عقل معلّق، نقدی برعقل زمانه، الف. ع. خ
عقل چيست؟ اصولا به چه فعل يا انفعالی عقل گفته می شود؟ چه کُنش و يا واکنشی، واژهً "عقل" را به خود اختصاص می دهد؟ اين واژه به چه مفهومی اطلاق می شود؟ آيا عقل همان "علم" است؟ دانش است؟ يا "آگاهی" است؟ حافظه است؟ زبان است؟ فکراست؟ هوش است؟ ذهن است؟ دليل است؟ انديشه است؟... به راستی عقل چيست؟ در بسياری از "نقدهای زمانهً ما" تصويری مبهم و غريب از مفهوم عقل ارائه می شود
متاسفانه فرصت و موقعيتی دست نداد تا من در مقالهً «زبان و حقيقت» اختصاصاً اندکی پيرامون مفهوم عقل بنويسم. هر چند الويت آن بحث پرداختن به مقولهً زبان و حقيقت بود، اما ضرورت يافت تا پيرامون فکر، انديشه، علم، هنر، فلسفه و سياست نيز اشاره ای داشتم باشم، متاسفانه در آن نوشتارعقل* جا ماند!
در نوشته های قبلی ام نيز ياداور شده بودم که «يکی از مشکلات ما فارسی زبانان آن است که همواره برای تعداد قابل توجه ای از واژه ها که "هم خانواده" هستند مفهومی کاملا يکسان قائليم، حال آنکه ممکن است اين واژه های "هم خانواده" مفاهيمی کاملا متفاوت و حتی مغاير از يکديگر داشته باشند.» پس لازم است هنگام "نقد"، مفهومی دقيق از واژه ها را مد نظر داشته باشيم، چون بسياری از مفاهيم، روابطی تودرتو با يکديگر دارند، يعنی ممکن است برخی از آنها، جزئی از يک مفهوم کلی تر باشند، يا که عده ای از درون عده ای ديگر نتيجه شوند.
متاسفانه در اکثر "نقدهای زمانه ما"، از واژهً "عقل" نيز برای بيان مفاهيم زيادی بهره می برند، تا حدی که مفاهيم بسياری مانند علم، دانش، آگاهی، حافظه، زبان، فکر، هوش، ذهن، دليل و انديشه، جملگی با مفهوم عقل يکی گرفته می شوند، همين "اين همانی" از نويسنده به خواننده نيز منتقل می شود. چنين واژه ای از نظر مفهومی، چنان فربه می شود که ديگر جای هر مفهوم ديگری می تواند بنشيند. بدين ترتيب يکهو می بينيم که عقل می شود انسان!، عقل می شود راستی!، عقل می شود خدا!
وقتی می گوييم «مسلمانان تاکنون دليل عقلی برای کلام الله بودن قران ارائه نداده اند» اين نشان می دهد که برای عبارت "دليل عقلی" مفهوم بسيار فراخی قائل هستيم. يعنی مصاديقی از "دليل" و مصاديقی از "عقل" يا مصاديقی از "دليل عقلی" را مصداق های ثابت و ابدی فرض کرده ايم. در گزارهً فوق اگر "دليل عقلی"، کنش باشد يا واکنش، فعل باشد يا انفعال، قطعا بايد چيز ثابت و جاودانه ای باشد که امروز گويندهً گزارهً فوق مدعی است که در هزارو چهارصد سال گذشته! نتوانسته حتی يک «دليل عقلی» را مبنی بر کلام الله بودن قران رصد کند! حال آنکه به نظر من اگر توجه دقيقی به مفهوم واژه ها داشته باشيم متوجه می شويم که اوضاع از قراری ديگر است.
به نظر من عقل نه علم است، نه انديشه است، نه فکر است، نه دانش است و نه آگاهی! بلکه عقل مفهومی متمايز از آنها دارد. عقل يک توانايی است، توانايی برای داوری و انتخاب. همانطور که دانش يک دارايی، فکر يک کُنش و انديشه يک کوشش است. عقل قطعا نسبتی با فکر، انديشه و دانش دارد، اما خود آنها نيست. آنکه يک جو فکر می کند و يک جو می انديشد و يک جو دانايی دارد، با آنکه دو جو فکر می کند و دو جو می انديشد و دو جو دانايی دارد، قطعا از نظر "توانايی عقلی"** متفاوت خواهد بود.
