عربی. در همه این موارد، با وجود تغییر بنیادین در ساختار سیاسی، کشور به عنوان یک موجودیت ملی باقی ماند.
فروپاشی کشور، انحلال نهادهای دولتی و تهدید موجودیت ملی
در مقابل، فروپاشی کشور یک وضعیت فاجعهبار است که در آن نه تنها حکومت، بلکه خود دولت به مثابه یک نهاد از هم میپاشد. در این سناریو، نهادهای اداری و تمام ساختارهای اجرایی که مسئول ارائه خدمات عمومی و حفظ نظم هستند، کاملاً متلاشی میشوند. وزارتخانهها متوقف، سیستمهای ثبتی از بین رفته، و هیچ نهاد مرکزی قادر به اعمال حاکمیت نیست. کارمندان دولت یا فرار میکنند، یا دیگر قادر به انجام وظایف خود نیستند. نتیجه، توقف کامل خدمات عمومی مانند آب، برق، حملونقل، آموزش و بهداشت است که زندگی روزمره میلیونها نفر را مختل میکند.
در چنین شرایطی، نیروهای نظامی و امنیتی نیز دچار تجزیه میشوند. به جای یک ارتش یا پلیس ملی منسجم، گروههای چندپاره و اغلب متخاصم شکل میگیرند که هر یک بخشی از سرزمین یا منابع را کنترل میکنند. این وضعیت به ظهور جنگسالاران، شبهنظامیان و گروههای مسلح محلی منجر میشود که برای کنترل قدرت و منابع با یکدیگر درگیر میشوند. از آنجا که هیچ نیروی مرکزی برای حفظ نظم وجود ندارد، خشونت گسترده و طولانیمدت شکل میگیرد که میتواند دههها ادامه یابد. همچنین، در غیاب دولت مرکزی، خطر تجزیه مرزها به شدت افزایش مییابد. گروههای قومی یا منطقهای ممکن است استقلال اعلام کنند، و هویت ملی که سالها برای ساختن آن تلاش شده، تضعیف یا حتی از بین برود.
یکی از خطرناکترین پیامدهای فروپاشی کشور، احتمال بسیار بالای مداخله خارجی گسترده است. وقتی یک کشور دچار فروپاشی کامل میشود، بحرانهای بشردوستانی (قحطی، بیماری، آوارگی انبوه) و امنیتی (تروریسم، جنایات سازمانیافته، تهدیدهای منطقهای) به وجود میآیند که جامعه بینالمللی را ناچار به واکنش میکنند. این مداخله ممکن است به شکل عملیات نظامی، اشغال بخشهایی از سرزمین، یا حمایت از گروههای خاص باشد. تجربه عراق پس از ۲۰۰۳، لیبی پس از ۲۰۱۱، سوریه از ۲۰۱۱، سومالی از ۱۹۹۱ و یمن در سالهای اخیر، نمونههای بارز فروپاشی کشور هستند که هزینههای انسانی و ملی سنگینی به همراه داشتهاند.
چرا این تفکیک اهمیت دارد؟
درک تفاوت میان این دو مفهوم برای تحلیل سناریوهای آینده ایران حیاتی است. فروپاشی نظام، هرچند ممکن است ناگریز باشد، لزوماً به فروپاشی کشور منجر نمیشود. با مدیریت صحیح، حفظ نهادهای اداری، جلوگیری از متلاشیشدن نیروهای امنیتی، و ممانعت از مداخله مخرب خارجی، میتوان از یک فروپاشی نظام به یک انتقال کنترلشده قدرت رسید. اما اگر فرآیند مدیریت نشود، خلأ قدرت طولانی شود، و درگیریهای خشونتآمیز آغاز گردد، خطر جدی وجود دارد که فروپاشی نظام به فروپاشی کشور تبدیل شود. این تبدیل، فاجعهای است که باید به هر قیمت از آن جلوگیری کرد.
در تحلیل سناریوهای پیش رو، وقتی از سناریوی چهارم (فروپاشی ناگهانی) صحبت میکنیم، منظور ما ابتدا فروپاشی نظام است، اما هشدار میدهیم که اگر این فروپاشی در یک دوره خلأ قدرت طولانی مدیریت نشود، خطر جدی تبدیلشدن به فروپاشی کشور وجود دارد. بنابراین، هدف اصلی این تحلیل، نه فقط پیشبینی احتمالات، بلکه هشدار نسبت به مسیرهایی است که میتوانند از یک تغییر سیاسی به یک فاجعه ملی منجر شوند، و ارائه راهکارهایی برای جلوگیری از این مسیر مخرب است.
