جمعه 2 اسفند 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آيا می‌دانستيد؟ الاهه بقراط، کيهان لندن

کيهان لندن ۱۹ فوريه ۲۰۰۹
www.alefbe.com

جيووانا بورادوری، يک خانم فيلسوف ايتاليايی ساکن آمريکا در کتابی به نام «فلسفه در عصر ترور» بر اساس گفتگوهايی با يورگن هابرماس (۱۹۲۹) و ژاک دريدا (۲۰۰۴-۱۹۳۰) پس از يازده سپتامبر ۲۰۰۱ به نظرات اين دو فيلسوف آلمانی و فرانسوی می‌پردازد. اين کتاب نخستين بار در سال ۲۰۰۳ توسط دانشگاه شيکاگو منتشر شد. يادآوری اين کتاب به دليل رويدادی است که نويسنده در پيشگفتار به آن اشاره می‌کند و چهاردهم فوريه ۲۰۰۹، بيست سال از آن گذشت.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


گاندی ايران
جيووانا بورادوری پس از شرحی درباره روشنگری، از امانوئل کانت، فيسلوف عقل و اخلاق، چنين نقل می‌کند: «اگر پرسيده شود آيا ما هم اکنون در عصر روشنگری بسر می‌بريم؟ بايد پاسخ داد: خير، بلکه در عصری زندگی می‌کنيم که روند روشنگری در آن جريان دارد.». بگذريم از اينکه کانت به دليل غنای زبان آلمانی بازی زيبا و پرمعنايی با فعل و اسم «روشنگری» ارائه می‌دهد. به هر روی، با تأکيد بر ادامه روند روشنگری و به زبان هابرماس «پروژه ناتمام مدرنيته» نويسنده به يک مثال زنده اشاره می‌کند که اتفاقا به ما ايرانی‌ها مربوط می‌شود. وی می‌نويسد:
«در ۱۴ فوريه ۱۹۸۹ بيش از دويست سال پس از انتشار اين سخنان، جهان دوباره به ياد آورد که حق با کانت بود: واقعا هم [هنوز] کسی نمی‌تواند ادعا کند ما در عصر روشنگری زندگی می‌کنيم. بلکه در عصری زندگی می‌کنيم که در آن روشنگری روندی است که به مراقبت دائمی نياز دارد. در آن روز، آيت‌ الله خمينی، رهبر جمهوری اسلامی ايران، سلمان رشدی نويسنده را با اين سخنان که از راديو پخش شد به مرگ محکوم کرد: «به اطلاع مسلمانان غيور سراسر جهان می‌رسانم، مؤلف کتاب «آيات شيطانی» هم چنين ناشرين مطلع از محتوای آن محکوم به اعدام می‌باشند.»*
اين نکته را در مورد فتوای قتل سلمان رشدی داشته باشيد تا بخوانيم نويسنده در زيرنويس چگونه تجربه خود کانت را در اين زمينه شرح می‌دهد: «کانت تجربه دست اول در مورد پيش‌داوری‌های مذهبی داشت چرا که او در مقاله‌ای درباره مذهب به فريدريش ويلهلم دوم پادشاه پروس توهين کرده بود. اين پادشاه برخلاف فريدريش کبير که پيش از او حکومت می‌کرد، طرفدار بردباری مذهبی نبود. ليکن در حالی که حکومت دينی ايران در سراسر جهان فراخوان به قتل سلمان رشدی و ناشران و مترجمان کتاب او داد، پادشاه پروس در يک نامه رسمی از کانت خواهش کرد ديگر درباره مذهب چيزی ننويسد. کانت با بی‌ميلی اين خواهش را به عنوان «فرمانبردار وفادار آن اعليحضرت» پذيرفت. ولی همين لفظ به او اجازه داد تا پس از مرگ پادشاه، و اندکی بعد از سه سال دوباره در مورد مسائل دينی بنويسد. بعدها کانت توضيح داد مرگ پادشاه او را از قيد قولی که داده بود رها ساخت چرا که وی ديگر فرمانبردار «آن» پادشاه نبود».
اين تفاوت در ديدگاه، فرهنگ و منش نشان می‌دهد کسی که در اواخر قرن بيستم به رهبری جامعه ايران رسيد، نه دويست سال بلکه به فاصله يک نامه خواهش‌آميز در قرن هجدهم تا فتوای قتل در قرون سياه گذشته، از عصر و روند روشنگری عقب بود. شوربختی اينجاست که مدعيان روشنگری در ايران نيز گرد چنين رهبری جمع شدند و در او نه فردی که اندکی نشان از بردباری پادشاه نابردبار پروس در دو قرن پيش نداشت، بلکه يک گاندی يافتند.
البته در زمان صدور فتوای قتل سلمان رشدی ده سال از پيروزی انقلاب اسلامی و برقراری جمهوری‌اش می‌گذشت. بسياری از کسانی که نماز خون بر بام مدرسه رفاه را نه نشانه قساوت بی‌مانند بلکه اقدامی انقلابی و برحق و انسانی می‌دانستند که بايد دامنه بيشتری می‌يافت، يا تار و مار گشته و راهی زندان و گورستان شده و يا راه خارج از کشور در پيش گرفته بودند.
امروز که بيست سال از صدور آن فرمان قتل ننگين و شرم‌آور می‌گذرد، فرمانی که همان زمان از سوی شريعتمداران ديگر کشورهای اسلامی شديدا مورد مخالفت قرار گرفت، جز مذهبيون افراطی و حزب‌اللهی کمتر کسی از دايره ياران انقلاب اسلامی و بنيان‌گذاران نهادهای نظام برآمده از آن وجود دارد که به دفاع از آن بپردازد.

