سکوها بازتاب خشونت و سرکوب اجتماعی
فوتبال، در ذات خود، باید میدان رقابت، هیجان، همبستگی و شادی جمعی باشد؛ جایی که اختلاف رنگها به نفرت بدل نشود و کریخوانی از مرز کرامت انسانی عبور نکند. اما آنچه امروز در استادیومهای فوتبال ایران میگذرد، فاصلهای عمیق با این تصویر آرمانی دارد. سکوها دیگر فقط محل تشویق یا اعتراض نیستند؛ به صحنهای برای فحاشیهای رکیک، تحقیر فردی و خشونت کلامی سازمانیافته تبدیل شدهاند.
نمونههای اخیر دیدارهای پرسپولیس و تراکتور، صرفاً یک «استثنا» یا «هیجان لحظهای» نیستند. چند ماه پیش در مسابقهای، بخشی از تماشاگران پرسپولیس بازیکنان تراکتور را هدف الفاظ رکیک جنسیتی قرار میدهند و در بازی دیگری، تماشاگران تراکتور همین رفتار را علیه بازیکنان و مربی پرسپولیس تکرار میکنند. این چرخهی معیوبِ «تلافی» دقیقاً همان نقطهای است که فوتبال از ورزش به نزاع اجتماعی سقوط میکند.
در فوتبال اروپا، همین واژهی «تلافی» خط قرمز است. بازیکن یا مربیای که فحاشی را توجیه کند، نهتنها از سوی رسانهها بلکه از طرف باشگاه و افکار عمومی تحت فشار قرار میگیرد. در حالی که در فوتبال ایران، یکی از بازیکنان بعد از فحاشی های طرفداران این تیم به سرمربی تیم رقیب، بدون محکوم کردن نفس فحاشی، این فحاشی ها را پاسخ فحاشی های قبلی می داند و به طور صریح از آن دفاع می کند.
در این جا است که چنین اظهاراتی نهتنها عجیب نیست، بلکه گاه با همدلی بخشی از هواداران همراه میشود. این تفاوت، تفاوتِ فرهنگ پاسخگویی است.
استادیوم در ایران سالها یکی از معدود فضاهای همبستگی ملی بود؛ جایی که مردم، فارغ از شکافهای سیاسی و طبقاتی، در کنار هم میایستادند و شادی جمعی را تجربه میکردند. اما جمهوری اسلامی این آخرین سنگر اجتماعی را نیز، مانند بسیاری از نهادهای دیگر، مصادره و تخریب کرده است. امروز فوتبال ایران نه فقط از بحران فنی، بلکه از بحران مشروعیت اجتماعی نیز رنج میبرد.
نقطه عطف این گسست، جنبش «زن، زندگی، آزادی» بود. جایی که بخش بزرگی از بازیکنان تیم ملی ـ آگاهانه یا از سر ترس و منفعت ـ از ایستادن در کنار مردم خودداری کردند و در مواردی به ابزار تبلیغاتی رژیم بدل شدند. از همانجا، تیم ملی از نماد وحدت به نماد تفرقه تبدیل شد. مردمی که عزیزانشان در خیابانها کشته شدند، طبیعی بود که دیگر نتوانند با تیمی همذاتپنداری کنند که در بزنگاه تاریخی، پشت جامعه را خالی کرده بود.
به همین دلیل و دلایل دیگر، اگر محبوبیت فوتبال را نه با پول و زیرساخت، بلکه با نفوذ اجتماعی، فراگیری مردمی و نقش هویتی بسنجیم، ایران به لحاظ محبوبیت فوتبال در گروه کشورهای برزیل، آرژانتین، اوروگوئه و ترکیه قرار دارد اما به لحاظ شرکت مردم در استادیوم ها درجه متوسط را در بین کشورهای دنیا دارد. یعنی عشق به فوتبال بسیار بالاست اما حضور فیزیکی در استادیوم پایینتر از ظرفیت واقعی جامعه است
دلایل اصلی این عدم حضور در استادیوم ها را شاید بتوان در موارد چهارگانه زیر خلاصه نمود:
۱. حکومتی بودن فوتبال
۲. حذف زنان (عامل بسیار مهم)
۳. فضای غیرورزشی استادیوم ها
۴. نبود اعتماد به بازیکنان
در سطح باشگاهی، اوضاع از این هم وخیمتر است. فوتبال ایران عملاً به ملک خصوصی نهادهای نظامی و امنیتی، بهویژه سپاه پاسداران، تبدیل شده است. مدیریت باشگاهها، فدراسیون فوتبال و حتی سکوها زیر کنترل مستقیم یا غیرمستقیم حاکمیت قرار دارد. در چنین ساختاری، فوتبال دیگر نه رقابت ورزشی، بلکه ابزاری برای مهندسی افکار عمومی و تخلیه کنترلشده خشم اجتماعی است.
