سه شنبه 25 فروردین 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

فکری، کاری، حواس جمعی يا پرتی؟ علی کلائی

نمی دانم دو ماهی می شود شايد . دو ماه و نمی دانم بيشتر از چند روز يا کمتر از چند روز . ياران پلی تکنيکيمان ، فرزندان رزمگاه پلی تکنيک بازداشت شدند . سر و صدا کرديم . داد و بيداد . خانه ها سر زديم . نوشتيم و گفتيم که باز دوباره رزمگاه پلی تکنيک گر گرفته و اين بار تو اين فضای شهر تاريک بار ديگر وقت شورش شده نزديک .
چند وقتی گذشت . به سال تحويل نزديک شديم . تا آن موقع همچنان خانه ها را می رفتيم . خانه را نريمان مصطفوی را بودم و ديدم تلاش دوستانش را . فرياد ، خواهش ، ناراحتی و درد از چهره دوستان پلی تکنيکی و فعالان دانشجويی می باريد . آخر دوستان گرامی شان ، احمد و عباس و نريمان و مجيد و ديگران در بند بودند . دوستانی که امسال ديگر حداقل بايد رهايی را تجربه می کردند . احمد و مجيد دوباره شب عيد شده بود و در بند بودن را تجربه می کردند .



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


گذشت تا ساعت سال تحويل . ابتکار زيبای فرزندان دانشجوی ايران زمين . حضور پشت ديوار اوين و بعد بازداشت شورای مرکزی تحکيم و خانواده های اسدی و مصطفوی . ميلاد را با پدر و مادرش بازداشت کرده بودند . حق داشتند ! مقصر بودند خانواده ها در پرورش فرزندانی که به جای سکس و اعتياد کمر همت بسته اند برای برقراری حقوق بشر و برابری و آزادی همه ايرانيان . اين گونه فعاليت در نظامی که خود را بهشت آفرين روز زمين می خواند و البته جهنمی تاريخی آفريده خب ! جای جرم نهادن هم دارد .
تعجب کرديم . هم از بازداشتشان و هم از آزادی زود هنگامشان . اين بار رفتار امنيت چی ها عجيب بود . شورای مرکزی تحکيم بازداشت می شوند . زير يک هفته همه آزاد می شوند . شورای مرکزی ای که وقتی بازداشت می شد پس از يک ماه با هزار مصيبت و فشار بيرون و درون مرز و با احساس هزينه کردن امنيتی ها آزاد می شد اين بار تنها کمتر از يک هفته در بند بود . رفتار ها اما بد بود . اما اوضاع بدتر . ديگر روزها بود که ديگر کسی از پلی تکنيکی ها حرفی نمی زد . انگار نه انگار که پلی تکنيکی ها در بند بودند . آخر می دانيد ! ما فصلی هستيم و نو که برايمان به بازار می آيد کهنه دل آزار می شود . رفتارمان را نگاه کنيم . شده ايم عين اين کارگران فصلی . زمانی که شلوغ می شود هستيم . بعد خسته می شويم و می رويم پی کارمان و ديگر نيستيم . کار پيگير حقوق بشری هم برايمان بدل به يک جوک شده !
فکر می کنم ششم فروردين بود . جماعتی کمپينی جمع می شوند که بروند عيد ديدنی . خبر می رسد که سر از کلانتری در آورده اند و بعد عده ای اوين و عده ای قزل حصار . باز يک موج بازداشت . باز هم حدس زديم که برخی بازداشتيان را طولانی مدت بايد در ميهمانی وزارت اطلاعات در اوين ببينيم . اما خب ! باز دوباره آزادی سريع ايشان را به عينه مشاهده کرديم . ماجرا چيست ؟ چرا چپ و راست می گيرند و سريع آزاد می کنند و موج تبليغی درست می کنند ؟ چرا در اين ميانه از شيران پلی تکنيک ، از بازداشتی های يکم و دوم اسفند يعنی فرزاد و شبنم مددزاده ، حامد يازرلو ، مهسا نادری ، احسان عرفاتی و فاطمه ضيايی و ديگران خبری نيست ؟ چرا از بچه های چپ دانشگاه ، از محمد پور عبدالله و دوستانش خبری نيست ؟ اما خب ! کسی نپرسيد . کسی رسانه ای نکرد اين سوالات را . باز نو آمد و کهنه دل آزار شد .
اين اخلاقی شده برای فعالين ما . زندانی قبلی تا جايی اعتبار دارد که زندانی جديدی نباشد . زندانی جديد يعنی فراموشی زندانی قبلی و اين داستان همچنان ادامه دارد .
