دوشنبه 9 دی 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از دموکراسی تا لومپن کراسی (بخش سوم)، حبیب تبریزیان، راهبرد آنلاین

تأکید من، در تبار شناسی حکومت فعلی، بعنوان حکومتی لومپن کراتیک، بهیچ روی، جنبه تحقیری، توهینی و یا ارزشی ندارد بلکه مراد باز نمائی یک واقعیت سیاسی و تاریخی در میهن ماست. باز نمائیی که میتواند به تنظیم قطب نمای سیاسی ما کمک کند.

دررابطه با کار برد مفهوم ابداعی لمپن کراسی خود را از توضیح بیشتر این مفهوم ناگزیر میدانم. هرچند این مختصر را کفایت این بحث نمیدانم.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


نظام ارزشی، هنجاری، رفتاری و اخلاقی حاکم و رایج در هر جامعه ائی برخاسته از اقشار و طبقاتی است که آن جامعه را تشکیل میدهند. لایه های گونان اجتماعی نظم هنجاری و رفتاری خود را در نگرش هنری، سیاسی، اخلاقی، ارزشی… جامعه نشان میدهند. و نه تنها نشان میدهد بلکه هر یک نمایندگان خود را در ارگانهای فراساختاری جامعه دارند. لذا به این معنی، لُمپن کراسیسم حکومتی به معنی این نیست که باج بگیر ها و چاقو کشان و ارزل و اوباش مستقیماً زمامداری میکنند بلکه به معنای رواج و چیرگی هنجار های لومپنیستی در ساختار حکومتی ما وانتقال تباراجتماعی ، سیاسی و فرهنگی آن تا سطح فرهنگ حاکم بر جامعه ماست.

بسیاری، در توصیف رژیم حاکم از صفت فاشیسم یا فاشیسم مذهبی استفاده کرده یا میکنند که این واژه در مورد حکومت اسلامی ما یا صدق نمی کند یا نارسا است. زیرا فاشیسم بعنوان یک مدل ویژه حکومتی، حکومت آن سرمایه داریی است که در تنگنای اقتصادی و سیاسی در شرایط معینی، شمشیر را از روی بسته است و با خشونت عریان با مخالفین خود روبرو میشود. فاشیسم پدیده ای مدرن است و کلاً با پسوند مذهبی ناهمخوان. ولی بهرحال این مفهوم رواج نسبی یافته است. دولتهای فاشیستی همواره از اقشار لومپن، که ازانواع بزهکاران و ولگردان و تن فروشان، صاحبان مشاغل خیابانی رمالها، معرکه گیرها و… تشکیل میشود برای سیاستهای سرکوب خود استفاده کرده و میکنند.
ویژگی های عمده این لایه اجتمائی، قانون گریزی و جامعه ستیزی اوست. این کاته گوری اجتماعی، در عین حال، بعلت فرهنگ و سطح نازل آموزشی و تربیتی خود به غایت، خرافه آمیز و مذهبی و متعصب است. دینداری نوع لومپنی ساده ترین و بی هزینه ترین نوع دینداری است. در فرهنگ و کشور اسلامی ما اوبعلت فقدان دیسیپلین و تنبلی، او حتی اهل نماز و روزه هم نیست، تن، به تن فروشی یا تن خری میدهد، برای کسب رزق و روزی مفت، خود را به آب و آتش میزند و دست بهر کار میزند ولی همه این تخلفات و گناهان را با زیارتی یا ادای نذر مختصری و یا توبه یا آب توبه ائی یا شرکت در عزادارئیی حل میکند. در صفوف سینه زنی و زنجیر زنی همیشه حاضر است. هم بواقع و هم نمایشی تن و بدن نیمه عریان خود را به کتک میگیرد تا جرم گناهان خود را بشوید. همزمان که برو بازوهای خود را نیز نمایش میدهد.

