شنبه 18 آبان 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


از "نافرمانی مدنی" تا "بدفرمانی مدنی" (بخش دوم) - نافرمانی مدنی، پژوهشی از عمار ملکی

عمار ملکی
اگر چه درباره تعريف نافرمانی مدنی و خصوصيات آن اتفاق نظر کاملی وجود ندارد، اما با اين وجود ويژگی های مشترکی در بين تعاريف مختلف يافت می‏شود که می‏توان آن ها را ذکر نمود. در اين بخش، با برشمردن اين ويژگی ها و سپس بررسی نظرات و ديدگاه های مختلف در اين‏باره، تلاش در شناخت بيشتر و بهتر اين روش اعتراض مدنی خواهيم نمود ... [ادامه مطلب]

او با ماست! حميد فرخنده

باراک اوباما
پیروزی باراک اوباما می تواند از یکسو در باز شدن فضای کشور موثر باشد و از سوی دیگر فرصت هایی در جهت دفاع از منافع ملی ایران به همراه داشته باشد. آیا فرصت سوزی ها ادامه خواهد یافت؟ آیا رئیس جمهور آینده ایران دستان باراک اوباما را خواهد فشرد؟  ... [ادامه مطلب]

بخوانید!
پرخواننده ترین ها

مردم سالاری شورائی، ابوالحسن بنی صدر

پرسشها از آقای حسن رضائی و پاسخها از ابوالحسن بنی صدر:

بحث قرآن در انديشه موازنه عدمی با دو پرسش باقی مانده زير پايان می يابد:
۱. از نظر شما، معجزه بودن قرآن به چه معناست؟ به بيان ديگر، اعجاز قرآن را در چه چيزی می دانيد؟ معجزه لفظی، معجزه معنايی، معجزه علمی و...؟
۲. آيا در دريافت و ابلاغ وحی از سوی پيامبر، عنصر خيال و سليقه او، هيچ دخالتی و تأثيری نداشته است؟

پاسخ مختصر:
قرآن، معجزه عقل خلاقی است که ۱۵ قرن است روش تعقل را به آدميان می آموزد و انواع استبدادهای فراگير و شيوه های گوناگون به بردگی رفتن انسان را يادآور می شود. کتابی است که همه روشهای زندگی غيرعقلانی و برده وار را نفی می کند و در برابر حقوق ذاتی و کرامت ذاتی انسان، حقوق طبيعت و همه جانداران را تذکر می دهد. معجزه است بخاطر آموزش روشهای غافل نشدن عقل از آزادی خويش و در نتيجه، محکوم نشدن به توليد فرآورده های خيالی و خرافی و وهمی، يعنی همه فرآورده های غير عقلانی. چگونه ممکن است عقلی که پيامهايی که دريافت و ابلاغ می کند، عبارت باشد از حقوق ذاتی انسان و حقوق طبيعت و حقوق جمعی انسانها و علم بر ستون پايه های قدرت و هشدار و انذار نسبت به استبداد فراگير و علم بر دموکراسی شورائی، در بند خيال و وهم باشد؟ :

نور مردم سالاری شورائی در جهانی فرو رفته در تاريکی استبداد:

اما اين دو پرسش پايانی فرصتی را در اختيار می گذارند که به تفصيل، به يک واقعيت بس مهم و سخت سانسور شده بپردازم:
در عصری که تاريکی استبداد سرتاسر جهان را فراگرفته بود، پيامبر(ص) در «شوره زار» زندگی، مردمسالاری شورائی را بنيان گذارد که هرچند، هم باور راهنمای آن، هم روش کار آن و هم تاريخ روز به روز آن، برجاست، با شگفتی فراوان، کار بزرگ او، همچنان در سانسور کامل است.

*در باره وجود دموکراسی و انديشه آن، به سراغ تاريخ برويم
هرودوت، در تاريخ خود، کلمه مردمسالاری (دموکراسی) را سه نوبت، بکار برده است. يک نوبت، اسم (۱) و دو نوبت فعل آن را. (۲) شايد گمان رود مأخذ هرودوت در اينجا دموکراسی آتن است. چنين نيست. مأخذ او مباحثه سران بزرگ هفت خاندان ايرانی، بعد از کشته شدن برديای «دروغی» است. کلمه مردمسالاری در مباحثه معروف ميان آنان بکار رفته است و هرودت از بحث آنها نقل می کند.
شگفت اين که حسن پيرنيا، در تاريخ ايران از آغاز تا انقراض سلسله قاجاريه، از تاريخ هرودوت، تنها اين جمله را نقل کرده است: «بعضی طرفدار حکومت مردم بودند و برخی به حکومت عده قليل (اليگارشی) عقيده داشتند، ولی داريوش گفت: برای پارس، با اين وسعتی که دارد، حکومتی لازم است که تصميماتش افشا نشود و به سرعت مجری گردد. بالاخره طرفداران نظر او اکثريت يافتند» (۳). وجود فکر مردم سالاری در ايران، در عصر هرودوت، امر کم اهميتی نيست که تاريخ نگار ايرانی زحمت آوردن قول مورخ يونانی را نيز به خود نداده است.
هرودوت سخنان اعضای شورا را مايه شگفتی بعضی از يونيان خوانده و استدلال جانبدار مردمسالاری را، در آن « شورای هفت نفری»، اين سان نقل کرده است:
«اوتانس Otanès که مبتکر توطئه بر ضد برديای دروغی بود، سخن آغاز کرد و شش تن ديگر را به استقرار مردم سالاری، دعوت کرد: من بر اين باورم که از اين پس، ديگر هرگز نبايد اداره دولت را به يک تن بسپريم و او را بر خود، بمثابه شاه، مسلط کنيم. اين کار نه دلپسند و نه خوب است. شما ديديد که غرور کامبوجيه کار را به کجا کشاند و شما چشيديد مزه خودکامگی برديای دروغی را. چگونه سلطنت ممکن است نظم نيکو بجويد وقتی شاه هرکار می خواهد می کند بی آنکه به کسی پاسخگو باشد؟ بهترين انسان های دنيا وقتی صاحب اين مقام و آمريت بشود، با طرز فکری که داشت وداع می گويد. برخوردار از موفقيتها ، در او وقاحت و تکبر بوجود می آورد. در همه زمانها، قدرت با دارنده خود چنين کرده است. با داشتن اين دو عيب، شاه مستبد در خود، همه شرور را دارد: کبريا او را بر آن می دارد مرتکب بسياری جنايتهای جنون آميز شود. از هوس اينگونه اعمال نيز پر می شود. در حقيقت، جبار که از هرگونه دارائی برخوردار است، می بايد از حس غبطه به مال اين و آن مصون باشد، اما واقعيت اينست که دائم چشمش به مال اين و آنست... از همه بدتر اين که سنن پيشينيان را وارونه می کند. نسبت به زنان خشونت بکار می برد و بدون قضاوت، افراد را می کشد.
بر عکس سلطنت استبدادی، حکومت مردم ، بهترين نام ها را، (مردم سالاری) دارد. در اين حکومت، انسانها از حقوق مدنی و سياسی برابر برخوردارند. و از کارها که شاه می کند، يکی هم انجام نمی گيرد: قاضيان به قرعه انتخاب می شوند. ديگران بابت آمريتی که به آنها تفويض می شود، پاسخگو خواهند بود. تمامی شورها واگذار به مردم هستند. بنا براين، من بر اين نظر هستم که قدرت از آن مردم بشناسيم و به مردم بسپاريم. زيرا جمعيت بزرگ است که دارنده صفات نيک است. (۴)
بدين قرار، انديشه مردمسالاری در ۵۲۱ سال پيش از ميلاد، به عنوان انديشه راهنمای دولتی با صفت مردمسالار، مطرح شده است. آن زمان در يونان، جباران حکومت می کردند. فيلسوفان جانبدار دولت نخبه ها که افلاطون سرآمد آنان بود، انديشه راهنمای دولت جباران را فراهم کرده بودند. شدت استبداد بدانحد بود که کسی را يارای بر زبان آوردن کلمه مردم سالاری نيز نبود (۵). از آن زمان تا بعثت پيامبر، در روم قديم، نظر ارسطو، يعنی تلفيق دموکراسی و اليگارشی، يکچند به عمل در آمد. بنا بر اين نظر، اداره کشور حق نخبه ها بود، اما مردم آنها را بر می گزيدند (۶). اما از آن پس، نه در جائی رژيم دموکراسی برپا شد و نه از آن سخنی به ميان آمد. در خور يادآوری است که در دموکراسی آتن، زنان و بردگان، دون انسان به شمار بودند و حق رأی نداشتند. افزون بر اين، همچون دموکراسی در جامعه های امروز غرب، آن دموکراسی بر سلطه آتن بر ديگر جامعه های يونان آن روز بنا شده بود. (۷) به سخن ديگر، حتا بر فرض آگاهی از وجود چنين مردمسالاری ای، سرمشقی برای مردمسالاری شورائی مدينه به شمار نبود. مشابه با مردمسالاری مدينه اما در سومر وجود داشته است: مردمسالاری سومريها، قديمی ترين مردم سالاری شناخته شده است و مردم سالاری بر اصل مشارکت بوده است. يادآور می شود که زادگاه ابراهيم (ع)، شهر اور، در سومر قرار داشت.
پس از گذشت ۱۱ سده از مجلس شور سران ۷ خاندان ايرانی، در حالی که در اروپا، کليسا روی به استبداد فراگير می نهاد، محمد (ص)، پيامبر اسلام، مردمسالاری شورائی را، با اين ويژگيها، بنا نهاد:

