گمان های موازی، پاسخی به منتقدان، الف. ع. خ
- متاسفانه اصطلاح «توهم توطعه» به مُهر «باطل شد»ی تبديل شده که به هر تحليل و تفسير «بوميانه ای» زده می شود! برخی می خواهند «تحليل» و «تفسير» را نيز امری گلوباليزه کنند! يعنی می خواهند، پيرامون هر خبری که در جهان اتفاق می افتد شهروند آمريکايی همان تحليل را داشته باشد که شهروند خاورميانه ای دارد. حال آنکه چنين چيزی حتی در ميان شهروندان يک کشور امکان ندارد، سرزمينی که همواره چشم طمع به آن بوده، طبيعی است که شهروندانش تحليلی به تناسب سرگذشت تاريخی خود از «خبرها» داشته باشند.
هر نظر و ديدگاهی که ارائه می دهيم، بازتاب هايی را نيز به همراه دارد، معمولا ضرورتی به ميان نمی آيد که نسبت به بازتاب های مثبت و تاييد آميز، واکنش نشان دهيم، اما آنگاه که «بازتاب ها»، منفی و «رد کننده» باشند، لازم است که پاسخ داده شوند. اخيرا دو منتقد محترم بر مطلب «اينترپل موازی» اينجانب نقدهايی وارد کرده اند، به دليل آنکه ممکن است اين نقدها عموميت بيشتری داشته باشند، لازم دانستم در مطلبی جداگانه به آنها پاسخ بدهم.
منتقدی، تحت عنوان «خيال بافی» نوشته:
«نمی دانم سردبير اخبار روز متن هائی را که منتشر می کند می خواند يا نه؟ کسی برداشته و بدون هيج سند و دليل و مدرکی يک شبکه مخفی کشف کرده و خيالبافی های خود را به جای داده و فاکت جا زده . من به اپوزيسيون جمهوری اسلامی تعلق دارم . هدف من نه مخالفت و نه موافقت با اين نوشته است. حرف من اين است که انتشار اين گونه متن ها به اعتبار وب سايتی که يکی از وب سايت های خوب متمايل به چپ ارزيابی می شود لطمه می زند. متن هائی که چاپ می شوند بايد با حداقلی از اسناد و فاکت های قابل بررسی و دلايل استدلالی قابل بحث همراه باشند . احکام اين نوشته را نمی توان بررسی کرد چون با دليل و مدرک و سند همراه نيستند. اين که کسی اوهام خود را به عنوان احکام يا فاکت و اطلاعات مطرح کند جز بی اعتبار شدن ناشر و پائين آوردن سطح بحث های جدی چه حاصلی دارد؟ با تکرار اوهام و گرفتار شدن در تئوری توطئه و با کشف خيالی و نه واقعی شبکه های مخفی و ... چه بحث جدی مطرح می کنيم؟شبکه های مخفی شايد وجود داشته باشند اما کشف ان ها به اين سادگی نيست که کسی بدون تحقيق و بررسی و فاکت و دليل به دلخواه هر چه می خواهد بگويد.»
من به عنوان نويسنده مطلب «اينترپل موازی»، در پاسخ به اين انتقاد بايد بگويم، مطلب «اينترپل موازی» يک تحقيق نيست، بلکه صرفا يک «تحليل» است، به نظر می رسد، منتقد محترم، مفهوم «تحقيق» را با مفهوم «تحليل و تفسير» اشتباه گرفته اند! چون در مقام «تحقيق» است که «فرد محقق» الزاما می بايستی داده ها، فاکت ها، اسناد و مدارک خود را پيرامون مدعياتش ارائه دهد. اما «تحليل و تفسير» لزوما مبتنی بر ارائه سند و مدرک نيست. در تحليل و تفسير بيش از هر چيز به «نسبت های نامکشوف و پنهان پديده ها» پرداخته می شود.
