افشا و سقوط نظریههای جمهوری اسلامی
عنوان فلسطین از زمان روی کار آمدن آیت الله خمینی در سال ۱۹۷۹، مقدمهای برای توجیه «صدور انقلاب» خمینی به کشورهای همسایه بود. با توجه به تفاوت بافت جمعیتی این کشورها، پل عبور این محصول انقلابی چیزی جز تحریک با شعارهای مذهبی نبود
کیهان لندن - صادرات جدید جمهوری اسلامی بر پیروان مذهب شیعه در کشورهای همجوار تکیه میکرد و میکوشید آنان را به پایگاهی دینی-سیاسی وابسته به «ولایت فقیه» تبدیل کند؛ پیروانی که باور داشته باشند کشورشان باید به جِرم کوچکی در مدار جمهوری اسلامی بدل شود، پیش از آنکه رسماً بخشی از آن گردد.
این همان چیزی است که حسن نصرالله، برجستهترین رهبر پروژه جمهوری اسلامی در محیط عربی، ۴۰ سال پیش گفته بود، پیش از آنکه واقعیتهای لبنان او را وادار به عقبنشینی و تقیه کند. همین مسیر را پیروان دیگر جمهوری اسلامی در عراق، بحرین و یمن پیمودند؛ کسانی که ادامه مقابله با کشورهای خود و نادیده گرفتن انتخاب ملتشان را تنها با پناه بردن به شعار رایج «دفاع از ملت فلسطین و آزادسازی قدس» توجیه میکردند؛ هر چند این امر هم نیازمند تأمل بیشتر است.
استعمار قدیم برای اشغال دیگر سرزمینها نیازی به نظریه یا عقیده «انساندوستانه» نداشت. با ظهور اتحاد جماهیر شوروی و ایده بینالملل پرولتری، یک پایه ایدئولوژیک ظاهراً محکم برای گسترش نفوذ آن نظام شکل گرفت؛ پایگاهی که هر چند متقاعدکننده بود، اما به سرعت با آزمونهای مرگبار مواجه شد. دولت شوروی در بسیاری مواقع منافع خود را بر الزامات همبستگی ترجیح داد و وقتی انتخاب میان نیازهای دولت و سرنوشت ملتها و احزاب متحد بود، از اصول خود عقب نشست.
این روند از پیمان هیتلر-استالین (مولوتوف-ریبنتروپ) در آستانه جنگ جهانی دوم آغاز شد و سپس در مذاکرات تقسیم جهان پس از جنگ ادامه یافت. بعدها روابط مسکو با رژیمهایی که متحدان کمونیست خود را نابود کردند، چون عراق صدام حسین، سودان جعفر نمیری و حتی ایرانِ خمینی، نمونههای روشن آن بود. در این کشورها کمونیستها سرکوب شدند، اما روابط مسکو با آنها بدون توجه به «همبستگی اممی» تدوینشده در ادبیات تغییر انقلابی جهان ادامه یافت. تجربه مشابهی نیز در روابط مسکو و تهران تکرار شد.
اگر قدرتهای بزرگ چنین رفتار غیر اصولیای داشتهاند، پس چگونه میتوان از قدرتی منطقهای کوچکتر مانند جمهوری اسلامی انتظار اصولگرایی داشت؟ رفتار نظام ملایان با پیروانش در قیاس با الگوی شوروی به نوعی کاریکاتوری بود. هنگامی که نبرد شدت گرفت و اسرائیل همراه آمریکا به تهدید مستقیم نظام در عمق خاک ایران نزدیک شدند، بنای «انترناسیونالیسم مذهبی» در دو سطح آن فرو ریخت.
بازی تعهد جمهوری اسلامی به دفاع از حقوق ملت فلسطین برملا شد؛ و روایت حمایت از ملتهای عربی در ساختن و تقویت دولتهای مقاوم نیز بیاعتبار گشت. جمهوری اسلامی همواره در کنار راست افراطی اسرائیل، مخالف تشکیل دولت فلسطینی بوده است؛ پروژهای که اکنون و به ویژه پس از جنگ غزه، تنها امیدی است که باید برای تحقق آن تلاش کرد. جمهوری اسلامی بار دیگر طرح خیالی پیشین خود را مطرح کرده است: برگزاری همهپرسی میان ساکنان اصلی فلسطین پیش از ۱۹۴۸ برای تعیین سرنوشتشان؛ طرحی که محمدباقر قالیباف در سفر اخیر خود به پاکستان نیز با خود برد.