*نفی فرعونيت يا استبداد فراگير
بحرانی که هم اکنون اقتصاد جهان در آنست، تنها بعدی از استبداد فراگير سرمايه داری را در معرض ديد قرار داده است. استبداد فراگيری که دموکراسی ليبرال، انسانها را از توجه به آن غافل کرده است. زيرا انسان را در مدار بسته مادی ↔ مادی زندانی کرده و او را در «نيروی کار» و مصرف کننده کالاها، «خدمت ها» و فرآورده های مجازی، ناچيز نموده است.
اين واقعيت که نخست کليسای کاتوليک روی به استبداد فراگير نهاد و ستون پايه های اين استبداد را استوار کرد و آنگاه، در جامعه های مسيحی، (خواه دارای دموکراسی همچون آلمان و ايتاليا، و خواه گرفتار استبداد سلطنتی مانند روسيه) رژيمهای توتاليتر بر جامعه ها مسلط شدند. و اين واقعيت که هم اکنون، سرمايه داری به شيوه پيشخور کردن و از پيش متعين کردن آينده، بساط استبداد فراگير خود را نه تنها بر جهان و زمان حاضر، که بر فضا و آينده های دور و نسلهای آينده گسترده است، انسان سبب جوی را برآن می دارد که اصل راهنمائی را شناسائی کند که در انديشه های راهنما و ستون پايه های قدرت توتاليتر، ابراز می شوند. گفتنی است پاره ای محققان غربی اين تحقيق (=شناخت پايه های توتاليتاريسم) را به عمل آورده اند. اما به دليل رشد تمايلهای افراطی و نيز محدود شدن مستمر فضای آزادی انسان و بی بند و بار شدن سرمايه داری، اين تحقيقها هيچگاه کامل نگشته و سبب نشده اند که به آستانه خودآگاهيهای عمومی برسند و به واسطه آنها نسبت به حقوق ذاتی انسان و تمامی ستون پايه های استبداد فراگير، وجدان جمعی ای به وجود آيد که هر روز هم بر شفافيت و کمال آن افزوده شود. خوب است آن اموری را که پژوهشهای راجع به استبدادهای فراگير ( نظامهای توتاليتر يا فرعونيت به تعبير قرآن) در غرب متوجه شان شده اند و امور ديگری را که قرآن می آموزاند، ولی پژوهشگران از آنها غافل شده اند، به شرح آوريم:
۱ . به اين نکته توجه شده است که اصل راهنمای مرامهای توتاليتر ثنويت تک محوری است (۸)، اما به اين واقعيت که ثنويتهای دو محوری (مانند ليبراليسم) هم سرانجام به ثنويت تک محوری می انجامند، توجه نشده است. تصريح قرآن بر نفی تثليث و ثنويتها و انواع شرک (۹) و اين آموزش بس ارزشمند که اصل توحيد است، هنوز وجدان همگانی انسانها نگشته است. اصل راهنما گشتن توحيد با رهائی انسان از بندگی قدرت همزمان می شود و انسان اين آزادی را هنوز، نه در شرق و نه در غرب نيز نجسته است.
۲. هرچند بر اين امر توجه مستمر می شود که حافظه جمعی، استبدادهای فراگير (نازيسم و فاشيسم و استالينيسم) را از ياد نبرد، اما از وجود بنيادهای خودکامه در درون جامعه مردم سالار که مهمترين آنها کارفرمائی سرمايه داری است، غفلت می شود. طرفه اين که تاچريسم و ريگانيسم اين کارفرمائی ها را خودکامه تر نيز کردند. نتيجه اين شده است که انسان تابع قدرت گشته است. اين همان تابعيتی است که قرآن، انسان را به رهائی از آن می خواند و انواع سالاريها؛ دين سالاری، سرمايه سالاری، علم و فن سالاری، ديوان سالاری، حزب سالاری، شخصيت سالاری و... را نفی می کند (۱۰)
۳. در غرب يکچند از ستون پايه های استبداد فراگير شناسائی شده اند. در حقيقت، چهار يا پنج ستون پايه تاکنون شناسائی شده اند (۱۱). ولی حق اينست که ستون پايه های فرعونيت بسيار بيشتر هستند. در ادامه بحث به اين ستون پايه ها می پردازم. اما در اينجا يادآور می شوم که مطالعه مردمسالاری پيشتر انجام گرفته و مجموعه ای از چند کتاب گشته است: يک کتاب در باب استبداد فراگير و اصول راهنمای مردم سالاری، يک کتاب در باب رهبری ، يک کتاب در باب عدالت اجتماعی و کتابی در باب رشد. کتاب در باب استبداد فراگير و اصول راهنمای مردم سالاری هنوز انتشار نيافته است. اما کتابهای عدالت اجتماعی و نيز عقل آزاد که جلدی از جلدهای کتاب، در باب رشد است، انتشار يافته اند. اينک فرصت را برای کامل کردن ستون پايه های استبداد فراگير مغتنم می شمرم:

ستون پايه های فرعونيت يا استبداد فراگير
۱. مالکيت مطلق بر دين و يا مرام، شالوده فرعونيت است. اين ستون پايه را محققانی که در کليسای قرون وسطی و نازيسم و فاشيسم و استالينيسم تحقيق کرده اند، ديده اند (۱۲ ). اين ستون پايه، نيازمند نظريه تجسم است. تجسم ولايت تامه خدا، وقتی دين در بيان قدرت فراگير از خود بيگانه می شود، و تجسم ولايت مطلقه حزب، وقتی مرامنامه حزب، انديشه راهنمای قدرت فراگير می شود. ولايت مطلقه فيلسوف اول (افلاطون) و ولايت مطلقه قانونگزار اعدل (ارسطو) و ولايت مطلقه پاپ و ولايت مطلقه پيشوا (نازيسم) و ولايت مطلقه رهبر (استالينيسم) و ولايت مطلقه فقيه (خمينيسم) اشکال گوناگون فرعونيتند (۱۳) و همگی نخستين ستون پايه استبداد فراگير به شمار می روند.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


