جمعه 29 آذر 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

فرهنگ آزادی، ابوالحسن بنی صدر

وجود «فرهنگ آزادی» فرآورده فعاليتهای انسانها، در استقلال و آزادی، با بکار انداختن استعداد ابتکار و ابداع و خلق، همراه با کار ديگر استعدادها است که در جريان رشد، نو به نو می شود. انسان موجودی است که می سازد و يا ويران می کند. وقتی می سازد و در ساخته خود می زيد و ساخته را نو می کند و بدان ساخته های جديد می افزايد، فرهنگ آزادی را می سازد و در آن زندگی می کند. و چون ويران می کند و ويرانی بر ويرانی می افزايد، در ضد فرهنگ قدرت است که، چگونه مردن خويش را تدارک می کند. بدين قرار، فرهنگ آزادی، هم دست آورد مديريت زندگی فردی و جمعی در استقلال و آزادی و رشد پايدار است و هم بدون آن، اين زندگی ميسر نمی شود. در شاهنامه، فرهنگ به جان آدمی دانش و آرايش می بخشد :
که فرهنگ آرايش جان بود
زگوهر سخن گفتن آسان بود
واقعيت اينست که جامعه ها، مجموعه ای از فرهنگ و ضد فرهنگ می سازند و در آن می زيند. ميزان استقلال و آزادی انسان و رشد او در هر جامعه را می توان از نسبت فرهنگ به ضد فرهنگ در آن جامعه معلوم ساخت. پادگيری استبداد در هر فضايی نيازمند ضد فرهنگ قدرت است و در برابر، ولايت جمهور مردم به فرهنگ آزادی نياز دارد. شرکت همگان در اداره جامعه خويش، در راست راه رشد، نياز به ابداع و ابتکار و خلق دارد و اين تنها فرهنگ آزادی است که فرهنگ ابتکار و ابداع و خلق است. زيرا چنين مديريتی برای بکار انداختن نيروهای محرکه در زندگی، نياز به ابتکار و ابداع و خلق دائم دارد. وگرنه، اين نيروها تغيير جهت می دهند و در ويرانگری و مرگ بکار می افتند. هرگاه نيروهای محرکه يک جامعه در ويرانگری و مرگ بکار افتاده باشند، در واقع بايد گفت در آن جامعه تحولی فرهنگی رخ داده است که بدان، ضد فرهنگ قدرت، جايگزين فرهنگ آزادی گشته است.

نسبت فرهنگ آزادی به ضد فرهنگ قدرت:

هر هستی مندی فرهنگ مند نيز هست. چرا که فرهنگ ره آورد فعاليتهای حياتی يک هستيمند است. هر هستيمندی وقتی به حقوق ذاتی خويش عمل می کند، فعاليتی حياتی انجام می دهد. بنا بر تعريف فوق، بدين فعاليت، فرهنگ خويش را می سازد زيرا هستی او، همانا مجموعه توانائی ها و استعدادهای اوست. بر اين اساس، ميان فرهنگ آزادی که از حقيقت هستی سرچشمه می گيرد و ضد فرهنگ قدرت نايکسانی ها و بسا تضادهای زير، قابل تميز هستند:
۱. فرهنگ آزادی ترجمان موازنه عدمی و توحيد است همانطور که ضد فرهنگ قدرت بيانگر ثنويت و شرک است.(۱) به سخن ديگر، در فرهنگ آزادی، عناصر واجد زور وجود ندارند و در برابر، در ضد فرهنگ قدرت همه روابط و مناسبات باردار زورند و در آن، عناصر فاقد زور وجود ندارند. از اين جا نسبت فرهنگ آزادی به ضد فرهنگ قدرت در هر جامعه، با شاخصهای زير قابل اندازه گيری است:
الف) زيندگی جامعه و بسا طول حيات آن.
ب) ميزان بکار رفتن نيروهای محرکه در رشد و اندازه بکار رفتن آنها در ويرانگری. بنا بر اين،
ج) ميزان رشد جامعه و اعضای آن و بسا شتاب آهنگ رشد آن و در آينده های نزديک و دور. در نتيجه،
د) ميزان مشارکت جمهور مردم در مديريت جامعه و وطن خويش و بسا ميزان مشارکت آنها در مديريت زندگی جامعه جهانی.

۲. برساخته ها را مطلق کردن و بدانها سنت و يا هر نام ديگر نهادن و فعاليت حياتی را در تکرار آنها فرو کاستن، جز از رهگذرِ ويران کردن نيروهای محرکه ممکن نيست. هر کس به خود زحمت تجربه کردن را بدهد، در می يابد که وضعيتی را ايجاد کردن و آن را تکرار کردن، يک زمان کوتاه از زندگی را تکرار کردن بيش نيست. اين کار، عمر انسان را بسيار کوتاه می کند و توانائيهای شخص را به ناتوانائی بر می گرداند و به استعدادهايش سمت و سوی ويرانگرانه می بخشد. بدين تجربه، شخص از قاعده اول زندگی در فرهنگ آزادی آگاه می شود:
فرهنگ آزادی فرهنگ زندگی در نو به نو شدن است. زيرا هر ابتکاری ميل به کمال دارد و به ابتکار يا ابتکارهای جديد ره می برد. از اين رو، فرهنگ آزادی مجموعه ابداع ها و ابتکارها و خلقهای جديد است. همانگونه که ما به يافته های جديد علم می گوييم و به دانسته های پيشين معلومات، در جامعه نيز فرهنگ، در معنای دانش و آرايش جان، زمانی فرهنگ آزادی است که جامعه باردار ابتکارها و ابداع ها و خلقهای جديد باشد و نه مقلد و مکررِ دستاوردهای گذشته. نسبت نوزاييها به زاييده های پيشين، باروری يک فرهنگ را بدست می دهد.
در اينجا اما اين پرسش محل پيدا می کند که با اين توصيف، آيا بايد ابتکارها و ابداعها و خلقهای پيشين را بدور انداخت؟ هر انسانی که فرهنگ آزادی می سازد و در فرهنگ آزادی می زيد، پاسخ اين پرسش را می داند و می داند تا کجا نوع پاسخ به اين پرسش تعيين کننده است: فرهنگ آزادی فرهنگ تکامل دائمی دست آوردها است. رها کردن ساخته ها، سازندگی را نا ممکن می کند و فرهنگ آزادی را عقيم و ضد فرهنگ قدرت را بارور می گرداند. در حقيقت، هر ساخته ای حياتمند می شود و اين بر انسان است که آن را به حال خود رها نکند و رشد خود را تکامل ساخته های خود بداند. از اين رو، در ساخته خود درجا نزدن، به معنای رها کردن آن نيست، به معنای کامل کردن آنست. اما آيا اگر آدمی بخواهد ساخته خود را کامل کند، ابداع و ابتکار و خلق او در رفع نقصها از ساخته خود ناچيز نمی شود؟ نه. زيرا بدون ابتکارها و ابداع ها و خلقهای جديد، رفع نقص از هيچيک از ساخته های پيشين ميسر نمی شود. بدين سان، در جامعهء آزاد، ابداعها و ابتکارها و خلقها تکامل می جويند وقتی ابتکارها و ابداعها و خلقهای جديد امکان تکامل آنها را فراهم می آورند. هرگاه نظام اجتماعی به طور کامل باز و تحول پذير باشد، وطن اجتماعی انسان جامع می شود. بدين قرار، فرهنگ جامعه وقتی عقيم می شود که در ساخته های پيشين زندگی می کند و يا آنها را به حال خود رها می کند. تکرار کنيم که چنين جامعه ای عمر خود را بسيار کوتاه می کند و در هريک از اين دو وضعيت، باروری فرهنگی خود را از دست می دهد:
در جامعه بسته، فرهنگ آزادی عقيم گشته و ضد فرهنگ قدرت بارور می شود. (۲)