سناریوی اول: انتقال تدریجی قدرت از مسیر توافق
چارچوب سناریو و احتمال وقوع
این سناریو فرض میکند که بخشهای تصمیمگیرنده در ساختار حاکمیت، در مواجهه با انباشت فشارهای داخلی و خارجی، به این نتیجه میرسند که هزینه تداوم وضعیت موجود از هزینه تحول کنترلشده بیشتر است. در چنین وضعیتی، فرآیندی از مذاکره و توافق میان بازیگران مختلف سیاسی آغاز میشود که به انتقال تدریجی قدرت منجر میگردد. این مسیر مستلزم مشارکت فعال نخبگان سیاسی، جامعه مدنی و بخشهایی از اپوزیسیون در یک فرآیند ساختاریافته است. با این حال، احتمال وقوع این سناریو در شرایط کنونی بسیار پایین ارزیابی میشود و این ارزیابی بر اساس مشاهده موانع ساختاری موجود انجام شده است.
دلیل اصلی پایین بودن احتمال این سناریو، غیبت یا تضعیف شدید نهادهای واسطهای است که میتوانستند کانالهای انتقال مسالمتآمیز قدرت باشند. (نهادهای واسطه ای مانند: احزاب سیاسی، گروههای فشار، اتحادیههای صنفی و کارگری ، سازمانهای مردمنهاد (NGOs)، خیریهها، انجمنهای محلی، تشکلهای دانشجویی و تخصصی، رسانههای مستقل (نشریات، شبکههای خبری، پلتفرمهای دیجیتال)، دانشگاهها، اندیشکدهها، مراکز تحقیقاتی، مساجد و مراکز مذهبی مستقل، ) و به طور خلاصه، احزاب سیاسی مستقل، رسانههای آزاد و انتخابات رقابتی واقعی، که در تجارب انتقال دموکراتیک جهان نقش حیاتی ایفا کردهاند، در ایران یا وجود ندارند یا بسیار محدود شدهاند. فضای سیاسی کشور طی سالهای اخیر به شدت امنیتی شده و هرگونه تلاش برای اصلاح یا تغییر به عنوان تهدید امنیتی تلقی میشود. همچنین، فقدان یک جناح اصلاحطلب مؤثر در درون ساختار قدرت که بتواند نقش میانجیگری ایفا کند، یکی دیگر از موانع جدی است. سالها بحران مشروعیت و فرسایش اعتماد عمومی نیز منجر شده که حتی اگر طرحی برای توافق مطرح شود، جامعه و حاکمیت فاقد حداقل اعتماد لازم برای پیگیری آن باشند.
پیامدهای بالقوه برای کشور
در صورت تحقق این سناریوی کماحتمال، پیامدهای آن برای کشور در بلندمدت مثبت خواهد بود. مهمترین مزیت این مسیر، حفظ ثبات بوروکراتیک و اداری است که از فروپاشی نهادهای حکمرانی جلوگیری میکند. تداوم عملکرد دستگاه اداری، تأمین خدمات عمومی و حفظ نظم اجتماعی در دوره انتقال، عواملی هستند که میتوانند از هرجومرج و بیثباتی پیشگیری کنند. از نظر اقتصادی، این سناریو بهترین زمینه را برای جلوگیری از فروپاشی کامل اقتصاد، تثبیت پولی و شروع بازسازی زیرساختها فراهم میآورد. انتقال مسالمتآمیز همچنین امکان جذب سرمایهگذاری خارجی و بازگشت سرمایههای داخلی را افزایش میدهد.
از منظر امنیتی، این مسیر مطمئنترین راه برای جلوگیری از درگیریهای مسلحانه داخلی و حفظ تمامیت ارضی است. در غیاب خشونت و بیثباتی، زمینه برای دخالت بازیگران خارجی نیز محدود میشود. در بلندمدت، توافق ملی میتواند مشروعیت نهادهای جدید را تقویت کند و زمینه را برای بازسازی اعتماد اجتماعی و سرمایه اجتماعی فراهم آورد. این محیط پایدار، شرایط لازم برای بازگشت متخصصان مهاجرکرده و احیای سرمایه انسانی را ایجاد میکند. در مجموع، این سناریو با کمترین آسیب ملی همراه است و بیشترین ظرفیت را برای توسعه پایدار در آینده فراهم میکند، حتی اگر تحقق آن در شرایط فعلی بعید به نظر برسد.
سناریوی دوم: تداوم وضعیت موجود با فرسایش تدریجی
توصیف سناریو و احتمال وقوع
در این سناریو، ساختار حاکمیت با استفاده از ترکیبی از سرکوب امنیتی، امتیازات محدود اقتصادی- سیاسی و بهرهبرداری از فرصتهای منطقهای، کنترل سیاسی خود را حفظ میکند. این مسیر مبتنی بر مدیریت بحران روزمره به جای حل ریشهای مسائل است. ساختار قدرت در این وضعیت باقی میماند، اما زیربنای اقتصادی، اجتماعی و زیرساختی کشور به تدریج فرسوده میشود. به دلیل انسداد مسیرهای تحول و فقدان مکانیسمهای مؤثر برای تغییر، این سناریو در کوتاهمدت محتملترین مسیر محسوب میشود. این ارزیابی بر اساس مشاهده قدرت نهادهای امنیتی، ضعف نیروهای مخالف و پراکندگی اپوزیسیون انجام شده است.