۲. مالکيت بر سرمايه و دانش و فن و ديگر نيروهای محرکه و زمين و منابع آن، بنا براين، قبضه امکانات مالی، و از اين رهگذر، به تابعيت مطلق قدرت حاکم در آوردن انسان، دومين ستون پايه را تشکيل می دهد. آنها که در باب تحول کليسا به قدرت توتاليتر مطالعه کرده اند، چگونگی دم از مالکيت بر آسمانها و زمين زدن کليسا را تشريح کرده اند (۱۴ )، و آنها که در باره استالينيسم و نازيسم تحقيق کرده اند، به اين امر توجه کرده اند که ميزان فراگير شدن استبداد بستگی دارد به اندازه بسط يد قدرت حاکم بر ما کان و ما يکون. (۱۵). از اين رو، قرآن از دين مداران و غير آنها سلب مالکيت می کند و انسان را خليفه خدا و زمين و آسمانها را مسخر انسان و هر کس را مالک سعی خويش می شناسد. (۱۶ )
۳. مالکيت بر «جان و مال و ناموس مردم» ستون پايه سوم استبداد فراگير است. پاپ که برای خود ولايت مطلقه قائل بود، مدعی بسط يد بر جان و مال مردمان مسيحی و به طريق اولی، غير مسيحی، بود. در توتاليتاريسمهای جديد، فعاليتهای اقتصادی و شغلی و تعليم و تربيت، و نيز مرامی که هر انسان می بايد راهنمای زندگی خود کند، در انحصار دولت است. از تحقيق کنندگان در باره توتاليتاريسمهای قرن بيستم، برخی از مالکيت سرمايه داری بر جان و مال و ناموس مردم غافل نشده اند. (۱۷). بديهی است که قرآن اين مالکيت را نفی می کند. اکراه در دين را نفی می کند و هرکس را رهبر خويش می شناسد. (۱۸)
۴. حزب واحد حاکم، يکی ديگراز ستون پايه های فرعونيت است: انواع توتاليتاريسمهای قديم و جديد، حاکميت را از آن حزب واحدی می دانند و چنين نشان می دهند که رسالت اجرای دين يا مرام و تبليغ آن در صلاحيت همين حزب حاکم است. همزمان، مردم را به «خودی» و «غير خودی» تقسيم و گروه بندی می کنند. به ترتيبی که خوديها مسلط و غير خودی ها زير سلطه بمانند. تمايل به يکدست کردن خوديها، چرائی تصفيه های خونين دستگاه های استالين و هيتلر و دستگاه ولايت فقيه در ايران را توضيح می دهد. هنوز، حزب واحد خود نيز در مهار «آل» يا شبکه بندی تار عنکبوتی شکلی است که «رهبر جبار» ايجاد می کند.
در دموکراسيهای غربی نيز، امروزه اين واقعيت که احزاب از رهگذر مبارزه برای قدرت، سرانجام خود ابزار قدرت می شوند، مورد توجه قرار گرفته است. (۱۹) اين ستون پايه فرعونيت در قرآن به صراحت نفی شده است.
۵. مالکيت انحصاری بر اطلاعات و رسانه ها و برقرار کردن انواع سانسورها، ستون پايه پنجم استبدادهای فراگير دينی و مرامی بوده است و هست. در حال حاضر سرمايه داری در کار تصرف رسانه های گروهی است و آن روز که اين رسانه ها را به مالکيت قطعی خود درآورد، استبداد خويش را به طور کامل فراگيرکرده است. بنا بر تاريخ، استبدادهای فراگير با تعطيل رسانه هائی که در اختيارشان نبوده اند، شروع کرده اند. در ايران نيز چنين هدفی همواره از سوی رژيم دنبال شده است، هرچند ناسازگاری قرآن و حتا بسياری از موازين فقه سنتی با استبداد فراگير و ناسازگاری فرهنگ ايرانيان با چنين استبدادی، مانع از فراگير شدنش گشته است. قرآن، به خصوص بر آزادی بيان است که تصريح می کند. (۲۰)
۶. انحصار قانونگزاری و نيز ساير قوای کشور و به ويژه قوای سرکوبگر، ستون پايه ششم استبداد فراگير است. اين انحصار شامل امور زير می شود:
● انحصار قانونگزاری به خود که در شکل ولايی آن، قوه قانونگزاری تابع مطلق «ولی امر» و حکمهای حکومتی وی می شود.
● انحصار بر قوه قضائيه که وظيفه اصلی اش نه احقاق حق، که دفاع از «نظام مقدس» می شود.
● انحصار بر دستگاههای اطلاعاتی و قوای انتظامی.
اين انحصارها بر محور حاکميت مطلق صاحب ولايت پديد می آيند و کارشان فراگير کردن استبداد حاکم است. قرآن، از جمله با اين ستون پايه است که بيشترين مبارزه را می کند. (۲۱)
۷. تبديل نيروهای مسلح به ستون فقرات استبداد فراگير، ستون پايه هفتم استبداد فراگير است. بنا بر قرآن، موسی (ع) از خداوند می پرسد: چگونه به سوی فرعون «ذی الاوتاد» برود؟ از ستون پايه های فرعونيت، قشون و مال و «آل فرعون» را يادآور می شود (۲۲). در استبدادهای فراگير قديم و جديد و ديگر انواع استبداد فراگير، قشون نقش ستون فقرات را بازی کرده است و می کند. از اين رو بود که با تغيير ساخت ارتش از ساخت استبدادی به ساخت مردمسالار و نقشی که در دفاع از وطن، به ارتش ايران دادم، برای نخستين بار در تاريخ ايران، ارتش خصلت ملی، به معنای تابع ولايت و حاکميت ملت، پيدا کرد. بدين قرار، ايجاد قشون موازی و برکشيدن و نقش ستون فقرات بخشيدن به آن، در ايران بعد از انقلاب، به منظور تغيير راه مردمسالاری برخاسته از انقلاب صلح آميز مردم ايران به استبدادی بود که تمايل به فراگير شدن خود را پنهان نکرده است و نمی کند.
تحقيق کنندگان در باره استبدادهای فراگير، سه ستون اول را يک ستون و همراه با چهار ستون پايه بعدی، ۵ ستون پايه استبداد فراگير دانسته اند. محققان راست گرا، سه يا چهار ستون پايه را لحاظ کرده اند. اما ستون پايه های ديگر نيز وجود دارند و بسيار مهم :
۸. تقسيم انسانها به نخبه های دارای استعداد حکومتگری و اکثريت بزرگ محکوم به اطاعت (اغنام الله) و نيز تبعيضهای گوناگون، به خصوص تبعيضهای دينی يا مرامی و نژادی و جنسی و ملی و قومی، مهمترين ستون پايه رابطه های مسلط – زير سلطه، ميان ملتها و رابطه مافوق و مادون، ميان اين و آن نژاد، زن و مرد و اين و آن قوم است. و می دانيم که اين رابطه، توجيه کننده اِعمال زور است. به سخن ديگر، بدون اين تقسيم بندی، استقرار استبداد و رابطه مسلط – زير سلطه ميسر نيست، چه رسد به استبداد فراگير. از اين رو، قرآن، هم اين تقسيم بندی (۲۳) و هم تمامی تبعيضها را ملغا اعلام می کند.
۹. فضای فکری و فرهنگیِ بسته، ستون پايه نهم استبداد فراگير است. توضيح اين که وقتی دين در مرام استبداد فراگير از خود بيگانه می شود، نماد قدرت، صاحب ولايت مطلقه، برگزيده خدا و، بنا براين، مصون از خطا و دست کم «تالی معصوم» می شود و قول او، «فصل الخطاب» ميگردد. دينِ از خود بيگانه در قدرت، حق مطلق می گردد و سزای ترديد در صحت آن، مجازاتهای سنگين و بسا اعدام می شود. از اين رو، تفتيش عقايد واجب می شود و پاکسازی دائمی جامعه تحت استبداد دارای تمايل فراگير، از «عناصری که به تسخير شيطان درآمده اند» و يا «منافق» و يا «عوامل دشمن» و يا «گروه های ضاله» و يا «عوامل نفوذی» معرفی می شوند، سازمان می يابد.
