آسيب رسانی به حافظه تاريخی، نگاهی به کتاب "آسيب شناسی يک شکست" نوشته علی ميرفطروس، بخش اول، احمد افرادی
اگر منطق ِ نفس گير و حضور ِ قاطعِ ِ جباريت، از وقايع نگاران و مورخين ديروز دلالان مظلمه ای می ساخت، تا تاريخ به روايت دربار نويسند و قلم به ذائقه قبله عالم بچرخانند؛ امروز، اخلاف آن مورخين، حتی در غيبت آن ساز و کار نيز، تاريخ به همان عادت مألوف و قرار معهود می نويسند
[email protected]
انقلاب اسلامی و پی آمدهايش ، سبب ساز تکانه ای کم سابقه در جان و جهان روشنفکران و خرد ورزان ايرانی شده است (۱) . شک در ميراث فکری و فرهنگی گذشتگان ، از محدوده ی انگشت شمار انديشمندان و پژوهشگران فراتر رفت و ( به مثابه ی ضرورتی عاجل) در ميان اهل نظر و روشنفکران رويکری عام يافت .
نگاه از منظر انديشه و انديشه ی سياسی به تاريخ و کند و کاو در تاريخ انديشه ( که در ايران ، با زنده ياد فريدون
آدميت آغاز شده بود) در ميان محققين تاريخ عموميتی نسبی يافت( ماشاءالله آجودانی ، جواد طباطبايی و ... ) . رويکرد ِ مبتنی بر علايق و وابستگی های حزبی و گروهی به تاريخ ، جايش را به بازخوانی نقادانه تاريخ داد و خرد ورزانی ، از نحله های گوناگون سياسی ( داريوش همايون، شاهرخ مسکوب ، عباس ميلانی و ... ) در خوانشی دگرگونه ، « تاريخ حزبی و گروهی » و روايت های مألوف و مقبول ِعام ِ تاريخ ِ معاصر ايران را به چالش و پرسش کشيده اند.
در حوزه ی فلسفه ، آرامش دوستدار ( با به پرسش کشيدن تاريخ و فرهنگ ايران زمين ) خواب گران بسياری از اهل فکر و فلسفه را آشفت ...
اين دگرگونی فکری ـ به ويژه ـ در ميان فقها و مجتهدين ( و همين طور) دين باوران انديشمند ( يا انديشمندان دين باور) چشمگيرتر و معنا دارتر ديده شده است و به نظر می رسد که ( در آينده ای نه چندان دور) سبب ساز تحولی عميق ، درحوزه ی انديشه ی دينی شود .
در واقع ، متعاقب انقلاب است که ما ( گاه عميق تر از دوره ی مشروطيت ) در خود و گذشته ی خود به تأمل نشسته ايم .
در اين ميان ، تاريخ معاصر ايران ( به عنوان بخشی از حافظه ی جمعی ) بيش از زمينه های فکری ديگر مورد بازنگری و بازخوانی قرارگرفته است ؛ تا امکان دستيابی به روايتی مقرون به حقيقت از آن فراهم آيد و از اين رهگذر ، زمينه های توافق بر سر نگارش « تاريخ ملی (۲) » ( که مقبول نظر ِ جريانات و گروه های سياسی گوناگون باشد) مهيا شود .
به رغم اين( در سال های اخير) بازنگری در تاريخ و شک در روايت های تاريخی بهانه ای شده است ، تا همان نگاه جانبدار ( اين بار ، تحت ِ عنوان ِ موجه ِِ افسانه زدايی از رويدادها و شخصيت های تاريی ) مغلطه ی تاريخی ديگری را موجب شود .
اگرمنطق ِ نفس گير و حضور ِ قاطع ِ جباريت ، از وقايع نگاران و مورخين ديروز دلالان مظلمه ای می ساخت ، تا تاريخ به روايت دربار نويسند و قلم به ذائقه ی قبله ی عالم بچرخانند ؛ امروز ، اخلاف آن مورخين ، حتی در غيبت آن ساز و کار نيز ، تاريخ به همان عادت مألوف و قرار معهود می نويسند .