دليل نيز خودِ عقل نيست، بلکه فراوردهً عقل است، "دليل" فراورده ای عقلانی است که امکان داوری و انتخاب را برای ديگران فراهم می کند! يعنی ما با استدلال، امکان داوری را برای مخاطب فراهم می آوريم، و با عقلِ خود پيرامون استدلال ديگران داوری می کنيم، يعنی ما از طريق عقل و فراوردهً آن(دليل)، پيرامون پديده های مختلف داوری می کنيم، يا امکان داوری را برای ديگران ايجاد می کنيم. چون پديده هايی که موضوعِ داوری هستند، مختلف اند و در بازه هایِ زمانیِ متفاوت، تغيير می يابند ، در نتيجه عقلانيات و استدلالات ما نيز متغير و موقتی خواهند بود. بدين ترتيب می توان گفت، نه عقلانيت و پديدهً عقلانی ثابت و جاودانه ای وجود دارد و نه دلالت و استدلال ثابت و جاودانه ای! عقل و دليل در دوره های مختلف نسبت به پديده های متفاوت، متغير هستند.
بنا به آنچه که گفته شد، من از گزاره «مسلمانان تاکنون دليل عقلی برای کلام الله بودن قران ارائه نداده اند» چنين استنباط می کنم که مسلمانان تاکنون عقلانيتی برای تشخيص "کلام الله بودن" و "کلام الله نبودن" قران از خود نشان نداده اند. يا به عبارت ديگر، مسلمانان تاکنون نتوانسته اند استدلالاتی پيرامون اين موضوع برای داوری ديگران ارائه کنند. به نظر من در هر دو صورت، گويندهً گزارهً فوق از مسلمانان انتظارِ فعلی مبهم و بيهوده را دارد. چرا که اصولا "هويت مسلمانی" اعتبار خود را از "کلام الله بودن" قران می گيرد. مسلمانان چگونه و با چه انگيزه ای می توانند برای هويت خود گزينه ای نقيض بتراشند! آيا مسلمانان برای ارائهً «دليل عقلی» پيرامون کلام الله بودن قران، ابتدا لازم است تا خود را از مسلمانی ساقط کنند؟ قطعا چنين چيزی غيرممکن است! آيا مسلمانان جهت به کار گيری و تقويت توانايی عقلی خود، ابتدا می بايست خود را بشکنند؟ توقع چنين انتظاری از مسلمانان، مانند آن است که به کسی بگوييم: خودت را بکُش و به دو نيم تبديل کن و سپس نيمه بزرگ ات را نشان بده تا بلکه بتوانيم شاهد «دليلی عقلی» از جانب تو باشيم، يا که به او بگوييم: از طريق دو نيم شدنت فرصت ارائه دليل عقلی فراهم خواهد آمد که به تقويت عقلانيت تو خواهد انجاميد! البته اگر دو نيم شدن مسلمانان را دو دسته شدن آنان تصور کنيم، چند دستگی مسلمانان در طول تاريخ می تواند هم دلايل عقلی آنان را آشکار کند و هم توانايی عقلی شان را!
اگر عقلانيتی برای مسلمانان قائل باشيم، چگونگی اعمال اين عقلانيت از ابتدای تاريخ اسلام تاکنون بدين صورت بوده است:
وقتی پيغمبر گزاره هايی را مطرح نمود و آنها را "وحی الهی" ناميد، انسانهای معاصر او در حد بضاعت عقلانی خود، بين ادعای او و ادعای مخالفانش، ادعای او را پذيرفتند. اين پذيرش ممکن است با اغنا يا با زور همراه بوده باشد! اما در هر دو صورت جوهری از عقلانيت در پذيرش آن دخيل بوده است(حتی اگر پذيرش آنها، برای رهايی از مرگ بوده باشد). در تمام تاريخ بعد از پيامبر اسلام نيز عقلانيت مردمان همواره در انتخاب گزينه های پيش رو، ظهور و بروز يافته است. مثل انتخاب بين اسلام علی و اسلام معاويه، يا اسلام حسين و اسلام يزيد و تا به امروز، که اين گزينه ها گسترده تر شده، و انتخاب از ميان آنان ادامه دارد. يعنی عقلانيت و استدلال، متناسب با هر دوره ای از تاريخ و برای پديده ای مشخص با گزينه هايی مشخص شکل گرفته است.