شواهد متعددی بر تحقق تدریجی این سناریو دلالت دارند. کاهش مستمر ارزش پول ملی طی سالهای اخیر، نشانهای از ناتوانی ساختاری در مدیریت اقتصاد کلان است. مهاجرت گسترده نخبگان، متخصصان و نیروی کار ماهر به کشورهای دیگر، ظرفیت تولید دانش و نوآوری را تضعیف کرده است. فرسایش فیزیکی زیرساختهای حیاتی از جمله شبکههای آب، برق، حملونقل و ارتباطات، به همراه انباشت بحرانهای زیستمحیطی مانند خشکسالی، آلودگی هوا و فرونشست زمین، کیفیت زندگی را به طور محسوسی کاهش داده است. این روندها نشان میدهند که حتی در غیاب یک شوک بزرگ، کشور در مسیری از افول تدریجی قرار دارد.
پیامدهای بلندمدت برای کشور
نتایج این سناریو برای کشور در بلندمدت به شدت منفی است، اگرچه به صورت کُند و تدریجی ظاهر میشود. مهمترین پیامد، تخریب آهسته اما پیوسته زیرساختهای ملی است که بازسازی آن در آینده نیازمند منابع عظیم و زمان طولانی خواهد بود. فرسایش زیرساختهای فیزیکی همراه با کاهش کیفیت نهادهای آموزشی، پژوهشی و بهداشتی، توان بالقوه کشور برای رقابت در عرصههای منطقهای و بینالمللی را کاهش میدهد. این وضعیت همچنین به تضعیف تدریجی هویت اجتماعی و انسجام ملی منجر میشود، زیرا فشارهای اقتصادی و محدودیتهای اجتماعی، اعتماد میان شهروندان و بین شهروندان و نهادها را فرسوده میکند.
از منظر قدرت منطقهای، تداوم فرسایش داخلی به معنای کاهش تدریجی نفوذ و اهرمهای بینالمللی ایران است. کشوری که درگیر مدیریت بحرانهای داخلی مزمن است، توان محدودی برای ایفای نقش فعال در معادلات منطقهای دارد. در عرصه اجتماعی، افزایش فقر و نابرابری، همراه با موجهای مهاجرت، به تغییر ترکیب جمعیتی و از دست رفتن بخش پویا و تحصیلکرده جامعه منجر میشود. در نهایت، این مسیر کشور را به سمت وضعیت "دولت ناکام تدریجی" یا "دولت شکننده با فرسایش مداوم" (که ترجمه ای از "Slow-motion Failed State" است)،
سوق میدهد؛ حالتی که در آن نهادهای دولتی هنوز وجود دارند اما کارآیی و مشروعیت خود را از دست دادهاند. نکته مهم این است که این سناریو به خودی خود منجر به فروپاشی ناگهانی نمیشود، اما با هر سال تداوم، زمینه را برای وقوع سناریوی چهارم بیشتر فراهم میکند.
رابطه علّی میان فرسایش تدریجی و فروپاشی ناگهانی
نکته حیاتی درباره سناریوی دوم این است که تداوم آن در بلندمدت، به طور اجتنابناپذیر زمینهساز سناریوی چهارم خواهد بود. فرسایش تدریجی ظرفیتهای ملی، شبیه ضعیفشدن پیهای یک ساختمان است: ممکن است سالها ادامه یابد، اما نهایتاً ساختار را به نقطهای میرساند که یک تکان کوچک نیز کافی است تا فروپاشی کامل رخ دهد. هر سال تداوم این مسیر، آستانه شوکپذیری کشور را پایینتر میآورد؛ به عبارت دیگر، شوکهای کوچکتر میتوانند به بحرانهای بزرگتر تبدیل شوند. مهاجرت نخبگان، از دست رفتن سرمایه اجتماعی، فرسایش نهادی و تحلیل زیرساختها، همگی توان تابآوری ملی (National Resilience) را کاهش میدهند و کشور را در برابر هر گونه بحران داخلی یا خارجی آسیبپذیرتر میکنند.