«تحليل»، يک نظر شخصی است، اما «تحقيق» يک گردش و جستجوی علمی است. در «تحليل»، ما به پديده ها اشراف نداريم، بلکه تنها با شنيدن «خبر» و «گزاره های خبری» که پيرامون پديده ها وجود دارد، «واکنش تحليلی» خود را ارائه می دهيم. اما در «تحقيق»، لزوما می بايست به پديده ها اشراف داشته باشيم تا بتوانيم اسناد و مدارک لازم را فراهم آوريم. اگر «موضوع تحقيق» از دسترس يک «محقق» دور نگه داشته شود، او نمی تواند پيرامون «موضوع تحقيق خود» اسناد و مدارکی را فراهم آورد، اما اگر «موضوع تحليل» هر چقدر هم از «تحليلگر» دور باشد هيچگونه خللی در «ارائه تحليل او» بوجود نخواهد آمد، چونکه ابزار تحليلی او «خبر» است، اما برای يک محقق، «خبر» به مثابه يک «فرض» است، زمانی اين «فرض» اصالت می يابد که به مشاهده درآمده و به «علم» تبديل شود. اما يک تحليلگر، «خبر» را اصل می گيرد و «فرضياتی» پيرامون آن «خبر» مطرح می کند. به عبارت ديگر می توان گفت، هر چقدر که «تحقيق» بر پايهً دليل و مدرک ارائه می شود، «تحليل» اما اصولا بر پايه حدس و گمان است.
بسياری از يافته های انسان از طريق حدس و گمان بدست می آيند! مثلا هر کسی، بين چند «خبر» و «گزاره خبری» که می شنود، ممکن است ميان خبرهای شنيده شده، نسبت هايی را برقرار کند که با نسبت هايی که ديگران بين همان خبرها برقرار می کنند، متفاوت باشد. اين تفاوت ها، همه از «حدس و گمان» انسانها ناشی می شود. وجود تفاوت در «حدس ها» و «گمانها» مسئله ای طبيعی است، اما اگر تفاوت در حدس ها و گمانهای موجود در افراد جامعه به گونه ای باشد که هرگز به هم نرسند و در فهميدن «موضوع مورد حدس» کمکی به يکديگر نکنند اين بدان معناست که «حدس ها» و «گمانهای» موجود در جامعه، موازی شده اند، يعنی «هرکسی بر گمانی است که به هيچ روی، ره به گمان کس ديگر نمی برد»، در چنين شرايطی هيچ چيزی کشف نمی شود. چنين وضعيتی ناشی از شرطی شدن آدم هاست، بدين ترتيب که، هرکسی گمان خود را معکوس گمان مخالفش قرار می دهد! يعنی حدس و گمان من پيرامون موضوعی خاص، لزوما می بايستی با حدس و گمان کسی که مخالفش هستم، مغاير باشد! در چنين حالتی است که «گمان های موازی» شکل می گيرد و اگر «گمانها» در حالت موازی بمانند، مشکلات چنين جامعه ای همواره لاينحل باقی خواهد ماند. اينکه می گويند «فلانی يا زير صفر است يا بالای صد» توصيف همين نگاه مطلق گرايانه است.
بنابه آنچه که منتقد محترم نوشته است، ظاهرا هيچکس حق گفتن هيچ مطلبی را ندارد مگر اينکه مدارکش را ضميمه مطلب خود کند و برای سردبير بفرستد! و بدين ترتيب کار سردبير نيز رسيدگی به مدارک و «صدرور رای» برای درج و عدم درج مطلب در رسانه است. به نظر می رسد که منتقد محترم «تحليل» را نه فقط با «تحقيق» بلکه با «دفاعيه» يکی گرفته اند. شايد منظورشان اين باشد که چرا در «زيرنويس مطلب» شماره عضويت فلانی! در فلان سازمان درج نشده است! فقط می توانم بگويم متاسفم! چيز ديگری که به ذهنم می رسد اين است که: تحليل نه تحقيق است نه پروژه هست نه ساخت و ساز است! يعنی هيچ فعل و عملی جز «تخيل» در آن صورت نمی گيرد، آنهم تخيل پيرامون چند خبری که می شنويم. حال اين حدس و گمان ناشی از تخيل را ايشان «خيالبافی» می دانند، خوش باشند به «هوشمندی» خود!