این نوع دینداری لومپن منشانه، نه تنها خلاف میل بسیاری از روحانیون نیست بلکه بعلت بی مایگی دینی و کم توقعی و آسان گیری مذهبی خود، ذخیره بی خطری برای آن روحانیتی است که فاقد پایگاه طبقاتی است و یا از پایگاه ضعیف اجتماعی بر خورداراست. تا جائی که به کشور ما مربوط میشود، این لایه اجتماعی گاه بگاه نقش ابزار سیاسی را در دست روحانیون ارتجاعی وراست دینی بازار را بازی کرده و در جریان کودتای 28 مرداد نیز توسط نظامیان مورد استفاده قرار گرفت. قانون گریزی و اجتماع ستیزی این اقشار همیشه ذخیره مناسبی برای روحانیت ضد حکومت بوده است. تا جائیکه به فرهنگ؛ زورخانه ائی و کلاه مخملیی، مراسم آشورائی و هیئت ها و دستجات سینه زنیی این کاته گوری اجتماعی مربوط میشود، بدلایل ویژه روانشناختی اجتماعی، قلدر مأبی و داش مشتی گری آن، همواره در سطوح پائینی جامعه، کم یابیش از اقبال کاذبی برخوردار بوده است. فلان گردن کلفت محل نه از زاویه زورگوئیش به مردم و ضعیف ترها بلکه از زاویه قانون شکنی و قانون ستیزیش حرمت آمیز نگریسته میشودو یا فلان قاتل نه از زاویه جنایتی که در حق بی گناه یا بیگناهانی که مرتکب شده است بلکه از زاویه مردانه ایستادنش در چای چوبه اعدام نگریسته میشود. در جوامع دیکتاتوری و استبدادی که انسان توسر خورده، جبران ضعف خود را در قدرت واقعی و یا قلابی قانون شکنان میبیند. گانگسترها و دزدان بزرگ و موفق و چاقوکشها و بزن بهادر های معروف با نگاه غیر رسمی تأیید آمیز یا حتی با تحسین نگریسته شده و زشتی کار آنان با چشم پوشی روبرو میشود. کم نیستند فیلمهائی سینمائئی که قهرمانان آنان دزدان و قاچاقپیان بزرگ هستند. و دقیقاً اینست رسوب آن فرهنگ لمپنیستیی که در عروق فرهنگی بخشهائی از یک جامعه سالم نیز نفوذ کرده و میکند و در شرایطی میتواند منجر به تغیر رفتار اجتماعی آدم های معمولی نیزبشود. این نیروی اجتماعی با این ویژگیهای روان شناختی بود که توسط انقلاب نه تنها به درون سیاست کشیده شد بلکه در ظرف مدتی کوتاه به یکی از بازیگران عرصه سیاسی میهن ما تبدیل شد.

برای درک بهتر مسئله لازم میدانم مقایسه ائی بین انقلاب 22 بهمن و انقلاب فرانسه بعمل آورم تا بکمک این مقایسه بتوانم سرشت واپسگرایانه انقلاب اسلامی امان را بهتر توضیح دهم. سرشتی تغیر ناپذیر که گروهی بر سر تغیر آنند.

مارکس در توصیف انقلاب فرانسه مینویسد:
« در نخستین انقلاب فرانسه،سلطۀ طرفداران قانون اساسی جای خود را به سلطۀ «ژیروندون»ها میدهد و سلطه « ژیروندن» ها جای خود را به «ژاکوبن»ها، هریک از این احزاب متکی به حزب پیشرفته تر بود؛ همین که، هریک از این دو، انقلاب را به حد کافی پیش رانده و به جائی رسانده است که دیگر نمیتوانسته دنبالش برود و، به طریق اولی، از آن پیش بیفتد، جسور ترین متحد وی که پا به پا دنبال وی بوده ، ، کنارش زده و روانه گیوتنش کرده است. بدین سان انقلاب درخط بالا رونده گسترش یافته است.» *

و اما انقلاب اسلامی 22 بهمن که در مرحله جنینی و جنبشی خود، جنبشی لیبرال دموکراتیک مینمود در مسیری عکس آنچه در فرانسه گذشته بود سیر میکرد و میکند. این انقلاب به وانهادن خواست های دموکراتیک لیبرال جامعه بسنده نکردبلکه مسیر انقلاب را بسوی گذشته تنظیم کرد و هر آن نیروئی که با این سیر برگشتی کل جامعه خوانائی نداشت و یا در برابر آن ایستاد به جر ثقیل انقلاب و یا جوخه های آتش و یا زندان سپرد. خمینی گفت: « … در اسلام دیکتاتوری وجود ندارد» « … رئیس کشور نخواهم شد»… « جز از فساد از هیچ چیز جلو گیری نمیکنیم» و… . **

جامعه روشنفکری ایران این پیامها را گرفت ولی این را نشنید که او گفت:« فرق حکومت اسلامی با حکومت مشروطه و جمهوری در این است که نمایندگان مردم و یا شاه در این گونه رژیم ها به قانون گذاری میپردازند در صورتیکه قدرت مققننه و اختیار تشرع در اسلام به خداوند متعال تخصیص یافته است» … دکتر سنجابی وزیر خارجه وقت میگوید:« محتوای جمهوری اسلامی دموکراتیک است» و… .** اما طولی نکشید که فرایند، نه صرفاً اسلامیزه شدن، بلکه آخوندیزه شدن انقلاب آغاز گردید.