اگر برخی مورخين درباری قرون ماضی ، خطر می کردند و « هسته معقول واقعيت [ تاريخی] را در پوسته ی باورهای رسمی درباری پنهان » می ساختند ، تا مورخ نکته سنج امروزی ، آن واقعيت تاريخی را ( در ميان انبوه « شعار و دثار وعبارت های منشيانه ی بازتاب دهنده ی نظرات رسمی دربار ) باز شناسد ، برخی محققين و محقق نماهای روزگار ما ( به منظور ساخت و پرداخت و ارائه ی تاريخی واژگونه ) آن چنان « بازارشام » ی به راه می اندازند که ، بردبار ترين پژوهشگران نيز ، در بازشناخت « صحيح » از « سقيم » باز می مانند . ( ۳ )
نمونه هايی از رويکردی اين گونه به تاريخ معاصرايران را ، در کتاب « نگاهی به کارنامه ی سياسی دکتر محمد مصدق» ، از آقای دکتر جلال متينی و کتاب « آسيب شناسی يک شکست » ، از آقای علی ميرفطروس می توان ديد.
اگر آقای جلال متينی ( به منظور يافتن و انباشتن اسناد و مدارک تاريخی، عليه دکتر محمد مصدق ) راه دور و رنج دراز ِ تفحص در منابع تاريخ معاصر ايران را برخود هموار می کند ، آقای علی ميرفطروس ، به راحتی و بی هيچ دغدغه خاطر ، بر خوان گسترده ی ديگر پژوهشگران ( عمدتأ دکتر متينی ، محمدعلی موحد و بابک اميرخسروی ) فرود می آيد، تا هرجا مدرک جرمی عليه مصدق ونهضت ملی يافت ، آن را در کتابش برجسته کند .
اگر آقای متينی ، در « بررسی کارنامه ی سياسی دکتر محمدمصدق» ، دغدغه ی آن دارد تا ( دست کم ) ظواهر امرتحقيق را حفظ کند ، آقای ميرفطروس ( بی هيچ تشويش و دلنگرانی ) همه ی مرزهای پژوهش (حتی انصاف و مروت ) را در می نوردد ، تا پرونده ای ، هرچه سنگين تر برای دکتر مصدق تدارک ببيند.
گرچه ، آقای متينی ( به قصد تنظيم و تکميل کيفرخواست، عليه دکتر مصدق ) هر جا و در هر نوشته ای ، نشانی از نگاه انتقادی به مصدق يافت ، آن را در کتابش گرد آورد؛ گرچه ، چونان مدعی العموم تاريخ معاصر ايران، همه ی زوايای آشکار و پنهان زندگی مصدق را ، به منظور يافتن مدرک جرم (عليه او) کاويد ؛ گرچه ، از همه ی شيوه ها و شگردهای نوشتاری ، به منظور تخفيف مصدق و تحميل ديدگاه هايش ، برخواننده بهره برد و ... اما ( برخلاف آقای ميرفطروس ) جعل ِ سند نکرد. به علاوه ، آقای متينی آن قدر با تاريخ معاصر ايران آشنا است که ( در بازنويسی رويدادهای تاريخی ) باطل الاباطيل به هم نبافد .
هرچند بررسی کتاب آقای ميرفطروس ( به نوعی ) بررسی اجمالی آرا و نظرات آقای متينی ( در مورد دکتر مصدق ) نيز هست. اما، نقد همه سويه کتاب ِ « نگاهی به کارنامه ی سياسی دکتر محمد مصدق» را به فرصتی ديگر وا می گذارم .
***
به گمانم ، نقد و بررسی هر نوشته ( از يک منظر ) در گرو شناخت اهداف و وظايف پيش روی آن نوشته است .
از اين رو، به منظور آشنايی با ضرورت هايی که آقای ميرفطروس را به نوشتن کتاب مذکور واداشته است ( همين طور شيوه ی عمل ايشان) برخی نکات مهم ديباچه ی کتاب « آسيب شناسی يک شکست » را از نظر می گذرانيم .
آقای ميرفطروس مدعی است که :
۱ـ « کوشيده تا به جای پيشداوری و طرح نظرات قطعی و حتمی ، با طرح سئوالاتی ، خواننده را به داوری و تأمل فراخواند» .