۳. پندار و گفتار و کردار تناقض آميز، گويای اغتشاش فرهنگی است، به اين معنا که فرهنگ و ضد فرهنگ در هم آميخته شده و سازنده هويت انسان گشته اند. برای روشن شدن اين نکته اساسی نيازی نيست بحث را در عمق ببريم. در همين کارهای روزانه، برای مثال، غذا خوردن، نيز می توان دقيق شد و ديد تا چه ميزان فرهنگ و ضد فرهنگ به هم آميخته شده اند:
بنا بر قانون طبيعت، نوع و ميزان فعاليتهای آدمی، نوع و اندازه غذای او را تعيين می کنند. اما تغذيه می تواند به فعاليتی تخريبی نيز تبديل شده يا به خدمت چنين فعاليتهايی درآيد و از بداقبالی انسان، چه زود هم درمی آيد. خوراکيها و آشاميدنيهای زيان آور برای تن و روان آدمی، همگی فرآورده های ضد فرهنگ هستند. پس هر اندازه سودمندی تغذيه، در معنای کمک آن به تداوم سالم حيات بيشتر و زيانمندی آن کمتر باشد، انسان با فرهنگ تر است. حال بر اساس همين مثال ساده، می توانيم مقدار زوری را اندازه بگيريم که هر عضو جامعه، در خواب و بيداری، در خانه و در کار، در ذهن و در پندار و در گفتار و کردار بکار می برد، و بر اين مبنا، برخورداری او از فرهنگ آزادی را نيز اندازه گرفته و به امری مهم پی ببريم که؛ قدرت از تضاد (= رابطه قوا) پديد می آيد و به ضرورت، متناقض است. چرا که مخلوطی از واقعيت و مجاز است. از اين رو، هر انسان بنا بر سازگاريهايش با حق و ناسازگاريهايش با ناحق، به موجودی فرهنگی تر يا ضد فرهنگی تر بدل می شود. فرهنگی تر می شود وقتی پندار و گفتار و کردار او کمتر تناقض آميز و توانائی همکاريش با کسانی که فرهنگشان فرهنگ آزادی است، بيشتر باشد. از اين جا، در هر جامعه، هر زمان، تضادها بر توحيدها غلبه کنند و تناقضهای موجود در باورها (بيان های راهنما) رو به افزايش گذارند، غلبه ضد فرهنگ قدرت بر فرهنگ آزادی قطعی گشته و ميزان تخريب نيروهای محرکه به حد اکثر رسيده است. از اين ديدگاه که بنگری، وضعيت ايران را از واقعه گروگانگيری سال ۵۸ بدين سو، سخت نگرانی آور می يابی.

۴. «کشتن يک تن، کشتن تمامی انسانها است و زنده کردن يک تن، زنده کردن تمامی انسانها است»(۳) معنی واقعی خود را وقتی پيدا می کند که از ديدگاه فرهنگ آزادی در اين گزاره سخت ارزشمند می نگريم:
فرهنگ آزادی، فرهنگ انسانی است که زندگی می بخشد و ضد فرهنگ قدرت، زندگی می ستاند. بدين قرار، فرهنگ آزادی تنها حق زندگی را بجا آوردن نيست، زندگی بخشيدن نيز هست. زندگی بخشيدن در قلمروهای اقتصادی و اجتماعی و سياسی و فرهنگی و در رابطه انسان با طبيعت، انسان را به نقش و مسئوليتی بر می انگيزد که در جامعه ها از يادها رفته اند. حال آنکه بدون زندگی بخشيدن، زندگی ادامه دادنی نيز نمی شود. به اهميت اين ويژگی فرهنگ آزادی، انسان امروز بسا بايد بيشتر پی ببرد چرا که محيط زيست او در خطر جدی است و زمان به زمان، بر شمار جانداران و گياهانی که در معرض نابودی قرار می گيرند، افزوده می شود و با اين همه نشانه، بشر گويی هنوز باور ندارد که محيط زيست به همان ميزان که می ميرد، می ميراند.
پس در هر جامعه، ميزان حيات محيط زيست گويای توان ادامه حيات آن جامعه در رشد، رشد در استقلال و آزادی است. از اين ديدگاه به جامعه امروز که بنگريم، وضعيت را بيشتر از آنچه تصورکردنی باشد، نگرانی آور می يابيم: جنگلها ويران می شوند، مزرعه ها رها می شوند، توليد، محور نيست بلکه مصرف، محور است، «زندگی از راه تخريب» روش همگانی می شود و در تمامی عرصه های زندگی، قدرت (= زور) «فصل الخطاب» است. نتيجه اينست:

۵. آدمی از رهگذر ابتکار و ابداع و خلق، هويت می جويد، و فرهنگ آزادی چون زلال است هويتی که به انسان می بخشد، تا بخواهی شفاف است. هويتی که اين فرهنگ به انسان می بخشد، خالی از اغتشاش است و از رهگذر توان بر توان افزودن، غنا و شفافيت می جويد. (۴)
بدين قرار، به ميزانی که هويت آدمی مبهم، تيره و گريزان از روشنائی است، او سازنده ضد فرهنگ قدرت و گرفتار اغتشاش فزاينده در هويت خويش است. در جهان امروز، که «بحران هويت» يک بحران جهانی است، شفاف کردن فعاليتها در تمامی ابعاد زندگی فردی و جمعی را به فردا نمی توان بازگذاشت. فردا بسيار دير است. اما شفاف کردن فعاليتها به قصد شفاف و خالی از اغتشاش و تناقض و تضاد کردن هويتها، به نوبه خود نياز به هرچه گسترده تر کردن عرصه لااکراه و تنگ و تنگ ترکردن قلمرو اکراه دارد. هرگاه از اين ديدگاه در اصل «در دين اکراه نيست» بنگريم، بزرگی خطری که انسان را، در هويت يابی اش، تهديد می کند، نيک در می يابيم: (۵)
۵/۱. هرکس و هر گروه به واسطه رابطه ای که با ديگری برقرار می کند، از رهگذر دوستی تا رقابت و از رقابت تا تضاد، به خود هويت می بخشد. فرو رفتن رابطه ها و زندگيها در تاريکی، ناشی از بيشتر شدن رابطه های قوا و کمتر شدن رابطه های آزاد در زندگی است و اين به عامل مهم اغتشاش هويت در جامعه های امروز تبديل شده است. در بند ششم همين مقاله، اين واقعيت که ضد فرهنگ قدرت چگونه باعث می شود هويت يک شخص يا گروه عاريتی شود، توضيح می يابد. در اين جا، خاطر نشان می شود که چون رابطه های قوا در تغيير هستند، هويتهای ناشی از آنها ناگزير مبهم و مشوش می شوند.
۵/۲ .در روابط قوا، به لحاظ ميل قدرت به برخود افزودن و تمرکز، مصرف محور زندگی می شود و اين امکان که آدمی از راه ابتکار و ابداع و خلق هويت بجويد، روز به روز، کمتر می شود. اما به خود هويت دادن از راه مصرف، هويت جوئی از راه تخريب است. و اين هويت نمی تواند مبهم و مشوش نباشد.

۶. هويت جستن از راه ابتکار و ابداع و خلق و اين اصل که «من با شخصيت و حقوقمندم چون همه انسانها دارای شخصيت و حقوق مند هستند» برخاسته از باور به استقلال و آزادی است. اما اينگونه هويت جويی هاکه من آنم که غير از ديگری ام، دشمن ديگری ام، مسلط بر ديگری ام، زير سلطه ديگری ام و... برخاسته از ضدفرهنگ قدرتند. در جهان امروز، بيش از پيش، انسانها، گروههای اجتماعی و جامعه ها، به خود در رابطه با ديگری، گروه ديگری، جامعه ديگری هويت می دهند. ناسيوناليسم سلطه گر، و همه آن بيانهای دينی ای که هويت جوئی از رهگذر بيگانگی جستن با ديگری را توجيه و بسا واجب می کنند و آن دسته از سنتها و عرف و عادتها که کارکردشان توليد حصارهای بلند بر گرداگرد هويت آدمی و زندانی شدن او در گذشته است کار را به جايی کشانده اند که، در جامعه ها، راههای دوستی، غنای متقابل فرهنگها از يکديگر يا بسته شده اند و يا تنگ و صعب العبور گشته اند.
بدين قرار، فرهنگ حاصل عمل و کنشگری و هويت نيز فرآورده عمل و کنشگری است (۶) و ضد فرهنگ حاصل قياس است.(۷). شيطان قياس کرد و رانده شد، آدم قياس کرد و رانده شد (۸) .
با وجود همه هشدارهای ارزشی، در بسياری از جوامع نقش عمل در هويت جستن از راه رشد، کم و نقش قياس در هويت يابی زياد می شود. نسبت عمل به قياس، نشانگر نسبت فرهنگ به ضد فرهنگ در سطح يک انسان و در سطح يک جامعه است. ويژگی جامعه های زير سلطه اينست که خود را با مسلط قياس می کنند و گمان می برند از راه اخذ «تمدن فرنگی» می توانند چون سلطه گر شوند (۹)، اما نتيجه اين می شود که کمتر توليد می کنند و بيشتر مصرف کننده فرآورده های جامعه مسلط می شوند. اين گونه جوامع، گرفتار اغتشاش هويت و نازائی و سپس تلاشی فرهنگی می شوند.(۱۰) هر زمان که انسان از قياس گويای رابطه قوا باز ايستاد، و دين مندی، باورمندی، حقوق مندی، استقلال و آزادی خويشتن را در ابتکار و ابداع و خلق خويش، تعريف کند، از ضد فرهنگ آزاد گشته و فرهنگ آزادی جسته است.