سناریوی سوم: بازگشت نسبی به ثبات از طریق سازش محدود
چارچوب سناریو و ارزیابی احتمال
این سناریو وضعیتی را توصیف میکند که حکومت، در پاسخ به فشارهای اقتصادی و اجتماعی شدید، تصمیم به اعطای امتیازات محدود و کنترلشده میگیرد تا درجه حرارت بحرانها را کاهش دهد. این امتیازات میتواند شامل کاهش تنشهای منطقهای، ورود به مذاکرات محدود برای رفع بخشی از تحریمها یا ایجاد گشایشهای نمادین در حوزههای اجتماعی باشد. هدف اصلی در این سناریو، خرید زمان و جلوگیری از انفجار بحران است، نه اصلاح ساختاری عمیق. احتمال وقوع این سناریو در سالهای اخیر رو به کاهش بوده و در حال حاضر در سطح متوسط رو به پایین ارزیابی میشود. این ارزیابی مبتنی بر مشاهده کاهش انعطافپذیری در فرآیند تصمیمگیری سیاسی و تشدید جنبه امنیتی در نگاه به مسائل است.
دلایل کاهش احتمال این سناریو عمدتاً ساختاری است. نظام سیاسی ایران طی سالهای اخیر به سمت تصلب و کاهش تنوع در طیف تصمیمگیران حرکت کرده است. رویکردهای عملگرایانهای که در گذشته امکان مانور و عقبنشینی تاکتیکی را فراهم میکرد، به تدریج جای خود را به تفکرات ایدئولوژیک سختتری داده است. همچنین، بسیاری از تصمیمات کلان کشور در چارچوب امنیتی تعریف میشوند و هرگونه نرمش به عنوان نشانه ضعف تلقی میگردد. شکاف عمیق میان دولت و ملت نیز مانع دیگری است، زیرا حتی اگر امتیازاتی اعطا شود، بیاعتمادی عمومی ممکن است مانع از اثربخشی آنها شود. در نهایت، ضعف ظرفیت مدیریتی در دستگاههای اجرایی، اجرای حتی طرحهای محدود اقتصادی را با چالش مواجه کرده است.
پیامدهای کوتاهمدت و محدودیتهای ساختاری
در صورت تحقق این سناریو، کشور در کوتاهمدت میتواند شاهد بهبودهای نسبی و موقت باشد. کاهش تحریمها و ورود درآمدهای ارزی میتواند فشار بر اقتصاد کلان را کاهش داده و تورم را به طور موقت مهار کند. آرامش در روابط منطقهای نیز میتواند هزینههای امنیتی و ریسکهای سیاسی را کاهش دهد. این شرایط ممکن است تا حدی مهاجرت نخبگان را کند کرده و فضای اقتصادی را برای فعالیت بخش خصوصی بهبود بخشد. با این حال، تأثیرات این سازشها عمدتاً سطحی و کوتاهمدت خواهد بود.
محدودیت اساسی این سناریو این است که ساختار سیاسی دستخوش تغییر بنیادین نمیشود. بدون اصلاح نهادهای حکمرانی، فساد سیستماتیک ادامه مییابد و منابع حاصل از رفع تحریمها به بهبود واقعی زندگی مردم تبدیل نمیشود. ناکارآمدی بوروکراسی و فقدان شفافیت، مانع از استفاده بهینه از فرصتها خواهد شد. از آنجا که سازشها پاسخی به مطالبات هویتی، فرهنگی و سیاسی جامعه نیستند، شکاف میان دولت و ملت همچنان باقی میماند. در نتیجه، این سناریو به کشور کمک عمیقی نمیکند بلکه صرفاً زمان میخرد و فروپاشی ناگهانی را به تأخیر میاندازد. بحرانهای بنیادی حل نمیشوند، بلکه به آینده موکول میگردند و ممکن است در شرایط بدتری ظاهر شوند.
سناریوی چهارم: فروپاشی ناگهانی و خلأ قدرت
ماهیت سناریو و عوامل محرک
سناریوی چهارم با وقوع یک شوک سیستمی آغاز میشود که توان پاسخگویی ساختار حاکمیت را از بین میبرد و منجر به فروپاشی ناگهانی آن میگردد. این شوک میتواند انواع مختلفی داشته باشد: یک اعتراض گسترده و خارج از کنترل که به ناآرامیهای سراسری تبدیل شود، یک سقوط کامل اقتصادی ناشی از بحران ارزی یا بانکی، یک بحران جانشینی در سطح رهبری بدون مکانیسم واضح برای انتقال قدرت، یا یک جنگ منطقهای گسترده که توان نظامی و اقتصادی کشور را به طور کامل تحلیل ببرد. در هر یک از این حالات، نتیجه یکسان است: ایجاد خلأ قدرت که هیچ نیروی مشخص، سازمانیافته و مشروعی توان پر کردن فوری آن را ندارد. احتمال وقوع این سناریو به دلیل انباشت بحرانهای همزمان افزایش یافته است، اگرچه زمان و چگونگی وقوع آن قابل پیشبینی دقیق نیست.