در انواع جديد توتاليتاريسم، مرامی تحت نام علم محوری، مطلق انگاشته می شود و تحقيق در علوم ناسازگار با مرام، ممنوع می شود. تفتيش عقايد با محک ايدئولوژی رسمی انجام می گيرد و پاکسازی با محک موضع قربانی در قبال دولت مرامی، بعمل می آيد. گسترده ترين دستگاه تفتيش عقايد را بعد از کليسا در قرون وسطی، استالين ايجاد کرد. در جامعه های اسلامی معاصر، دولتهای متمايل به توتاليتر (که البته غير از توتاليتر است) چون دولتهای صدام و خمينی، همين ستون پايه را بر قرار کردند. در حال حاضر نيز «هجمه فرهنگی» دست آويز سانسور انديشه ها و جلوگيری از جريان آزاد انديشه ها است. اين تفتيش عقيده و سازمان دادن به پاکسازی مداوم و مدعی ولايت مطلقه را معصوم يا تالی معصوم خواندن است که قرآن ممنوع و نفی می کند (۲۴)
۱۰. پايه دهم هر استبداد، به خصوص استبداد فراگير، درست کردن دشمن مجازی و اگر نبود و يا ساختنی نبود، ايجاد سازوکارهايی برای توليد خشونت و تنازع و دشمنی است. برای استالين، امپرياليسم جهانی به سرکردگی امريکا، برای هيتلر، يهوديان و نژادهای پست، بوده اند. برای سرمايه داری، نخست، اردوگاه کمونيسم محور شر بود و اينک دوران، دوران جنگ تمدنها و نيز جنگ با «تروريسم بين المللی» و «اسلام افراطی» است. و برای خمينی و جانشين او، امريکا شيطان بزرگ است. بديهی است استبدادهای فراگير يا مايل به فراگير شدن، با دشمنی که می تراشند، رابطه ستيز و سازش برقرار می کنند.
استقلال و آزادی هر انسان و هر جامعه ای در اينست که از روابط قوا آزاد باشد چه رسد به دشمن تراشی و يا مراجعه به قدرت سلطه جو، برای دست بالا را پيدا کردن در رابطه قوا. موازنه عدمی به مثابه اصل راهنما، به انسان و جامعه انسانی امکان می دهد در دام روابط قوا نيفتد. زيرا، بر اين اصل، آدمی به حق عمل می کند و برای حق قيام می کند، بنا بر اين، اين زورگو و سلطه جو است که دشمنی در کار می آورد. قدرتمداری، نيازمند دشمن طلبی و دشمن تراشی است و اتفاقاً از رهگذر همين ضد فرهنگ، يعنی دشمنی کردن است که از پا در می آيد. گزارشهای تاريخ از زوال استبدادهای فراگير، گواه صحت اين قاعده عمومی است: فرعونيت به دشمن سازی زوال جست. ولی، در همان حال که فرعون قوم موسی (ع) را دشمن می خواند و می گرداند، موسی (ع) فرمان يافت به طرف موسی برود بلکه او متنبه شود (۲۵) . نازيسم و فاشيسم در آتش جنگی که خود افروختند از ميان رفتند و «تضاد آشتی ناپذير»، رژيمی را از پا درآورد که استالين برپا کرده بود. ولايت مطلقه فقيه نيز به سرنوشت کليسای قرون وسطی گرفتار می شود زيرا قدرتی است که زاده تقسيم به دو و حذف يکی از دو است و ادامه حيات خود را به جبر تقسيم به دو، يعنی دشمن کردن دوست سپرده است و بدين تقسيم نيز از پا در می آيد. چرا که قدرت زيادت طلب است و حق، سد راه زيادت طلبی است. پس چون نمی تواند از اين سد عبور کند، دچار تخريب از درون می شود و منحل می گردد (۲۶).
۱۱. وجود «آل» يا گروه بنديهای اجتماعی که بيان قدرت انديشه راهنمای آنها است و بخش عمده اين بيان قدرت را عناصر غير عقلانی و خرافه ها تشکيل می دهند، ستون پايه يازدهم قدرت، به خصوص استبداد فراگير را تشکيل می دهد. شبکه ای تارعنکبوتی، اين گروه بنديها را به يکديگر متصل می کند. پرسيدنی است که فرعون «آل» خود را داشت اما «آل» کليسای قرون وسطی کدام گروه بنديها با کدام شبکه ارتباطی بودند؟ و يا «آل» رژيمهای بعثی عراق و سوريه شناخته اند اما «آل» رژيمهای استالين و هيتلر کدام گروههای اجتماعی بوده اند؟ و باز «آل» رژيم ولايت مطلقه فقيه کدام گروهها هستند؟
«آل» ولايت فقيه، غير از گروه بنديهای اجتماعی است که از اين رژيم سود می برند. فرق اين «آل» با سايرگروه بنديهای موجود در اين نظام، اين است که اين «آل» هم از رژيم سود می برد و هم ستون پايه آن را تشکيل می دهد. در ايران، همواره گروه بنديهائی، ستون پايه قدرت بوده اند که از راه روابط شخصی، شبکه خود را بر دستگاه دولت می گسترده اند. از آنجا که اين روابط تارعنکبوتی از راه زن برقرار می شد و زنان گِره گاههای روابط شخصی قدرت بوده اند، آنان، تحت اين نظام، نمی توانسته اند آزاد و حقوقمند بگردند. در حال حاضر، «روحانيان» قدرتمدار از راه همين روابط، شبکه موسوم به آقازاده ها را پديد آورده اند. افزون بر اين، در ستون پايه های ديگر (سپاه و واواک و...) گروه بنديهای همشهری و حزبی که بسا از راه ازدواج تحکيم نيز شده اند، وجود دارند. رانتها که حدود نيمی از توليد ناخالص ملی را تشکيل می دهند، اين امکان را پديد آورده اند که گروه بنديها شکل و محتوای مافيائی پيدا کنند.
در مطالعات پيرامون توتاليتاريسم، تحقيق کنندگان، روش استالين را در ايجاد «آل» مطالعه کرده اند. بنا بر آن مطالعه ها، استالين برگه دانی را ترتيب داد و، در آن، برگه ها را که شناسنامه های سياسی – اداری افراد بودند، بنا بر ميزان اطاعت کردن آنها، درجه بندی کرد و در برگه دان مرتب کرد. وقتی به او گفته شد افراد را بنا بر ميزان وفاداريشان رده بندی کنيد، پاسخ داد: من اطاعت می خواهم وگرنه سگ هم با وفا است! سپس شبکه ای از اين افراد بوجود آورد و بر حزب و دولت مسلط کرد. سيمانی که اين شبکه بندی را نگاه می داشت، ترس و امتيازها بودند. رابطه ها عمودی بودند و به استالين ختم می شدند (۲۷). از دوران مشروطيت تا انقراض سلسله پهلوی نيز، ۲۵ خانواده که روابط شخصی قدرت به يکديگر پيوندشان می داد، در رأس هرم قدرت قرار داشته اند. (۲۸).
اين شبکه بندی تا وقتی مردم در ترس و اطاعت هستند، پا برجاست. اما به محض اين که مردم روی به جنبش می نهند و بسا از زمانی که مردم از جامه ترس بدر می آيند، بندهای شبکه از هم می گسلند و شبکه تارعنکبوتی از ميان می رود. (۲۹)
۱۲. به ترتيبی که آمد(ستون پايه دوم )، دانش و فن در شمار نيروهای محرکه هستند. اما به لحاظ اهميتی که دارند، استبدادها، به ويژه استبدادهای فراگير، مهار انحصاری آموزش و پرورش را نيز از آن خود می کنند. کار برد دانش و فن در رابطه دولت با ملت، ستون پايه ديگری است. زيرا غير از کاربرد دانش و فن در قلمرو اقتصاد است. خود اين کاربرد ستون پايه دوازدهم استبداد فراگير است. با اين دو توضيح که:
الف) استبدادها با رشد علم و فن سازگار نيستند. هم به اين دليل که رشد دانشها و فناوريها، سبب می شود سطح دانش جامعه از سطح دانش و فن لازم برای اداره استبدادی جامعه، بالا زند و استبداد نا ممکن شود (۳۰). چنانکه هم اکنون، در کارفرمائيها، به لحاظ افزايش نقش دانش و فن در اداره مطلوب آنها، کارفرماها ناگزير می شوند «کادرها» را در تصميم گيريها شرکت دهند.
ب) هم به اين دليل که قدرت نمی تواند دانش و فن را بر ضد حقوق ذاتی انسان بکار برد. زمانی بنام ايدئولوژی علمی (در کشورهای تحت رژيمهای کمونيستی)، حقوق انسان ساخته بورژوازی خوانده می شد و در زمانه کنونی در ايران، رژيم حاکم، بنام دين، حقوق انسان را انکار می کند. در حقيقت، صاحب حقوق ذاتی شناختن انسان، با هر استبدادی، به خصوص با استبدادی از نوع «ولايت مطلقه فقيه» تضاد دارد. بدين قرار، بکار بردن علم بر ضد دين و يا دين بر ضد علم و آن يا اين بر ضد حقوق ذاتی انسان، در تمامی طول تاريخ، از ستون پايه های استبدادها، به خصوص استبداد فراگير بوده اند. از اين رو، کار قرآن در از ميان برداشتن دوئيت دين و علم و رها کردن علم از بند قدرت و کاربرد بخشيدن به دانش و فن در استقلال و آزادی انسان، نه تنها گويای اين واقعيت است که قرآن بيان آزادی است، بلکه مرجع هر انسانی است که بخواهد دانش و فن را در استقلال و آزادی خويش بکار برد (۳۱).
۱۳. نوع رابطه ميان مردم، رهبری و هدف، ستون پايه سيزدهمی است که هرگاه به رابطه قدرت بدل شود، رهبری کنندگان و رهبری شوندگان را آلت فعل قدرت می کند. در حقيقت، هرگاه جمهور مردم در مديريت شرکت کنند، خود هم تصميم گيرنده و تعيين کننده هدف، و هم مجری تصميم برای رسيدن به هدف می شوند. اما اگر تصميم را مردم بگيرند و گروهی را برگزينند برای ﺁنکه تصميم ﺁنها را به اجرا بگذارند، رهبریِ منتخب، مجری اراده مردم برای رسيدن به هدف می شود. در انقلاب ايران، جمهور مردم، هم خود تصميم گيرنده و هم مجری تصميم بودند و رهبری، ترجمان هدف انقلاب را بر عهده داشت. تا آن زمان، رابطه مردم با رهبری اين سان بود: مردم ↔ رهبری ↔ هدف. با رفتن شاه و ﺁمدن خمينی به تهران، نوبت به بنای رژيم و دولت جديد رسيد و کودتای خزنده اول و اصلی بر ضد ولايت جمهور مردم، با سخنان ﺁقای خمينی در بهشت زهرا و حکم نصب ﺁقای مهندس بازرگان به نخست وزيری، به عمل در ﺁمد: با حکم «من دولت تعيين می کنم» رابطه مردم و رهبری و هدف بدين سان تغيير کرد: رهبری ↔ مردم ↔ هدف . در اين رابطه، رهبری تصميم گيرنده و تعيين کننده هدف، و مردم وسيله نيل به اهداف مقام ولايت شدند.
بدين قرار، هربار که جمهور مردم در محل وسيله قرار بگيرند، بنده قدرت می شوند. بجاست دو مثال، از دو وضعيت در دنيای امروز بياورم تا نيک بدانيم چرا در موضع وسيله و ﺁلت قرار گرفتن مردم، ﺁنها را وسيله قدرت و در نتيجه گرفتار تضادها و بنا بر اين، فقر و خشونت روز افزون می کند:
مثال اول: در لبنان، مقاومت حزب الله، اسطوره شکست ناپذيری ارتش اسرائيل را شکست. اما اين دستآورد بزرگ که در رها شدن مردم منطقه از عقده خود ناتوان بينی اثر بخش است، نبايد واقعيت مهمتری را از يادها ببرد: مردم لبنان، شيعه و سنی و مارونی، از دو سوی مرزهای لبنان، قربانی و ﺁلت شده اند:
در درون مرزهای لبنان نيز اين رابطه برقرار شده است: حزب الله (تصميم گيرنده)↔ مردم لبنان (وسيله) ↔ هدف (را حزب الله تعيين می کند) و در خارج مرزها: اسرائيل (تصميم گيرنده) ↔ مردم لبنان (وسيله) ↔ هدف (که برای مثال اسرائيل تعيين کرده بود و ﺁن از ميان برداشتن حز ب الله بود).
از سوئی، مردم لبنان که حزب الله بدون مراجعه به آنها تصميم می گيرد، می بايد عوارض اين تصميم را بپردازند و وسيله کار حزب الله نيز بشوند. و از سوی ديگر، اسرائيل مردم لبنان را بمباران می کند به قصد ﺁنکه از راه کشتن و ﺁواره کردن مردم لبنان، اراده مقاومت حزب الله را بشکند و ارتش اسرائيل فرصت يابد در زمين خالی از سکنه، حزب الله را از ميان بردارد و در نتيجه، حزب الله، مغضوب مردم لبنان شود. بديهی است که اسرائيل به هدف دوم خود دست نيافت. زيان اين روش اينست که در لبنان و دنيای اسلام، موجهای انسانی برنخاستند و صحنه را برای رژيمهای استبدادی حاکم و امريکا و اسرائيل خالی گذاشتند. تا وقتی نيز مردم شيعه تحت تکفل حزب الله-که هزينه اش را رژيم ايران می پردازد- هستند و نقش وسيله را بازی می کنند، از مردم سالاری و رشد واقعی در لبنان و کشورهای اسلامی خبری نيست و نخواهد شد.
مثال دوم: در کارفرمائی های غرب و در بسياری ديگر از بنيادهای اين جوامع، انسانها وسيله اند: کارفرمائی ↔ مردم ( = نيروی کار ) ↔ هدف (= رساندن سود به حداکثر ). استبداد فراگير سرمايه داری مردم را از دو راه وسيله می کند: يکی به عنوان نيروی کار و ديگری بعنوان مصرف کننده. اما تنها کارفرمائيها نيستند که مردم را در موضع ﺁلت قرار می دهند، نخبه های سياسی نيز همين کار را می کنند: رهبران سياسی ↔ مردم ↔ هدف.
در ايران تحت ولايت مطلقه فقيه نيز به علت رواج يافتن منحط ترين و پريشان ترين انواع استبداد فراگيری به نام سرمايه داری، رابطه رهبران سياسی و مردم زمان به زمان يک سويه تر نيز شده است. باوجود اين، مردم ايران هنوز، در محدوده ای که هر روز تنگ تر می شود، می توانند واکنش نشان دهند و از راه ستيز و توافق، صاحب بخشی از حقوق خود بگردند.
۱۴. اين ستون پايه ها نياز به زمينه اجتماعی محکمی دارند تا بتوانند برپا بمانند. از اين رو، استبدادها، به خصوص استبدادهای فراگير، در جامعه های دارای نظام اجتماعی نيمه باز و يا بسته، می توانند پديد آيند. بنا بر اين، نظام اجتماعی نقش ستون پايه ای را بازی می کند که بسان پايه و زير بنا، ستون پايه های ديگر را، استوار نگاه می دارد. اما نظامهای اجتماعی به خودی خود، نيمه بسته يا بسته نمی شوند. زيرا نظامهای احتماعی، مجموعه ای از روابط و مناسبات هستند. در واقع، وقتی روابط سلطه گر - زير سلطه در يک فضا گسترش می يابد، نظامهای اجتماعی شگل گرفته در آن فضا، وضعيت نظامهايی نيمه بسته و يا بسته را پيدا می کند. بنا بر تاريخ، استبدادهای فراگير در جامعه های نيمه باز مسلط پديد آمده اند: فرعونيت در مصر مسلط، و ولايت مطلقه کليسا در اروپائی در حال تحول به قطب مسلط و بانی جنگهای صليبی، و استالينيسم در روسيه مسلط، و نازيسم و فاشيسم در دو کشور سلطه جو و اروپای مسلط، و سرمايه داری بمثابه قدرت فراگير در غرب مسلط پديد آمده اند. اگر در ايران امروز، رژيم در پی يافتن موقع متفوق در منطقه است و هر روز بانگ در می دهد که گويی ابرقدرت منطقه شده است به خاطر آنست که استبدادی متمايل به فراگير شدن است.