اگر کابینه مهندس مهدی بازرگان، که خود محصول اسلامیزاسیون لیبرال انقلاب بود، تمامی اعضای آن کراوات پوش بودند، در کابینه بعدی در دوران بنی صدر و بعد آن روند آخوندی شدن حکومت شتاب گرفته و قیافه ها هم به موازات آن عوض شد و این تعویض قیافه ها فقط تعویض لباس نبود بلکه برون زائی گفتمان پنهان شده در درون انقلاب 22 بهمن بود که میرفت تا پوسته های پیشینی خود را انداخته، از انقلاب لیبرال دموکراتیک اسلامی( مورد نظر جبهه ملی و نهضت آزادی) گذشته به انقلاب اسلامی فراروید، تا از آنجا به مقصد حکومت آخوندی و… . و سرانجام به چیرگی لمپنتاریا بر ساختار قدرت حرکت کند.**

تسخیر سفارت امریکا ـ انقلاب دوم به گفته خمینی ـ که در حقیقت باز تابی از کشاکش قدرت دردرون انقلاب، بین اسلام لیبرال و اسلام غیر لیبرال بود ـ هدفش به هیچ وجه، نه آمریکا بلکه به زانو درآوردن اسلامیون لیبرال و لیبرال های سکولارِ درون انقلاب از یک سو و همزمان خلع سلاح چپ، از شعار ضد امپریالیستی ـ روشنفکر پسند آن روز ـ از سوی دیگر بود. آخوند های حاکم که کمترین درکی از اهمیت مناسبات دیپلماتیک نداشتند، و یا اگر هم میداشتند دست آورد این ماجرا جوئی برای آنان در جبهه داخلی آنقدر عظیم بود که برای آنان به هزینه آن صدها بار می ارزید. و لذا جای تأملی برای اندیشه کردن دراطراف تحمیل هزینه وحشتناک ناشی از آن ماجراجوئی نا متعارف به مملکت برای آنان باقی نمیگذاشت. از اینرو خمینی حق داشت تا اشغال سفارت امریکا را به مثابه انقلاب دوم، بنامد. منتهاّ، برعکس انقلاب اول فرانسه نه به جلو و با روی کار آمدن نیروهای جلو برنده انقلاب بلکه به عقب و بسوی عریان سازی بنیادی ترین درون مایه انقلاب اسلامی یعنی استقرار سیطره ارتجاعی ترین بخش روحانیت بعنوان متولیان انحصاری انقلاب و اسلام که، در حقیقت خود انقلابی در انقلاب بود واین بار، برعلیه اسلامیون لیبرال.
دومین نعمت الهی جنگ بود که که از آن میتوان به عنوان مرحله سوم انقلاب نام برد، انقلاب بر علیه هر آنکس که با خمینی نبود چه معمم و چه مکلا! این نعمت الهی زمینه قبضه کردن کامل قدرت را از طرف هواداران ولایت مطلقه خمینی فراهم ساخت.