۲ـ « کتاب [ « آسيب شناسی يک شکست » ] تنها نگاهی است گذرا بر برخی جنبه های رويدادهای مهمی که کمتر مورد توجه پژوهندگان بوده است» .
۴ـ. « به دنبال حقيقت های تحريف شده و ارزيابی تازه از واقعيت هايی است که درغبار تعصبات سياسی يا تعلقات ايدئولوژيک پنهان مانده اند.»
آقای ميرفطروس، به دنبال سطور فوق ، سئوالاتی چند را پيش روی خواننده قرارمی دهد ، تا ، به گمان خود «او را به داوری و تأمل فراخواند».
گرچه، در بستر اين نوشته ، با شيوه ی عمل آقای ميرفطروس و ميزان پايبندی ايشان با ادعاهای فوق آشنا خواهيم شد. اما، همين جا و تا مدعای نويسنده پيش روی ما قرار دارد ، يکی از سئوالات مطروحه از سوی ايشان را( که به ادعای آقا ی ميرفطروس ، حاصل تأملات تاريخی ايشان است !) بازنويسی می کنم :
ميرفطروس : « با توجه به پيوندهای فاميلی بين مصدق و سرتيپ دفتری و وابستگی آشکار سرتيپ دفتری با شاه و دربار، آيا مصدق در آخرين لحظات با انتصاب وی به رياست شهربانی کل کشور و فرمانداری نظامی تهران ، می خواست تا با ايجاد نوعی « حفاظ فاميلی وامنيتی » ، خود و يارانش را از آسيب های احتمالی نيروهای مخالف، مصون و محفوظ بدارد ؟» . ص ۳۱
حال، صفحه ی ۸۶۷ کتاب ِ« خواب آشفته ی نفت ، محمدعلی موحد، تهران، نشر کارنامه ، ۱۳۷۸ ، جلد دوم » را از نظر می گذرانيم .
محمد علی موحد : مصدق « دفتری را از سوی خود ، درست به همان کار که کودتاگران نامزدش کرده بودند ، گماشت ، تا نوعی احساس اخلاقی در او ايجاد کند . با اظهار اعتماد به او می خواست بگويد شما قوم وخويش نزديک من ، منصوب خود من هستيد و بايد هوای مرا داشته باشيد واين کوششی بود که مصدق برای حفظ جان خود و حفظ جان دوستانی که تا آخرين لحظات او را ترک نگفته بودند، می کرد .» پايان نقل قول
نکته ی حيرت آور تر آن که ، آقای ميرفطروس پس از آنکه ( در صفحات ۳۵۳ ـ ۳۵۴ کتاب ِ « آسيب شناسی يک شکست » ) يک بار ديگر، همين معنی را ( که مصدق ، با نصب متين دفتری ، به رياست شهربانی ، به دنبال حفاظ امنيتی ، برای خود و دوستانش بود) به عنوان نتيجه ی تأملات خود به رخ خواننده می کشد ، ( در زير نويس صفحه ی ۳۵۴ کتاب خود ) می نويسد :
« به عقيده ی محمد علی موحد : اين امر [ يعنی ، نصب متين دفتری به ياست شهربانی ] " کوششی بود که مصدق برای حفظ جان خود و حفظ جان دوستانی که تا آخرين لحظات او را ترک نگفته بودند » . پايان نقل قول
پرسيدنی است ، تعبيری که سال ها پيش از اين ، از ذهن آقای محمد علی موحد گذشته است و از حدود ده سال قبل ( به صورت سندی مکتوب ) در کتاب « خواب آشفه ی نفت » حضور دارد ، چه گونه می تواند ماحصل تأملات و تحقيقات تاريخی آقای ميرفطروس باشد؟!