بدين قرار، هر گاه بخواهيم جهانی ﺁزاد از روابط مسلط – زير سلطه را تصور کنيم، جهان ﺁزاد ما، مجموعه ای می شود از جامعه های باز و تحول پذير. چرا رابطه مسلط – زير سلطه ميان جامعه های دارای نظام اجتماعی باز و تحول پذير برقرار شدنی نيست؟ زيرا رابطه سلطه، تنها وقتی برقرار می شود که نيروهای محرکه از زير سلطه به مسلط جريان يابند و مديريت آن نيروها در دست قدرت مسلط قرار گيرد. رابطه مسلط – زير سلطه، رابطه ايست که به قدرت امکان می دهد، اختيار نيروهای محرکه هر جامعه را از کف ﺁن جامعه بدر ﺁورد و نگذارد اين نيروها در رشد بکار افتند و نظام اجتماعی را باز تر و امکان توليد نيروهای محرکه را بيشتر و، بنوبه خود، ظرفيت نظام اجتماعی را -از راه بازتر و تحول پذير تر شدن- برای بکار گرفتن نيروهای محرکه فزونتر کنند.
بدين قرار، از ضعفهای بزرگ جامعه مسلط، يکی اينست که نظام اجتماعی باز و تحول پذير، اين فرصت را که بتواند نيروهای محرکه خويشتن و نيروهای محرکه جامعه های زير سلطه را در خود بکار گيرد، هيچگاه پيدا نمی کند. زيرا موقعيت مسلط ايجاب می کند، بخش بس بزرگی از نيروهای محرکه تخريب شوند تا قدرت مسلط پديد ﺁيد. اما تخريب نيروهای محرکه، نظام اجتماعی را نيمه باز نگاه می دارد و روند رشد را کند و ميزان ﺁن را ناچيز می کند. اين سان، مسلط ناتوان می شود و قدرت مسلط روی به انحلال می گذارد. در دوران ما، امپراطوری روسيه بدين ترتيب از ميان رفت و امريکا، بمثابه «تنها ابر قدرت»، نيز در معرض انحلال است.
بدين سان، هر قدرتی بدين خاطر که از ويران شدن نيروهای محرکه بوجود می ﺁيد، تنها در محدوده رابطه مسلط – زير سلطه، پديد می ﺁيد و می تواند عمل کند. به سخن ديگر، چنين رابطه ای در جامعه ﺁزاد و مستقل، نه پديد ﺁمدنی است و نه به قدرت محل عمل می دهد. باز به اين نتيجه می رسيم که فرعونيت بدون زير سلطه ها، پديد نمی ﺁيد. به اين علت است که قدرتهای توتاليتر، همواره امپراطوری بوده اند. از ﺁنجا که امپراطوری ماوراء ملی ها به گونه ای ديگر عمل می کند، بيان قدرتی که توجيه گر روابط سلطه گر – زير سلطه است، نيز ديگر است.
بنا براين، هرگاه اعضای جامعه، به ﺁزادی و حقوق خويش عارف باشند و زندگی را عمل به حقوق و فعال کردن استعدادها در جريان رشد بدانند و بکنند، تمامی ستون پايه های قدرت که در بالا ياد شدند، بر زمين اجتماعی، استوار نمی شوند. اگر از تاريخ و زمان خود بپرسيم: قدرتی با استعداد مسلط و تمايل فراگير، در چه نوع جامعه ای می تواند پديد ﺁيد؟ برای مثال، چرا فرعونيت در مصر و نازيسم در ﺁلمان و استالينيسم در روسيه و سرمايه داری سلطه گر در اروپا و امريکا پديد ﺁمدند؟ تاريخ و زمان ما به ما چه پاسخی خواهد داد ؟
خواننده نبايد بپندارد که اين پرسش را کسی بميان نياورده است. در غرب، انواع بيانهای قدرت اين پرسش را طرح و بدان پاسخ داده اند. يکی از پاسخها، پاسخی است که هگل بدان داده است. توجيه او همان توجيه است که آتنی ها، بدان، رفتار سلطه جويانه خود را با غير آتنی ها، موجه می کردند. او تجدد را خاص غرب دانسته و سلطه غرب بر شرق را ضرور شمرده و جهان را مايملک غرب گمان برده است. پاسخ او به پرسش، نظريه قدرت توتاليتر است و ستون پايه هايی قدرت را -که به زعم او می بايد از ﺁنِ غرب باشد- در بر می گيرد. اين قدرت توتاليتر می بايد برای سلطه بر شرقيان و اقوامی بکار رود که به زعم هگل در بيرون از تاريخ جهان قرار دارند. زيرا در نظروی:
الف) مدرنيته و تکامل، فرﺁورده حرکت يا «صعود ديالکتيکی» روح است.
ب) روح از تمدنهای مختلفی عبور می کند: از لحاظ مکان، از شرق به غرب عبور می کند. در شرق، بيگانه است و چون به غرب می رسد، به خانه خويش رسيده و در اين خانه، به خود تحقق می بخشد. از لحاظ زمان به دو بخش، يکی تاريخ جهان و ديگری، تاريخ «جهان طبيعت» تقسيم می شود: روح، نخست در «جهان طبيعت» يا شرق پديد آمده اما شرق ايستا بوده و نمی توانسته است خود را از وضعيت طبيعی رها کند. از اين رو، روح در شرق، با موانع و محدوديتهای بسيار روبرو بوده است که ذاتی شرق هستند.
ج) حرکت روح از ابتدائی ترين سطح که «وضعيت طبيعی» است ﺁغاز می شود و تا به منزلگه مقصود که «روح مطلق» است پايان می پذيرد. چون روح به دروازه غرب می رسد، «وضعيت طبيعی» اهميت خود را از دست می دهد و ديگر نمی تواند برای روح مانع و محدوديت ايجاد کند. در «وضعيت طبيعی»، انسان تحت سلطه طبيعت است. دشوار ترين مانع روح در سير فراياز خويش، طبيعت است. وضعيت طبيعی يعنی جهانی سرشار از بی عدالتی، خشونت، اميال وحشيانه و اعمال غير انسانی.
تاريخ جهانی، گذار از اين وضعيت و چيره شدن برﺁنست؛ انضباط بخشيدن به اراده طبيعی مهار نشده و اين اراده را به انقياد اصول اخلاقی جهان شمول در ﺁوردن و به ﺁزادی ذهنی تحقق بخشيدن (=ﺁدم کردن غير غربی)، جريان تاريخ جهانی همين است.
د) طبيعت دور خود می گردد و بدين گردش به دور خود، تا ابد گرفتار است. حال ﺁنکه روح تکامل می يابد. روح از تمدنی به تمدن ديگر عبور می کند و در جريان بازيافتن ﺁزادی خويش، در طی مدارج تکامل و فرازگيری شتاب می گيرد. در شرق ايستا، روح نمی تواند به فراز رود. لذا در وضعيت طبيعی باقی می ماند. از اين روست که ميان شرق و غرب، گسست پديد می ﺁيد. روح در غرب فرود می ﺁيد و اصول اخلاقی بنيادی را می پذيرد . بدين سان،
ه) اروپا مرکز و غايت جهان و مطلقا غربی و ﺁسيا نيز مطلقا شرقی است و تقدير محتوم ﺁسيا اينست که مطيع اروپا باشد. بنا بر نظر هگل در آن ايام، کشور هند به اين تقدير تن داده است و در يکی از همين روزها، چين نيز مجبور خواهد شد به اين تقدير تن دهد.
هگل در ادامه نظر خود درباره ايران بر اين باور است که، ايرانيها نخستين ملت تاريخی بوده اند. چرا که به جای يک قدرت عريان خارجی، يک اصل عام و مشترک، مبنای نظم اجتماعی ﺁنها بوده است. هرچند اين نظم از الگوی «استبداد شرقی» تبعيت می کرده، اما همزمان با فراز رفتن از طبيعت صرف نيز همراه بوده است. با وجود اين، ايران نيز در وضعيت طبيعی باقی می ماند، زيرا ﺁن اصل عام جلوه ای از طبيعت صرف است.