میتوان گفت انقلاب فرانسه حد اقل از دو جهت عمده با انقلاب اسلامی ما مشابه بوده است. تشابه اول در اینست که هردو انقلاب توانستند توده های میلیونی مردم را با خود وارد عرصه سیاست کنند و دومین شباهت این دو انقلاب این بود و هست که هردو، مرحله به مرحله با حذف موانع گسترش و تعمیق خود به پیش رفتند، منتها این یک بسوی پیاده کردن نظم دینی مورد قرائت خود و تقویت زیر ساختار های کهنه و مندرس اقتصادی مناسب آن و آن یک در راستای استقرار نظم بورژوازیی که سیر بسوی جمهوری مدرن و لائیک امروز فرانسه داشت. پدرروحانی و الهام بخش این یک شیخ فضل الله نوری و خمینی بود و پدر فکری آن یک ژان ژاک روسو و منتسکیو و ولتر… . آن یک حاصل قیام بر علیه سلطنتی بود که متکی و برآمده ازاشرافیت زمیندار بود و این یک قیامی بود بر علیه سلطنتی که برای نخستین بارو نمونه وار در طول تاریخ، ازدل سرمایه داری نوپا و نه از درون اشرافیت ایلی عشایری و یا فئودالی بلکه برعکس علیه این نوع اشرافیت واستبداد و سیادت نامرئی روانی فرهنگی مسجد ومنبربر حیات اجتماعی و تاحدودی سیاسی، فراروئیده و متکی بر طبقه نو پای بورژوازی بود هر چند با مشتهای آهنین. آن یک قیامی بود بر علیه کلیسا و متولیان آن و به مصادره املاک و اموال کلیسا و شبستان نشین کردن اسقف ها، کاردینالها و کشیش ها و معرکه گیران دینی انجامید و این یک به مصادره سرمایه مدرن صنعتی و مالی و خدماتی و واگذاری آن به نهادها و بنیاد های زیر نظر روحانیت تازه به قدرت رسیده منتهی شد. روحانیتی که سنتاً از محل وجوهات و صدقات مردم امرار معاش میکرد. آن یک حق دخالت در سیاست را از روحانیت مسیحی وکلیسا گرفت و کشیشانرا به شبستانهای کلیسا هایشان فرستاد، این یک طلبه های روستا زاده و روحانیت را از حجره های مدارس دینی به کرسی وزارت و وکالت و رهبریت کشاند و مسجد را به ستاد و مرکز فعالیتاجتماعی، فرهنگی و سیاسی تبدیل کرد. لذا شگفت نیست اگر آن یک سر به سوی دموکراسی و این یک بسوی لومپن کراسی داشته باشد.

و اما دومین ویژیگی مشترک دیگر این دو انقلاب، مردمی بودن هر دو بود. منتها آن یک توده های میلیونی مردمی را، به خیابانها کشاند که بر اساس ادراک و شعور اجتماعی و طبقاتیشان صف آرائی کرده و یا شده بودند و این یک توده ائی را به خیابان کشید که بر اساس اعتقادات پوسیده مذهبی شان و به میزان سر سپردگیشان به دستگاه روحانیت آرایش سیاسی یافته به حرکت در آمده بودند. درآن انقلاب دهقان، تفنگ بدست برخاسته بود تا زمینی را که روی ان کشت میکرد از دربار و کلیسا و اشرافیت فئودالی بگیرد، در این یک دهقان زمین دارشده طی رفرم های شاه موسوم به انقلاب سفید، به قیام برخاسته بود تا از تجاوز به حریم دینیت و ناموس دینی و سنت هایش تحت لوای روحانیت دفاع کندو به نوعی قدرت خود را به شهر نشان دهد و آنهم نه قیامی پیش از سر نگونی رژیم شاه بلکه قیامی در فردای آن سرنگونی برای استقرار حکومت دینی. در آن انقلاب طبقه کار گر، سازمان یافته با شعور طبقاتی خود به قیام برخاسته بود تا در کنار بورژوازی لیبرال و با شعار آزادی ، برابری و برادری، سیطره اشرافیت فتودالی را درهم کوبیده بر طرف کند، در این انقلاب کارگر بی سازمان قیام کرده بود تا درهپروت عدالت اسلامی از جایگاه کارگری خود به جایگاهِ ناجا و بیجای مستضعفی و استضعاف تنزل یافته و در خیل مستضعفان دیگر از جمله مستضعفان بازار حل شود.قشر مستضعفی که مسئله اودیگر نه حقوق صنفی بلکه برگزاری نماز جماعت و شرکت در بسیج و کمک لجستیکی برای فعالیت های مذهبی بود و تحت مدیریت انجمن های اسلامیی که جای همان اتحادیه های صنفی نیم بند عصر پهلوی را هم گرفته بودند. قشر مستضعفی که بهیچ روی نیازمند حقوق حرفه ائی و طبقاتی، و در درجه نخست، نیاز مند تشکل سندیکائی و حزب سیاسی نبود و نمیتوانست باشد.