بدين ترتيب برای هيچ دليل عقلی، و هيچ نتيجه عقلی و هيچ انتخاب عقلی نمی توان اعتبار ازلی و ابدی قائل شد. ممکن است برخی از دلايل عقلی و برخی از نتايج عقلی و برخی از انتخاب های عقلی تا به امروز نيز معتبر باشند اما اين اعتبار نمی تواند دليل ازلی و ابدی آنها باشد.
حال اگر بگوييم، «مسلمانان تاکنون هيچ "دليل علمی" برای کلام الله بودن قران ارائه نداده اند» اين گزاره بدان معناست که مسلمانان تاکنون در هيچ آزمايشگاه يا تجربه عينی نتوانسته اند ادعای خود را نشان داده و به اثبات برسانند، يعنی اگر مسلمانان می توانستند از ميان «آبچاله های الکترونيکی» مستنداتی برای ادعای خود ارائه دهند، به عبارتی، اگر می توانستند از ميان آبچاله های الکترونيکی، گقتگويی ميان خدا و محمد را استخراج کنند و به سمع ديگران برسانند، در اين صورت، يک دليل علمی ارائه داده اند.
ممکن است گفته شود "دليل علمی" همان "دليل عقلی" است، يا آنکه هر "دليل علمی" يک "دليل عقلی" است، اما بايد توجه داشته باشيم که هر "دليل عقلی" ممکن است يک "دليل علمی" نباشد، پس "دليل علمی" همان "دليل عقلی" نيست. علم نوعی مشاهده است، حال آنکه عقل نوعی توانايی انتخاب است. مسلمانان خود را عالم نمی دانند، اما قطعا خود را عاقل می دانند. در نتيجه ممکن است آنها گزارهً «مسلمانان تاکنون دليل عقلی برای کلام الله بودن قران ارائه نداده اند» را از مصاديق توهين بدانند و برآشفته شوند، حال آنکه ممکن است گزارهً «مسلمانان تاکنون هيچ "دليل علمی" برای کلام الله بودن قران ارائه نداده اند» را تاييد کنند، چرا که مسلمانان فقط خدا را عالم به همه چيز می دانند.
به نظر می رسد که در "نقد زمانهً ما" عقل و عقلانيت نيز به سرنوشت حق و حقيقت دچار شده است. يعنی به امری ازلی و ابدی تبديل شده است. خوانندگان محترم مستحضر هستند که پيرامون حق و حقيقت در مقالهً "زبان و حقيقت" به کفايت سخن گفتم، اکنون به عقل و عقلانيت می پردازم، اما نمی توانم نقش زبان و تعريفی را که از آن دارم، ناديده بگيرم، لذا پيرامون زبان و نسبت آن با ساير پديده های هستی، دوستان را به خواندن مقالهً «زبان و حقيقت» توصيه می کنم.
در آن نوشتار از حق و حقيقت سخن گفتم و نسبت آنها را با "راستی- ناراستی" و "درستی- نادرستی"، توضيح دادم، اکنون به عقل و عقلانيت می پردازم و نسبت آنها را با راستی- ناراستی و درستی- نادرستی، توضيح می دهم.
قبل از هر چيز بايد بگويم راستی و ناراستیِ پديده ها، موضوع داوری عقل نيست بلکه درستی و نادرستی پديده هاست که موضوع داوری عقل است. يعنی عقل به فايده مندی و نامفيدی پديده ها می پردازد و در ميان چنين پديده هايی است که موضوعيت می يابد.
عقلِ انسان همواره در محدوده دانايی او دست به گزينش می زند، دانايی هر انسانی به وسعت ديد و چگونگی تبيين آن بستگی دارد، وسعت نگاه انسان و شيوه تبيين او همواره امری ناقص و محدود است، در نتيجه توانايی عقلانی او نيز همواره محدود و ناقص خواهد بود. برای آنکه نشان دهيم توانايی عقلانی ما تا چه حد به وسعت نگاه و چگونگی تبيين آن بستگی دارد، مثالی می زنيم.