در اینجا است که می توان به دلایل عدم مقابله جدی حاکمیت و نهادهای ورزشی جمهوری اسلامی با فضای خشن و ناسالم استادیوم ها، پی برد. حاکمیت از فوران خشم مهارشده تماشاگران بر علیه یکدیگر استقبال می کند و آنرا سوپاپ اطمینانی بر علیه فوران خشم عظیم انباشت شده جامعه علیه حاکمیت می داند. حکومت ترجیح می دهد تماشاچیان حتی با کلمات رکیک علیه همدیگر و علیه بازیکنان و مربیان و داوران شعار دهند تا علیه حکومت و حکومت رانان.
محمد خاکپور بازیکن سابق تیم ملی و از همراهان و حمایت کنندگان جنبش زن زندگی آزادی در ارتباط با وقایع تاسف برانگیز فحاشی های رکیک تماشاگران در مسابقه اخیر تیم های پرسپولیس و تراکتور، اظهار می دارد؛
" گاهی توهین از نفرت نمیآید؛ از فشار میآید. از جایی که اقتصاد له میکند، روان خسته میشود، آینده مبهم میشود، و انسان دنبال جایی میگردد تا خشمِ فروخوردهاش را خالی کند. و چه تلخ که آن «جای امنِ تخلیه»، آدمهای محترم، آرام و بیادعا میشوند. جامعهای که صدایش شنیده نمیشود، دادش را بر سر نزدیکترین نمادِ بیدفاع میزند. نه چون او مقصر است، بلکه چون او در دسترس است."
یکی از فاجعهبارترین نتایج این سیاستها، حذف سیستماتیک زنان از استادیومهاست؛ تصمیمی ایدئولوژیک و تلاشی آگاهانه برای مردانه، خشن و عقبمانده نگه داشتن فضای عمومی است. جمهوری اسلامی با بیرون راندن زنان از ورزشگاهها، استادیومها را به محیطهایی آلوده به فحاشی و خشونت کلامی تبدیل کرده است. این اتفاق تصادفی نیست؛ جامعهای که نیمی از جمعیتش حذف شوند، حجم عظیمی از ظرفیت های اخلاقی و انسانی اش فرو میریزد.
استادیومهای ایران امروز تصویر کوچکی از جامعهای بزرگترند: جامعهای که در آن خشونت از بالا نهادینه شده و به لایههای پایین سرایت کرده است. وقتی حکومت با مردم با باتوم، تحقیر، سرکوب، شکنجه و اعدام سخن میگوید، انتظار «فرهنگ» از تماشاگر فوتبال، توهمی بیش نیست. فحاشی روی سکوها ادامه همان زبانی است که حاکمیت سالهاست با آن حکومت میکند.
بازیکنان نیز در این چرخه آلوده بیتقصیر نیستند. بسیاری از آنها که از دل همین جامعه برخاستهاند، بهجای مقاومت اخلاقی، جذب مناسبات قدرت شدهاند. واکنشهای تحریکآمیز، رفتارهای ضدورزشی و همصدایی با تماشاگران فحاش، نشان میدهد که فوتبال ایران حتی در زمین بازی نیز دچار فروپاشی اخلاقی شده است. بازیکنی که باید الگو باشد، خود بازتاب زوال ارزشها هستند.
در چنین شرایطی، تنبیهاتی مانند کسر امتیاز، جریمه نقدی یا برگزاری بازی بدون تماشاگر، چیزی جز نمایشهای بیاثر انضباطی نیست. این ابزارها در جوامع دموکراتیک، با فدراسیون مستقل و قانون مشروع معنا دارند، نه در نظامی که خود بزرگترین مروج بیقانونی و خشونت است. مشکل فوتبال ایران، تنها مشکل «تماشاگر بد» نیست؛ مشکل حکومتی است که فوتبال را به گروگان گرفته است و این ورزش مردمی را نیز به مانند تمام ارگان های زیر نفوذش فاسد و بحران زده کرده است.