عوامل متعددی زمینه را برای وقوع چنین فروپاشی ناگهانیای فراهم کردهاند. انباشت همزمان چندین بحران سیستمی در ابعاد مختلف اقتصادی، اجتماعی، زیستمحیطی و سیاسی، شکنندگی ساختار قدرت را افزایش داده است. این بحرانها به صورت مجزا قابل مدیریت به نظر میرسند، اما تعامل میان آنها میتواند اثرات تشدیدی ایجاد کند. کاهش انسجام در میان نیروهای امنیتی و نظامی، که آخرین لایه دفاعی حاکمیت محسوب میشوند، یکی دیگر از عوامل افزایش خطر است. فرسایش اقتصادی میتواند توان پرداخت حقوق و امتیازات این نیروها را کاهش دهد و در نتیجه وفاداری آنها را تضعیف کند. بیاعتمادی کامل جامعه به حاکمیت نیز به این معناست که در زمان بحران، هیچ حمایت اجتماعی و همکاری داوطلبانهای از سوی مردم وجود نخواهد داشت. در نهایت، آسیبپذیری فزاینده کشور در برابر شوکهای خارجی--اعم از تحریمهای شدید، تنشهای نظامی یا تحولات ناگهانی منطقهای، احتمال این سناریو را افزایش میدهد.
پیامدهای ویرانگر در دوره خلأ قدرت
نتایج این سناریو برای کشور به شدت مخرب خواهد بود. در دوره خلأ قدرت، دستگاههای اداری و امنیتی که مسئولیت ارائه خدمات عمومی و حفظ نظم را دارند، فلج یا از هم میپاشند. این وضعیت میتواند به بروز درگیریهای محلی و منطقهای منجر شود، زیرا گروههای مختلف سیاسی، قومی یا مذهبی تلاش میکنند خلأ قدرت را پر کنند. رشد سریع گروههای شبهنظامی و مسلح احتمال درگیریهای خشونتآمیز را افزایش میدهد. در صورت طولانی شدن این دوره، خطر تجزیهطلبی در برخی مناطق افزایش مییابد، زیرا نیروهای محلی ممکن است تلاش کنند کنترل مستقل بر مناطق خود اعمال کنند. این وضعیت همچنین زمینه را برای مداخله بازیگران خارجی فراهم میکند، چه به بهانه کمکهای بشردوستانه و چه برای تأمین منافع استراتژیک.
پیامدهای اقتصادی و انسانی فروپاشی نیز فاجعهبار خواهد بود. اقتصاد وارد سقوط آزاد میشود، زیرا تولید متوقف، تجارت مختل و سیستم بانکی فروپاشیده است. مهاجرت میلیونی از کشور، که اغلب شامل افراد تحصیلکرده و متخصص است، به یک بحران انسانی و از دست رفتن دائمی سرمایه انسانی تبدیل میشود. اختلال در ارائه خدمات پایه مانند آب، برق، حملونقل و مراقبتهای بهداشتی، زندگی روزمره میلیونها نفر را مختل کرده و به بحرانهای بهداشتی و بشردوستانی منجر میشود. در نهایت، این سناریو بیشترین آسیب ممکن را به کشور وارد میکند، حتی اگر پس از مدتی ثبات نسبی برقرار شود. هزینههای انسانی، اقتصادی، امنیتی و اجتماعی این مسیر، بهقدری سنگین است که بازسازی کشور پس از آن دههها زمان خواهد برد و برخی از خسارات ممکن است هرگز جبران نشوند.
تحلیل مقایسهای و جمعبندی
مقایسه پیامدهای ملی سناریوها
مقایسه چهار سناریو از منظر پیامدهای بلندمدت برای کشور، تصویری روشن از ریسکها و فرصتها ارائه میدهد. سناریوی اول (انتقال تدریجی) با وجود احتمال بسیار پایین، کمترین آسیب را به کشور وارد میکند و بیشترین ظرفیت را برای توسعه پایدار فراهم میآورد. این مسیر با حفظ ثبات نهادی و جلوگیری از خشونت، زمینه را برای بازسازی اعتماد اجتماعی و احیای ظرفیتهای ملی مهیا میسازد. سناریوی چهارم (فروپاشی ناگهانی) در مقابل، بیشترین آسیب را به کشور وارد میکند و هزینههای سنگین انسانی و اقتصادی را به همراه دارد. حتی اگر این سناریو در نهایت به تغییر حکومت منجر شود، ایران به عنوان یک کشور به شدت مجروح از این فرآیند خارج خواهد شد.