فرض کنيد راننده ای با مُعطلی بيش از حد پشت يک چراغ قرمز، ترافيک شهر را اينگونه توصيف می کند:
"شهر پر بود از ماشين"
با شنيدن چنين گزاره ای متوجه می شويم که شهر گنجايش خود را برای وجود اين همه ماشين از دست داده است. اگر شهردار باشيم فورا گزينه هايی را پيش روی خود می بينيم و مجبور به انتخاب می شويم، پس بايد عقلانيت بخرج دهيم، بدين ترتيب يا بايد ماشين ها را کم کنيم يا شهر را بزرگ. چون تصور می کنيم شهر برای چنين شرايطی کوچک است.
حال اگر راننده بگويد:
"خيابانها پر بود از ماشين"
با شنيدن چنين گزاره ای متوجه می شويم که خيابانها گنجايش خود را برای وجود اين همه ماشين از دست داده اند. اگر شهردار باشيم فورا گزينه هايی را پيش روی خود می بينيم و مجبور به انتخاب می شويم، بدين ترتيب يا بايد ماشين ها را کم کنيم يا خيابانها را وسيع و خيابانهای بيشتری تاسيس کنيم.
حال اگر راننده بگويد:
"خيابانی که من آمدم پر بود از ماشين"
با شنيدن چنين گزاره ای متوجه می شويم که خيابان مورد نظرِ راننده شلوغ است و گنجايش اين همه تردد را ندارد. لذا چارهً کار را ساختن پل، تونل زيرگذر، مترو و نظاير آن می بينيم تا از اين طريق بتوانيم ترافيک شهری را مديريت کرده و تردد شهری را به تناسب گنجايش خيابانها توزيع کنيم.
در گزاره های فوق می بينيم که هر يک از آنها تدبيری به تناسب افق ديد راننده و افق دانايی شهردار به دست می دهد. هر سه گزاره، يک صحنه را روايت می کنند، «تراکم ماشين ها در پشت چراغ قرمز يک معبر»! اما تنوع روايت ها، سه واکنش متفاوت را پيش روی ما می گذارد.
اگر می بينيم که يک روزی به خاطر حل معضل ترافيک، شهر وسيعتر می شود و اگر می بينيم روزی ديگر به همين خاطر خيابانها عريض و افزوده می شوند و اگر می بينيم چند صباحی بعد، به فکر ساختن پل، تونل زيرگذر و مترو می افتيم تا تردد شهری را مديريت و کنترل کنيم، به خاطر آن است که افق ديد راننده با افق دانايی شهردار يکی است. در واقع شهردار همان راننده است که به تناسب هر يک از گزاره ها، دست به گزينش زده است. اين گزينش ها نتيجهً زبانِ راننده و عقلانيت شهردار است.
وقتی راننده می گويد «شهر پر بود از ماشين» در واقع ميدان ديد خود را تمام شهر تلقی می کند، شهرداری که راه چاره را در وسيع کردن شهر می بيند، واقعيت را مانند راننده لمس می کند! او نيز تمام شهر را حتی بام خانه ها را، پر از ماشين می انگارد.
بدين ترتيب:
اگر روزی بر اساس گزارهً «شهر پر بود از ماشين»، انتخاب های عقلانی شهردار، او را برای وسيع کردن شهر به تخريب جنگلها و منابع طبيعی رهنمون می کند.
اگر روزی بر اساس گزارهً "خيابانها پر بود از ماشين"، انتخاب های عقلانی شهردار او را برای وسيعتر و بيشتر کردن خيابانها به تخريب بافت های قديمی و سنتی شهرها رهنمون می سازد.
اگر روزی بر اساس گزارهً «خيابانی که من آمدم پر بود از ماشين» انتخاب های عقلانی شهردار، او را به ساختن پل، تونل زيرگذر، مترو و نظاير آن رهنمون می کند و تجاوز به حريم طبيعت را به چشمه های زيرزمينی و جانوران خاکی می کشاند و موش های زير زمينی را به سطح خيابانها می کشاند، همه از همت و ارادهً همان انتخاب های عقلانی است. انتخاب های عقلانی شهردار در مثال بالا، همه ناشی از واقعيت پنداشتن حقيقت ذهنی راننده است.
اما امروز می بينيم که انتخاب های عقلانی ما به سمتی تمايل دارد که می خواهيم جنگلها و منابع طبيعی- زيستی جانوران ديگر را به داخل شهرها بکشانيم تا از فجايع زيست محيطی جلوگيری کنيم.