نمونه ی ديگر از سوء استفاده پژوهشی آقای مير فطروس :
زنده ياد فؤاد روحانی ، در کتاب ارزنده ی « زندگی سياسی دکتر مصدق، انتشارات زوار ، بهار ۱۳۸۱، صص ۳۴۷ـ ۳۴۸ » در بخش کوتاهی، تحت عنوان « وجه تسميه ی کودتا » ی ۲۸ مرداد ۳۲ می نويسد :
« ...انگيزه ی آمريکای ها در گزينش عنوان آژاکس ... معلوم نيست . يک استنباط ، متکی براساطير يونانی اين است که آمريکايی ها خواسته اند يک جنبه ی دلاوری و قهرمانی برای عملی که به عهده گرفته اند، قائل شوند. در واقع آژاکش يکی از قهرمانان ايلياد در حماسه ی مشهور هومر است ... اما آن چه اين تعبير را مشکوک می کند ، عاقبت داستان آژاکس است ... که بر اثر انتقامجويی از قهرمان ديگری ، يعنی اوليس ديوانه شد ... و به زندگانی خود خاتمه داد...اما وقتی نگارنده [ فؤاد روحانی ] ضمن بحث با يک دوست نکته سنج ، در اين موضوع چنين اظهار نظر کردم که آمريکايی ها در اين نامگذاری ظرافت بيشتری از انگليسی ها نشان داده اند ، دوست مزبور تعبير ديگری پيشنهاد کرد که امکان صحت آن بيشتر است . به اين معنی که گفت، آمريکايی ها در انتخاب عنوان آژاکس [ AJAX] بيشتر توجه به اسم تجارتی امروزی ماده ی تنظيف [ ماده ی تميز کننده ] داشته اند، تا به صفت يک قهرمان افسانه ای » . پايان نقل قول
آقای ميرفطروس ، اين معنی را ( که AJAX احتمالأ نام رايج يک ماده ی پاک کننده خانگی بود ) از کتاب زنده ياد فؤاد روحانی بر می دارد و به مثابه کشف تاريخی خود ( با زبانی ملامتگر ) به رخ ديگر محققين می کشد ! تو گويی که رستم ز مادر نزاد !
با هم بخوانيم :
ميرفطروس : « ... در بيشتر تحقيقات تاريخی موجود در باره ی سقوط دولت دکتر مصدق ، نام واقعی عمليات اختصاری سازمان سيا ـ به عمد يا غير عمد ـ بطور ناقص ، Ajax ذکر شده و هدف اساسی اين طرح را مخدوش ساخته اند. در حالی که نام واقعی و کامل اين طرح ـ چنان که در اسناد سازمان سيا آمده ـ T.P. AJAX می باشد . پيشوند [ کذا] « T.P » اشاره ی اختصاری به حزب توده ( Tudeh Party ) و AJAX نيز نام رايج يک ماده ی پاک کننده خانگی بود که هنوز هم رايج است ... » . پايان نقل قول . آسيب شناسی يک شکسنت ، صفحه ی ۱۱۹
ـــــــــــــــــ
نويسنده در بخش آغازين کتاب ( ص ۵۱ ) می نويسد :
ميرفطروس : « رضاشاه در جلسه ی هيئت وزيرانش با عصبانيت متن قرارداد ۱۹۰۱ ويليام ناکس دارسی را پاره کرد و در ميان شعله های آتش انداخت و به دنبال آن ـ از طريق مصطفی فاتح ـ به سرجان کدمن ( رئيس شرکت نفت انگليس ) پيغام داد: « ايران ديگر نمی تواند تحمل کند و ببيند درآمدهای عظيم نفت به جيب حارجيان سرازير شود در حالی که خود محروم از آن هاست ... » . پايان نقل قول صفحه ۵۱
از گزاره ی مغلوط بالا چنين بر می آيد که آقای ميرفطروس ، يا در کار افسانه سازی تاريخی است و يا اين که با تاريخ معاصر ايران( حتی با سرفصل هايش نيز ) آشنايی ندارد .
رضاشاه ، « به دنبال ِ » سوزاندن ِ « دوسيه ی نفت» ، هيچ پيغامی ( توسط مصطفی فاتح) برای لرد کدمن نفرستاد .
در واقع ، پيغام رضاشاه به لرد کدمن ( که مصطفی فاتح مأمور ابلاغ آن بود ) درآبان سال ۱۳۰۷ ارسال شد . در حالی که جريان ِ سوزاندن ِ « دوسيه ی نفت » ، در ۶ آذر ۱۳۱۱ ( ۴ سال بعد) رخ داد.
