Thursday, Dec 4, 2025

صفحه نخست » فرهنگ ولایت‌مداری و آینده‌ی مردم‌سالاری، اسماعیل لیاقت

liaghat.jpgچکیده

این مقاله به بررسی فرهنگ ولایت‌مداری در ایران می‌پردازد؛ فرهنگی که از «جاوید شاه» تا «جانم فدای رهبر» با شعارهای شخص‌محور بازتولید شده و ذهنیت جامعه را به اطاعت فردی سوق داده است. با تکیه بر اندیشه‌ی هانا آرنت، نشان داده می‌شود که قدرت واقعی نه از فرد، بلکه از ملت سرچشمه می‌گیرد و هیچ پروپاگاندایی نمی‌تواند جایگزین کنش جمعی مردم شود. آینده‌ی مردم‌سالاری در ایران نیازمند تغییر زبان و ذهنیت سیاسی است؛ گذار از شعارهای شخص‌محور به شعارهایی برآمده از قانون، آزادی، عدالت و مردم.


فرهنگ سیاسی ایران را می‌توان در آینه‌ی شعارها دید؛ شعارهایی که نه تنها بازتاب احساسات جمعی‌اند، بلکه ابزارهایی برای شکل دادن به ذهنیت عمومی و تثبیت اقتدار سیاسی بوده‌اند. از «جاوید شاه» در دوران پهلوی تا «جانم فدای رهبر» در جمهوری اسلامی، این شعارها نشان می‌دهند چگونه قدرت در ایران اغلب به جای آنکه از ملت سرچشمه بگیرد، به فرد نسبت داده شده است. پرسش اصلی این است که چرا جامعه‌ی ایرانی بارها میان اطاعت شخص‌محور و تلاش برای آزادی در نوسان بوده، و چگونه می‌توان از این چرخه‌ی تاریخی بیرون آمد.

«جاوید شاه» در دهه‌های پایانی سلطنت پهلوی به یکی از پرکاربردترین شعارها بدل شد. در مدارس، رسانه‌ها و جشن‌های رسمی، این عبارت بارها تکرار می‌شد تا وفاداری عمومی به شخص شاه تثبیت شود. در ظاهر، شعاری ساده بود؛ اما در باطن فلسفه‌ای اقتدارگرایانه را حمل می‌کرد: جاودانگی سلطنت فردی، نه جاودانگی قانون یا ملت. در پادشاهی‌های پارلمانی مانند بریتانیا یا سوئد، شاه نماد وحدت ملی است و قدرتش به قانون مشروط؛ اما در ایران پهلوی، «جاوید شاه» به معنای استمرار سلطنت مطلقه بود. پس از انقلاب ۱۳۵۷، همان منطق شخص‌محور با رنگ و لعاب مذهبی بازتولید شد. «جانم فدای رهبر» همان کارکرد «جاوید شاه» را دارد: اطاعت مطلق از فرد، این بار در قالب ولایت فقیه. تفاوت در منبع مشروعیت است؛ در پهلوی مشروعیت از تاریخ و ناسیونالیسم می‌آمد، در جمهوری اسلامی از دین و فقه. اما شباهت‌ها چشمگیرند: هر دو شعار تقدس‌ساز، شخص‌محور و ابزار پروپاگاندا برای تثبیت اقتدار فردی‌اند. هر دو ذهنیت مردم را از پرسشگری تهی می‌کنند و اطاعت را به فضیلت بدل می‌سازند.

تجربه‌ی حزب رستاخیز در دهه‌ی پنجاه خورشیدی نیز نمونه‌ی روشنی از همین منطق بود. شاه با هدف ایجاد یک حزب فراگیر و نهادسازی سیاسی، عضویت در رستاخیز را برای همه‌ی ایرانیان الزامی کرد. اما اجبار عضویت و حذف مخالفان، این حزب را به نماد تک‌صدایی بدل ساخت. در علوم سیاسی، چنین ساختاری به‌عنوان «حزب دولتی» شناخته می‌شود، نه «حزب دموکراتیک». این تجربه نشان داد که نهادسازی بدون آزادی و رقابت، به جای مردم‌سالاری، تنها به بازتولید اقتدارگرایی می‌انجامد؛ درست همان چیزی که در فرهنگ ولایت‌مداری نیز دیده می‌شود: سازماندهی ظاهری برای اطاعت، نه برای مشارکت آزاد.