اتوبردها، رود- خيابانها و مسيرهای جنگلی و طبيعی که برای تردد شهری پيشنهاد می شوند(که برخی از آنها تحقق يافته اند) امروزه به ضرورتی انکارناپذير تبديل شده اند، اين گزينه ها ممکن است روزگاری تخيلی غيرعقلانی و ذهنی به حساب می آمدند اما امروز جزء انتخاب های عقلانی ما محسوب می شوند. پس هر گاه که تخيلات را به کناری می نهيم و به انتخاب های عقلانی خود اکتفا می کنيم بايد توجه داشته باشيم، آن تخيلات، ممکن است روزگاری جزء انتخاب های عقلانی ما باشند. چرا که "تخيل" ممکن است تصويری جامع تر از پديده های هستی ارائه دهد، تصويری که مانند تصوير ارائه شده از ترافيک شهری توسط راننده مذکور، گمراه کننده نيست. در بسياری موارد تخيلات انسانی به ذهن و زبان او وارد شده و به "علم" تبديل گشته و جزء انتخاب های عقلانی انسان قرار گرفته اند. دستاورد "ژول ورنی" نمونه بارز اينگونه دستاوردهاست. پس عقلانيت و انتخاب های عقلانی و به تبعِ آن استدلال های عقلانی اموری ازلی و ابدی نيستند و به هيچ وجه نمی توان به کنش های عقلانی، اعتباری ذاتی و دائمی داد.
نبايد تخيل را با توهم يکی بگيريم، درست است که همه توهمات از جنس تخيل اند، اما هر تخيلی، توهم نيست. تخيل خرمنی است که ناخالصی هايی نيز دارد و توهم شبه دينی، يکی از اين ناخالصی هاست. نبايد به صرف ناخالصی ها دشت ذهن را از پاشيدن بذرفکر محروم کنيم.
تخيل در زمان خود به هيچ وجه پديدهً عقلانی نيست اما اثرات ماندگاری دارد. چرا که در آفرينش های تخيلی تنها عقل انسان مبنا نيست بلکه تمام غرايز و طبيعت کائنات، از جمله طبيعت خود انسان نيز دخيل است. در طول تاريخ ديده ايم که انتخاب های عقلانی همواره ارزش خود را از دست داده اند و به انتخاب های عقلانی ديگری سپرده اند، و در نهايت به "مشاهده" و "علم" تمکين کرده اند. اما در اين ميان، اين آفرينش های ذهنی بوده اند که دوام و ماندگاری خود را حفظ کرده اند، معماری، نقاشی، موسيقی از جمله ی اين آفرينش های ذهنی هستند. بطور مثال هسته و انرژی هسته ای را می توان دستاورد(کشف) تخيل انسان به حساب آورد، اما بمب هسته ای قطعا دستاورد عقل اوست. سخنم اين نيست که عقل چيز خوبی نيست، بلکه عقل خصوصيتی است که در هر يک از موجودات عالم(هستی) به شکل خاصی وجود دارد، در انسان به گونه ای، در حيوانات به گونه ای و در طبيعت به گونه ای ديگر! اين خصوصيت در هر پديده ای(از جمله انسان) بنابه مقتضيات خود عمل می کند، مقتضياتی که می تواند با مقتضيات ديگر پديده های هستی مغاير باشد، حتی می تواند با مقتضيات امروز و فردای خود آن پديده نيز مغاير باشد. عقلِ انسان متکای همه عالم هستی نيست تا هر سازه ای بر مبنای آن ساخته شود، چون انسان محاط در هستی است لذا نبايد تمام کائنات را به دست عقل خود بسپارد.