در آن انقلاب شعور صنفی و طبقاتی کارگران، قطب نما و نور افکن سیاسی اشان بود و در این یک، عقده های مندرس، ارتجاعی و دین ساخته و کمونیسم پرداخته ویژه توده های فرو دست و تحقیرشدگان برعلیه فرهنگ مدرن طبقات فرا دست جامعه فانوس راهبردی آنان بود. در حایکه این نوع عقده های غیر طبقاتی و مسموم را هیچ سنخیتی با شعور و خود آگاهی طبقاتی نبوده و نیست. اولی کور، مخرب و ارتجاعی و دومی بینا ، انسان ساز(شهروندساز) و مترقی بوده و هست. رژیم آخوندی حاکم نیاز مند و متکی به اولی بود و نه دومی. فزهنگ و الگوی هنجاری زیستی طبقه متوسط آن چیزی نبود و نیست که طبقات فرو دست جامعه از آن میبایستی دوری گزینند بلکه بر عکس، تقلید و اسیمیلاسیون این فرهنگ و هنجار های ارزشی آن از طرف گروهای فرو دست جامعه، آنها را به وسط شط توسعۀ همه جانبه میکشاند. دستگاه دینی و بخش های اجتماعی زمینگیر در نظم و فرهنگ سنتی برای حفظ تسلط خود بر مردم، چاره ائی جز نفی و تکفیر این نو گرائی نداشته و ندارند!

مستی و سرگیجگی طبقاتی کار گران نمیتوانست و نمیتواند پایدار باشد از این رو بود که این طبقه در بلند مدت نمیتوانست پایگاه مورد اطمینان رژیمی باشد که بنیاداً با آن در تضاد آشتی ناپذیر بوده و هست. توده دهقان نیز، در بلند مدت، سودی در این کار زار لیبرال ستیزی و چپ ستیزی وشهر ستیزی نداشت و ندارد. این دو طبقه بعنوان طبقات اساسی جامعه به لحاظ منطق تاریخی، اجتماعی و سیاسی خواهان رژیمی هستند که برای آنها شرایط توسعه متوازن را فراهم سازد این دو طبقه به طور طبیعی نیازمند نهاد های صنفی و سیاسی خود هستند و بیش از همه خواهان ثبات سیاسی و اقتصادی ولی در برابر این دو طبقه اصلی جامعه، اقشار حاشیه ائی ، لایه های وازده و پارازیتی و به لحاظ شغلی معلق و بی ثبات و فاقد وجدان اجتماعی وبیگانه با وجدان جمعی، یگانه لایه های هستند و بودند که میتوانند همچنان نقش ذخیره استراتژیک حکومت لومپن پرور و لومپن بنیاد اسلامی مارا بازی کنند. و این نیروست که در طول تاریخ مدرن، خود را تابعانه، در اختیار نظام های فاشیستی قرار داده است.

اما شاید برای اولین بار در تاریخ باشد که این لایه اجتماعی کارش تا به آن جا بالا میگیرد که در یک مملکت کنترل ماشین دولتی آنرا بعهده گرفته و یا در قدرت سیاسی آن شرکت می جوید.

آیت الله خمینی که تا 15 خرداد 45 حتی روحانی شناخته شده ای هم نبود با قرار گرفتن بر رأس این نیروی مخرب خیابانی به رهبری حاج طیب رضایی و اوباش چاله میدان توانست به صورت تهمتن ضد شاه چهره ائی کاریزماتیک بیابد. این در حالی بود که پیام اصلی او ضدیت با آزادی زنان، مخالفت با اصلاحات ارضی ، برسمیت شناختن دو فاکتوی اسرائیل، و اعطای حق مصونیت به هیئت مستشاری نظامی امریکا بود. در باره درستی و یا نادرستی برسمیت شناختن اسرائیل و اعطای مصونیت که به معنای نهادینه کردن پیوند ما با غرب بود، میتوان بحثی کارشناسانه کرد که از ظرفیت این نوشتار خارج است ولی کیست که امروز میتواند بگوید آن سه اقدام شاه ، هرچند با کاستی های بسیار، غلط بوده اند؟