۷. از زمانی که راه و روشی برای «گفت و شنود فرهنگها» بر اساس جدا کردن حساب فرهنگ از ضد فرهنگ، يعنی مجموعه فرآورده های قدرت (= زور)، از سوی خط استقلال و آزادی ايران پيشنهاد شد (۱۱) تا امروز تحقيق در باره فرهنگ و کار در قلمرو رابطه فرهنگها با يکديگر، ادامه يافته است. فشرده اين تحقيق در دو نکته زير می آيد:
۷/۱ . فرهنگ آزادی همه مکانی و همه زمانی است و سانسورها نمی توانند مانع از آن شوند که جهان را فرا گيرد. چرا که در توليد عناصر اين فرهنگ، زور نقش ندارد. چنانکه دانشی که آدمی بدان دست می يابد، خود خويشتن را بر جهانيان می نماياند. بيان آزادی نيز جهان را فرا می گيرد به زودی، اگر حصارهای سانسور نباشند. و با تأخير، هرگاه اين ديوارها هرچه با پهنای وسيعتر و ارتفاع بلند تر باشند. از اين رو است که بدترين نوع سانسور، از خود بيگانه کردن بيان آزادی در بيان قدرت است. بنا براين، کارساز ترين روش، باز جستن بيان آزادی و جستجو برای يافتن کارآمدترين شيوه ها برای شکستن ديوارهای سانسور است.
۷/۲ .ضد فرهنگ قدرت، چون حاصل ابتکار و ابداع و خلق نيست ( که در بند ۸ توضيح داده می شود چرا فرآورده ابتکار و ابداع و خلق نيست) جز از راه روابط قوا و زور از يک جامعه به جامعه ديگر انتقال نمی يابد. نتيجه اين که نسبت فرهنگ به ضد فرهنگ را نسبت قابل انتشارها بدون نياز به زور و انتشاردادنی ها به زور، به دست می دهد. در حقيقت، به زور می بايد مانع از انتشار عناصر فرهنگ آزادی شد. حال آنکه به زور می بايد عناصر ضد فرهنگ را انتشار داد. (۱۲) د رحالی که در جوامع بسته هم هزينه های هنگفت مالی به عمل می آيند و هم انواع خشونتها بکار ميروند تا فرهنگ آزادی منتشر نشود. امروز، می بينيم که بحث از ممنوع کردن آلوده کننده های محيط زيست، منع تجاوزها به حقوق انسان و اعمال ناسازگار با کرامت انسان و مبارزه با سلاحهای کشتار جمعی، موضوع اجتماعهای داوطلبانه مردم جهان در سطح جهان شده اند.

۸. عناصر ضد فرهنگ، فرآورده ابتکار و ابداع و خلق نيستند بدين خاطر که عقل قدرتمدار نمی تواند چيزی را خلق کند. عقل وقتی از آزادی خويش غافل نيست استعدادهايش را بکار می اندازد و بر ابتکار و ابداع و خلق توانا می شود. اما وقتی از آزادی خويش غافل است، از کار طبيعی خود باز می ماند. برای مثال، هيچ جنايتکاری را نمی توان يافت که جنايت او فرآورده عقل خلاق او باشد. کار او تنها محدود به اينست که ابتکارها و ابداع ها و خلقها را، حتی اگر خود کرده باشد، در جنايتی که می خواهد مرتکب شود، بکار می گيرد. توضيح اين که ابتکار و ابداع و خلق يک کار، کار عقل آزاد است و بکار بردن آنها به مثابه ابزار، چيز ديگری است که از عهده عقل قدرتمدار و بنا بر اين توجيه گر، بر می آيد. چنانکه اسلحه ها فرآورده دو نوع کار هستند: کار يافتن دانش – رياضی و شيمی و فيزيک و زيست شناسی و... – و کار استفاده از اين دانش در توليد سلاحها. کار دوم، کار خلاقانه ای نيست، بلکه نوعی ابزارانگاری است که کار عقل توجيه گر است.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