حدس، گمان و يا فرضيه ای، اگر صحت پيدا نکند هيچ حَرَجی بر صاحب آن حدس، گمان و فرضيه نيست. در دنيای جديد حتی بسياری از «خبرها» دروغ از آب در می آيند، صدای کسی از جمله همين منتقد محترم در نمی آيد! شايد اعتراض ايشان به اين باشد که چرا اينجانب برخی از سران جمهوری اسلامی را به برخی کشورها وسازمانها نسبت داده ام و مثلا اين دليل اخلاقی را مد نظر دارند که می گويد: «تا مدرکی وجود ندارد نبايد ديگران را متهم کرد» اولا بايد بگويم: پيدا کردن «مدرک» بر عليه کسانی که تمام مدارک دست خود آنهاست، کاری غير ممکن است. دوم اينکه هر فردی که مسئوليت جامعه را می پذيرد و سرنوشت ديگران را در دست خود می گيرد هرگز از چنين تحليل هايی مصون نخواهد بود.
نمی دانم اين منتقد محترم آن زمان که ادعا شد «عراق بمب اتمی دارد» کجا بود که ببيند بر اساس همين خبر دروغين(وغير مستند و بدون مدرک) عده زيادی سر کار رفتند و «تحليل» کردند که «رژيم صدام»* چنين است و چنان است تا جايی که افکار جهانيان مجاب شد تا به عراق حمله شود. خروارها تحليل و تفسيری که بر اساس يک خبر دروغ انجام شد، چرا واکنش «مدرک خواهانهً» اين «هم ولايتی» ما را برنينگيخت؟!!! چگونه است که فرضيه ای مانند آنچه که در «اينترپل موازی» مطرح شده، واکنش اين «هم ولايتی» ما را بر می انگيزد و او را به دلسوزی برای «اعتبار» اخبارروز می کشاند؟! مگر اين «هم ولايتی» شاهد نبود که «خبرها» پيرامون «هسته ای شدن ايران» چقدر داغ شد و بر پايهً اين خبرهای داغ! تحليل ها و تفسيرهايی ارائه می شد که جنگ را قريب الوقوع می دانست، تا حدی که بعضی آدم های «شوخ و شنگ» حتی، دست از شوخ و شنگی خود برداشتند و با نوشته هايی «جدی» همه را نسبت به جنگ آمريکا با ايران انضار می دادند، اما در همين احوالات بود که «احمدی نژاد آدم کش» با پوزخند در مقابل خبرنگاران حاضر شد و گفت: «جنگی در کار نيست»
و تقريبا يک سالی بعدتر، شانزده سازمان اطلاعاتی آمريکا با گزارش های(خبرهای) جديد خود، تمام آن تحليل ها و تفسيرها را به باد فنا دادند.
تحليل من اين است که نه برای احمدی نژاد بلکه برای رئيس مجمع تشخيص مصلحت او «از اون بالا کفتر ميايه»! يکی از کفترهای قديمی جمهوری اسلامی، شخصی به نام «پرفسور حميد مولانا» است و به غير از او صدها کفتری که می آيند و می روند....
و من می گويم همه اين کفترها قبل از آنکه بر بام خانهً احمدی نژاد بنشينند بر بام خانهً رفسنجانی، مهدوی کنی و عسکراولادی می نشينند! چون اين آقايان ذوالمنافع هستند! يعنی هم در اروپا و آمريکا منافع دارند و هم در ايران! ايران و چند کشور خاورميانه از جمله کشورهايی هستند که بسياری از مسئولانشان، علاوه بر آنکه تابعيت دوگانه دارند! سرمايه گذاری های کلانی نيز در آمريکا و اروپا به راه انداخته اند! يعنی جسم های اين آقايان در ايران است، جيب هايشان در اروپا و آمريکا!