بازاری سنتی ای که حرفه اصلی اش در واقع دلالی بود و قانون مورد احترمش قوانین شرع و حکومتش روحانیت سنتی، هم خود و هم نمایندگان سیاسی و دینی اش ملت را( آنسان که آنان تعریفش میکردند)همواره در مقابل دولت دیده بود، این بازاری از مشترکات فرهنگی بسیاری با ارازل و اوباش شهری که از موضعی جامعه ستیزانه و قانون گریزانه با رژیم شاه در ستیز بود برخوردار بود. این بازاری با آخوندی که نگران له و لورده شدن اقتدار حوزه و دین سنتی در زیر بلدوزر توسعه صنعتی و گسترش شتابناک زندگی مدل غربی بود هم دل و هم زبان بود. دینیت اطاعت آمیز و پرسش ناپذیر لایه های لومپنی و بازاریان، مناسب ترین دینیتی بود که خمینی می پسندید. دینیت نوع طالقانیها و بازرگانها و شریعتی ها، آن دینیتی نبود که با ذائقه هژمونیک سنتگرایانه خمینی دمسازی داشته باشد. دینیت خمینی در بخش عمده قرائت خود ، بازتاب دینیت ناپرسشگر توده بیسواد روستا و سپس دینیت زورخانه روها، معرکه گیر ها ،فواحش و پا انداز ها و… بود. آنچه این معجون کپک زده را به خورد روشنفکر مذهبی و غیر مذهبی ایران داد و قدرت تعقل را از او سلب کرد کار ائی شگفت انگیز آن در بسیج توده های ملیونی بکمک بیدار کردن ذهنیت کهنه مذهبی آنان از یکسو و برنگیختن و یک سویه سازی پهلوی ستیزیی هیستریکی بود که در جرگه های گونان دینی و سیاسی ساز های ناهمگون میزد. پهلوی ستیزیی که با انگیزه های متفاوت، در گفتمانسازیش، هم از چپ و هم از راست، برای آن کار طولانی شده بود.

اقشار لومپنی که در جریان انقلاب 22 بهمن به سرا و ساختمان سیاست کشیده شدند و آنهم نه با شرکت در انقلاب و مبارزات انقلابی پیش از تغیر رژیم، بلکه در فردای انقلاب و با شرکت فعال در غارت اموال پادگانها و با مصادره منازل مسکونی بقول معروف طاغوتیان و با متمرکز شدن در کمیته هائی که اگر نه در تمامیت خود بلکه تا حدود بسیاری چیزی جز ارگان قانونی و رسمی شده باند های تبهکار نبودند، نه تنها صحنه را ترک نکردند بلکه به یمن مزایای رانتی رژیم و الغاء عملی هرگونه شایسته سالاریِ ضابطه مند و مستند، وارتقاع مقامهای الله بختکی و طایفه سالارانه، خود را به بدنه ماشین و دستگاه حقیقی قدرت آویختند و در انجا که لازم بود برای خود مدارک دکتری و مهندسی و یا درجات سپهبدی جعل کردند. این جماعت به سیاست کشیده شده فاقد هویت اجتماعی که به یونیفرم کمیته و سپاه هم ملبس شده بود، نه تنها سماجت آمیز به ساختار قدرت سیاسی آویخت بلکه توانست طی قریب سه یا چهار مرحله، با عبور از روی جنازه دموکراتها و لیبرالها، و سپس لیبرالهای مذهبی ها و آنگاه از روی جنازه روحانیتی که انقلاب را تحت رهبری و برای همه روحاینیت و نه گروهی خودبرگزیده میخواستند، عبور کرده و به صدارت و وکالت برسند.
این لومپن کراسی خزنده که چنگالش را به درآمد نفتی بند کرده است به این آسانی میدان را ترک نخواهد کرد. این لومپن کراسی چنان وضعی حتی برای مقام معظم رهبری سید علی خامنه ائی فراهم نموده است که مقام رهبری را در این نینوای ریزش انقلاب از نیروهای آغاز گرش، یارانی جزء این لومپنتاریای چنگ اندخته به قدرت نمانده است.

محاسبه هزینه تربیت نیمه مدنی و تربیت و کار آموزی دیوانی آخوند های حکومتی و اوباشی که به هزینه ملت با اصرافگری، میخواستند و میبایستی فن دیوان سالاری بیاموزند از حساب و کتاب خارج است ولی بی گمان روزی صورتحساب و هزینه آن تنظیم خوا هد شد.