جامعه های امروز، بخصوص در جامعه های دارای اقتصاد مصرف محور، با دو واقعيت رو برويند:
نخستين واقعيت اينکه در جامعه های دارای موقعيت مسلط، مراکز ابتکار و ابداع و خلق محدود تر می شوند. زيرا بخش اعظم جامعه به جای تشريک مساعی در خلق و ابتکار، محصولات آن مراکز را اغلب نيز کورکورانه مصرف می کنند. محور شدن مصرف، سبب می شود که فرآورده های ابتکارها و ابداع ها و خلقها، در مصرف، بنا بر اين، در ويرانگری، بکار روند. آلودگی محيط زيست و فزونی مصرف بر توليد و تشديد نابرابريها و تبعيضها و از ميان بردن امکانهای زيست نسلهای آينده را عقلهای قدرتمدار توجيه می کنند. حتی در همين وضعيت بحران اقتصادی که جهان را فراگرفته است، «رهبران جهان» به اين فکر نمی افتند که بحران را برای ايجاد تغييرهای اساسی (۱۳) مغتنم بشمارند. اين رهبران به جای رها شدن از ضد فرهنگ قدرت و بازجستن فرهنگ آزادی، به منظور بيرون بردن سرمايه داری از تنگنا، آسباب مصرف بيشتر در جامعه را فراهم می آورند.
دومين واقعيت اين است که در جامعه های در موقعيت زير سلطه، مصرف فرآورده های جامعه مسلط، جائی برای ابتکار و ابداع و خلق باقی نمی گذارد. به قول فانون (۱۴) زير سلطه از سلطه گر، ميمون وار تقليد می کند. حتی وقتی می خواهد اقتصادی همتای اقتصاد جامعه سلطه گر بجويد، همان راه و روش جامعه مسلط را بکار می برد بی آنکه غلطهای آن را تصحيح کند. چنانکه آسيا دارد مرکز ثقل اقتصاد جهان می شود اما چون همان راه و روش غرب را در پيش گرفته است، جز بر ابعاد مصرف نمی افزايد.
بدين قرار، در جامعه ای که انديشه های راهنمايش تنها بکار توجيه می آيند، و به وسيله آنها، انواع مصرف ها، ولو ويرانگر ترين آنها، توجيه پيدا می کنند، و در اين فضايی که عقلها از آزادی خويش غافل و تنبل و توجيه گر می شوند، نتيجه اين می شود که قدرت در اشکال گوناگونش فرمانروائی می جويد. و در چنين جوامعی توجيه گری بر ابتکار و ابداع و خلق غلبه می جويد. از اين جا، بنا بر قاعده، نسبت توجيه به ابتکار و ابداع و خلق، نسبت ضد فرهنگ قدرت به فرهنگ آزادی را معلوم می کند. بيشتر از اين، وجود هر يک از دو حالت برخود افزودن و يا از خود کاستن در جامعه، حکايت از واقعيتی می کنند: اولی حاکی از پيشی گرفتن ابتکار و ابداع و خلق نزد آدميان و دومی از سبقت گرفتن توجيه گری حکايت می کنند.
۹. فرهنگ آزادی، فرهنگ رابطه های آزاد ميان واقعيتها، رابطه های آزاد انسانها با يکديگر و پديده های هستی است. ضد فرهنگ قدرت فرآورده رابطه انسانها با مجاز و رابطه غير مستقيم آنها با واقعيت است. بدين قرار، وجود انواع مجازها، خرافه ها، فکرهای جمعی جبار، دروغها که در اين زمان «ضد اطلاعات» خوانده می شوند، بيانهای قدرت که بخش بزرگی از آنها را مجازها تشکيل می دهند، نظريه هائی که علم اليقين انگاشته می شوند و جبار عقل انسانها می شوند وبالاخره همه جبرهايی که انسان را از استقلال و آزادی و حقوق خويش غافل می کنند، همه و همه، نشانه قوت گرفتن ضد فرهنگ هستند.
بر اين اساس می توان نتيجه گرفت که نسبت فرهنگ آزادی به ضد فرهنگ قدرت را نسبت واقعيت گرائی به مجاز گرائی در هر جامعه بدست می دهد. و :
الف) فرهنگ آزادی فرآورده رابطه مستقيم انسان با واقعيت است. انسان فرهيخته کسی است که با خودشناسی آغاز می کند و با ايجاد رابطه مستقيم با واقعيتها (۱۵) استعدادهای خويش را بکار می اندازد و بر ابتکار و ابداع و خلق توانا می شود. هرکس تجربه کند، به تجربه در می يابد که بدون رابطه مستقيم با واقعيتها، ابتکار و ابداع و خلق ناممکن است.
ب) ضد فرهنگِ قدرت حاصل رابطه نامستقيم و بسا قطع رابطه با واقعيتها است. برای مثال، انسانی که، در خود، همچون يک اسطوره، يا يک شخصيت اسطوره شده، يا اين و آن نماد قدرت می نگرد و يا بطور عام، در واقعيتها از ديد قدرت و قدرتمداری می نگرد، عقل خود را به دستگاه مجاز ساز بدل می کند. چنانکه عقل آن انسان نگون بختی که از ديد ولايت مطلقه بر جان و مال و ناموس مردم، در خود و مردم می نگرد، دربست بنده زور و از ابتکار و ابداع و خلق ناتوان می شود. هرکس دورانهای زندگی جباران خودکامه، پيش و پس از يافتن مقام ولايت مطلقه را با يکديگر مقايسه کند، در می يابد که دوران ولايت مطلقه آنان، خالی از هر ابتکار و ابداع و خلقی است. جالب اينجاست که خود آنان نيز در آنجاها که فرصت درددل پيدا کنند به اين واقعيت اعتراف می کنند. زيرا اين دوران دوران ترک فرهنگ آزادی و فرورفتن در ظلمات ضد فرهنگ قدرت است. (۱۶) در اثر قطع رابطه مستقيم جباران با واقعيت، آنان به تدريج بر جباريت خود می افزايند و در پايان، دنيای آنها، دنيائی مجازی محض می گردد.
ج) دنيای مجازی سازی، در اين عصر، دو شکل جديد جسته است:
● واقعيت را همان سان که هست بايد پذيرفت. برای مثال می گويند: سلاحها و ديگر فرآورده های ويرانگر واقعيتها هستند و می بايد آنها را همان سان که هست پذيرفت. پر رواج ترين دروغها، موضوع رمانها و فيلم ها، اينست: «هرکس را همان سان که هست می بايد پذيرفت». در سياست نيز «سياست واقع بين»، رابطه نه بر اساس حقوقی که بر پايه منافع است. لذا، با استبدادی ترين و فاسد ترين و خائن ترين رژيمها می توان رابطه دوستانه داشت وقتی «منافع» بهتر تأمين می شود. اما حق اينست که گرچه سلاحها و ويرانگرهای ديگر، بمثابه ساخته، واقعيت دارند، گرچه شخصيت انسان قدرتمدار که مدعی ميگويد او را همانطور که هست بايد پذيرفت، فرآورده آموزش و پرورشی است که ديده است، اما موضوع پذيرفتن و يا نپذيرفتن اينگونه واقعيتها نيستند. موضوع پذيرفتن يا نپذيرفتن انديشه های راهنمائی هستند که در ساختن اين واقعيتها، راهنما هستند. بدين سان، کوشش در پيشنهاد بيان آزادی و راهنما گرداندن آن می تواند انسانها را از قدرتمداری رها کند و آنها را از توليد و مصرف ويرانگرها باز دارد. چنانکه با تغيير بيان قدرت به بيان آزادی، خود را از قدرتمداری آزاد کنند.
● القاء کردن به انسانهای عضو يک جامعه که بهترين زندگی ها را دارند و زندگی آنها از زندگی همه انسانها در جامعه های ديگر بهتر است و... تبليغ رايج در جامعه های مسلط و «در مقايسه با کشورهای هم سطح خود، ما از همه بهتر زندگی می کنيم» تبليغ در جامعه های زير سلطه است. بديهی است بدون از ارزش انداختن « بنی آدم اعضای يکديگرند» و بی قدر کردن ارزشهای ديگر، بخصوص بدون قطع رابطه مستقيم انسان با واقعيت و بدون ناچيز کردن زندگی در مصرف، ممکن نيست برای انسان ها از اين گونه دنياهای مجازی ساخت و در آن، زندانيشان کرد.
بدين سان، در هر جامعه، نسبت رابطه انسان با واقعيت و اينکه چه اندازه مستقيم است و چه اندازه غيرمستقيم، اندازه استقلال وآزادی و مشارکت اعضای آن جامعه را در اداره امور آن جامعه و نسبت شکوفائی فرهنگ آزادی و به همان ميزان پژمردگی ضد فرهنگ قدرت را بدست می دهد.
۱۰. استعداد ابداع و ابتکار و خلق، تنها استعداد انسان نيست، بلکه اين استعداد همراه با استعدادهای ديگر فعال می شود. توضيح اينکه فرهنگ آزادی، در بردارنده بيان آزادی راهنمای سياست و اقتصاد در خدمت انسان مستقل و آزاد، و در بر گيرنده دانشها و فنون و هنرها – به معنای بيرون رفتن از دايره ممکن و گشودن افق های جديد به روی انسان – است. اين فرهنگ شامل انس اجتماعی است به اين معنا که همه فرآورده های آن در ايجاد رابطه دوستی و عشق بکار می روند؛ شامل آموزش و پرورش و امکانهای اجتماعی و اقتصادی و سياسی و فرهنگی رشد است؛ در بردارنده تمام کارکردهای حقوق معنوی و حقوق مادی انسان و حقوق جمعی انسانها و حقوق طبيعت و حقوق وضعی ای است که خود آنها نيز بيانگر حقوق ذاتی اند و شامل زنده کردن طبيعت و جانداران و انسانها از راه ابداع و ابتکار و خلق های نو به نو شونده است. و اين فرهنگ، با در برگرفتن وجدانهای تاريخی (گذشته مشترک) و کنونی (حال مشترک) و در برداشتن بيان آزادی و دانش و فن – که وجدان علمی جمعی را پديد می آورد -، زمان را بستر می گرداند که گذشته در حال و حال در آينده مشترک جريان می يابد و بر رشد بر ميزان عدالت اجتماعی شهادت می دهد. اين فرهنگ به تک تک انسانها کمک می کند هويتهای فردی و جمعی خويش را به دست خود بسازند.
گفتنی است که هرگاه فرهنگ، آميخته ای از فرهنگ آزادی و ضد فرهنگ قدرت نباشد و فرهنگ آزادی باشد، عناصر فرهنگی جامعه مانند ارزشها و هنرها و دانشها از سازگاری کامل برخوردار می شوند. بدين قرار، به نسبتی که ضد فرهنگ قدرت با فرهنگ آزادی آميخته می شود، ناسازگاری ميان آنها بيشتر می شود. بدين قرار، اندازه ناسازگاری عناصر ترکيب کننده فرهنگ، گويای ميزان آميختگی ضد فرهنگ قدرت با فرهنگ آزادی است.
عامل اول ناسازگاری عناصر فرهنگی، تعارض در انديشه های راهنمای آنهاست. هرگاه جامعه يک باور جمعی که بيان آزادی است نداشته باشد، بيانهای قدرت وجود تضادهای اجتماعی را گزارش می کنند. و از آنجا که انديشه های راهنما کاربردهای دانش و فن را نيز معين می کنند، نارسائی در اين انديشه ها، هم سبب کندی کار استعداد دانشجوئی در انسان می شوند، هم سبب بيشتر شدن رابطه قوا و کمتر شدن ميزان مشارکت اعضای جامعه در مديريت جامعه می شوند و هم سبب تغيير رابطه انسان و اقتصاد و به خدمت سرمايه درآمدن انسان می شوند. انديشه های راهنمای متعارض سبب قرار گرفتن تعليم و تربيت در خدمت سرمايه سالاری و سالاريهای ديگر می شوند. در نتيجه، ناسازگاری عناصر فرهنگ امری دائمی می شود و بحرانهای پی در پی در بعدهای مختلف اجتماعی و سياسی و اقتصادی و فرهنگی پديد می آورد.
ناسازگاری ميان فرهنگ آزادی و ضد فرهنگ قدرت قابل حل نيست. جامعه ها و نيز جامعه جهانی عرصه نزاع فرهنگ آزادی و ضد فرهنگ قدرتند. در هر جامعه، وقتی غلبه با فرهنگ آزادی می شود که در باور جمعی و يا باورهای جمعی، استقلال و آزادی و حقوق انسان و حقوق جمعی انسانها، پذيرفته می شوند. از اين رو، در حيات فرد و در حيات جامعه، به انديشه راهنما و باور بيشترين اهميت را می بايد داد. سير تحول جامعه چه به معنای خالق فرهنگ آزادی شدن و چه در معنای زندانی ضد فرهنگ قدرت گشتن، در تحول انديشه راهنما، قابل مشاهده است.(۱۷)