ما ایرانیان قرن‌هاست میان دو سایه زیسته‌ایم؛ سایه‌ای که از محراب برمی‌خیزد و سایه‌ای که از تخت‌گاه. یکی ما را به گریه بر گذشته فراخوانده، دیگری به فریاد بر شکوه نیاکان. یکی وعده‌ی رستگاری در آسمان داده، دیگری نوید عظمت در خاک. اما هر دو، اگر به اندیشیدن و نقد نیانجامند، تنها زنجیری بر پای آینده‌اند. ما تاریخ را نه برای شناخت، که برای پرستش خوانده‌ایم. از پیامبران شاه ساخته‌ایم و از شاهان پیامبر. از سوگ، تقدس تراشیده‌ایم و از غرور، بت. و در این میان، فراموش کرده‌ایم که آزادی را نه گذشته می‌بخشد و نه اسطوره؛ آزادی را انسان می‌سازد، با خرد و شک، با رهایی از هر سلطه‌ای که نام خدا یا شاه بر خود نهاده است. تا زمانی که در مزارها و موزه‌ها دنبال معنا می‌گردیم، معنای زندگی را از دست داده‌ایم. آینده را نمی‌توان از دل قبرستان تاریخ بیرون کشید. روزی که مردم ایران تاریخ را نه برای افتخار یا عزا، بلکه برای شناخت و رهایی بخوانند، آن روز، نخستین روزِ آینده خواهد بود.

برتولت برشت در تمثیل مشهور خود می‌نویسد: «اگر کوسه‌ها آدم بودند، برای ماهی‌های کوچک مدرسه و بهداشت و هنر فراهم می‌کردند، اما همه‌ی این‌ها تنها برای آن بود که ماهی‌ها بهتر و خوشحال‌تر خود را به دهان کوسه‌ها بسپارند.» در این روایت، حتی اخلاق، آموزش و مذهب در خدمت اطاعت و قربانی شدن قرار می‌گیرند و به ماهی‌ها آموخته می‌شود که «زندگی واقعی در شکم کوسه‌ها آغاز می‌شود.» این استعاره‌ی تلخ نشان می‌دهد چگونه قدرت می‌تواند همه‌ی نهادهای تمدن را به ابزار سلطه بدل کند. همان‌طور که در فرهنگ سیاسی ایران، شعارهای شخص‌محور و اسطوره‌های تاریخی یا مذهبی ذهنیت جامعه را به اطاعت سوق داده‌اند، در داستان برشت نیز همه‌چیز برای آماده‌سازی قربانیان به کار گرفته می‌شود.

هانا آرنت، فیلسوف سیاسی قرن بیستم، راهی برای نقد این فرهنگ فراهم می‌کند. او قدرت را نه دارایی فردی، بلکه محصول کنش جمعی مردم می‌دانست. قدرت زمانی وجود دارد که مردم با هم متحد شوند و در عرصه‌ی عمومی دست به عمل مشترک بزنند. اقتدار بدون حمایت مردم توخالی است و خشونت، هرچند می‌تواند قدرت را نابود کند، هرگز نمی‌تواند جایگزین آن شود. از این منظر، شعارهای شخص‌محور در ایران فریبنده‌اند، چون قدرت را به فرد نسبت می‌دهند. حقیقت این است که قدرت تنها از ملت سرچشمه می‌گیرد.

اگر ایران بخواهد از چرخه‌ی تاریخی اطاعت شخص‌محور بیرون بیاید، باید زبان سیاسی خود را تغییر دهد. شعارهای جدید باید بر قانون، مردم، آزادی و عدالت استوار باشند. به جای «جاوید شاه» یا «جانم فدای رهبر»، باید گفت: «جاوید قانون»، «جاوید مردم»، «جاوید آزادی»، «جاوید عدالت». این تغییر زبانی، در واقع تغییر فرهنگی است؛ گذار از ولایت‌مداری به قانون‌مداری، از اطاعت فردی به مشارکت جمعی، و از پروپاگاندا به روشنگری.

آینده‌ی ایران را نمی‌توان بر پایه‌ی اطاعت از فرد یا تکرار شعارهای شخص‌محور بنا کرد. آینده زمانی آغاز می‌شود که مردم خود را نه پیرو، بلکه شهروندانی آزاد و برابر بدانند؛ زمانی که زبان سیاسی ما از «جاوید شاه» و «جانم فدای رهبر» به «جاوید قانون»، «جاوید آزادی» و «جاوید عدالت» تغییر کند. این تغییر تنها یک جابه‌جایی واژه‌ها نیست، بلکه دگرگونی فرهنگی و تاریخی است: گذار از ولایت‌مداری به مردم‌سالاری. اگر ملت اراده کند، هیچ پروپاگاندایی توان ایستادن در برابر قدرت جمعی مردم را ندارد. آینده‌ی دموکراتیک ایران در دست همان کسانی است که به جای اطاعت، پرسشگری را برمی‌گزینند و به جای فرد، به قانون و آزادی وفادار می‌مانند.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie & Privacy Policy