پنجشنبه 29 اسفند 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بهاران خجسته باد! سهيل آصفی

سهيل آصفی
ساعت که بگذرد، وقت که دگر شود، نوروز، آنان را که در بی مکانی و بی زمانی هم غوطه می خورند و همه آن دگران که در بندهای عمومی روز خاکستری را به فردا گره می زنند و گوش به بيرون که چه می شود، همه را فرا می گيرد. گزمگانشان را نيز. که نوروز ايرانی، سحر غريبی در اندرون دارد و چونان رسته با طبيعت است که جدا کردن از نهاد انسانی ناشدنی ست

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


[وبلاگ سهيل آصفی]

"...و بهار
در معبری از غريو
تا شهر خسته
پيش باز خواهد شد.
سالی
آری
بی گاهان
نوروز چنين آغاز خواهد شد."

الف. بامداد


چه درد جاريست. چه درد در آن جای بی جای. اميد رضا ميرصيافی وبلاگ نويس زندانی چندان در آن بند رفت که چه توان قلمی کرد. رفت برای اينکه خيل بازيگران بيايند و اينجا قلمی کنند و آه و ناله های آشنا. و خشم که قلم نمی شود. "چرا خون می چکد از شاخه ی گل چه پيش آمد ؟ کجا شد بانگ بلبل ؟چه درد است اين ؟ چه درد است اين ؟ چه درد است ؟که در گلزار ما اين فتنه کردست ؟چرا در هر نسيمی بوی خون است ؟چرا زلف بنفشه سرنگون است ؟چرا سر برده نرگس در گريبان ؟چرا بنشسته قمری چون غريبان ؟ چرا پروانگان را پر شکسته ست ؟چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست ؟" ه. الف. سايه.

نوروز يک هزار و سيصد و هشتاد و هشت خورشيدی. نوروز در خانه.يکمين نوروز دور از خانه. هوا، هوای ديگريست و بهاريه اما اميدواران. اينجا تنها بيست مارچ است که بيست و يکم می شود اما چيزی است نهان در تو که از سالها. گواهی ايامی دور در چکاچاک تاريخی خونين و بی سرانجام که اکنونش باشد و پادزهری برای شايد لختی انديشيدن در شلوغی معرکه ی اين "آمد" و آن يکی "رفت" به فردايی بر جاده ی استوار و نه انتزاعی اکنون که شايد نويدی رو به سالی به از اين سال ها.

آفتاب که بر می آيد و بر خانه که می نشيند تا روز آغاز شود همه تشويش است و اضطراب. از سپيده ای که چشم باز می کنی و می گردی در عالم خبر برای سياه کردن، که خود روزنه ای است بسوی وطن و امکان سخن گفتن از دريچه ای هر چند اندک برای قماش ما که به دنبال روزنه ای است برای ارتباط.

همه روزی خبر است و تحليل آن که دل می آشوبد در آستانه ی ديگری که خيابانش خيابان ديگر است و ياران، فاصله صد چندان کرده اند. از غربت "خانه"، فاصله کرده است و فرقی نمی کند در خيابانی که نام "رزا لوکزامبورگ" بر پيشانی نشانده است و تردد نوجويان است از اقصی نقاط گيتی برای مشق کردن تا چند قدم بزنی و فکر کنی به بی سرانجامی روزهای رفته و معرکه گردانی های حال که بازی را گرم تر کنيم و در فضايی مجازی غوطه خوردن و چرخيدن به دور خود که راه به هيچ جا می برد. همچنان. چونان هميشه ی ما. تفاوتی نمی کند که گام بزنی تا به انتها و راه بجويی خرد خرد که "چه بايد کرد". پاسخی هست آيا؟! و حالا باز لختی تامل و باز از نو که نو شدن جز آئين انسان باوران نيست و آن حال و روز وطنی که در دور تسلسل تاريخی خود همچنان غوطه می خورد.

نوروز ايرانی را اما نوروز مقاومتش می خوانيم و چه بس دور اين آئين کهن پارسيان باستان که سخت می برد به همه روزهای دلتنگی ما اينجا. و سياوش کسرايی است راوی آن بهاران ديگر" نگار من/ اميد نوبهار من/ لبی به خنده باز کن/ ببين چگونه از گلی /خزان باغ ما بهار ميشود."