برای روشن شدن موضوع ، به اسناد تاريخی رجوع می کنيم :
ابتدا ببينيم ، جريان ِ« در ميان شعله های آتش انداختن ِ» متن ِ قرارداد دارسی از چه قراراست.
حاج مخبرالسلطنه هدايت ( رئيس الوزرای وقت ِ رضاشاه ) در ( صفحه ی ۳۹۵ ) کتاب ِ « خاطرات و خطرات » زير ِ عنوان ِ « الغای قرارداد دارسی ، ۶ آذر ۱۳۱۱ ) می نويسد :
« [ رضا ] شاه دوسيه ی نفت را خواسته است ... ششم آذر[ است] ، تيمور تاش دوسيه را به هيئت [ دولت ] آورد .شاه تشريف آوردند و متغيرانه فرمودند ، دوسيه ی نفت چه شد؟ گفته شد حاضر است. زمستان است، بخاری می سوزد ، [ شاه ] دوسيه را برداشتند ، انداختند توی بخاری و فرمودند نمی رويد تا امتياز نفت را لغو کنيد. نشستيم و امتياز را لغو کرديم . وزير خارجه ، به جکمن ، مدير ِ مقيم [ ايران] اخطار کرد . از سفارت [ انگليس ] اعتراض آمد ، تيمورتاش جواب لايق نوشت که وزير آلمان تمجيد کرد. نوشتيم ، منافع دولت محفوظ نيست ، لهذا امتياز را ملغی کرديم وبرای قرارداد بهتری از مذاکره مضايقه نيست . جواب سفارت هم در همين لحن داده شد » .پايان نقل قول
به خاطر داشته باشيم که دستور لغو قرارداد دارسی ( از سوی رضاشاه ) در تاريخ ۶ آذر ۱۳۱۱ صادر شد .
حال، به موضوع پيغام ِ رضاشاه ، به رئيس هيئت مديره ی شرکت نفت می پردازم :
مصطفی فاتح ، در کتاب « ۵۰ سال نفت ايران» می نويسد :
« ... رضاشاه از ابتدای زمامداريش کاملأ به معايب امتياز دارسی پی برده و همواره ساعی بود که تجديد نظری در مواد آن بشود . هنگامی که راه شوسه ی تهران ـ خرم آباد ـ انديمشک ساخته و تمام شده بود شاه برای افتتاح آن مسافرتی در آبان ۱۳۰۷ بخوزستان کرد و عده ای از سرشناسان و کهنه سياستمداران و بازرگانان همراه بودند. پس از ورود شاه به اهواز، شرکت نفت دعوتی کرد که از مؤسسات نفت بازديدی به عمل آيد. شاه به طور عمد از قبول دعوت مذکور
خود داری کرد ولی به کليه ی همراهان... دستور داد که دعوت مذکور را قبول نمايند ...پس از خاتمه ی اين بازديد و مراجعت همراهان به تهران ، شاه فقيد يک روز صبح زود نويسنده ی اين سطور [ مصطفی فاتح ] را در اهواز احضار و پيغامی که مفادش به شرح زير است بيان و دستور داد که پيغام مزبور به رئيس هيئت مديره در لندن ابلاغ گردد ...
[ در بخش پايانی پيغام رضاشاه آمده است ] "... ايران نمی تواند بيش از اين تحمل کند که عوايد سرشار نفت به جيب بيگانگان برود و خود از آن محروم باشد.» پايان نقل قول (۴)
می بينيم ، « جلسه ی هيئت وزيران » ، در شب ۶ آذر ۱۳۱۱ تشکيل شد و در همين شب بود که رضاشاه ( به قصد لغو قرارداد دارسی ) دوسيه ی نفت را توی بخاری انداخت. در حالی که ، پيغامی را که رضاشاه ( توسط فاتح ) ، به لرد کدمن ابلاغ کرد ، به حدود چهار سال قبل از اين تاريخ ( يعنی ، آبان سال ۱۳۰۷) بر می گردد . نه ، « به دنبال » سوزاندن « قرارداد ۱۹۰۱ دارسی » .