من به آنان که کفتر می فرستند هيچگونه ايرادی نمی گيرم اما حق دارم به آنها که کفترها بر بام خانه هايشان می نشينند، بگويم: شما که شب و روزتان را با «کفترها» سر می کنيد چرا بر فرستادگان کفترها سنگ می زنيد!
و به آنان که گول اين «کفتربازها» را خورده و می خورند، بگويم که:
منافع ملی هيچ کشوری از مسير دشمنی با کشورهای ديگر نمی گذرد بلکه «دشمی ها» را عده ای خاص برای تاراج منافع ملت ها ايجاد می کنند.
و بگويم:
پيام «فحش به آمريکا و اسرائيل» را همين «کفتربازها» از سوی شرکای آمريکايی و اسرائيلی خود می آورند تا «منافع ملی» را به «منافع خود» خلاصه کنند!
اينها چگونه می توانند به دنبال«منافع ملی» باشند وقتی که در دعوای ملت های ديگر به جای نقش ميانجيگرانه، نقش جانبدارانه از يک طرف را به عهده می گيرند و دارايی های ملت را به پای آن هزينه و قربانی می کنند! جالب است که از اعتقادات اکثريت شهروندان سوء استفاده می کنند و می گويند«ما موظفيم در همه جا از مسلمانان حمايت کنيم»! من می گويم اين يک دروغ محض است، چون، مسلمانی که به برادرش رحم نمی کند و در خانه پدری اش او را قلع و قمع می کند، چگونه می تواند پيرامون مسائل ديگر ملت ها داوری درستی داشته باشد؟!
آنهايی که مردم را فريب می دهند و از مردمسالاری و دموکراسی دم می زنند و از کرامت انسان سخن می گويند! چگونه است که عده ای از ايرانيان را برای هميشه از دستيابی به «قدرت سياسی» و حتی زندگی عادی محروم کرده اند؟ حفظ منافع ملی حفظ منافع شهروندان يک کشور است
مثلا همين خاتمی، کروبی و موسوی که دم از اصلاحات می زنند، از اصلاحات منظوری جز نجات و حفظ نظام ولايی ندارند وگرنه مگر همين ها نبودند که ساليان سال در زير عَلَم جريانهايی نظير موتلفه، رفسنجانی و مهدوی کنی(روحانيت مبارز) سينه زدند و نيروهای زيادی از کشور را قلع و قمع کردند، الان به چه می نالند و بر چه چيزی انتقاد دارند؟ مگر غير از اين است که احمدی نژاد به مُر خمينی عمل می کند؟ مگر غير از اين است که مرتضوی به مُر لاجوردی(موتلفه) عمل می کند؟ مگر غير از اين است که احمدی نژاد و مرتضوی به مُر خلخالی، موسوی تبريزی، يوسف صانعی، موسوی اردبيلی، محمديزدی و محمود شاهرودی عمل می کنند؟ مگر رفسنجانی ناظر و اديتور برنامه های اين نامبردگان در همهً دوره ها نبوده است؟ از اين همه نامبردگان چه کسی جز رفسنجانی،«اقتدار هميشگی» خود را حفظ کرده است. هر جا که بوده، او و اکيپ های مشابه او «مدير» بوده اند! پس ريشه اصلی نظام رفسنجانی است جدا کردن او از کل نظام، شيره ماليدن بر سر مردم است.
آن «عربده کشی» که صدايش را بلند می کند و پس از پيروزی کشتی گير ايرانی بر کشتی گير آمريکايی می گويد: امروز جوانان ما پوزهً آمريکا را به خاک ماليدند! چيزی نمی فهمد تا بخواهد جريانی را رهبری کند! چنين کسی تنها يک «شعبان بی مخ» بين المللی است! شعبان بی مخی که شعبان تمام شعبان های جهان است!