دو سناریوی میانی، تداوم وضعیت موجود و سازش محدود، در میان این دو قطب قرار میگیرند. سناریوی دوم (تداوم با فرسایش) که محتملترین مسیر در کوتاهمدت است، به تدریج ظرفیتهای ملی را تحلیل میبرد و کشور را در مسیری از ضعف تدریجی قرار میدهد. این سناریو با آسیب شدید اما کُند همراه است و در بلندمدت میتواند زمینهساز سناریوی چهارم شود. سناریوی سوم (سازش محدود) تنها زمان میخرد و آسیب متوسطی وارد میکند، اما بحرانهای ساختاری را حل نمیکند. بنابراین، از منظر منافع ملی، ترتیب سناریوها از بهترین به بدترین عبارت است از: انتقال تدریجی، سازش محدود، تداوم با فرسایش، و فروپاشی ناگهانی.
نقش بازیگران و مکانیسمهای تغییر
درک مسیرهای انتقال بین سناریوها مستلزم شناسایی بازیگران کلیدی و منافع آنهاست. در درون ساختار حاکمیت، بخشهای مختلفی با منافع گاه متضاد وجود دارند: نهادهای امنیتی-نظامی که بر حفظ وضع موجود تأکید دارند، بخشهای اقتصادی که از ثبات و قابل پیشبینیبودن سود میبرند، و برخی گروههای سیاسی که ممکن است منافعی در تحول کنترلشده داشته باشند. در جامعه، طیف وسیعی از نیروهای مدنی، سندیکایی، دانشجویی و فرهنگی وجود دارند که خواهان تغییر هستند اما در اهداف و روشهای خود همگن نیستند. اپوزیسیون خارج از کشور نیز بخشهای متنوعی دارد، از نیروی عمده پادشاهی خواه گرفته تا جمهوریخواهان و گروههای چپ و لیبرال. بازیگران خارجی نیز نقش مهمی ایفا میکنند: کشورهای غربی با تحریمها و فشارهای دیپلماتیک، همسایگان منطقهای با منافع امنیتی و اقتصادی متفاوت، و قدرتهای بزرگ جهانی با اهداف ژئوپلیتیک خود.
مکانیسمهای انتقال بین سناریوها به تعامل این بازیگران و وقوع رویدادهای کلیدی بستگی دارد. انتقال از سناریوی دوم (تداوم) به سناریوی سوم (سازش) مستلزم تصمیم استراتژیک بخشی از حاکمیت است که نرمش را در برابر فروپاشی ترجیح دهد. این تصمیم ممکن است تحت تأثیر فشار اقتصادی شدید، بحرانهای اجتماعی گسترده یا تغییرات ژئوپلیتیک منطقهای باشد. انتقال به سناریوی اول (توافق) نیازمند شکست در انسجام درون حاکمیت و ظهور جناحی قدرتمند است که مذاکره را به مثابه راه نجات ببیند، در حالی که بخشهایی از اپوزیسیون و جامعه مدنی توان و مشروعیت کافی برای مشارکت در فرآیند داشته باشند. انتقال به سناریوی چهارم (فروپاشی) ممکن است از هر یک از سناریوهای دیگر رخ دهد، اما بیشتر از سناریوی دوم محتمل است، زیرا فرسایش تدریجی در نهایت به نقطهای میرسد که یک شوک کوچک نیز کافی است تا سیستم را فرو بریزد.
نقاط عطف و شاخصهای زودهنگام
برای پیشبینی جهت حرکت کشور، میتوان شاخصهایی را مشخص کرد که نشاندهنده حرکت به سمت یکی از سناریوهاست. برای سناریوی اول، شاخصها شامل ظهور گفتگوهای غیررسمی میان بخشهایی از حاکمیت و نیروهای مخالف، آزادی محدود زندانیان سیاسی به عنوان ژست حسن نیت، و تغییرات کادری در سطوح بالای تصمیمگیری به سمت نیروهای عملگراتر است. برای سناریوی دوم، شاخصها عبارتند از: افزایش مداوم نرخ تورم و کاهش ارزش پول ملی، رشد آمار مهاجرت نخبگان، افزایش تعداد اعتراضات پراکنده و محلی، و تشدید بحرانهای زیستمحیطی مانند خشکسالی و فرونشست. سناریوی سوم با نشانههایی مانند آغاز مذاکرات غیررسمی با کشورهای منطقهای یا غربی، تخفیف در برخی سیاستهای اجتماعی سختگیرانه، و اعلام برنامههای اصلاحات محدود اقتصادی قابل تشخیص است.
سناریوی چهارم نیز علائم هشداردهنده دارد: کاهش ناگهانی و شدید در نرخ ارز، بروز تنشهای آشکار در درون نهادهای امنیتی-نظامی، اعتراضات گسترده و سراسری که دیگر قابل کنترل نیستند، بحران جانشینی بدون راهحل واضح، یا تشدید شدید تنشهای نظامی منطقهای. توجه به این شاخصها میتواند به تحلیلگران و تصمیمگیران کمک کند تا جهت حرکت وضعیت را بهتر بسنجند و احتمالاً برای کاهش ریسکها اقدام کنند. نکته مهم این است که این سناریوها منحصراً متقابل نیستند و ممکن است به صورت ترکیبی یا متوالی رخ دهند؛ به عنوان مثال، یک سازش محدود ناموفق (سناریوی سوم) میتواند زمینهساز یک فروپاشی (سناریوی چهارم) یا بازگشت به فرسایش (سناریوی دوم) شود.