من نمی دانم اين « آشفته نگاری تار يخی » را به حساب ِ بی اطلاعی آقای ميرفطروس ( از تاريخ معاصر ايران ) بگذارم ، يا تلاش قابل فهم ايشان در « افسانه سازی تاريخی » ؟
بحث بر سر آن نيست که رضاشاه ، « به دنبال ِ » سوزاندن ِ « دوسيه ی نفت» ، هيچ پيغامی ( توسط مصطفی فاتح) برای لرد کدمن نفرستاد . حتی بحث بر سر « تاريخ مغلوطی» نيست که آقای ميرفطروس به خواننده حقنه می کند . بحث بر سر تخريب حافظه ی تاريخی مردم است . در واقع ، آقای ميرفطروس ( به بهانه تحقيق تاريخی ) آشکارا در کار « تبليغ تاريخی » است.
اين معنی ، در سطور بعدی ِ همين بخش کتاب ايشان وضوح بيشتری می يابد .
ــــــــــــــــــ
آقای ميرفطروس ، در همان صفحه ی ص ۵۲ کتاب و در ربط با قضايای تجديد نظر در « قرارداد دارسی» می آورد :
ميرفطروس : « با تهديد رضاشاه مبنی بر اين که : " حاضر است [ عليه ] انگليس دست به اسلحه ببرد » ، سرجان کدمن پذيرفت که شرکت ۳۰ درصد از سهام را به طور رايگان به ايران واگذار کند و بابت هر تن نفت توليد شده ، دو شلينگ به ايران پرداخت نمايد . از اين گذشته متعهد شد که منطقه ی امتياز استخراج نفت را به ميزان قابل توجهی کاهش دهد و در عوض ، خواست که مدت امتياز سی سال افزايش يابد » پايان نقل قول
من در حيرتم که چه طور می توان ، از يک سو ، مدعی « حقيقت گويی و حقيقت جويی » بود و از سوی ديگر ، بی هيچ دلنگرانی ، آشکارا جعل ِ تاريخ کرد.
روشن تر بگويم ، هر دو ادعای آقای ميرفطروس ( ۱ـ اين که رضاشاه ، دولت انگليس را تهديد به جنگ مسلحانه کرد ! ۲ـ اين که لرد کدمن ، متعاقب تهديد رضاشاه ، پذيرفت که ۳۰ درصد سهام شرکت نفت را ، به طور رايگان به ايران واگذار کند ) جعل آشکار و تلاشی است در راستای « تبليغ تاريخی » .
پرسيدنی است ، اگر دست به اسلحه بردن ِ رضاشاه معجزه می کرد ، چرا ، بی هيچ « اما و چرا» زير بارِ تمديد ِ « قرارداد دارسی » رفت و ( به قول خودش ) با اين کار، لعن و نفرين آيندگان را پذيرا شد؟ ( ۵ )
به اسناد تاريخی رجوع می کنم ، تا عرايضم را مستند کنم :
به روايت مصطفی فاتح [ صص ۲۸۷ـ ۲۸۹ ، کتاب ِ « ۵۰ سال نفت ايران» ... ] « موقعی که کدمن به رياست هيئت مديره ی نفت انتخاب گرديد ، کم و بيش خود را مجهز بر اين می ديد که با دولت ايران رسمأ وارد مذاکره شده واختلافات گذشته را رفع نموده و تجديد نظری در امتياز دارسی بنمايد . ولی آنان که وارد در کار بودند ، می ديدند که نظريات کدمن با ساير مديران شرکت متفاوت است و آنچه او می خواهد و صلاح می بيند ، با آن چه ديگران نظر می دهند متفاوت است » .