اما مديريت در دست کسی است که همواره مواضع دو پهلو دارد، و همه را به اعتدال دعوت می کند و معيار اعتدال نيز خود را جا می زند. رفسنجانی گروهای زيادی از ايرانيان را گول زده است. توده ای ها، ملی مذهبی ها و بسياری از گروهايی که در مقاطعی با جمهوری اسلامی همکاری داشتند همه را او گول زد.
رفسنجانی مظهر قربانی کردن «منافع ملی» در پای بسياری از چيزهای پنهان و آشکار است. به هيچ وجه افرادی نظير او را نمی توان اصلاح طلب ناميد، کسانی چون خاتمی، کروبی و موسوی نيز با اديتوری او برنامه اصلاح طلبی خود را برگزار می کنند مگر اينکه بخواهند در مقابل جريان مشکوک او بايستند! ايستادن در مقابل رفسنجانی قطعا ايستادن در مقابل خامنه ای را به دنبال خواهد داشت، چون همانطور که گفتم خامنه ای و اذناب او «گروه فشار» رفسنجانی هستند. رفسنجانی خود را دموکرات نشان می دهد اما توسط خامنه ای همه را قلع و قمع می کند. به لاجوری می گويد «کلکِ لاهوتی را بکن» اما در مجلس صحنهً «دراماتيک» اجرا می کند و اشک می ريزد. اگر صحنه در همان دم آنقدر دراماتيک بود چرا لاجوری سالها جنايت کرد و رفسنجانی سالها رياست بر همه چيز ايران؟!
اگر کسی در ايران سخن از اصلاحات به ميان بياورد، اما تکليف خود را با دو موضوع مشخص نکند، صرفا برای گرم کردن تنور «انتصابات» آمده است. اين دو موضوع يکی در چارچوب ملی است و ديگری در چارچوب بين المللی!
در چارچوب ملی مشکل اصلی کشور عدم وجود توافقی است که برای «کسب قدرت سياسی» وجود دارد. يکی از دستاورد تمام انقلاب های موفق جهان آن است که «توافقی همگانی» را برای کسب قدرت سياسی بوجود آوردند که بر آن مبنا همه گروهای سياسی بتوانند با رقابت شفاف سياسی، «قدرت سياسی» را برای دوره ای خاص بدست بگيرند. تمام کسانی که در جمهوری اسلامی به قدرت رسيده اند همگی بلااستثنا عده ای را به نام منافق و معاند، نه تنها از دستيابی به قدرت منع کرده اند بلکه زندگی عادی را بر آنان حرام دانسته و آواره شان کرده اند. اصلاح طلب واقعی می بايستی بدون «دشمن سازی ها» و انگ و تهمت زنی های رايج به فکر ايجاد آن «توافق پايه ای» برآيد تا «قدرت سياسی» از انحصار عده ای خاص خارج گرديده و بدون خونريزی دست به دست بگردد.
در چارچوب بين المللی نيز، مشکل اصلی کشور عدم رابطه با کشورها بر اساس «منافع ملی» است! حاکمان اسلامی با کشورها و گروهايی رابطه دارند که بيشترين آسيب را به منافع ملی کشور می رسانند. درست است که «منافع ملی» صرفا به منافع اقتصادی خلاصه نمی شود، اما اگر حفظ و توسعهً مدل زندگی و اخلاق ايرانی نيز در موضوع منافع ملی مورد ملاحظه باشد، بازهم خامنه ای، احمدی نژاد و فاطمه رجبی الگوهای زندگی و اخلاق ايرانی نيستند، همينطور مدل هايی نظير خاتمی، کروبی و موسوی نيز الگوهای اخلاق ايرانی محسوب نمی شوند! چنانچه الگوهايی نظير رفسنجانی، عسکراولادی و مهدوی کنی نيز الگوهای اخلاق و مدل زندگی ايرانی نيستند. الگوی اخلاق و زندگی ايرانی نزد فرد فرد ايرانيان است و تنها با انتخابات آزاد است که به معدلی از اين الگوها می توان دست يافت. نبايد منافع ملی يک کشور را به عقيده دينی فرد و يا گروهی خاص گره زد. در اين صورت منافع يک ايرانی به جيب يک فلسطينی خواهد رفت، کمااينکه تاکنون رفته است. نمی گويم انسان ايرانی نبايد نسبت به مصائب و مشکلات ديگران بی تفاوت باشد بلکه اگر می خواهد در مسائل جهانی وارد شود می بايستی نقش ميانجيگرانه داشته باشد نه نقش فتنه انگيزانه!