و) نتيجه اينست که غرب مدرن می شود و در روياروئی با شرق بسيار بزرگ تری قرار می گيرد که مردمان ﺁن بی فکر و برده وار می زيند و زندانی سرشت خويش هستند.
ز) روح تنها جائی می تواند منزل کند که در ﺁنجا خود را در خانه خود بيابد. بدون هيچ ترديدی، ﺁنجا همان غرب مسيحی مدرن است. زيرا اسلام حتی برای کسانی که به ﺁن اعتقاد دارند، بيگانه است. مسلمانان، در اعماق وجود خود، می دانند که تنها با پذيرفتن حقيقت جهانی است که احتمالاً می توانند به منزلگه برسند.
روح تنها زمانی خود را در خانه می يابد که، پيش از ﺁن، اروپا به مقام سروری جهان رسيده باشد. هگل افسوس می خوردکه امپراطوری ايران نتوانست تحولی اساسی در ذهن و جسم افراد تحت سلطه اش بيافريند. از ديد وی ضعفی که ايرانيها در قياس با يونانيها از خود بروز دادند، اين بود که ايرانيها نتوانستند امپراطوريی را تأسيس کنند که سازماندهی کاملی داشته باشد. ﺁنها نتوانستند کشورهای مفتوحه را با اصول اخلاقی خود ﺁشنا سازند و ﺁنها را در مجموعه ای همآهنگ گرد ﺁورند ... ايرانيان نتوانستند در ميان اقوام تحت سلطه خود مقبوليتی کسب کنند. به سخن روشن، هگل بر اينست که سلطه بر ديگران می بايد «انديشه راهنمای توتاليتر» داشته باشد. يعنی ﺁنها را از هويتی که دارند خالی کند و هويتی را به ﺁنها ببخشد که سلطه گر به ﺁنها می دهد. بدين خاطر بود که فراماسونرها و ديگر استعمارگران غرب، مأموريت غرب را در کشاندن جهان به «فرهنگ جهان شمول غرب» قرار دادند.
ح) روح ، پيش از تحقق کامل خود در غرب، با خود بيگانه است. ميان روح و جهان تمايزی وجود ندارد. اما پيش شرط لازم برای اين که روح در جامعه انسانی و تاريخ، بمثابه قدرتی کنترل کننده متحقق بگردد، سپری شدن دوره ای طولانی است که در ﺁن، ادراک وهم ﺁلود انسان، تعالی بجويد. انسان غربی از اوهام رهائی می جويد و انسان شرقی در اوهام می ماند.
ط) روح خانه خود را در غرب می يابد و در ﺁنجا به کمال مطلوب خود، در ساختهای سياسی و فرهنگی می رسد. اما شرق مسير حرکت روح را گم می کند و به طور ذاتی، بدون تغيير می ماند. و اين درست همان موقعی است که روح به اعلی درجه کمال خود، در غرب نائل می شود. به سخن ديگر، شرق فاقد ويژگيهای انسانی و فرهنگی لازم است تا خود به ﺁزادی رسد. اين برعهده غرب است که بر فرهنگهای شرق سلطه يابد تا ﺁنها را به ﺁزادی راهبری کند. بردگی ذاتی شرقيها که ناشی از محدوديتهای درونی خودشان است، بدتر از هر اسارتی است که توسط غربيها بر ﺁنها تحميل می شود. به هر حال، تنها راه ممکن برای شرقيها، برای رسيدن به تاريخ جهانی و تحقق يک دنيای برتر فرهنگی، پذيرش برتری غربی ها است. بنا بر اين،
ی) در توجيه کشتار سرخ پوستان امريکائی، هگل اين سان استدلال می کند: فرهنگ بومی امريکائی (فرهنگ سرخ پوستان) که از تاريخ جهانی منتزع است، به محض مواجهه با روح، می بايستی منقرض شود. اين قوم ابتدائی يا بايد نابود می شد و يا چيزی شبيه ﺁن، برايش اتفاق می افتاد.
اما غربی که متخلق به اخلاق عالی است، چگونه غير غربی را کشتار کند؟ هگل پاسخ می دهد: ﺁن ملاحظات اخلاقی که ما نسبت به يکديگر رعايت می کنيم، در رابطه با «کاکا سياها» رعايت کردنی نيست. اخلاق را می توان به دو بخش کرد: اخلاقی که مال ما است و اخلاقی که برای ﺁنها است. ما اروپائيها ارزشهای سياسی و اجتماعی ليبرال در خانه بر قرار می کنيم و اين حق، خود به خود و بطور کامل برای ما محفوظ است که به حکم عقل، بسوی بيگانگان يورش بريم، سر زمينهايشان را اشغال کنيم و ويران سازيم. و البته می دانيم که وضعيت ذهنی ﺁن اقوام با چنين يورشی سازگار است. ﺁنان موقعيت ديگری نمی توانند داشته باشند. (۳۲)
آنچه هگل نمی دانسته است و بسا اصل راهنمای عقل او و روشی که بکار می برده است، اجازه دانستن به او را نمی داده است، اينکه قرآن، طرز فکر او را به فرعون نسبت می دهد (۳۳) و راستی اينست که اين فلسفه، فلسفه جديدی نيست و هر سلطه گری، برای توجيه سلطه خود، نظير اين توجيه را ساخته است و می سازد. مگر محتوای توجيه بوش، رئيس جمهوری امريکا، در حمله به عراق و افغانستان، محتوائی جز محتوای طرز فکری دارد که هگل داشته است؟ از قرار معلوم، در توجيه بوش غلطی وجود داشته است و آن غلط را به تازگی سفير انگلستان در افغانستان، اين گونه تصحيح کرده است: مردم سالاری بکار افغانستان نمی آيد، اين کشور نياز به يک ديکتاتوری مورد قبول دارد! (۳۴)
پيش از پرداختن به دنباله اين پاسخ که مربوط می شود به ايجابات مردمسالاری شورائی به روايت قرآن، برای دو پرسش پايانی اين پاسخ را در خور می يابم: بيان قرآن بيان آزادی ناب است، زيرا اغلب اين ستون پايه ها را هنوز انسان امروز نمی شناسد و معرفت او برآن تعداد ستون پايه هائی هم که می شناسد، نيز، مانع از قدرت باوری که انسان را به اطاعت از قدرت معتاد و برده مصرف می کند، نمی شود. بردگی ای که مرگ نيز به آن پايان نمی بخشد و اين بخاطر متعين کردن آينده و پيشخورکردن بی بند و بار. قرآن معجزه است بخاطر آموزش آنچه ما نمی خواهيم بدانيم و برای بيان واقعيتهايی که انسان امروز نيز نمی بيند يا شايد بهتر است بگوئيم اعتياد به اطاعت از قدرت نمی گذارد ببيند. معجزه است به خاطر اين که بيان آزادی و حقوق انسان است. معجزه است بخاطر شناساندن ستون پايه های فرعونيت و قدرتمداری به طور عام، و پيش پای انسان قراردادن راه و روش استقرار مردمسالاری شورائی.
قرآن معجزه است بخاطر آموزش روشهای غافل نشدن عقل از آزادی خويش و در نتيجه، محکوم نشدن به توليد فرآورده های خيالی و خرافی و وهمی، يعنی همه فرآورده های غير عقلانی. چگونه ممکن است عقلی که پيامهايی که دريافت و ابلاغ می کند، حقوق ذاتی انسان و حقوق طبيعت و حقوق جمعی انسانها و علم بر ستون پايه های قدرت و هشدار و انذار نسبت به استبداد فراگير و علم بر دموکراسی شورائی است، در بند خيال و وهم باشد؟ بر هر انسانی که اين پرسش را می خواند، فرض است که عقل خويش را به تعقل برانگيزد. تعقل هنوز پيامبری نيست اما پاسخ پرسش را به عقل می دهد: مقام خلق يک انديشه، مقام ظن و گمان نيست. فرآورده های غير عقلانی کار عقل توجيه گر هستند.

