رگبار مسلسل برای چه؟ بهروز آرمان
[email protected]
تنها يک روز پس از انتشار واپسين کنکاش نگارنده، پيرامون بن بست های اجتماعی-اقتصادی و نشيب و فرازهای جامعه ی ديروز و امروزمان، "رگبار مسلسل" بود که بر پيامگير خانه ی ما آژير کشيد. آماج اين گونه رويکردها که خاصه در درون کشور و در آستانه ی انتخابات رو به رشد نهاده، يا دور کردن کنکاشگران و دلسوزان است از پرداختن به گرهگاه های تعيين کننده، يا وادار نمودن آنان به سکوت.
«روشنگری خروج آدمی است از نابالغی به تقصير خويشتن خويش. و نابالغی، ناتوانی در به کار گرفتن فهم خويشتن است بدون هدايت ديگری. به تقصير خويشتن است اين نابالغی، وقتی که علت آن نه کمبود فهم، بلکه کمبود اراده و دليری در به کار گرفتن آن باشد بدون هدايت ديگری. دلير باش در به کار گرفتن فهم خويش: اين است شعار روشنگری.»
ايمانوئل کانت
تنها يک روز پس از انتشار واپسين کنکاش نگارنده، پيرامون بن بست های اجتماعی-اقتصادی و نشيب و فرازهای جامعه ی ديروز و امروزمان، "رگبار مسلسل" بود که بر پيام گير خانه ی ما آژير کشيد. اين واکنش در پی "تهديدها" و "آزارهای" پيشين رخ می داد. پيشتر نيز، از جمله به دنبال چاپ ديگر نوشتاری، تنها ده دقيقه پس از ورود اتفاقی ام به خانه (و نه در ساعات مشخص رفت و آمد) «پيامی" از همين دست گذاشته شده بود. گويا «ناخرسندان» می خواستند به ما منتقدان برون مرز نيز "حالی کنند" که تا چه حد زير کنترل هستيم و آسيب پذير. از ديدگاه نگارنده آماج اين رويکردها که خاصه در درون کشور و در آستانه ی انتخابات رو به رشد نهاده، يا دور کردن کنکاشگران و دلسوزان است از گشودن گرهگاه های تعيين کننده، يا وادار کردن آنان به عدم بکارگيری "فهم" خويش برای "هدايت ديگری".
برای روشن شدن انگيزه های اينگونه «عمليات»، در لينک های زير متن سه نوشتاری را که بويژه به «واکنش هايی» انجاميده، می آوريم تا خوانندگان پيرامون آنان خود به داوری بنشينند. در نوشتار نخستين زير نام «ريشخند تاريخ» در سی امين سالگرد انقلاب بهمن با نگاهی به داده های انتشاريافته در رسانه های ايران و جهان، تنها کارنامه ای واقع گرايانه از جمهوری اسلامی را فشرده به نمايش درآورده ايم. در اين راستا، کنکاشِ «تواگر به خويش باور بياوری» هم کوششی بوده است برای روشنگری در راه رهايی کشورمان از بندهای استعماری و نواستعماری آن هم در شرايط ويژه ی بيرونی و درونی.
پژوهش "دگرگونی های ريشه ای" نيز که بنا به داده های نگارنده با واکنش های مثبتی روبرو گرديده، با نگاهی به آزمون کشورهای پيشرفته و نير کوشش هایِ بی برآيندِ پيشين در کشورمان، پاره ای از موانع کليدی رشد اجتماعی-اقتصادی در تاريخ معاصر ايران را به ارزيابی کشيده است.
ريشخند تاريخ
http://www.b-arman.com/html/nishkhand.html
تو اگر به خويش باور بياوری
http://www.b-arman.com/html/bawar_biawari.html
دگرگونی های ريشه ای
http://www.b-arman.com/html/bonyad.html
در واکنش به آنانی که «چکاچاک برگ ها» را برنمی تابند، سروده ی از دفتر "ميان دو نُت" برگزيده ام که گمان می کنم گوياتر از هر پاسخی ست:
مهتاب
تنها به درون دل نقب می زند.
ناهيد
بر شک ها و اشک ها
شبنمی از شادی می پاشد،
و در چکاچاک برگ ها
اندوه ها و گلايه ها
به تالاب های خواب می خزند.
در اين آبنوس و نور
من ژرف تر لذتی نجسته ام
جز آنکه
تا کرانه ها در نوا باشم.
بی ماهتاب و اخترها نيز
جانم را
چراغ راه می کنم.
بگذار
ساحران به تازيانه ام کَشَند
ديوان به لرزه ام.
من برگ های زمين را
با دار و
دشت ِ لَخت
هم آواز می کنم
و از شقايق
فواره برپای می کنم.
در اين گذار
هر جوی
هر کِشت
هر مَرغ
همره و همدل من است،
در اين بزرگ باغ ِ باردار
گشن گشن حماسه
بغل بغل ستاره
نگاهبان هر گل من است
پاسبان سايه ی من است.