نه مثل خامنه ای که می خواهد برای فلسطينيان دايهً مهربانتر از مادر باشد! البته او نيز به جيب درون خودخواهی های خود نگاه می کند! چون تنها کسانی که در اين جهان او را «عاشقانه» دوست دارند همانانی هستند که خامنه ای پول جيبی شان را می دهد!!!
برای همهً آنچه که در بالا نوشتم دليل و مدرک خاصی ندارم تمام مدرک من زندگی من است، جان من است، گوشهای من است، چشم های من است وجود من است من در چنين شرايطی زيست کرده ام! چه مدرکی از اين بالاتر! بازهم بر می گردم به اين «هم ولايتی منتقد» و مجبورم به او بگويم تحليل نياز به مدرکی جز زيستن ندارد زيستنی که ديدن، شنيدن و بوييدن را نيز شامل می شود.
اين «هم ولايتی» مگر شاهد آن نبود که صدها فعال و تحليلگر سياسی ايرانی سالها سر کار بودند و تحليل می کردند که «ايران احمدی نژاد خطرناک است» و در چند قدمی دسيابی به بمب هسته ای است! چطور شد که با يک گزارش معکوسِ چند مرکز اطلاعاتی آمريکا تمام آن تحليل ها باد هوا شد! دلم برای خودم و تمام ايرانيانی می سوزد که تمام کنش ها و واکنش هايشان بر اساس خبرسازی بنگاههای خبری و اطلاعاتی جهان استوار شده است. دلم می سوزد که می نويسند، می گويند، می خوانند، اما با يک گزارش معکوس اطلاعاتی همهً يافته ها، بافته و ساخته هايشان پنبه می شود و به هوا می رود.
منِ ايرانیِ نگون بخت اگر نمی توانم «خبر» توليد کنم، چرا «تحليل» نکنم؟! چرا «فرضيه» ندهم؟! چرا به آنان که دستم می اندازند، سر کارم می گذارند، نگويم که دستتان را خوانده ايم! چاره ای ديگر ساز کنيد! چرا هر فرضيهً ايرانی و خاورميانه ای را، نام «توهم توطعه» می گذاريد، اما گزارش های ديگران را عين واقعيت قلمداد می کنيد! آيا مضحک و مسخره نيست؟ کسی را مهم و ترسناک(آنهم برای جهان تکنولوژيک) جلوه دهيم که می گويد:
«يک دختر شانزده ساله به کمک برادرش در خانه خود انرژی هسته ای توليد کرده است»
آيا اصولا «رئيس مملکتی» که چنين درکی از انرژی هسته ای دارد، می تواند برای جهان تکنولوژيک خطرناک باشد؟ البته او برای مردم بی دفاع ايران موجودی بس خطرناک است، چون تير خلاص را خوب بلد است که بزند. اما او کجا و انرژی هسته ای کجا؟!
وقتی می بينم آدم ديوانه ای چون احمدی نژاد را در راس می نشانند تا آيشمن جمهوری اسلامی را به حاشيه ببرند! بسی نگران و افسرده می شوم! چرا که حس می کنم سياست کشورهای غربی، خصوصا سياست آمريکا و انگليس در رابطه با مردم ايران بازهم در مسير صداقت نيفتاده است.
نگرانتر می شوم، کسی را می بينم که می گويد: «دوست دانشجويی دارد که اخيرا برای يک موضوع دانشگاهی «تحقيقاتی» را انجام داده و به «مدارکی» دست يافته که نشان می دهد، خامنه ای با سازمان اطلاعاتی آلمان شرقی همکاری داشته ....»