مصطفی فاتح نقل می کند که لرد کدمن، در راستای رفع اختلافات گذشته ، در جلسه ای به تيمورتاش، نصرت الدوله و علی اکبر داور پيشنهاد می کند که « دولت ايران، در شرکت نفت ايران و انگليس سهيم شده ودرآمد آن منحصر به عمليات شرکت در ايران نباشد ... کدمن معتقد بود ، اگر دولت ايران در شرکت سهيم گردد اختلافات گذشته از ميان رفته و در آينده هم اختلافی پيش نخواهد آمد ... پيشنهاد کدمن اين بود که بيست درصد از سهام شرکت مجانآ به دولت ايران واگذار شود . مشروط به اين که دولت ايران حق انتقال آن را به غير نداشته باشد و حوزه ی امتياز محدود به يکصد هزار مايل مربع بشود و برای هر تن نفت که استخراج می شود دو شلينگ حق الامتياز به دولت پرداخته شود و انحصار لوله کشی به خليج فارس ملغی گردد و مدت امتياز هم سی سال تمديد گردد ولی طرفين حق داشته باشند که در سال ۱۹۶۱ ( يعنی موقع ختم امتياز ) قرارداد را لغو نمايند . نمايندگان دولت[ ايران ] ، پيشنهاد متقابلی به لرد کدمن دادند ، که عبارت بود از واگذاری بيست و پنج درصد سهام شرکت به ايران و حق انتخاب دونفر مدير در هيئت مديره شرکت با همان حقوقی که مديران انتخاب شده از طرف انگليس دارا هستند ». پايان نقل قول
اما، پيشنهاد نمايندگان ايران ، از سوی لرد کدمن رد شد .
مصطفی فاتح ، روايت اش را اين گونه ادامه می دهد:
« در سال ۱۹۳۰ ، که نويسنده ی اين سطور [مصطفی فاتح] در لندن بودم ، کدمن به طور خصوصی به من چنين گفت : " متأسفانه اوليای دولت شما با شرکت چانه می زنند ونمی دانند من با چه محظوراتی رو به رو هستم . اگر دولت ايران می دانست که سهيم شدن در شرکت نفت چه مزايايی ، برای آن در آينده خواهد داشت ، هيچگاه پيشنهاد مرا سرسری تلقی نمی کرد. من پس از مدت ها کشمکش همکاران خود را حاضر به قبول چنين پيشنهادی کردم ... " » . پايان نقل قول
همان گونه که می بينيم ( برخلاف ادعای آقای ميرفطروس ) لرد کدمن ، به صلاحديد خود ، پيشنهاد ِ واگذاری ِ ۲۰ درصد از سهام شرکت را ، با نمايندگان ايران در ميان گذاشت . نه متعاقب ِ تهديد ِ نکرده ی رضاشاه .
دوديگر آنکه ( برخلاف فرمايش آقای ميرفطروس) صحبت از مشارکت در ۳۰ درصد از سهام شرکت ، هرگز به ميان نيامد . به علاوه ، در قرارداد ۱۹۳۳ ، نه تنها سهمی از سهام شرکت نفت نصيب ايران نشد، که سهل است ، بر مدت قرارداد هم ( البته ، قرارداد تجديد نظر شده ) ۳۰ سال افزوده شد.
حال ببينيم ، تهديد رضاشاه ( دست به اسلحه بردن عليه انگليس ... کذا ) منقول در کتاب آقای ميرفطروس از چه قرار است و آقای محقق تاريخ! چه گونه ، آشکارا جعلِ ِ تاريخ می کند .
مخبرالسلطنه هدايت، درربط با الغای قرارداد دارسی می نويسد:
« ظاهرآ [ رضا] شاه [ پس ازلغو قرارداد دارسی ] از سفير افغانستان پرسيده بودند که، سفرا در قضيه ی الغای امتياز نفت چه می گويند ؟ تصور نمی کنند که من درقضيه ی فسخ [ قرارداد ] محق باشم . سفيرمی گويد منتظر نتيجه هستند . [رضا شاه ] می فرمايند حاضرم کار با انگليس به اسلحه بکشد ولو جانم در خطر باشد ». (۶)
همان گونه که می بينيم ( بر خلاف ادعای آقای مير فطروس ) هيچ تهديدی عليه دولت انگليس در کار نبود ؛ تا لرد کد من ( لابد از ترس ِ تفنگ ِ « حسن موسی » رضا شاه ) ۳۰ درصد از سهام شرکت نفت را به ايران ببخشد!
واقعيت آن بود که رضا شاه ، در گفتگويی دوستانه با سفير افغانستان ، دق دلش را ( عليه زورگويی شرکت نفت و دولت انگليس ) با تهديدی لفظی ( که از حد گفتگوی بين او و سفير افغانستان فراتر نرفت ) خالی کرد.