محدودیتهای تحلیل و عدم قطعیتها
هر تحلیل سناریویی به ناچار با محدودیتهایی مواجه است که باید آشکارا بیان شود. نخست، این تحلیل مبتنی بر دادههای موجود و روندهای قابل مشاهده است، اما رویدادهای غیرمنتظره، مانند یک تحول تکنولوژیک، یک بحران جهانی، یا یک تصمیم استراتژیک غیرمنتظره، میتوانند مسیر را به طور بنیادین تغییر دهند. دوم، احتمالات ارائهشده بر پایه ارزیابیهای کیفی است و نه محاسبات کمی دقیق؛ بنابراین نباید آنها را به مثابه پیشبینیهای قطعی تلقی کرد. سوم، اطلاعات کاملی از تصمیمگیریهای درون ساختار حاکمیت، انسجام نیروهای امنیتی، یا برنامههای بازیگران خارجی در دسترس نیست و این امر عدم قطعیت را افزایش میدهد.
چهارم، تحلیل حاضر بر ابعاد سیاسی-اقتصادی-امنیتی تمرکز دارد و ممکن است برخی عوامل فرهنگی، روانشناختی یا تکنولوژیک که در شکلگیری آینده نقش دارند را کمتر پوشش دهد. پنجم، فرض بر این است که بازیگران اصلی به صورت نسبتاً منطقی و بر اساس منافع خود عمل میکنند، در حالی که تصمیمات سیاسی گاه تحت تأثیر عوامل ایدئولوژیک، احساسی یا اشتباهات محاسباتی قرار میگیرند. با این حال، علیرغم این محدودیتها، چارچوب چهار سناریویی ارائهشده میتواند ابزار مفیدی برای درک طیف احتمالات و پیامدهای مختلف باشد و به تصمیمگیران و تحلیلگران کمک کند تا برای آیندههای متفاوت آماده شوند. هدف نهایی این تحلیل، نه پیشبینی دقیق آینده، بلکه افزایش آگاهی از امکانات مختلف و پیامدهای هر یک است.
چرا تداوم وضع موجود به فروپاشی منجر میشود؟
یکی از مهمترین یافتههای این تحلیل، شناسایی رابطه علّی میان سناریوی دوم و چهارم است. تداوم وضعیت موجود با فرسایش، نه یک مسیر پایدار، بلکه یک مرحله گذار به سمت فروپاشی است. این رابطه از طریق چند مکانیسم عمل میکند:
اول، انباشت بحرانهای حلنشده: هر بحران اقتصادی، اجتماعی یا زیستمحیطی که مدیریت نمیشود، لایهای بر لایههای قبلی میافزاید. این انباشت، سیستم را به نقطهای میرساند که دیگر ظرفیت جذب شوکهای جدید را ندارد. بحران آب، بحران انرژی، بحران اقتصادی و بحران مشروعیت، زمانی که به طور همزمان فعال شوند، میتوانند سیستم را فلج کنند.
دوم، کاهش توان پاسخگویی نهادی: فرسایش تدریجی نهادها، به معنای کاهش توانایی دولت در مواجهه با بحرانهاست. دستگاههایی که سالها بودجه کافی ندیدهاند، متخصصان خود را از دست دادهاند و در فساد غرق شدهاند، نمیتوانند در لحظات حساس به درستی عمل کنند. این یعنی هر بحران کوچک، پتانسیل تبدیلشدن به بحران بزرگ را دارد.
سوم، فرسایش اعتماد و انسجام اجتماعی: سالها تجربه نارضایتی، بیعدالتی و ناامیدی، اعتماد میان شهروندان و بین شهروندان و نهادها را از بین میبرد. در غیاب این اعتماد، جامعه قادر به همکاری در مواجهه با بحرانها نیست و احتمال واکنشهای خشونتآمیز و هرجومرج افزایش مییابد. این دقیقاً شرایطی است که در سناریوی چهارم رخ میدهد.
چهارم، ضعف نهادهای امنیتی-نظامی: حتی نیروهایی که وظیفه حفظ نظم دارند، از فرسایش مصون نیستند. کاهش توان اقتصادی دولت به معنای کاهش حقوق، امکانات و انگیزه این نیروهاست. همچنین، وقتی فساد و بیکفایتی در سطح گسترده دیده شود، انسجام و انضباط درونی این نیروها نیز تضعیف میشود. در لحظه بحران، این ضعف میتواند به فروپاشی سریع ساختار امنیتی منجر شود.