اورشليم امام
راست اين است که فعالان سياسی و رهبران احزاب و گروه‌ها به طور عموم متفکر و انديشمند نيستند. روزنامه‌نگاران و نويسندگانی را نيز که از عرصه سياست به روزنامه‌نگاری پرتاب شده‌اند و خود را پايبند به دفاع و تبليغ يک خط سياسی معين آن هم در چهارچوب حکومت می‌شمارند، بايد از همين دست شمرد. «واقع‌گرايی» و «سياست عملی» پوششی بر فقر فکری و سطح انديشه آنان است. عوام‌گرايی، امروز نيز به همان گونه دامان اين طايفه سياسی و سياست‌زده را گرفته است که سی سال پيش گرفته بود. اين عوام‌گرايی را می‌توان در آستانه «انتخابات در جمهوری اسلامی» يک بار ديگر در تکرار اينکه مردم چاره‌ای جز «انتخاب بين بد و بدتر» ندارند، ديد. در سخنان و تبليغات آنها هرگز سخنی از «خوب و خوبتر» نيست. آنچه در جامعه ما از به اصطلاح رهبران فکری تا عوام جريان دارد، نشانگر همان تناقضی در ديدگاه، فرهنگ و منش است که پادشاه نابردبار پروس را در قرن هجدهم از ولی فقيه «عادل» جمهوری اسلامی در قرن بيستم متفاوت می‌ساخت و اين تفاوت از تقاضا تا قتل است.
در «آيه‌های شيطانی» اما که يک اثر ادبی برجسته است، هيچ توهينی نسبت به اسلام و پيامبرش وجود ندارد. ليکن تصويری که سلمان رشدی از «امام» در فصل چهارم اين کتاب ارائه می‌دهد و فضايی که پيرامون او ترسيم می‌کند، امکان ندارد «امام انقلاب اسلامی» در ايران را در ذهن خواننده تداعی نکند:
«سرانجام می‌نشيند، مانند هميشه بی‌خواب، با چشمانی گشاده در نور زرد کمرنگ، و به آينده چشم می‌دوزد. او کيست؟ اين امام ريشوی عمامه به سر کيست؟ يک رانده شده، يک مرد در تبعيد. نبايد اشتباه کرد، نبايد با همه کلمات ديگری که ديگران همينطوری می‌پرانند، يک کاسه‌اش کرد: جلای وطن کرده، پناهنده، آواره، مهاجر، سکوت، زيرکی.
تبعيد، رؤيای بازگشت پيروزمندانه است. تبعيد، نقشِ خيالِ انقلاب است. جزيره اِلباست [محل تبعيد ناپلئون که از آنجا پيروزمندانه به فرانسه بازگشت] نه سنت هلن [جزيره‌ای که ناپلئون پس از شکست توسط انگليسی‌ها به آنجا تبعيد شد]. اين تناقضی بی‌پايان است: نگاهی به جلو از ورای يک نگاه ابدی به عقب! تبعيد، توپی است که آن بالا در هوا می‌چرخد. و همانجا مانده است: يخ‌زده در زمان، تبديل‌شده به يک عکس، يک جنبشِ ساکن در يک موقعيت ناممکن بر فراز خاک کشورش، منتظر آن لحظه ناگزيريست که عکس به حرکت در آيد و زمين آنچه را از آن اوست مطالبه کند. اين است آنچه امام می‌انديشد.»
شايد سلمان رشدی را بتوان جزو نخستين کسانی دانست که با سخن گفتن از «اورشليم امام» آرزوهای بزرگ خمينی را در جهت سلطه‌جويی و گسترش اسلام و آزادسازی «قدس» به مثابه يک گام جدی در اين راه تشخيص داد. اينکه جهان واقعی و آنچه در برابر اين سلطه‌جويی به طور طبيعی مقاومت می‌ورزد چقدر به اين آرزوها ميدان می‌دهد، موضوع ديگريست. سلمان رشدی فکر «امام» را در شرايطی به کلمه در آورد که شعار «راه قدس از کربلا می‌گذرد» صدها هزار قربانی گرفته بود. به اين معنی او رازی را کشف نکرد. بلکه آنچه را همه می‌ديدند و می‌شنيدند (درست همان گونه که امروز می‌بينند و می‌شنوند) يک بار ديگر در برابر چشم همگان گرفت و به فکر «امام» نقب زد: «با خود فکر می‌کند: اورشليم کدام طرف است؟ و بعد، کلمه پيچيده‌ای است، می‌تواند يک محل باشد، می‌تواند اما يک ايده، يک هدف، يا يک شيفتگی باشد. اورشليم امام کجاست؟» (ترجمه از متن آلمانی).