دکتر بهروز آرمان
www.b-arman.com
نمونه ای از آن چه که بيدادگران را به «واکنش» واداشته است:واقعيت های انکار ناپذير نشان می دهند که ساختار کنونی، عليرغم دگرگونی های کمرنگی که "اصولگرايان" و بخشی از "اصلاح طلبانِ" غيرساختارشکن در پی ايجاد آنند، در تناقض آشکار و آشتی ناپذير قرار دارد با منافع بيشتر طبقات ولايه های اجتماعی: مانند کارگران و ديگر زحمت کشان (به خاطر نارسايی ها و فسادها و عدم کارايی و کارزايی ارگان های رهبری که ريشه در درون مايه ی "نظام ولايت فقيه" دارد)، آموزگاران و دانشگاهيان و هنرمندان و روزنامه نگاران و حقوق دانان و ديگر کارشناسان و خاصه "غيرخودی ها" (به دليل "پاک سازی" های آشکار و پنهان و دخالت های گسترده ی نهادهای سنتی در پهنه هايی مانند آموزش و دادگستری و امور مديريتی و فرهنگی و رسانه ای) و به ويژه زنان و جوانان (برای پايمال نمودن پايه ای ترين حقوق شهروندی).
با توجه به اين پيش زمينه ها طبيعی است که تکيه بر روی اجرای "پيگيرانه ی سند توسعه ی اقتصادی بيست ساله ی کشور" (تدوين شده در سال ۲۰۰۴ از سوی ولی فقيه)، که اين روزها مورد تاکيد اصلاح طلبان و اصول گرايان قرار می گيرد و بر پايه آن ايران در نظر دارد به "توانمندترين قدرت اقتصادی باختر آسيا" تبديل شود، همانند "طرح ساماندهی اقتصادی" از سوی دولت اصلاح طلبان که در سال ۱۹۹۸ مطرح گرديد، به آرمان های خود دست نخواهد يافت. ناهمگونی های اقتصادی و سياسی و اجتماعی و فرهنگی در دستگاه سنت گرا، انگيزه هايی هستند که رسيدن به اين آماج ها را مانند گذشته با دشواری های سترگ روبرو می سازند. با پيگيری اين سياست ها، بی گمان در سده ی آينده نيز وضعی بهتر از امروز در انتظار نسل های آينده ی کشورمان نخواهد بود.
راه رهايی از بن بست های کنونی و دستيابی به همبستگی ملی، از دالانِ آرمان هایِ سه خيزشِ بزرگ در سده ی گذشته، همانا آزادی و استقلال و "نيز"عدالت اجتماعی، می گذرد. پرهيز از پذيرش خواست های بر حق مردمی و در پيش گرفتن سياست سرکوب در پهنه ی داخلی (آشکار يا نهان) و سازش در گستره ی خارجی، می تواند در جامعه "آرامش" کوتاه مدت ايجاد کند، ولی با ايجاد ناخرسندی همگانی، شرايط را آبستن تنش های بزرگ بعدی خواهد ساخت و بی ترديد نه تنها آرمان های داد خواهانه ی "مدعيان"، بلکه در پيوند تنگاتنگ با آن، آماج های در رابطه با استقلال را نيز با مخاطره روبرو خواهد کرد. کنسرن های جهانی برای دستيابی به منافع خود و تحميل خواست هايشان خاصه در باختر آسيا، به "شيطان هايی" (لولوهايی) نياز داشته و دارند که فاقد هرگونه پايگاه مردمی اند، مانند حکومت صدام در عراق، طالبان در افغانستان و رژيم ولايت فقيه در ايران. بهره گيری آنان از اين "شيطان" ها نيز "ابزاری" است. تا آن جا که منافع شان را تامين می کنند، پابرجا می مانند و آن جا که از "خط های سرخ" گذر می کنند، "جارو" می شوند. علت اين "جارو شدنِ" ساده، نبودِ پيوندها ميان دستگاه زمامداری و توده هاست. برنده ی اين بازی بدشگون که با ترفندهای پيچيده همراه است، خاصه مراکز بزرگ مالی و صنعتی-نظامی جهانی و دستياران داخلی آنان، و بازنده ی آن، لايه های پائينی و ميانی جوامع رو به رشدند.