بیتردید، ریشه این بحران، عمیقتر از فوتبال است. فوتبال ایران، مانند آموزش، رسانه و هنر، قربانی نظامی است که بر تبعیض، سرکوب و حذف بنا شده. تا زمانی که جمهوری اسلامی بر سر کار است، فوتبال نیز از این چرخه ابتذال و خشونت رهایی نخواهد یافت. با این حال، مسیر گذار از این نظام، از همین امروز و از همین میدانها میگذرد.
مطالبه ورود بدون قید و شرط زنان به استادیومها، اعتراض به حکومتی شدن باشگاهها، تغییر رفتار تماشاگران، و از همه مهمتر، ایستادن بازیکنان در کنار مردم، نه قدرت، گامهایی ضروری برای بازپسگیری فوتبال است. فوتبال میتواند دوباره مردمی، اخلاقی و متحدکننده شود؛ اما تنها زمانی که جامعه تصمیم بگیرد آن را از چنگال جمهوری اسلامی بیرون بکشد.
فوتبال ایران بیش از هر زمان دیگری به بازگشت «پرنسیپ» نیاز دارد؛ نه بهعنوان یک شعار لوکس، بلکه بهعنوان شرط بقا. اگر سکوها همچنان میدان نفرت بمانند و زمین بازی هم به توجیهگر این نفرت تبدیل شود، در نهایت چیزی از فوتبال جز خشونت، ابتذال و بیاعتمادی جمعی باقی نخواهد ماند.
در اروپا، اصلاح فوتبال از اصلاح قانون آغاز شد، و با اصلاح رفتار نخبگان ورزشی به نتیجه رسید. بازیکنان، مربیان و مدیران یاد گرفتند که حتی اگر قربانی توهیناند، مسئول واکنش خود هستند. در فوتبال ایران، این حلقهی گمشده هنوز پیدا نشده است.
فوتبال ایران سالهاست که خود را «حرفهای» مینامد، اما آنچه در زمین، سکوها و اتاقهای مدیریت میگذرد، بیش از آنکه نشانی از حرفهایگری داشته باشد، یادآور عقبگردی آرام اما مداوم است؛ عقبگردی که امروز نهتنها در مقایسه با فوتبال اروپا، بلکه حتی در قیاس با بسیاری از کشورهای پیرامون ایران نیز بهوضوح دیده میشود.
در دو دههی گذشته، کشورهایی چون عربستان سعودی، قطر، امارات، ترکیه و حتی ازبکستان و عراق، با سرعتی قابل توجه در مسیر توسعه فوتبال حرکت کردهاند. سرمایهگذاری هدفمند، مدیریت مدرن، آموزش مربیان، استانداردسازی لیگها و توجه جدی به نظم و انضباط، فوتبال این کشورها را یک یا چند پله جلوتر از ایران قرار داده است. در مقابل، فوتبال ایران با وجود استعداد انسانی فراوان، درگیر روزمرگی، تصمیمهای مقطعی و بحرانهای تکرارشونده است.
حرفهایگری، فقط به قراردادهای میلیاردی یا نام «لیگ برتر» خلاصه نمیشود. حرفهایگری یعنی ساختار شفاف، قوانین روشن، پاسخگویی مدیران، انضباط مالی، امنیت شغلی نسبی مربیان و احترام به داوری و قانون.
در نهایت، تفاوت فوتبال ایران و فوتبال اروپا و جهان، نه در استعداد است و نه در عشق هواداران؛ تفاوت در مرزهایی است که در کشورهای دموکراتیک و فوتبال دوست، دقیق و شفاف کشیده شده و در ایران رها شده است. رها شده به دست حکومت و به دست مردم. حکومت با هدف مندی و برنامه ریزی و مردم زیر بار فشارهای کمرشکن اجتماعی و در اعتراضی کور، غیر هدف مند و انعکاسی.
فوتبال و دیگر نهادهای فرهنگی و ورزشی در ایران اصلاح نخواهند شد، مگر آن که فرهنگِ عمومی دگرگون شود. اما دگرگونی فرهنگ عمومی در چارچوبِ یک نظامِ دیکتاتور، فاسد و فرهنگستیز - اگر نگوییم ناممکن - بیتردید کاری بس دشوار و پرهزینه است. با این همه، این دشواری هرگز نمیتواند بهانهای برای سلبِ مسئولیت از دوشِ افراد و توجیهگرِ سقوطِ اخلاقیِ جامعه باشد. نقش و وظیفهی هر انسان در وفادار ماندن به معیارهای اخلاقی و پرهیز از فروغلتیدن در باتلاقِ ضدفرهنگ، حقیقتی است که نمیتوان آن را نادیده گرفت.
