اما اورشليم امام يا همه کسانی که برای خود رسالت نجات جهان و گسترش عقايد خود را قائلند، هر جا که باشد، با مانعی به بلندای روند پايان ناپذير روشنگری روبروست. روندی که در سياست تأثيرات معينی بر جای می‌نهد و بسياری از مسائل را به کسانی که «نگاه ابدی» خود را به عقب دوخته‌اند، تحميل می‌کند.
بازگرديم به آن نکته‌ای در کتاب «فلسفه در عصر ترور» که نويسنده‌اش بلافاصله پس از اشاره به فتوای قتل سلمان رشدی توسط خمينی از آن خبر می‌دهد: «سلمان رشدی نه سال بايد زندگی مخفی در پيش می‌گرفت. کابوسی که وی تنها در سال ۱۹۹۸ از آن رهايی يافت، يعنی زمانی که دو دولت انگليس و ايران در سازمان ملل متحد بر سر لغو فرمان قتل او توافق کردند.»
آيا شما اين را می‌دانستيد؟! هيچ‌گاه شنيده يا ديده بوديد در جايی اين «لغو» يا «توافق» اعلام شده باشد؟ آن هم در حالی که هر سال افراطيون مذهبی بر جايزه‌ای که برای سر او تعيين شده می‌افزايند و جمهوری اسلامی بارها با هياهو لغو فتوا را به اين دليل که اين کار تنها از صادرکننده‌اش بر می‌آيد، تکذيب کرده است. به نظر نمی‌رسد نويسنده کتاب با دقت به تاريخ و محلی استناد کند که اين توافق در آن روی نداده است!
اين نوعی از سياست است که چاره‌ای جز تسليم در برابر دستاوردهای روشنگری، از جمله آزادی عقيده و بيان، ندارد، ليکن ناتوانی خود را در برابر آن مخفی می‌دارد. اين نوع سياست به ويژه امروز نقطه‌ضعف‌های بسيار در عرصه سياست بين‌المللی و اقتصاد دارد که رابطه با آمريکا در آن نقش کليدی بازی می‌کند. تفاوت اما اينجاست که با وجود همه هياهوها و تکذيب‌ها که در هفته‌های اخير شدت يافته، اين رابطه از آن مواردی نيست که بتوان در روزنامه‌ها عليه‌اش نوشت و به تظاهرات دولتی عليه‌اش پرداخت و بعد ده سال بعد درباره‌اش گفت: آيا می‌دانستيد مذاکرات دو دولت ايران و آمريکا به برقراری رابطه بين دو کشور انجاميده است؟!

------------------------------------------------------------------
*متن کامل فتوا: «بسمه تعالی انالله و انا اليه راجعون، به اطلاع مسلمانان غيور سراسر جهان می‌رسانم، مؤلف کتاب «آيات شيطانی» که عليه اسلام و پيامبر و قرآنف تنظيم شده است، همچنين ناشرين مطلع از محتوای آن، محکوم به اعدام می‌باشند. از مسلمانان غيور می‌خواهم تا در هر نقطه‌ که آنان را يافتندف سريعا آنها را اعدام نمايند تا ديگر کسی جرأت نکند به مقدسات مسلمين توهين نمايد و هر کس که در اين راه کشته شود، شهيد است ان شاء الله. ضمنا اگر کسی دسترسی به مؤلف کتاب دارد ولی خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفی نمايد تا به جزای اعمالش برسد. والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته. روح الله الموسوی الخمينی ۲۹ بهمن ۱۳۶۷ / ۱۷ رجب».





















Copyright: gooya.com 2016