ما می توانيم با بهره گيری از فرهنگ و تجربيات تاريخی خود و فراگيری از آزمون های جهانی، راه رشدی منطبق با ويژگی های جامعه ی خود (با تکيه به مردم مان، به جای پيروی کورکورانه از "رهنمودهای" کنسرن های جهانی) برگزينيم که متضمن «همبستگی کم و بيش پايدار» باشد. برای دستيابی به آن بايد نخست به ويژگی های جامعه ی ايران و مردمانش پی برد و زمينه های ايجاد اين همبستگی را، که پيش زمينه ی ثبات اجتماعی و رشد شتابان است، شناخت. در اين گستره می توان با نگاهی به گذشته های دور و نزديک، چند پهنه را به کوتاهی برش داد. نخست گرايش های استقلال طلبانه و آزادی خواهانه ی مردم ماست که خود را برای نمونه در پرچم داریِ مبارزاتِ ضداستعماریِ آسيا در جريان انقلاب مشروطه به نمايش گذاشت. دوم تمايلات دادخواهانه توده هاست که افزون بر ريشه های چند هزار ساله، در پيکر بزرگ ترين جنبش کارگران و رنجبران باختر آسيا، در دهه ی سی خورشيدی خودنمايی کرد، سوم هشياری و زيرکی آن هاست، بدان معنا که نمی توان آن ها را درازگاه فريب داد و اين خود را به خوبی در گذشته های دور و نزديک و در واکنش های سريع و شيوه های مبارزاتی گوناگون و هوشيارانه و پيچيده ی آنان عليه بيگانگان و خودکامگان آشکارکرده است. و چهارم و به ويژه، دلاوری و رزمندگی مردم ماست که خود را در سه خيزش بزرگ، انقلاب مشروطه و جنبش ملی شدن نفت و انقلاب بهمن، به منصه ی ظهور رسانده است.
اين ويژگی ها را دشمنان ما و دست نشاندگانشان در ايران، بيش از پاره ای از مردم دوستانِ ايرانی، شناخته اند و از آن به عنوان "ابزاری" برای انحراف جنبش های توده ای و چپاول درآمدهای ملی بهره گرفته اند. بيهوده نيست که پياده کنندگان سياست های آنان در ايران، از يک سو دلارهای نفتی را به جيب خود و خاصه آموزگارانشان سرازير می کنند، و از سوی ديگر از بام تا شام از "استقلال" و "عدل و عدالت" دم می زنند. کنسرن های بزرگ جهانی و مشاوران آنان به خوبی می دانند، بيشتر از راه سياست های "شيطان" يا "لولو" سازی است تا جنگ های گسترده ی روی در روی، که می توان "اتحاد شيطانی" مردم ايران را دچار "تشتت و تفرقه" کرد. "جان ملکم" از مشاوران برجسته ی سياسی و نظامی بريتانيا در آستانه ی سده ی نوزده ميلادی، از نخستين کسانی بود که به اين مهم، پی برد. وی که در کتاب تاريخ ايران، ايرانيان را با تحقيرِ توام با ترس "جنگجوترين و وحشی ترين ملل آسيا" می خواند، می نويسد: "هر يک از دول فرنگستان که قصد اين مطلب (تسخير ايران) داشته باشند، خواهند فهميد که مشکلات اين کار در انجام از آغاز بيش است و نهايت از بدايت خطرناک تر". همين دلاوری و هوشياری ايرانيان است که دشمنان سرزمين مان و نيز دست نشاندگانشان را، به هراس می اندازد و آنان را به در پيش گرفتن سياست های بسيار تودرتو و پيچ در پيچ وادار می سازد.
اما ققنوس دلاور و مهتر سرزمين مان بی گمان با دو بالِ توانایِ داد و خرد، از ميان اين همه خاکستر خون و خرافه و خيانت به پرواز در خواهد آمد. اين، آن چيزی ست که پاره ای از نيروهای "ملی گرای" ما پس از گذشت بيش از صد سال، يا از شناخت اش ناتوانند و يا از پروازش، در هراس. شوربختی در آن است که بخشی از اين نيروها هنوز فرسنگ ها و فرسنگ ها از انديشمندان و رهبران بزرگ جنبش های رهايی بخش کشورهای رو به رشد، چون گاندی و نهرو و حتی روشنگران سده ی نوزده ميلادی ايران، عقب ترند: کرنش در برابر بيگانگان و ياری جستن از آنان برای رهايی کشور، ترس از "شورش تهيدستان" يا "واکنش ناداران" و محدود کردن "مبارزات" به ساخت و پاخت هايی در "بالا"، هم آوايی با کنسرن های جهانی و بلندگوهای پر کار آنان که به مردم ما تنها مبارزات مدنی "کنترل شده" را پيشنهاد می کنند و خود منطقه را با "مدنيت ويژه ی خويش" به آتش و خون می کشند، و دست يازيدن دوباره و چند باره به کسانی که خود از بانيان نظام دين سالارند و آگاه يا ناآگاه از پشتيبانان "خاموش" آن، به جای همگامی و همراهیِ "واقعی" با توده های زير فشار کارگران و رنجبران و آموزگاران و هنرمندان و دانشجويان و خاصه زنان شوربخت ما. در پايان اين "کارنامه" است که مهرهای بدشگونِ "خودکامگی" و "ولايت فقيه" نقش بسته است.
آيا به راستی مردم سرزمين مان با تاريخی چند هزار ساله، سزاوارِ جايگاهِ پستِ کنونی، در بستر فرهنگ جهانی اند.