۱۱. به ترتيبی که شرح شد، جامعه ای که زنده نمی کند، جامعه ايست که، ميزان زاد و ولد را از ميزان مرگ و مير کمتر می کند، به جای عمران طبيعت، به تخريب طبيعت می پردازد، نيروهای محرکه را ويران می کند تا در نظام اجتماعی بسته بماند. اينک نوبت آنست که امر مهمی تشريح شود: جامعه ای که بيشتر از توليد مصرف می کند، گرفتار يک چند از جبرهای زير می شود:
الف) جبر پيشخور کردن. بنا بر داده های اقتصادی، ميزان مصرف در جامعه های «پيشرفته» از ميزان توليد، زمان به زمان، بيشتر می شود. بنا بر اين، نسبت مصرف به توليد شدت حاکميت جبر پيشخور کردن را نشان می دهد.(۱۸)
ب) جبر تخريب محيط زيست که هرگاه با همين آهنگ ادامه پيدا کند، از حالا تا سال ۲۰۲۵ ميلادی، تعادل محيط زيست به طور درمان ناپذيری برهم می خورد (۱۹).
ج) جبر از پيش متعين کردن آينده. چرا که با از بين بردن منابع و آلودن محيط زيست و ايجاد ساختهای اجتماعی– اقتصادی سازگار با اين جبرها، نسل آينده، تحت جبری چشم به جهان خواهد گشود که هيچ نه معلوم که بتواند از بند آن رهائی جويد.
د) پيش فروش کردن خود به مثابه نيروی کار که بهترين ترجمان نقش عمله را يافتن در ايجاد ضد فرهنگ قدرت است. بحران اقتصادی کنونی، از جمله، هم حاصل زندگی قسطی و هم گويای شدت از خود بيگانگی انسانی است که بيش از پيش از استقلال و آزادی خود غافل است.
ه) جبر اطاعت از اوامر و نواهی بنيادهای اجتماعی قدرتمدار.
و) جبر خشونتهای برهم افزا که در جهان امروز، جو حيات اجتماعی را به طور روز افزونی سنگين ساخته است.
اين جبرها که يک رشته جبرهای ديگر را ببار می آورند، اختيار ر از انسان ها می ستانند و آنها را به فراگرد شتاب گير شئی شدگی (۲۰ )، می سپارند. در اين زمان، بيشتر از گذشته، جمهور انسانها، حتی در ساختن ضد فرهنگ قدرت نيز نقش نمی يابند و بلکه مرتب ساخته های بنيادهای اجتماعی قدرتمدار را مصرف می کنند. بدين قرار، انديشه راهنما عاملی است که همراه می شود با ساخته های بنيادهای اجتماعی ديگر و اين مجموعه عوامل انسان را بی اختيار و در «نيروی کار» ناچيز می کنند.

۱۲ . فرهنگ آزادی، هم ملی است و هم جهانی و هر جامعه و بسا هر عضو جامعه، در فرهنگ جهانی، سهم و حق پيدا می کند. بنا بر اين، فرهنگ جهانی نيز می بايد زمان به زمان غنی تر، و عامل برخورداری انسانها از حق صلح و دوستی با يکديگر باشد. جبرهای حاکم بر زندگانی فردی و جمعی، اضطراب و ترس و نااميدی القاء می کنند. چنان که «تمدن دينی» توجيه گر «برخورد تمدنها»(۲۱) می شود و در درون جامعه هايی که زمانی فرهنگ خويش را جهان شمول می خواندند و استعمارگری را با درآوردن جهانيان به «فرهنگ مدرن غرب»، توجيه و مشروع می کردند، امروزه گروه های نژادی و قومی و دينی و محلی، در حصار اين و آن هويت، پناه می جويند و به اصطلاح جامعه شناسان به ساختن جوامع موازی مشغولند. در اين فرايند ديوارها که ميان گروه بندی های اجتماعی در شهرها، بالا می روند، ناظرانی را متقاعد کرده است که امريکا، برای مثال، با از دست دادن موقعيت مسلط خويش و در پی محدود شدن قلمرو اقتصادی - نظاميش، از درون متلاشی می شود.(۲۲)
اما باز بايد هشدار داد که اين ضد فرهنگهای قدرتند که توجيه کننده حصارها و ديوارکشيها هستند. اين ضدفرهنگها نه تنها از بهم پيوستن فرهنگهای آزادی و پديد آوردن فرهنگ جهانی آزادی ممانعت می کنند و از هرگونه زمينه سازی برای مديريت شورائی جامعه جهانی جلوگيری می کنند(۲۳)، بلکه در درون هر جامعه، فرهنگ همگانی را به پاره فرهنگهائی تجزيه می کنند که در آنها، غلبه با ضد فرهنگ قدرت می شود. از اين رو است که جهان در قهر و فقر فزاينده فرو می رود و ترس از فاجعه های بزرگ که زندگی بر روی زمين را به داس اجل بسپرد، همگان را در خود فرو می برد.
در عوض، اين فرهنگ آزادی است که چون حاصل همکاری انسان و طبيعت است، انسان ها را در دامن طبيعت وطندار می کند. هويتها را، هرچند گوناگون ولی، در همان حال، به يمن بعد جهانشمول هر فرهنگ، همگون می کند. وطنداری نه دست آويز تعريف شدن در تضاد با وطنداران ديگر، که گشايش عقل آزاد به روی هستی می شود. ضد فرهنگ قدرت توجيه گر مرزهای دشمنی است که به آنها نياز دارد. اما فرهنگ آزادی توجيه کننده پيوندهای دوستی ميان جامعه هاست که همگی همانگونه که دارای هويتهای مخصوص خود هستند، با يکديگر در استقلال و آزادی و حقوق مندی انسان و کرامت ذاتی همه مخلوقات خدا اشتراک دارند. بدين قرار، به همان ميزان که مرزهای ايجاد شده در درون يک جامعه و ميان جامعه ها گويای وجود ضد فرهنگ قدرتند، به همان نسبت، هر اندازه که حق برخورداری از فرهنگ جهانی و حق صلح و حقوق مربوط به کرامت انسان و طبيعت و حق بر دوست داشتن و دوست داشته شدن، حق بر اميد و شادی و ... و حق بر شرکت در مديريت شورائی جامعه و مديريت شورائی جامعه جهانی، گويای برقراری فرهنگ جهانی آزادی و اضمحلال ضد فرهنگ جهانی قدرت است.
برای بيرون رفتن از وضعيت کنونی که وضعيت جنگ ميان هويتهای فرهنگی مغشوش است، نياز به بسط آزادی در درون جامعه ها، برقرار کردن امنيت از رهگذر فراهم آوردن امکانها برای برخورداری انسان از حقوق خويش و فراهم آوردن اسباب شرکت هر انسان مستقل در مديريت شورائی جامعه خود و برداشتن مرزها برای غنا جستن فرهنگ جهانی و ممکن کردن مديريت شورائی جهان است. و البته همه اين هدفها منوط به پايان بخشيدن به استبداد فراگير سرمايه داری و تغيير محور اقتصادها از مصرف به توليد وسالاريهای ديگر است .

حل مشکل هويت در يک فرهنگ، در يک حوزه فرهنگی و در فرهنگ جهانی (۲۴):