بنابراین، سناریوی دوم نه یک "وضعیت پایدار"، بلکه یک "مرحله انتقالی به سمت فروپاشی" است. تنها سؤال این است که این انتقال چقدر طول میکشد و چه عاملی به عنوان شوک نهایی عمل خواهد کرد. این میتواند یک بحران اقتصادی شدید، یک خشکسالی فاجعهبار، یک اعتراض گسترده، یا یک تنش نظامی منطقهای باشد. در هر صورت، هرچه کشور بیشتر در مسیر فرسایش باقی بماند، احتمال وقوع سناریوی چهارم افزایش مییابد.
نتیجهگیری: از تحلیل به سیاست
این تحلیل نشان میدهد که آینده ایران تحت تأثیر انتخابها و تصمیمات جاری است، نه سرنوشتی از پیش تعیینشده. سناریوی اول، با وجود محتمل نبودن، بهترین نتیجه را برای کشور به ارمغان میآورد و باید تلاش برای ایجاد شرایطی که احتمال آن را افزایش دهد، در اولویت قرار گیرد. این امر مستلزم تلاش برای بازسازی کانالهای ارتباطی، احیای حداقلی از اعتماد، و ایجاد فضای امن برای گفتگو است. سناریوی دوم که در حال حاضر در حال وقوع است، باید به مثابه یک هشدار جدی تلقی شود، زیرا تداوم در این مسیر به معنای تضعیف تدریجی و پیوسته ظرفیتهای ملی است. هر سال تأخیر در تصمیمگیری استراتژیک، هزینه بازسازی را افزایش میدهد و فرصتهای موجود را محدودتر میکند.
سناریوی سوم، اگرچه ایدهآل نیست، میتواند به عنوان یک قدم میانی برای جلوگیری از بدترین نتیجه عمل کند و زمان لازم برای فراهمآوردن شرایط انتقال کنترلشدهتر را بخرد. با این حال، تجربه نشان داده که سازشهای محدود بدون اصلاحات عمیق، تنها مشکلات را به تأخیر میاندازند. سناریوی چهارم بدترین پیامدها را برای کشور به همراه دارد. صرفنظر از اینکه کدام ساختار سیاسی مطلوب است، فروپاشی ناگهانی هزینهای سنگین بر کشور تحمیل میکند که دههها جبران نخواهد شد. اجتناب از فروپاشی ناگهانی به معنای دفاع از وضع موجود نیست، بلکه به معنای یافتن مسیری است که تحول سیاسی را بدون خشونت گسترده، درگیری داخلی و فروپاشی نهادی میسر کند. این امر مستلزم مکانیسمهای انتقال قدرت است که هم به مطالبات مشروع جامعه پاسخ دهد و هم از هزینههای سنگین بشری و اقتصادی جلوگیری کند. در نهایت، مسئولیت تصمیمگیری بر عهده بازیگران سیاسی است، اما فهم پیامدهای بلندمدت هر انتخاب، میتواند به تصمیمات آگاهانهتر و مسئولانهتر منجر شود. آینده ایران هنوز نوشته نشده است، و هر بازیگرچه در داخل و چه در خارج از کشورمیتواند در شکلدهی به آن نقشی داشته باشد
توهم پایداری وضع موجود
یکی از خطرناکترین توهمات در تحلیل وضعیت ایران، این فرض است که "تداوم وضع موجود" گزینهای پایدار و قابل تحمل است. این تحلیل نشان داد که سناریوی دوم نه یک حالت تعادل، بلکه یک مسیر زوال است که به سمت سناریوی چهارم پیش میرود. هر سال انتظار و عدم تصمیمگیری استراتژیک، فاصله کشور با نقطه فروپاشی را کوتاهتر میکند.
تفاوت اساسی این است که انتخاب میان سناریوی دوم و چهارم، انتخاب میان مرگ آهسته و مرگ ناگهانی نیست، بلکه انتخاب میان اقدام هوشمندانه اکنون (سناریوهای یک یا سه) و تحمیل فروپاشی در آینده است. سناریوی دوم، با فریب ظاهری ثبات و عدم بحران فوری، در حقیقت بدترین انتخاب بلندمدت است، زیرا همه هزینههای فرسایش را میپردازیم و در نهایت به سناریوی چهارم هم میرسیم، اما در شرایطی که توان بازسازی به حداقل رسیده است.
بنابراین، پرسش اصلی این نیست که آیا باید تغییری رخ دهد؟ بلکه این است که آیا این تغییر کنترلشده خواهد بود (سناریو یک یا سه) یا غیرقابل کنترل و فاجعهبار (سناریو چهارم) .
به طور اختصارباید تاکید کرد، تداوم وضع موجود، فروپاشی را اجتنابناپذیرکرده و میکند.
محمود علم، پژوهشگر حقوق و وکیل دادگستری

