يک بار ديگر، فرمايش آقای ميرفطروس را از نظر بگذرانيم ، تا با قهرمان سازی و افسانه پردازی تاريخی بيشتر آشنا شويم:
ميرفطروس : « با تهديد رضاشاه مبنی بر اين که : " حاضر است [ عليه ] انگليس دست به اسلحه ببرد » ، سرجان کدمن پذيرفت که شرکت ۳۰ درصد از سهام را به طور رايگان به ايران واگذار کند و بابت هر تن نفت توليد شده ، دو شلينگ به ايران پرداخت نمايد . از اين گذشته متعهد شد که منطقه ی امتياز استخراج نفت را به ميزان قابل توجهی کاهش دهد و در عوض ، خواست که مدت امتياز سی سال افزايش يابد » پايان نقل قول
ادامه دارد
ارجاعات:
۱ ـ زنده ياد محمد مختاری ، در کتاب « تمرين مدارا» می گويد :« انقلاب ... ذات ما را عريان کرد . ما را واداشت به ديدن و دريافتن اين که ، چه بوده ايم و نمی دانستيم. با انقلاب شروع کرديم به داوری در باره بازدارندگی های خويش ، و فاصله گرفتن از آن ها. يعنی فاصله گرفتن از ساخت های مستقر فرهنگی ـ تاريخی ... »
۲ـ « تاريخ ملی » و « ملی کردن تاريخ ايران » ، تعابيری هستند ، از آقای داريوش همايون . اين مضمون را آقای همايون، از حدود ۲۷ سال پيش ، در نوشته هايش مکرر کرده است. به عنوان نمونه ، در صفحه ۱۰۹ کتاب « ديروز و فردا »( که در سال ۱۳۶۰ نگاشته شده است ) می خوانيم :
« درآوردن ِ تاريخ از حالت وابستگی گروهی و به تعبيری ، ملی کردن تاريخ اخير ايران ، به يک عامل اصلی کشمکش ميان گروه های گوناگون پايان خواهد داد » پايان نقل قول
۳ـ عبارت های ميان دوقلاب «» را ، وامدار دکتر جواد طباطبايی هستم .
۴ ـ عبارت مندرج در صفحه ی ۲۸۶ کتاب ۵۰ سال نفت ، به صورت زيرآمده است ؛ که به لحاظ نگارش ( نه مفهوم ) با عبارت منقول از آقای ميرفطروس تفاوت دارد :
« ايران نمی تواند يش از اين تحمل کند که عوايد سرشار نفت به جيب بيگانگان برود و خود از آن محروم باشد » .
۵ـ بخشی از نطق تاريخی تقی زاده ، در مجلس پانزدهم ( تاريخ هفتم بهمن ۱۳۲۷) از نظر می گذرانيم : « من [ تقی زاده ] هيچوقت راضی به تمديد نبودم و ديگران [ داور، فروغی و علا] هم نبودند واگر قصوری در ان کار يا اشتباهی بود، تقصير آلت فعل [ تقی زاده ] نبود ، بلکه تقصير فاعل [ رضاشاه ] بود ه که بدبختانه اشتباهی کرد و نتوانست برگردد. او [ رضاشاه ] خود هم راضی به تمديد نبود و در بدو اظهار اين مطلب ، از طرف حضرات [ نمايندگان شرکت نفت ] رو به روی آن ها ، به تحاشی و وحشت گفت : " عجب! اين کار که به هيچوجه شدنی نيست. می خواهيد که ما سی سال برگذشتگان ، برای اين کار لعنت کرده ايم ، پنجاه سال ديگر مورد لعن مردم وآيندگان بشويم . ولی عاقبت در مقابل اصرار تسليم شد" » .
۶ـ نک . « خاطرات و خطرات ، حاج مخبرالسلطنه هدايت ، انتشارات زوار، ۱۳۷۵، ص ۳۹۶»
در همين رابطه:
[دکتر محمّد مصدّق؛ آسيب شناسی يک شکست (بخش آخر)، ۲۸ مرداد ۳۲؛ کودتا؟ يا خيزش ِ خودجوش ِ مردم؟ (۳)، علی ميرفطروس]