۱. حق هستی مند است اما فرآورده های قدرت از خود هستی ندارند. برای مثال، دروغ، به مثابه فرآورده قدرت، پوشاندن حق است نه اينکه از خود هستی مستقلی داشته باشد. و يا، نيرو هست اما زور جهت تخريبی دادن به نيرو است؛ شادی حالت طبيعی موجود زنده است اما غم فرآورده زور است؛ سلامت حالت طبيعی موجود زنده است اما بيماری عارض بر تن و فرآورده عمل ميکروب در بدن است و...
نقد منطق صوری (۲۵) بر ما معلوم می کند سفيد ضد سياهی نيست چرا که اين دو رنگ فرآورده بود و نبود نور هستند. چنانکه تندرستی و بيماری ضد يکديگر نيستند چراکه تندرستی حالت طبيعی موجود زنده است و بيماری فرآورده حضور و عمل عامل و يا عاملهای بيگانه است. بدين قرار، فرهيختگی با تميز هست ها از نيست ها و هرآنچه بر هست عارض می شود، آغاز می گيرد. آن هويت شفاف که در عين حال، هويت يک فرهنگ، يک حوزه فرهنگی و فرهنگ جهانی است، هويت حاصل از اين فرهيختگی است. (۲۶)
بدين قرار، عاجل ترين کار برای رهاندن هستی مندها از خشونت ويرانگر، روی آوردن به بيان آزادی است. بيانی که چون جز حقوق در برندارد، بکار جهانيان در جدا کردن فرهنگ از ضد فرهنگ و رها کردن خويش از ضد فرهنگ می آيد. اين بيان است که بکار تذکار دائمی به عقل می آيد که بنا بر فطرت خويش، آزاد و کار طبيعی او ابتکار و ابداع و خلق است. آنگاه اين عقل می تواند به فريفتاری پی ببرد که، پی بردن به آن، به کشفی بزرگ می ماند: کشف رابطه حق و مصلحتی که خارج از حق قرار می گيرد. توضيح اين که:
الف) حق را انسان دارد اما مصلحت را قدرت می سنجد. برای مثال، هر انسان استعداد رهبری دارد و حق اينست که ولايت با جمهور مردم است. اما «نخبه نخبگان» مصلحت مردم را در اين می بيند که ولايت برآنها، از آن او باشد. ولايت را نيز اختيار بر جمهور مردم معنا می کند. می توان عميق تر شد و پرسيد ميان آن حق و اين مصلحت چه رابطه ای وجود دارد؟
- ولايت بر يکديگر، به مثابه حق، شرکت در مديريت جامعه بر اساس دوستی و برابری است. اما ولايت بر مردم، به مثابه مصلحت دين يا امت يا..، اختيار بر مردم و اختيار يعنی بسط يد بر مردم است. بدين سان، هرگاه سخن از حق باشد، ولايت دوستی و برابری و همکاری در رهبری معنی می دهد نه زورگويی و نابرابری. پس اگر در نظر کسی يا گروهی بنا بر ولايت مطلق او يا آن گروه بر جمهور مردم باشد، زورگويی و نابرابری ميل به مطلق شدن می کند.
- حق اين است که هر کس بر خود معرفت دارد و خويشتن را هدايت می کند، ولی مصلحت سنجان می گويند جمهور مردم نادانند و توانا به هدايت خويش نيستند.
- حق اين است که اهل دانش از راه انتشار دانش خويش و همگانی کردن آن در ولايت بر يکديگر شرکت می کنند، اما مصلحت سنجان می گويند اينها بايد به خود عنوان نخبگان را بدهند و دانش را دست آويز حاکميت بر جمهور مردم کنند.
بدين سان، اگر استعداد و حق رهبری را که ذاتی هر موجود زنده است، برداريم، از نظريه «ولايت نخبه بر مردم» هيچ نمی ماند. به سخن ديگر، هرچند مصلحت بيرون از حق قرار می گيرد، اما جز پوشاندن حق نيست. ضد فرهنگ نيز گرچه فرآورده زور است اما جز پوشش فرهنگ نيست. آن کتاب که عدالت را به مثابه جدا کننده هستی دار، از هستی ندار، به انسانها می آموزد (۲۷)، چگونه می تواند بيان آزادی نباشد؟
ب) آيا ثنويت پوشاندن توحيد است؟ اين آن پرسش اساسی است که هر انسانی می بايد از خود بکند و بداند که عرفان او بر استقلال و آزادی و حقوق خويش و يا غفلتش از اينها، ربط مستقيم دارد به اصل راهنمای عقل در پندار و گفتار و رهبری کردار او.
بی شک اصل راهنما در فلسفه قدرت، ثنويت است. منطق صوری آدمی را از اين واقعيت غافل می کند که دو محور در بيرون يکديگر و بدون رابطه با يکديگر، نه ممکن است بمثابه ثنويت به عقل آدمی آيند و نه به کار تبيين پديده ها می آيند. به سخن ديگر، نمی توان تصور کرد که، برای مثال، در تبيين ماهيت انسان، دو محور مجزای جسم و روح يا ماده و معنا تصور کنيم. زيرا به محض اين که می گوئيم: انسان موجود زنده ايست که شامل روح و جسم است در واقع گفته ايم، او يک مجموعه است. و چون گوئيم ثنويت روح و جسم، توحيدی از اين دو انديشيده ايم. بدين سان، بدون توحيد، ثنويت به تصور نيز نمی آيد. بنابراين، نمی توانيم بنا را بر دو محور بی رابطه با يکديگر بگذاريم و بر اين بنا، بگوئيم انسان موجود زنده ايست که ...، هيچ پديده ديگری را نيز نمی توانيم تصور کنيم چه رسد به تعريف و تبيين و تشريح. به سخن ديگر، برای تبيين هر پديده ای، ولو بر اصل ثنويت، آن را بايد دو محور در رابطه بايکديگر بينگاريم. اما بدون وجود ميل ترکيبی و توحيد جستن، چگونه ممکن است دو محور با يکديگر رابطه برقرار کنند؟
بدين قرار، ثنويت تنها از راه جهت ويرانگر بخشيدن به نيرو به قصد متلاشی کردن يک مجموعه، انسانها را از توحيد غافل می کند و جانشين آن به مثابه اصل راهنما می شود. به سخن ديگر، هرگاه زور در کار نيايد، هويت انسان، هويتی است که او از فرهنگ آزادی بدست می آورد. پس هر زمان جامعه ای بر آن شود که کار برد زور را کاهش دهد، مرزهائی را از ميان بر داشته است که زور ايجاد کرده است، ضد فرهنگِ فرآورده قدرت را به فرهنگ آزادی باز گردانده است و به خود و اعضای خود هويت پايداری را بخشيده است. به ترتيبی که سه هويت هر عضو جامعه، اولی هويت خود ساخته او و دومی، هويت يافته از ابتکار و ابداع و خلق در جامعه ای با فرهنگ آزاد و سومی، هويتی که به عنوان عضو جامعه جهانی کسب کرده، اين همانی می يابند.
۲. اينهمانی هويتهای سه گانه انسان آزاد حاصل فعاليتهای استعدادهای اوست زمانی که زندگی را عمل به حقوق و دفاع از حقوق می کند. از اين روست که او به بيان آزادی، به مثابه انديشه راهنما نياز دارد. بيانی که شامل حقوق و اصول راهنما و روشها و معرف الگوها و هدف سازگار با استقلال و آزادی انسان حقوقمند باشد. به ترتيبی که با سرمشق قراردادن آن؛
الف) رابطه انسان با فرهنگ به مثابه قالب، به رابطه انسان با فرهنگ بمثابه گشاينده افق رشد، به يمن جستن دانش و فن و ابتکارها و ابداع ها و خلقها، همه ترجمان استقلال و آزادی و حقوقمندی انسان و همه زيندگان، بدل می شود. در حقيقت، وقتی فرهنگ قالب نيست، هويت شکلی را نمی يابد که قدرت ساخته است بلکه هويتی است باز بر روی هستی هوشمند و در صيرورت به سوی او (۲۸).
ب) در بخشهای وسيعی از جهان، از آنجا که دانشها و فنها در سطح جامعه ها منتشر نمی شوند و انسانها، از رهگذر فرآورده ها و خدمتها، از رشد علمی و فنی آگاه می شوند و، در همان حال، دانشها و فنها را بغرنج تر و خود را از آن بی اطلاع تر می يابند، فضائی بزرگ و خالی پديد می آيد که آن را غير عقلانيها، بيشتر خرافه ها و فکرهای جمعی جبار و ضد اطلاعها و بخت و اقبال گرائی و بسا پوچ تصور کردن زندگی و بيشتر از همه، خشونت، پر می کنند. در قلمرو سياسی، حتی مردمی که در دموکراسيهای ليبرال زندگی می کنند، کار سياست را پيچيده و در تخصص اهل سياست می انگارند. در نتيجه، در امر استقلال و آزادی و حقوق خويش نيز چندان نمی انديشند. در قلمرو اقتصادی، کارگزاران سرمايه اند که «می انديشند» و ضد فرهنگ قدرت را می سازند. حتی در کارفرمائيهائی که به لحاظ رشد علمی و فنی، شرکت کارکنان علمی و فنی ناگزير است، سياست گذاری کار آنها نيست. در دو قلمرو اجتماعی و فرهنگی نيز، مدار بسته مادی ↔ مادی، عرصه ابتکار و ابداع و خلق را بسيار تنگ کرده است. از اين رو، ضرور ترين کارها، مادی ↔ معنوی کردن فضای زندگی و آزاد کردن جريان دانشها و فنها و شرکت انسانها در بکار بردن دانشها و فنها و مشارکت در اداره امور سياسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی خويش است: مديريت شورائی جامعه ها و جامعه جهانی.

۳. گستره خرافه ها، کمبودها، فقرها، خشونتها، مخدرها، آلودگی محيط زيست، نابسامانيها و آسيبهای اجتماعی و کيش قدرت پرستی که دين جهانيان می شود، اعلانهای خطر هستند به انسانها که دارند از موجودهای فرهنگ ساز به موجودهای ضد فرهنگ ساز بدل می شوند. زمان به زمان، اختيار خويش را بيشتر از دست می دهند و کمتر دليل فرآورده ها را در خود فرآورده ها می يابند. به سخن روشن تر، رابطه نياز طبيعی با فرآورده يا خدمتی که مصرف می شود، کمتر می گردد. بسا سهم فرآورده ها و خدمتهای ويرانگری که انسانها مصرف می کنند، بيشتر نيز می شود. دليل توليد و مصرف فرآورده ها و خدمتهای ويرانگر چيست؟ در خود فرآورده ها و خدمتها دليل آن را نمی توان يافت. دليل در بيرون آنها است. دليل ضد فرهنگ قدرت است که از انعقاد نطفه تا مرگ، قالب انسانها شده است.
هر ساخته ای که دليل را در بيرون آن بايد جست، ساخته قدرت است و توليد و مصرف آن مرگ آور است و به ضد فرهنگ قدرت تعلق دارد. برای مثال، دليل هر ماده غذائی ضرور برای تن، در ترکيب آن ماده غذائی و تن مصرف کننده آنست. بنا بر اين، فرآورده «غذائی» فاقد ترکيب مورد نياز تن، دليل مصرف شدن را در خود ندارد. در تن آدمی نيز دليل مصرف آن وجود ندارد. اينک از خود بپرسيم: دليل مواد مخدری که انسانها مصرف می کنند، آشاميدنی های زيانمند که انسانها مصرف می کنند، خوراکی های زيانمند که می سازند و مصرف می کنند، کجاست؟ اين پرسش، انسانها را می بايد به ياد اعتياد به قدرت پرستی، به بت پرستی که زود به زود، نو می شود (۲۹) و به ياد شرکت در ساختن ضد فرهنگ قدرت بياندازد. می بايد آنها را از اين واقعيت آگاه کند که توليد و مصرف فرآورده ها و خدمتهای ويرانگر، ضد فرهنگ است که بزرگ می کند و بر فرهنگ آزادی غالب و حاکم می گرداند.
بدين سان، از ضروری ترين آموزش ها به دانش آموز و دانشجو و، به بزرگسالان نيز، اينست:
الف) آن ساخته ای درخور صفت فرهنگ آزادی است که دليل ساخته شدنش در خود آن باشد. چنانکه دليل هر دست آورد علمی در خود علم است. و
ب) بکار بردن هر ساخته ای از اين نوع، وقتی آزادانه است که انسان مستقل و آزاد را در ابتکار و ابداع و خلق، بکار آيد. می توان تصور کرد بزرگی انقلاب فرهنگی را وقتی انسانها مستقل و آزاد استعدادهای خود را در توليد و مصرف فرآورده ها و خدمتهائی بکار اندازند که دليل هريک در خود آنست. هرگاه در هر چهار بعد سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی واقعيت اجتماعی، برای آن برنامه گذاری شود که دليل فرآورده ها و خدمتها در خود آنها باشد، جهان وارد عصر استقلال و آزادی گشته و رشد انسان جانشين رشد قدرت شده است.