از وضعيت سلامتی عباس خبری نيست . از احمد ، از مجيد و باقی پلی تکنيکی ها . از شبنم و فرزاد که قاضی حداد که اثبات کرده شاگردی لاجوردی را و ظاهرا در دوران سياه شصت هم دوره آموش می گذرانده نزد استادش بازجو و قاضی و دادستان و ... لاجوردی ، قاضی شان است هم خبری نيست . حداد حتی از نشر خبر اينان هم ترسان است . به خواهر مددزاده ها اخطار کرده بود که پخش خبر نکند و تهديد و نام بردن چند نفر خاص . باقی هم همينطور . احسان عرفاتی . حامد يازرلو که هنوز از او خبری نيست و پدرش نگران است و مضطرب . برای برادرش هود هم سه سال بريده اند . سه سال به جرم همراهی مادر و تنها نگذاشتنش . آی آدمها ! فقط برای ديگران سه سال نمی برند . اگر سه سال زندان فاجعه است برای همه فاجعه است . برای هود که يکسال از زندانش گذشته و برای مادرش بانو نازيلا دشتی که او نيز به سه سال زندان محکوم شده . فعالين محترم ! سه سال برای همه فاجعه است !
فاطمه ضيايی که هنوز تماسی نداشته . مهسا نادری که طبق آخرين اخبار در کنار پدر است . پدری که خود در بند است به جرم شرکت در مراسم سالگرد شهدای گلزار هميشه جاويدان خاوران .
وضعيت عجيبی است . گريه های مادر پورعبدالله را می شنويم . اما فقط می شنويم و رد می شويم . ماجرا قديمی شده آخر . امروز زندانيان جديد روی بورس اند . ما هم که کارگران فصلی . تنها چند روزی پس از بازداشت ماجرا برايمان مهم است .و بعد يادمان می رود و می رويم سر کار و زندگی خودمان .
ممکن است اين روزها برای ما يک ماه و دو ماه گذشته باشد . روزهايی که روز و شبش مانند برق و باد باشد . عيد هم که بوده و تفريح عيد هم شامل حالمان شد و عيد ديدنی و الی آخر .اما می دانيد ؟ هر روز زندان انگار چند روز و چند ماه و چند سال می گذرد . زندانی به خصوص اگر انفرادی هم که باشد در روزهای متمادی است که زير فشار قرار ميگيرد . انفرادی است که سعی می کند تا زندانی را آلينه کند . از خود بيگانه شدن زندانی موجب می شود هر چه بازجو می خواهد از زبانش بگيرد . اين روش سفيد شکنجه است که وزارت اطلاعات ايران به صورتی آشکار اجرا می کند . اتفاقا که هر روز بايد بيش از روز قبل تلاش کنيم برای رهايی عزيزانمان . اما خب ! ما کارگران فصلی هستيم و نو برايمان از کهنه با ارزش تراست .
نمی دانم اين همه نقد را چگونه و با چه زبانی بايد بگويم . اما تنها نگاهی به کارنامه فعاليت برای رهايی دانشجويان در دو دهه ابتدايی ماه فروردين ۸۸ به عينه نشان می دهد که فراموشی کار دستمان داده و يادمان رفته هنوز اين آدمها در بند اند . بعد هم با کلاس روشنفکری سيگاری و يا پيپی می کشيم و قهوه ای می خوريم و به نقد حافظه تاريخی ضعيف مردممان (که واقعيت است و انکار ناپذير) دست می زنيم . اما خب ! خودمان وضعمان از انها هم بدتر است . آنها در دهه ها و سالها فراموش می کنند و ما حافظه مان به يک هيجان تازه و يک تعطيلی خوش آب و هوا و ترجيحا طولانی بند است .
راستی اين آخری را داشتم من هم فراموش می کردم . فرهاد حاجی ميرزايی . از ۸۶ تا ۸۸ که گفته اند قرار است دادگاهش برگزار شود . فکر کنيم . برای فرهاد چقدر تلاش کرديم ؟ آيا تفکيک های فکری برايمان با ارزشتر بود يا حقوق انسانی ؟ آيا انسان بودن برايمان ارجح تر است يا ليبرال بودن و سوسياليست بودن و مذهبی بودن و متعلق به اين گروه و آن طيف بودن ؟ آيا انسان بودنمان قربانی گرايشات فکری يا گروهيمان نشده ؟ فکر کنيم . بايد فکر کنيم . بايد ببينيم . شايد حواسمان جايی پرت بوده که نديديم !
نمی دانم . شايد فقط درد گفتن کفايت نمی کند . شايد بايد بگويم چه بايد بکنيم . اما اين فکر که تنها بگويم فکر می کنم حماقتی است . بايد همه فکر کنيم که چه بايد بکنيم و اولا اين آدمهايی که در آب دارند می سپارند جان را در يابيم . دوستان ! اميد رضا مير صيافی شدن اتفاق آسانی است . ممکن است هر روز پا بدهد . بگذاريد تلاشی کنيم تا پای اميد رضا مير صيافی شدن ، پای مرگ انسان در بند به دليل بی توجهی ما و زندان بان (هر دو با هم) را از زندگی سياسيمان ببريم . شايد که گامی برای حقوق بشر فرا پيش نهيم . بايد کاری کنيم . بايد فکری کنيم و بعد کاری کنيم . فکر و بعد کار . نه فکر خالی . نه کار خالی





















Copyright: gooya.com 2016