غرايز موجود در حيوانات نيز گونه ای از عقل است، منتها "عقل نازل"، اما آنچه که به طور متوسط در همهً انسانها وجود دارد و فرد انسانی از طريق آن رفتار(انتخاب های عقلانی) خود را سامان می دهد "عقل معمول" است، عقلی ديگر وجود دارد که رفتار انسانهای ديگر را به "هميت" و "اراده ی" خود در می آورد، که می توان به چنين عقلی "عقل وافر" نام نهاد، اين "عقل" فراورده های قويتری دارد، يعنی استدلالات قابل پسندتری توليد می کند. طبيعت اما قانون(اراده يا عقل) خودش را دارد که در بسياری مواقع عقول نازل، معمول و وافر را به حاکميت خود راه می دهد اما در برخی موارد نيز هيچيک از آنها را به شهروندی خود نمی پذيرد. سيل، زلزله، طوفان را ببينيد که چگونه سازه های عقلانی بشر را درهم می کوبند! آنچه که در اينگونه موارد می بينيد قانون طبيعت است. وقتی سيل، زلزله و طوفان را مهار می کنيم، اين بدان معنا نيست که ديگر پديدهً غير قابل مهاری پيش روی ما نيست، بلکه همواره پديده های نوظهوری در راه است، پديده هايی نظير گرم شدن زمين، آسيب ديدگی لايهً ازون، برخورد شهاب سنگها و سيارات با زمين! تنها با عقل انسانی نمی توان به تدبير اين پديده های نوظهور همت گماشت، چرا که عقلِ انسان صرفا متکای خود اوست، چنين تکيه گاهی نمی تواند متکای همهً کائنات باشد، تخيل آدمی به دليل آنکه در هنگام زاده شدنش تمام غرايز هستی دخالت دارند، متکای قابل اطمينان تری است برای کلِ هستی. اکتفا به عقل محض، خارج از دورانديشی است، اما اتکا به عقل جمعی عين دورانديشی است.
بد نيست کمی پيرامون غريزه(عقل نازل) بگويم:
گاوهايی را تصور کنيد که در دشتی رها شده اند، يک سوی اين دشت زمينی سوخته است و سوی ديگر آن زمينی سرسبز و خرم است. گاوها به سوی سبزی و خرمی می روند. چنين رفتاری را توسط گاوها امری غريزی می دانيم اما اين پديده، جنسی از انتخاب و در نهايت جنسی از عقل است که من آن را عقل نازل می خوانم، حال اگر يکی از همين گاوها پس از گذر از پيچ و خم هايی در اين دشت به چراگاهی مطبوع دست يابد، روز بعد، گاوهای ديگر به دنبال گاو کاشف روان خواهند شد، تا در چراگاه کشف شده، چانه ای از چمن گرم کنند و شکمی از عزا، سير.
چگونگی رفت آمد گاوها از چراگاه به خانه و از خانه به چراگاه حاکی از رفتاری فرای انتخاب های غريزی است، آنها ممکن است در روز به صورت تنها رفت و آمد کنند اما در شب گله ای جابه جا می شوند، تو گويی آنها با يکديگر قرارو مدار دارند و با يکديگر گفتگو می کنند. آنها شب و روز را گم نمی کنند، يعنی رفتار شبانگاهی خود را با رفتار روزانه اشان قاطی نمی کنند.
همانطور که گفته شد "عقل وافر" نيز در انسانهايی تبلور دارد که فراوردهً عقلانی (استدلال) قوی تری دارند و رفتار انسانهای ديگر را به "هميت" و "اراده ی" خود در می آورند!
اراده های طبيعی که تحت عنوان قوانين طبيعت نامبرده شد، همان اراده هايی است که برخی از آنها برای جابجايی انرژی و تعادل طبيعت به وقوع می پيوندد مانند سيل، زلزله، طوفان و آتشفشان و برخی ديگر که از تخريب محيط زيست توسط ما ناشی می شود و به خشم طبيعت معروف است، مانند پارگی لايهً ازون و گرم شدن زمين.
اين توضيحات را دادم تا بگويم اراده های متنوعی جهان هستی را تشکيل داده اند که عقل انسانی يکی از آنهاست. آرامش جهان در گرو خارج شدن از اصالت عقل و ورود به جهان تخيل و جامع نگری است. فراوردهً تخيل هر چه باشد، نشانه هايی از ارادهً جمعی را با خود دارد.
در هنگامه ای که عقل انسانی چنين نقدهايی را بر سر خود آوار می بيند، متاسفانه روشنفکر ما به دنبال پيدا کردن دليل عقلانی برای پديده ای در هزارو چهارصد سال پيش است. وقتی می گوييم «مسلمانان تاکنون دليل عقلی برای کلام الله بودن قران ارائه نداده اند» يعنی، هم برای "دليل عقلی" اعتبار جاودانه قائليم و هم موضوع کلام الله بودن يا کلام الله نبودن قران را موضوع روز می دانيم. بيش از همه، اين نکته مايهً تاسف است که تصور کنيم "عقل" توانايی داوری و انتخاب ميان چنين گزينه هايی را دارد!