و همين کس برای اين جاسوس آلمان شرقی دم به دم نامه می نويسد که دست از جاسوس بازی بردارد و چه و چه .....
دلم می سوزد برای خودم که در چگونه جهانی می زيم! جهانی که آدم ها يکهو از زندان جاسوسان قديمی آلمان شرقی درمی آيند و يکهو به ينگه دنيا می روند و می شوند «مدير مرکز تحقيقات دموکراسی برای ايران» اما با اين همه بازهم مشکل جهان را جاسوسان قديمی کشوهايی می دانند که از آن کشورها جز «نام» در يادها و خاطره ها باقی نمانده است.
من اما به خاطر همان ترسی که دارم «جاسوسی خامنه ای برای آلمانها» را (اگر راست باشد) اينگونه تحليل می کنم:
به نظرم خامنه ای به توصيه رفسنجانی وارد تشکيلات آلمانها شد و تمام «اطلاعات» خود را بی کم و کاست در اختيار «رئيس مجمع تشخيص» گذاشت و رئيس مجمع تشخيص نيز «اطلاعات» را به آمريکايی ها تحويل داد و بدين ترتيب بود که کمک شد تا تومار شوروی سابق و اقمارش درهم بپيچد! (طبيعی است که اين يک حدس و گمان باشد)
درست در همين جاست که اين تيکه از نوشتهً منتقد محترم بيش از همه در گوشم زمزمه می کند:
«شبکه های مخفی شايد وجود داشته باشند اما کشف ان ها به اين سادگی نيست که کسی بدون تحقيق و بررسی و فاکت و دليل به دلخواه هر چه می خواهد بگويد.»
من البته دوستان دانشجويی ندارم که سر کيسهً برخی سازمان های اطلاعاتی به رويشان باز شده باشد! ضمن آنکه من اصولا در مورد سازمانهای زندهً جاسوسی «تحليل» کرده ام، حال آنکه دوستان دانشجوی «برخی ها»، در مورد سازمانهای جاسوسی مرده «تحقيق» کرده اند! البته می دانيد که حتی همين اجساد «مرده و عتيقه» نيز برای تحقيق! گير فلک نمی آيند، مگر اينکه دوستان دانشجويی داشته باشيم که خود داشجوی چنين مراکزی باشند تا بتوانند «اجساد» اين «مرده ها» را مورد «تحقيق دانشگاهی» خود قرار دهند!
هر چند که هنوز کلمه «شايد» در گوشم می پيچد...
منتقدی ديگر نوشته است:
«بهتر از اين نمی شد آب پاکی روی سر خامنه ای و سپاه و احمدی نژاد ريخت۰ انهم دم به اصطلاح انتخابات۰ بايد ديد رفسنجانی چه کار جديدی کرده که به قبای هواداران سياست نزديکی به روسيه و ميليتاريزه کردن ايران به سبک دولت فاشيستی کره شمالی برخورده ۰ ما چون با ک گ ب در نماس نيستيم از پشت پرده تلاش های رفسنجانی برای نزديکی به آمريکا خبر نداريم پس اين نوشته ها فعلا باد هواست۰ همينطور نمی دانيم که رفسنجانی چرا رفت عراق و احمدی نژاد نرفت ۰ اگر مسئله بيرون ريختن مجاهدين از عراق هم بود که احمدی بايد ميرفت۰»
برای طولانی نشدن مطلب حاضر از درج بقيهً نوشته های اين منتقد صرف نظر می کنم(خوانندگان محترم می توانند در بخش «نظر» مطلب «اينترپل موازی»، بقيه مطالب ايشان را بخوانند)
قبل از هر چيز بايد خيال اين منتقد را راحت کنم و بگويم:
من! هر چند که خود را از نظر انديشه در طيف «چپ» دسته بندی می کنم اما جامعه آمريکا، اروپا و اسرائيل را بيش از جوامع روسيه و چين مستعد رويش اهداف سوسياليستی خود می دانم چرا که معتقدم در يک جامعه دموکراتيک ممکن است شما به عدالت برسيد اما در يک جامعه استبدادی هرگز حتی رو به سوی آن اهداف نيستيد. در نتيجه هم به دولت چين و روسيه انتقاد دارم و هم به دولت انگليس و آمريکا! اگر انتقاداتم به غربی ها بيشتر است به خاطر آن است که دولت های غربی ادعای «دموکراسی» دارند اما در خاورميانه عزيزترين دوستانش مستبدترين آنها هستند! چرا؟! برای آنکه در آن کشورهای دوست، عزيز و برادر! چيزی به نام «نفت» بسيار است و شهروندانش نيز سودايی در سر ندارند.