مأخذها و توضيح ها:
۱ و ۲ - VI, ۴۳, ۳ ; ۱۳۱, ۱. و IV, ۱۳۷, ۳ ; VI, ۴۳, ۳ به نقل از
Historisches Wörterbuch der Philosophie, (Hrsg) Joachim Ritter, Band 2 (D- F), Basel, 1972
۳- صفحه ۷۸ تاريخ ايران از آغاز تا انقراض قاجاريه، تأليف حسن پيرنيا (مشير الدوله) و عباس اقبال، چاپ سوم، تابستان ۱۳۶۲
۴- تاريخ هرودوت، کتاب سوم صفحات ۷۹ و ۸۰ به زبان فرانسه Herodote, Histoire texte etabli et traduit par Ph.E . Legrand انتشارات Les Belles Lettres ، پاريس ۱۹۶۷
شارل موراس، زير عنوان Chez le Père de l’histoire، ترجمه سخنان اوتنس را، نه دقيق، آورده است. ياد آور می شود که اين نويسنده فرانسوی مرجع راستگراها و بسا راستگراهای افراطی است. او قول داريوش را نيز در باره برتری سلطنت يک تن به تفصيل آورده است. با اين حال، تحسين خود را پنهان نکرده است.
۵– کسانی که اروپا را مرکز هستی انگاشته اند مدعی شده اند بدين خاطر هرودوت وجود انديشه دموکراسی را در ايران سراغ کرده است که در يونان جباران حکومت می کرده است و او را يارای آن نبوده است از دموکراسی آتن ياد کند. تناقض اين ادعا آشکار است چرا که اولا مسلم می کند در ايران دموکراسی شناخته شده بوده است و ثانيا سابقه دموکراسی در سومر بسيار ديرين تر از سابقه آن در آتن است و ثالثا مردمسالاری که هرودوت از قول اوتانس نقل می کند، بسيار متکامل تر از دموکراسی آتن بوده است.
۶– صص ۲۲ و ۲۳ از Christian Saves, Phatologie de la Democatie، انتشارات IMAGEپاريس ۱۹۹۴ و نيز جلد ۱۴ Encyclopaedia Universalis مقاله در باره روم و امپراطوری روم.
۷- ص ۹۵ جلد ۵ , London 1888 Thucydide, d’après Grote, A History of Greace و صفحه های ۹۱ و ۱۰۴ تا ۱۰۷ Claude Massé , Histoire de la Démocratie, Athenes
۸ - سه کتاب از سه استاد و محقق با گرايشهای مختلف، خواننده را از توتاليتاريسم در غرب قرن بيستم آگاه می کنند:
L’Etat از Henri Lefèvre و Les Origines du Totalitarisme از Hannah Arendt و Democratie et Totalitarisme از Raymond Aron
۹ و ۱۰- قرآن، سوره های آل عمران، آيه های ۶۴ و ۱۵۴ و نساء ، آيه های ۶۰ و ۱۷۱ و توبه آيه ۳۱ و مائده ۷۵ و هود، آيه های ۵۹ و ۹۷ و رعد، آيه ۳۸ و شعرا، آيه ۱۵۱ و نازعات، آيه ۲۴ و کتابهای اصول راهنمای اسلام، بخصوص فصلهای امامت و عدالت و انسان، قضاوت و حقوق انسان در قرآن از ابوالحسن بنی صدر و قرآن و...
۱۱- از جمله نگاه کنيد به فصل ۱۵از کتاب Democratie et Totalitarisme از Raymond Aron
۱۲- از جمله نگاه کنيد به کتاب Les Clefs du Pouvoir au Moyen Age ازJeannine Qillet
۱۳- خدای مجسم و يا تجسم خدا فلسفه راهنمای کيش شخصيت در رژيمهای توتاليتر است. دو فصل اول کتاب کيش شخصيت، نوشته ابوالحسن بنی صدر، بکار کسانی می آيد که بخواهند رابطه قدرت و کيش شخصيت را در يابند.
۱۴- در انجيل، آيه های بسيار حاکی از مالکيت پاپ بر آسمانها و زمين و و ولايت مطلقه او و قاضی انحصاری بودنش و... وجود دارند. از جمله، «من به تو کليد آسمانها را می دهم. هرچه را در روی زمين گره بزنی، در آسمانها گره زده خواهد شد و گره از هرچه بگشائی، در آسمانها گره از آن باز خواهد شد» (انجيل ماتيو، سوره ۱۶، آيه ۱۹ ) و « هر موجودی تحت اقتدارات عاليه مقام ولايت قرارداده شده است» (سن پل Epitre aux Romains ( X111, و...
۱۵- بخصوص لوفور در کتاب L’Etat توضيح می دهد چرا استالين در روسيه به ايجاد دولت توتاليتر موفق شد و هيتلر در روسيه موافق نشد. بنظر او، دليل عمده، برقرا شدن مالکيت مطلق دولت در رژيم استالين بوده است.
۱۶- قرآن، سوره های نجم، آيه ۳۹ و لقمان، آيه ۲۰ و...
۱۷- از جمله نگاه کنيد به لوموند ديپلماتيک اکتبر ۲۰۰۰ مقاله زير عنوان
Herbert Marcuse et le nazisme, Au coeur du débat sur le totalitarisme و Le capitalisme et le salariat, c’est l’esclavage در سايت Mutations – Radicales و ...
۱۸- قرآن، سوره های بقره، آيه ۲۵۶ و يونس آيه ۱۰۸ و...
۱۹- از جمله نگاه کنيد به قسمت سوم از بخش سوم در باره «احزاب و ساخت حکومت» از کتاب Maurive Duverger, Les Partis Politics
۲۰- قرآن، سوره زمر، آيه ۱۷
۲۱- قرآن، سوره های ص، آيه ۱۲ و فجر، آيه ۱۰ و بروج، آيه ۱۸ و آيه ها در باره فرعون.
۲۲- قرآن، سوره فجر، آيه ۱۰ و زخرف، آيه ۴۶ و عنکبوت، آيه ۳۹ و...
۲۳- اصل عمومی اينست: اختلاف انسانها از زن و مرد و نژادهای گوناگون و قبائل و ملت ها، به منظور فراهم شدن امکان شناسائی و هويت است، وگرنه فزونی در کرامت به تقوی است. قرآن، سوره حجرات، آيه ۱۳
۲۴- سلب توان هدايت هر انسان از غير او، حتی از پيامبر (سوره قصص، آيه ۵۶ ) و سلب صفت ولی و ناصر از غير خدا (بقره، آيه ۱۰۷ ) و سلب صفات پدر و وکيل و... از پيامبران (سوره های آل عمران، آيه ۸۰ و کهف، آيه ۱۱۰ و غاشيه، آيه ۲۲ و انعام، آيه ۶۶ و ص، آيه ۲۱ و احزاب، آيه های ۴۰ و ۴۵ و آل عمران آيه ۸۱ و... و خاطر نشان کردن القای شيطان در پيامبران (سوره حج، آيه ۵۲ و اشتباهها که پيامبر (ص) در شرف انجامشان بود، به خصوص در ماجرای غرانيق (سوره، نجم، آيه ۱۹) ، در باره ماجرای غرانيق رجوع کنيد به موازنه ها، نوشته ابوالحسن بنی صدر صفحه های ۵۲ تا ۶۰ ) و تصحيح روش پيامبر، در سوره عبس و...
۲۵- قرآن، سوره نازعات، آيه های ۱۷ تا ۱۹
۲۶- قاعده آمدن حق و رفتن باطل (قرآن، سوره اسراء، آيه ۸۱) ، قاعده ايست عمومی. زور نمی تواند از سد حق عبور کند، زيرا اولا  حق هستی مند است و ثانيا  زور در ايجاد و بکار رفتن، نياز به توجيه شدن و به خود حقانيت دادن دارد. از اين رو است که ايستادن بر حق و اظهار حق، باطل را محکوم به رفتن می کند. و ثالثا، قدرت فرآورده تضاد است. دو طرف يک تضاد وقتی سبب ايجاد قدرت و دوام آن می شوند که هر دو در پی قدرت باشند. اما هرگاه يک طرف بر حق بايستد، طرف ديگر، می بايد در درون خود تضاد ايجاد کند تا بتواند ادامه حيات بدهد. اين زمان، زمان انحلال قدرت است.
۲۷- به اين نکات آنها که در باره توتاليتاريسم تحقيق کرده اند، از جمله ريموند آرون و نيز آنها که زندگی نامه استالين را نوشته اند، توجه کرده اند. از جمله Jean-Jacques Marie در کتاب خود، با عنوان Staline انتشارات Fayard روش کار استالين را به تفصيل آورده است: ترس + برخورداری از امتيازهای مادی و ارتقاء در سلسله مراتب ديوان سالاری، دو روش او در ايجاد «آل استالين» بوده اند.
۲۸– نگاه کنيد به جامعه شناسی خانواده در تاريخ ايران، نوشته ابوالحسن بنی صدر
۲۹- قرآن، سوره عنکبوت، آيه ۴۱
۳۰- صفحه های ۱۲۱ تا جلد اول ۱۳۵ Michel Foucault, Histoire de la sexualité، انتشارات Gallimard، پاريس ژوئن ۱۹۸۴
۳۱– باز بخوانيد پاسخ به پرسش هشتم در همين سلسله مقالات که زير عنوان «بيان آزادی و دانش» در انقلاب اسلامی شماره ۷۰۵ درج است.
۳۲- رک: تأملی در مدرنيته ايرانی، علی ميرسپاسی صفحات ۵۹ تا ۷۹
Robert C. Solomon, In the Spirit of Hegel, New York Oxford University Press 1983
۳۳ - قرآن، سوره قصص، آيه ۴
۳۴– نگاه کنيد به روزنامه فيگارو مورخ ۱ اکتبر ۲۰۰۸





















Copyright: gooya.com 2016