سخن آخر اینکه بین استفاده ابزاری فاشسیم سیاسی مدرن ازاقشار لومپنی با استفاده جمهوری اسلامی از این اقشار، حد اقل دو تفاوت عمده هست. تفاوت اول اینست که فاشیسمِ نماینده بورژوازی، بعلت رعایت شایسته سالاری و تخصص در اداره کشور، هرگز حاضرنیست و نمیشود تا این نیروهای فاقد تخصص، ناسلم و نا کارآ را به درون دستگاه قدرت راه دهد، زیرا منبع مالی این فاشیسم، مالیاتی است که مردم میپردازند و نه عایدات نفتی بی زحمت و باد آورده و یا اموال مصادره ائی. این اقشار در یک نظام مدرن فاشیستی فقط مورد استفاده مقطعی و ابزاری، برای خفه کردن مردم قرار، میگیرند و نه بیش. حال آنکه آخوند های حاکم کلاً بدین دلیل که خود فاقد هر گونه تخصص و شایستگی دیوانی یا فنی هستند، حتی بسیاری از آنان در امور دین و مذهبی که مدعی آنند، نسبت به متحدین لومپن خود، که با خود به ساختار قدرت کشانده اند، دارای برتری ویژه ائی نیستند حتی به لحاظ اخلاقی و… . لذا این تجانس در انگل وارگی و بی تخصصی، این دو نیرو را در موضعی هموزن هم قرار داده و میدهد. و نکته کلیدی در این رابطه اینست که این دو نیرو شدیداً بهمدیگر نیاز مندند. آن روحانی فاسد فقط مقلدی از همان طراز را میطلبد و آن مقلد سبک دین هم یک چنین مرشدی را! و دقیقاً این واپس ماندگی فرهنگی و سطح نازل اخلاقی است که این دو را در برابر نیروهای تکنو کراتیک و دانشور قرارمیدهد. و تفاوت دوم اینست که فاشیسم سیاسی اگر اعمال قدرت و خشونت میکند اینرا برای سرمایه مدرن و با رعایت موازین بنیادی آن میکند و در سمت یک ناسیونالیسم افراطی و … . بهر حال دیگر با زندگی فردی افراد کار ی ندارشته و تیشه به ریشه هویت ملی جامعه و کشور هم نزده بلکه در مواردی هم، آنرا میپروراند. لذا این گونه حکومت های فاشیستی از بسیاری ویژگیهای عام دولت مدرن برخوردارند و بنا بر این در طول زمان میتوانند حتی به دموکراسی های لیبرال تحول یابند و این درست آن ظرفیتی است که رژیم لومپنکراتیک ( فاشیسم مذهبی) حاکم بر میهن ما فاقد آنست . زیرا این یک سیر قهقرائی دارد و مجبور است روی نیروهائی تکیه کند که مانع زمین کن شدن ( تیک آف) آن از باتلاق واپسگرائی درخودکشنده میباشد. ولی آن یک، مثل بسیاری نمونه های اروپائی و شیلی و اندونزی و کره جنوبی قادر است زیر ساخت یک جامعه مدرن را تدارک ببیند. اما فاشیسم دینی حاکم بر میهن ما از این قدرت مضاعف تخریبی برخوردار است که با ریشه دار کردن خرافات دینی، لومپنیزه کردن اخلاقیات اجتماعی و هنجار های آن و ترویج فرهنگ دوروئی، بعنوان نرم افزار نا مرئی سرکوب فاشیستی خود، هم هزینه سنگین فرهنگی را به مملکت و جامعه ما تحمیل میکند و هم به بافت و بنیان های هویت ملی ما، بطور جدی صدمه میزند. ولی بهر حال این لومپن کراسی از خود ویژگیهایی برخور دار است که آنرا بمراتب مخرب تر میکند. در اینجا به این نمیتوانم اشاره نکنم که اقشار لومپنی در میهن ما علاوه بر لایه های پیش گفته شامل صدها هزار نفر خدمه اماکن مذهبی هم میشود. مثل تکیه دارها، زیارت نامه خوانها، دعانویسان و رمالان و… .
حال مسئله اینست که، انسان چگونه میتواند شعار مردم سالاری و گفتگوی تمدن ها بدهد ولی هم زمان با صدای بلند خود را جزئی از این نظام اصلاح ناپذیر بداند!

* ژیروندن ها جناح راست و ژاکوبن ها جناح چپ انقلاب فرانسه بودند و این نقل قول از مارکس از کتاب هیجدهم برومر ترجمه باقر پرهام صفحه 49 و50 گرفته شده است.

** کلیه نقل قولها ی داخل گیومه راجع به اظهارات مقامات صدر انقلاب از بایگانی کیهان، در تارنامه ژورنالیست گرفته شده است و به تاریخ از بهمن 57تا شهریور58 است.





















Copyright: gooya.com 2016