مشکل غرب با ايران بر سر رژيم او نيست بلکه بر سر شهروندانی است که سودايی در سر دارند، سودايشان آن چيزی نيست که رفسنجانی «ديپلماتش» هست و احمدی نژاد «گروه فشارش»، بلکه سودای ملت ايران، استقلال و آزادی و «حاکم شدن بر سرنوشت خودشان»است. آنچه که از رژيم های گذشته تا رژيم جمهوری اسلامی ديده ايم ظاهرا غرب اين«حاکم شدن بر سرنوشت خوديش» را در جهت منافع خود نمی داند. حال آنکه حکومت دموکرتيک در منطقه زرخيزی چون خاورميانه می تواند بيشترين نفع را به کشورهای دموکراتيک برساند. متاسفانه هنوز آنها بر مدار سابق می چرخند! به نظر من در «قضيه جمهوری اسلامی»، کشورهای غربی ملت ايران را دور زده اند. يعنی برای حفظ منافع خود همواره روابط آشکار و پنهانی با جمهوری اسلامی داشته اند. تا حدی که معامله می کنند، اخبار رد و بدل می کنند، همه کار می کنند و فقط در ظاهر نسبت به هم عربده می کشند.
نکتهً قابل اعتنا ديگری در کامنت اين منتقد نبود اما پيرامون «دستکاری کردن رای رفسنجانی توسط احمدی نژاد» اشاره کرده بود، که بايد بگويم: من به هيچ وجه اين موضوع را باور نمی کنم و آن را چيزی شبيه گريهً رفسنجانی در هنگام قتل لاهوتی می دانم. يعنی ماجرای به «خدا پناه می برم» او در انتخابات گذشته را سکانسی از همان فيلمی می دانم که سکانس ديگرش اشک ريختن بر قتل لاهوتی بود.
در ضمن بايد به ايشان يادآور شوم: آب پاکی را روی دست می ريزند نه روی سر، «آب پاکی روی دست کسی ريختن» کنايه از اين است که «دست رد به سينه کسی بزنی» يعنی جواب منفی بدهی!
متاسفانه اصطلاح «توهم توطعه» به مُهر «باطل شد»ی تبديل شده که به هر تحليل و تفسير «بوميانه ای» زده می شود! برخی می خواهند «تحليل» و «تفسير» را نيز امری گلوباليزه کنند! يعنی می خواهند، پيرامون هر خبری که در جهان اتفاق می افتد شهروند آمريکايی همان تحليل را داشته باشد که شهروند خاورميانه ای دارد. حال آنکه چنين چيزی حتی در ميان شهروندان يک کشور امکان ندارد، سرزمينی که همواره چشم طمع به آن بوده، طبيعی است که شهروندانش تحليلی به تناسب سرگذشت تاريخی خود از «خبرها» داشته باشند.
الف. ع. خ
------------------------
* رژيم صدام نزديک به سی سال جنايت کرد، آدم کشت، مخالفين سياسی را قلع و قمع کرد، کردها را نابود کرد، به ايران حمله نمود، در همه اين دورانها هيچ صدايی از جايی در نيامد و حتی در برخی موارد مورد حمايت نيز قرار گرفت، اما برای خبرسازان آمريکايی چنين و چنان نبود اما آنگاه که به يکی از سوگلی های آمريکا در خاورميانه حمله کرد شد «شيطان رجيم»