به موازات این، روایت جمهوری اسلامی درباره حمایت از مقاومت دولتهای عربی به تلاشی برای تقویت عوامل تفرقه در این کشورها بدل شد؛ از طریق حفظ میلیشیای مذهبی وابسته که بنیان دولت ملی را تخریب میکنند. در لبنان، جمهوری اسلامی جدایی «حزب الله» از دولت و جلوگیری از انحصار سلاح در دست دولت را تقویت کرد. در عراق، یکی از سخنگویان جمهوری اسلامی، جعفر الحسینی از حزبالله عراق، علناً از «برتری سلاح شیعی» بر دولت و جامعه سخن گفت. سپس حوثیهای یمن را به سخنگویان جدید «جبهه پشتیبانی» مقاومت لبنان و عراق بدل کرد.
نامه «حزبالله» لبنان خطاب به رئیسجمهور و رؤسای مجلس و دولت، بسیار شبیه سخنان مسئول حزبالله عراق است: هر دو خود را بیرون از دولت و فراتر از آن میدانند و هر دو بر تعصب مذهبی تکیه میکنند.
این خلاصه مکتب خمینیسم ایرانی در نگاه به کشورهای همسایه به ویژه عربی و تلاش برای «تشییع» جهان به نام جاودانگی فقیه و ولایت اوست.
تجربه اخراج اشغالگر از لبنان در سال ۲۰۰۰ صریحترین نمونه فهم جمهوری اسلامی از مفهوم مقاومت و اهداف آن است. اسرائیل پس از ۲۳ سال اشغال از جنوب لبنان عقبنشینی کرد. آن لحظه میتوانست جشن ملی بزرگی باشد؛ اما اصرار جمهوری اسلامی و نظام سوریه بر باقی ماندن «مقاومت» پس از آزادی، این فرصت را نابود کرد. اصرار بر نگه داشتن حزبالله به عنوان تنها حزب مسلح و سپس تبدیل آن به ارتشی منطقهای، امکان بازگشت لبنان به زندگی طبیعی را از بین برد؛ فرصتی که همه کشورهای آزادشده از اشغال از آن بهره بردهاند.
محمود درویش، شاعر فلسطینی، آن زمان بهترین توصیف را ارائه کرد. او در جشن دانشگاه بیرزیت به مناسبت آزادسازی جنوب گفت: «هر آنچه امروز در لبنان هست زیباست؛ بازگشت مردم جنوب، سپیدهای گسترده بیاشغال، شبی آرام بر بالکن، تعمیم پیروزی بر همه طوایف و نیروهای سیاسی لبنان و حتی کاخ بعبدا مبارک.»
آن دوران، زمان پیروزیهایی بود که واقعیتهای میدانی تحمیل کرده بود: در فلسطین انتفاضه اسرائیل را عقب راند؛ در لبنان مقاومت از ۱۹۸۲ اسرائیل را ناتوان از ماندن کرد. اما بعدها «مقاومت» بخشی از معادلات منطقه به ویژه معادلات جمهوری اسلامی شد و به ویرانی تازهای انجامید.
از «طوفان الاقصی» به بعد، همه چیز تابع معادلات جمهوری اسلامی و اسرائیل شد؛ و سرنوشت مذاکرات آمریکا و جمهوری اسلامی درباره آینده نقش جمهوری اسلامی.
اکنون جمهوری اسلامی کاری جز دفاع برای حفظ خود نمیتواند انجام دهد؛ و در این مسیر، نقش بازوهایش تنها در حد ایجاد مزاحمت برای ائتلاف آمریکا-اسرائیل باقی مانده است.
شاید واقعیت امروز همین باشد: انتظار برای مذاکراتی آمریکایی-ایرانی که هنوز شرایط آن پخته نشده و فاصلهاش حتی بیشتر شده است؛ مطابق گفته اخیر خامنهای که اعلام کرد آغاز دوباره مذاکرات تنها در صورت توقف حمایت آمریکا از «رژیم صهیونیستی» و خروج نیروهای آمریکایی از منطقه ممکن است، شرطی که نه اکنون و نه در آینده نزدیک قابل تحقق نیست.
در پرتو این وضعیت، عجیب نیست که «حزبالله» خود را جایگزین دولت لبنان معرفی کند؛ یا حشد الشعبی عراق به «قدسیت سلاح شیعی» قائل شود و خواستار انتخاباتی گردد که «ظهور» را تسریع کند؛ یا حوثیها از غزه تا بیروت و بغداد به مأموریت «پشتیبانی» گسترشیافتهای تن دهند.
*نویسنده: طونی فرنسیس روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی لبنانی
*منبع: ایندیپندنت عربی
*ترجمه: کیهان لندن

