موضوع کلام الله بودن يا کلام الله نبودن قران هر چه باشد، موضوعی برای عقلانيت امروز نيست، يعنی گزينه های پيش روی انسان معاصر نيست. گزينهً «کلام الله بودن قران» برای مومنان موضوعی هزاروچهارصد سال پيش است که "راستی" آن تا به امروز مورد پذيرش آنان است و برای منکران موضوعی است که مطلقا ناراست است، چون منکران هر چه را که از طريق استدلال و مشاهده(اثبات علمی) انتخاب می کنند، راست می دانند و "راستی آزمايی" موکول به جهانی ديگر را توهم می پندارند.
پديده ای که برای "راستی آزمايی" آن، وعدهً جهانی ديگر داده شده است، ممکن است اشتغالات و مسائل ذهنی فراوانی را برای مومنان و منکران فراهم آورد اما هيچ نکتهً قابل اتکايی ندارد تا ذهن منتقد را به خود مشغول کند.
بالا آمدن آخوندها به سطح اجتماع و لوليدنشان در کاخ های قدرت هيچ ربطی به راست و دروغ گزاره های دينی ندارد! اگر برای رويارويی با آخوندها، شکاکيت پيرامون گزاره های دينی را در دستور کار خود قرار دهيم، تنها به ترفيع موقعيت آنها کمک کرده ايم! چون آنها به بهانهً پاسداری از آن گزاره ها بر مومنان حکومت می کنند و بر همان اساس حمايت آنها را می طلبند.
حضور آنها در جايی که نبايد باشند، صرفا به دليل آسيب هايی است که از ناحيه ديگر به محيط زيست وارد شده است! همان آسيب هايی که از ناحيهً سياست ورزی قدرت های بزرگ به محيط زيست ما وارد شده است! وقتی از روند طبيعی يک جامعه جلوگيری می کنيم، و از طريق اراده ای خارج از آن جامعه، يکی را می بريم، يکی ديگر را می آوريم! چاقوکشان را پول می دهيم و به پياده نظام سياسی تبديل می کنيم، در نتيجه کل اکوسيستم را به هم می ريزيم. در صورتيکه همکاری و همراهی برای ارتقاء ديگران مقوله ای ديگر است.
روشنفکران به جای آنکه به اين "اکوسيستمِ آسيب ديده" کمک کنند تا هر چيزی در جای طبيعی خود قرار گيرد و آخوندها "تخت قدرت" را رها کنند و به منبر مساجد بروند. متاسفانه مسائلی را طرح می کنند که به قدرت آنها در منظر مومنان، موضوعيت و مشروعيت بيشتری می دهد.
بدين ترتيب به جای آنکه ارتباطی بين آخوندها و گزاره های دينی قائل باشيم، می بايست، بی ربطی ادعای آنها مبنی بر الهی بودنشان را جار بزنيم. يعنی به جای طرح کلام الله بودن يا نبودن قران، می بايست بحث الهی بودن و نبودن آخوندها را دامن بزنيم. بی ترديد اگر امور مقدسی وجود داشته باشد، همه انسانها نسبت به امر قدسی نسبتی برابر دارند، هرگونه امتياز خودساخته جز دغلکاری چيز ديگری نيست.
بله، بهتر است به راست و دروغ ادعای الهی و روحانی بودن آخوندها بپردازيم نه به راست و دروغ بودن ادعای پيامبر!
به راستی، برای هر کسی (از جمله مومنان) انکار و اثبات کدام گزاره راحت تر است؟ "کلام الله بودن قران"؟ يا "الهی بودن آخوندها"؟ عقل ما طرح کدام گزاره را در دستور کار امروز خود قرار می دهد؟
الف-ع-خ
------------------------------------------
* البته بايد بگويم تنها لفظ "عقل" بود که جا ماند، سراسر آن نوشته آغشته به ترجيحات عقلانی بود.
**از اين پس می توانيد هر يک از عبارت های "توانايی عقلانی" و "انتخاب های عقلانی" را با واژه "عقلانيت" بخوانيد.