۴. در پايان بحث و برای تميز هر چه شفاف تر فرهنگ از ضد فرهنگ، يک محک ملموس همگانی پيش می کشيم: هرگاه هر انسان، در پايان روز کار آن روز خود را موضوع پرسش کند و از خود بپرسد: چند درصد از کارهايم خودانگيخته و چند درصد از آنها، دستوری، تقليدی و بنابر عرف و عادت بوده است، او اندازه های فرهنگ و ضد فرهنگ و نسبت آميخته شدنشان را با يکديگر، دست کم در مورد خود، بدست آورده است. در جامعه های دارای موقعيت مسلط و يا زير سلطه، بخش اعظم کارهای روزانه انسانها، دستوری و تقليدی است. به همان نسبت که مصرف محور می شود، خود انگيختگی کمتر و فرمانبری بيشتر می شود. از اين رو، در چنين فضايی حتی استعدادها، خود، مانع رشد فرهنگی و عامل بزرگ شدن ضد فرهنگ قدرت هستند. پس ضرور تر کارها اينست که بنيادهای جامعه، بر اصل موازنه عدمی، تغيير سازمان يابند و از راه هرچه گسترده تر کردن فضای ابتکار و ابداع و خلق، در خدمت انسان فرهنگ ساز قرار گيرند. آن انديشه راهنمائی بيان آزادی است که هر انسان بدان عمل کرد، خودانگيختگی ا ش رو به افزايش گذارد. به ترتيبی که خود هدايت خويش را بر عهده گيرد (۳۰) ، رابطه با خدا را گشودن بی کران لااکراه بروی عقل آزاد خود بگرداند (۳۱) و عقل را از محدود کننده ها آزاد و به بکار انداختن استعدادها در حد مطلوب و خلق فرهنگ آزادی، توانا کند.
در غرب بسيارند آنها که می گويند جهان امروز به انديشه راهنمای جديدی نياز دارد. سياست شناسی امريکائی، ايران را يکی از کشورهائی – بسا واجد بيشترين شرائط- می داند که در آن، اين انديشه می تواند ساخته و در اختيار انسانيت قرار گيرد. (۳۲) از آنجا که بيانهای قدرت همه ساخته و تجربه شده اند، پس آن بيان که می تواند انقلاب بزرگ فرهنگی را در سطح جهان ميسر کند، بيان آزادی است . پيامبر اين پيام کسی جز محمد امين و صادق، محمد آزاده نيست که درود خدا بر او باد.

مأخذها و توضيح ها:

۱ . در قرآن، آيه های بسياری در باره شرک هستند. کاربردهای شرک در قلمروهای سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی نيز، در قرآن، به انسان خاطر نشان شده اند. از جمله، سوره های زمر، آيه ۲۹ و نحل، آيه ۸۶ و انعام، آيه ۱۳۷ و يونس، آيه ۳۵ و روم، آيه های ۴۰ و ۴۲ و يوسف، آيه ۱۰۶ و احزاب، آيه ۷۳ و شوری، آيه ۱۳ و بينه، آيه ۱ و...
۲ . اين واقعيت حاصل «تجربه» خالی شدن از فرهنگ خويش و پر شدن از «فرهنگ» سلطه گر است. قرن بيستم قرن ويرانگريهای فرهنگی بزرگ گشت. تحقيق ها که در اين باره انتشار يافته اند، فراوان هستند. خود نيز زير عنوان «بعثت فرهنگی» بدان پرداخته ام. در قرآن، هم خطرهای ماندن در «دين آباء» خاطر نشان شده است و هم گم کردن راه رشد و در بيراهه غی شدن. از جمله نگاه کنيد به
قرآن، سوره های توبه، آيه ۲۳ و بقره، آيه ۱۷۰ و مائده، آيه ۱۰۴ و اعراف، آيه ۲۸ و شعراء، آيه ۷۴ و توبه، آيه ۲۴ و سبا، آيه ۴۳ و قصص، آيه ۳۶ و ... و بقره آيه ۳۶ و سوره فاتحه و جن، آيه ۱۴ و...
۳ . قرآن، سوره مائده، آيه ۳۲
۴ . قرآن، سوره فتح، آيه ۲۹ و نيز نگاه کنيد به بعثت فرهنگی نوشته ابوالحسن بنی صدر
۵ . قرآن، سوره بقره، آيه ۲۵۶
۶ . قرآن نيک به انسان يادآور می شود که عمل می گويد دين او کدام است و عمل صالح است که موضوع ارزيابی می شود : سوره بقره، آيه ۶۲ و...
۷ . قرآن، سوره بقره، آيه ۳۴ و حجر، آيه ۳۱ و...
۸ . قرآن، سوره بقره، آيه ۳۶ و...
۹ . فراماسونها، چون ملکم خان و غرب زده های ترک، اينطور تبليغ می کردند که هرگاه از فرهنگ خود خالی و از فرهنگ غرب پر شوند، چون غرب می شوند. فانون fanon frantz در Peau noire, masques blancs و امه سزر در استعمارگر و استعمارزده و محققان بسيار ديگر اين امر واقع را موضوع ارزيابی قرار داده اند.
۱۰ . قرآن رفتار استبداد فراگير فرعون را در تجزيه جامعه زير سلطه نيک توضيح می دهد و همان واقعيتی را باز می گويد که جامعه های زير سلطه و نيز گروههای زير سلطه در جامعه های مسلط يافته اند.
- قرآن، سوره های قصص، آيه ۴ و عنکبوت، آيه ۳۹ و بقره، آيه های ۵۱ تا ۶۴
- و نگاه کنيد به سلطه فرهنگی و بعثت فرهنگی از ابوالحسن بنی صدر
- فصل نامه Les Peuples Méditerranéens شماره ۲۴ خود (ژوئيه – سپتامبر ۱۹۸۳ ) را به اغتشاش و پاره پاره شدن هويت اختصاص داده است. با اين عنوان Déchirée L’Identité
۱۱ . در کنگره موليانو ونتو، در ايتاليا، دسامبر ۱۹۹۸، طرح ابوالحسن بنی صدر، زير عنوان «حقوق و فرهنگ و مردم سالاری و هويت» مندرج در کتاب «انسان، حق، قضاوت و حقوق انسان در قرآن».
۱۲ . به بيان رسای قرآن، قول زور، بی زور بر زبان آوردنی نيست و انسان آزاده می بايد به کرامت از آن درگذرد. قول حق نيز در گفتن و شنيدن نياز به زور ندارد و می بايد به زور مانع انتشارش شد:
قرآن، سوره های حج، آيه ۳۰ و فرقان، آيه های ۴ و ۷۲ و مجادله، آيه ۲ و انفال، آيه ۸ و يونس، آيه ۸۲ و بقره، آيه های ۴۲ و ۶۱ و ۱۰۹ و ۱۴۶ و ...
۱۳ . GEAB N°۲۹ مورخ ۱۶ نوامبر ۲۰۰۸ از سوی گروه اقتصاددانانی که در ۲۰۰۶ بحران اقتصادی را پيش بينی کردند که در سپتامبر ۲۰۰۸ چون آتش فشان فوران کرد. به نقل از GlobalEurope Anticipation Bulletin
۱۴ . فرانتس فانون، دوزخيان روی زمين، ترجمه ابوالحسن بنی صدر
۱۵ . خود را بشناس تا خدای خود را بشناسی از علی (س ) و خداوندا به من آن توانائی ده که واقعيت را همان سان که هست ببينم از پيامبر (ص ). و در باره رابطه مستقيم و غير مستقيم با واقعيت، نگاه کنيد به کتاب عقل آزاد از ابوالحسن بنی صدر صفحه های ۱۸۹ تا ۲۱۰ .
۱۶ . قرآن، سوره های بقره، آيه های ۲۵۶ و ۲۵۷ و نساء آيه ۵۱ و نحل، آيه ۳۶ و زمر، آيه ۱۷ و...
۱۷ . نگرش در فقه از اين ديدگاه بسی آموزنده است: غير از انعکاس ضد فرهنگ قدرت در فقه، در جريان تاريخ، دو بيان، يکی بيان آزادی که در دوران انقلاب، در برابر جهانيان، اظهار شد و ديگری بيان قدرت که با ولايت فقيه آغاز شد و به ولايت مطلقه فقيه انجاميد، با شفافيت تمام تحول از آزادی به استبداد فراگير را بيان می کنند.
۱۸ . در اوائل دهه ۱۹۷۰، در اقتصاد توحيدی، دو امر پيشخور کردن و از پيش متعين کردن آينده را موضوع بحث قرار دادم و توضيح دادم چرا به جای وفوری که وعده داده می شود، کمبودها هستند که بر هم افزوده خواهند شد. آن زمان، دو اقتصاد سرمايه داری و مارکسيستی وعده وفور می دادند و با يکديگر مسابقه می دادند. خروشف، دبير اول حزب کمونيست روسيه و نخست وزير «روسيه شوروی» وعده می داد ظرف ۱۵ سال، روسيه از امريکا جلو بزند. اما اين مسابقه نخست امپراطوری روسيه را از پا در آورد و اينک دارد امريکا را از پا در می آورد. در اين سالها، نسبت مصرف به توليد را می سنجند تا اندازه پيشخور کردن را معلوم کنند.
۱۹ . گزارش سازمانهای اطلاعاتی امريکا زير عنوان Global Trends 2025 A Transformed World مورخ نوامبر ۲۰۰۸
۲۰ . در باره فراگرد شئی شدن انسان، گرايشهای فلسفی مختلف در غرب هشدار داده اند. چند نمونه:
- Marx et la Marchandise. Aliénation, chosification et fétichisme کنفرانس به تاريخ ۲۴ ژانويه و ۹ فوريه ۲۰۰۶ توسط Hendrik Patroons
- امه سزر استعمار را شئی شدن می دانست:
Discours sur le colonialisme, Présence africaine (texte de l’édition ۱۹۵۵). تعريف او وارد فرهنگ لغات فرانسه شده است.
- Philosophie et Spritualité درس دوازدهم : درک و فهم ديگری ضد شئی شدن و شئی انگاری ديگری است.
- قرآن، سوره فلق، آيه ۵ «پناه بر خدا از شر حاسد وقتی حسد می ورزد» و امروز، حسد ورزيدن به ديگری را شئی کردن ديگری ارزيابی می کنند.
- قرآن، سوره های نمل، آيه های ۳۴ و ۳۷ نقش قدرت در هرچه ناچيز کردن انسان خاطر نشان اهل خرد می کند. واقعيتی که امروز، در نظر پذيرفته می شود و در عمل، جريان شئی شدن انسان شتابان به پيش می رود.
۲۱ . نظريه «برخورد تمدنها» از هانتينگتون است. در ايران، نخست انقلاب اسلامی بود که نظر او را انتشار داد و موضوع بحث کرد. نام کتاب او اينست:
and ShusterSamuel P. Huntington, The Clash of civilisations and the of world order, Edi. Simon remarking
۲۲ . اين نظر از پرفسور روسی اگور پانارين Igor Panarin است. او در سپتامبر ۱۹۹۸، در يک کنفرانس بين المللی، در استراليا اظهار کرده است. رويتر (۲۶ نوامبر ۲۰۰۸) مصاحبه ايزوستيا با او را در باره نظر ۱۰ سال پيش او، انتشار داده است.
۲۳ . مديريت شورائی جامعه جهانی را در دوران انقلاب ايران، پيشنهاد کردم. سپس در سيمناری در پاريس که در آن، در باره رشد بحث می شد، تجربه شدن راه رشد جديد را در دوران مرجع انقلاب، يادآور شدم و مديريت شورائی جهان را بار ديگر پيشنهاد کردم. مباحث آن سمينار انتشار يافتند:
- فصل نامه Les Peuples Méditerranéens شماره های ۳۵ و ۳۶ ، آوريل سپتامبر ۱۹۸۶، خود را با اين عنوان Fin du National? به مباحث اين سمينار اختصاص داد و مقاله های صاحب نظران را درج کرد.
- سير انديشه سياسی در سه قاره، سه راه حل رشد، از صفحه ۱۰۰ تا ۱۳۸ بازخواندن راه حلهای رشد، با توجه به بحران اقتصادی کنونی، بس عبرت آموز است.
۲۴ . در سمينار مونتو موليانو، به اين مشکل پرداختم . در اينجا، آن نوشته را تکرار نمی کنم، کامل می کنم با افزودن حاصل مطالعه از آن تاريخ تا اين تاريخ.
۲۵ . نگاه کنيد به نقد منطق صوری نوشته ابوالحسن بنی صدر و نيز تضاد و توحيد نوشته ابوالحسن بنی صدر موجود در سايت بنی صدر
۲۶ . هويتهای نژادی و قومی و ملی مقبول هستند وقتی رابطه ها، رابطه های قوا نيستند، و هويتهای سه گانه را بر اصل موازنه عدمی باهم می توان داشت و بايد داشت. انسان در خور اين عنوان، در همان حال که هويت فرهنگی جامعه ای را دارد که عضو آنست، هويت فرهنگی حوزه فرهنگی را نيز که عضو آنست دارد و با داشتن اين دو هويت، هويت سومی دارد حاصل عضويت او در جامعه جهانی. اينست رهنمود قرآن، در آيه ۱۳ سوره حجرات و رهنمود علی (ع) به مالک اشتر.
۲۷ . قرآن کتابی است که به انسان اين آموزش را می دهد. نگاه کنيد به فصل عدالت در اصول راهنمای اسلام نوشته ابوالحسن بنی صدر
۲۸ . قرآن، سوره های نور، آيه ۴۲ و لقمان، آيه ۱۴ و فاطر، آيه ۱۸ و ممتحنه، آيه ۴ و تغابن، آيه ۳
۲۹ . شخصيت پرستی، زمان به زمان، بنا بر فکرهای جمعی جبار روز، نو می شود. اما اشکال ديگر و جديد بت پرستی نيز همچنان برجا هستند: از آن روز که ابراهيم بت را شکست، قرآن، سوره انبياء، آيه های ۵۲ تا ۵۸، تا روزی که پيامبر به کعبه درآمد و بت ها را شکست و از آن روز تا امروز، مبارزه با بت پرستی ادامه دارد. با وجود اين، اشکال جديد بت پرستی برجا هستند:
- هشدار مدير قسمت اطلاعات و انفورماتيک در يونسکو Philippe Quéau در باره «بت پرستی مدرن» و
- مصاحبه ونسان ترنوار Terrenoir با کاردينال پوپارد Poupard نويسنده کتاب مسيحيت در آغاز هزاره سوم در اين باره خود بت گردانی و پرستی بمثابه نفی خدا
- Jean _François Stoffel, Cosmologie versus Idolatrie
- Nietzsche et l’avenir de la religion نوشته Paul Valadier sj
۳۰ . قرآن، سوره های يونس، آيه ۱۰۸ و اسراء، آيه ۱۵ و...
۳۱ . خواننده ای که بخواهد روشهای عقل قدرت مدار و عقل آزاد را بشناسد و روشهای عقل آزاد را بکار برد، ميتواند به کتاب عقل آزاد نوشته ابوالحسن بنی صدر رجوع کند.
۳۲ . گراهام فولر GrahamFuller، سياست شناس امريکائی، در مجله Foreign Policy ، بهار ۱۹۹۵، با عنوان « The Next Ideology » انتشار داد. مجله آلمانی Die Zeit (۱۹ تا ۲۶ مه ۱۹۹۵ ) ترجمه آن را با عنوان « مباررزه بر سر ايدئولوژی ها ادامه دارد» انتشار داد. انقلاب اسلامی (شماره ۳۵۰ از ۱۵ تا ۲۸ خرداد ۱۳۷۴ ترجمه آن را به فارسی منتشر کرد. وی شرائطی برای جامعه ای قائل شده است که در آن، انديشه راهنمای جديد می تواند انديشيده و پيشنهاد شود. کشورهای ايران و مصر و چين و هند، کشورهائی هستند که اين انديشه راهنما می تواند در آنها جسته آيد. تأمل در شرائط، بر تأمل کننده معلوم می کند که ايران واجد بيشترين شرائط است.
گورباچف نيز ميهمان روشنفکران فرانسوی شد. اينان به او گفتند: ما به بن بست رسيده ايم، مگر شما در آن سو، انديشه نوئی را بجوئيد و پيشنهاد کنيد.





















Copyright: gooya.com 2016