انسان جهان وطنی و نوروزی که در بستر روزهای پر تلاطم "خانه" تا امروز شماره شده است.چ هارشنبه سوری و نوروز و سيزده بدرهای" قديم" و همه شر و شور فرزندان خلق ايران در دهه ی پنجاه خورشيدی که قراريشان بود با سپيده ای تا شايد که بدمد و پس از آن موسم کوتاه مشهور به "بهار آزادی" و نوروزهای خزان گرفته، سرد، يخ زده. نوميدواران اميدوار که بوديم و زخم خوردگان سالهای هول و اکنونش که غربت خانه بياد هزاران يار و پدر و مادر و رفيق، رفتگان بی گور و نشانمان که همه شرف خاک بودند و نويد فردا، شمع ها افروخته، يادشان جاری و تصاويرشان آذين سفره ی "هفت سين" و حافظ و شاملو و شراب ديرسال سرخ تا تاريخ ناکام ميهن را روايت کند. و مادران! مادران تا هنوز در انتظارمان که پير می شوند و پيرتر از پس هر نوروز که می آيد و هر بهار و اميد که باز نمانده است لحظه ای حتی در شوم ترين ادوار تاريخ اين ملک که اين خود راوی حال فرزندان رفته است و رو به فرزند فردا.

نوروز را بياد آن در بند شدگان امروز، همه آنان که کس را خبر نيست چگونه در سياهی های آن يک تکه جا، بی نام و بی نشان به آن دريچه چشم دوخته اند. برای هواخوری. برای صبحانه و نهار و شام که ريتم عادی زندگی را می خواهد که برقرار کند. چشم دوخته اند به ديوارهای "پست بی روزن" و در تفکرند که چه خواهد شد روز فردايشان که هر يک با هزار بيم و هراس نام خود و سرودی و شعری و کلامی بر ديوارها حک کرده اند. که باز انسان و باز زندگی. که باز لبخند دور نگهبان بند که از بيرون خبر می دهد و از زندگی به سياهی انفرادی. و باز تو، وقتی که فکر می کنی او که در استخدام است هم با چه مشقتی فرزندان و خانواده را سير می کند و در هر شيفت خود را به بند می رساند تا از در بند بودن انسان هايی پاسداری کند چگونه است به فرزندان گفتن که کار پدر چيست. انسان، موجود پيچيده ی غريبی است و باز رمز تکاپوهايی که معنای "انسان" است و در پيچ های تاريخی، زمان و مکان را در می نوردد.

ساعت که بگذرد، وقت که دگر شود، نوروز، آنان را که در بی مکانی و بی زمانی هم غوطه می خورند و همه آن دگران که در بندهای عمومی روز خاکستری را به فردا گره می زنند و گوش به بيرون که چه می شود، همه را فرا می گيرد. گزمگانشان را نيز. که نوروز ايرانی، سحر غريبی در اندرون دارد و چونان رسته با طبيعت است که جدا کردن از نهاد انسانی ناشدنی ست. سخن اما از آنها که حالا نوروز را در بند شماره می کنند و هم آنان که کمر خم کرده اند زير بار فشارهای روزافزون معيشت که تا روز فقط بگذرد، قافيه ای است تنگ که ره به جايی نمی برد شرح حال روز زارشان که رو به فردا.

بر آنم که نوروز ايرانی نوروزی فلسفی و سياسی است. نوروز ايرانی بی هيچ شک و گمانی در دل تاريخی پر فراز و نشيب، نوروز مقاومت است. و اينجا تازه آغاز کاری است سترگ در دل طبيعتی که درس های فراون می آموزاند انسان را با نو شدن.

بهاری ديگربار از راه می رسد و هيچش تفاوت نيست که در کجا اتراق کرده ای همين بس که تاريخ پشت سر را وا بکاوی و ريز شوی در بزنگاه های ناکاميش و عزم فردا که اميدی است واقع بر عينيت تحول تاريخی که بيش از صد سال آزگار است به تعويق افتاده است. همين بس که آوازخوان روزهای دور بخواند: "بوی عيدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی، بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو ..." هوای نوروز، هوای خانه، همه جايی را فرا می گيرد.

آلمان/۱۹ مارچ ۲۰۰۹
نوروز ۱۳۸۸





















Copyright: gooya.com 2016