پنجشنبه 17 اردیبهشت 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

شکار ثانيه ها: جنبش زنان و دهمين انتخابات رياست جمهوری، نوشين احمدی خراسانی، مدرسه فمينيستی

مدرسه فمينيستی: به ياد می آورم روزگاری را که پس از وقايع تلخ و خشونت بار دهه ۶۰، هر کسی حتا اگر مجوز نشريه ای ادبی ـ و نه لزوما سياسی ـ دريافت می کرد از سوی برخی از دوستان روشنفکرمان، «مشکوک» تلقی می شد. شايد باور کردنش برای نسل جوان امروز سخت باشد اگر بشنوند که در فضای روشنفکری ترس خورده آن زمان حتا انتشار نشريه با «مجوز» جمهوری اسلامی (مجوز از وزارت ارشاد) از سوی بعضی ها، نوعی «دولتی بودن» قلمداد می شد. به طورکلی هر گونه تلاش و حرکت مستقل فرهنگی اگر در چهارچوب قوانين و مقررات جاری مملکت صورت می گرفت، باج دادن به دولت، معرفی می گرديد.

در آن ايام پر ايهام و ترس خورده از سرکوب، به تدريج نگرش تاريخی و ريشه دار «توطئه بينی» و بی اعتمادی بر فضای روشنفکری ما تقريبا به طور کامل مسلط شد و در نتيجه، بقای روابط گروهی، که لازمه اش اعتماد به يکديگر است، زير فشار سنگين تفکر توطئه بينی ـ ناشی از ترس و انفعال ـ از نفس افتاد. بافت روابط روشنفکری به طرز ناباورانه ای هر روز گسيخته تر می شد؛ و انزوا، اتميزه شدن، و شکل جزيره ای پيدا کردن روابط، حاصل ناگزير آن دوران بود. حتا در جمع ها و محافل دوستانه نيز انشعاب و چند دستگی رخ می داد و انگار آدم بزرگ ها مثل بچه های کم سن و سال، خيلی زودرنج شده بودند. آنها غالبا روحيه ای تلخ و دلزده و لبريز از بی اعتمادی پيدا کرده بودند.

در چنين فضای آغشته به ياس و بدبينی، به ندرت افرادی منتقد پيدا می شدند که حاضر به ادامه مسير باشند با اين حال، مجموعه رفتارها و حرکت های فردی همين منتقدان که می خواستند ـ يا ناگزير بودند که ـ در چهارچوب های قانونی فعاليت کنند از نظر برخی دوستان، «مشکوک» قلمداد می شدند و با شايعات و تهمت های عجيب و ناروا، مورد قضاوت قرار می گرفتند و به شدت تخطئه می شدند. (تعجب بر انگيز است که با گذشت بيش از دو دهه از آن دوران، قضاوت هايی از اين دست، همچنان در پوسته و ظاهری راديکال، بسته بندی می شود و ادامه هم پيدا کرده است!!).

بار ديگر «نو» شديم

آری، در روزگاری چنين آغشته به ترس و توطئه بينی و سرخوردگی بود که ما زنان، بار ديگر حرکت خود را آغاز کرديم. در آن زمانه (با آغاز دهه ۷۰ خورشيدی) پس از تحمل خشونت ها و پشت سر گذاردن سرکوب ها، در محافل امن و صميمی خود می ترسيديم که حتا دست به قلم ببريم و «بنويسيم» چه برسد که نوشته های مان را «منتشر سازيم». اما برخلاف رفتار «توطئه بينان»، که مدام روايت های ياس در گوشمان زمزمه می کردند و با دلايل محکم فلسفی، بيهوده بودن انجام هر فعاليت فرهنگی و اصلاحی را به ما جوان ترها تلقين می کردند، با اين همه، ما زنان بر خلاف آموزه های ايشان، يعنی به جای نشستن و ايراد گرفتن و محکوم کردن ديگران، کمر همت بستيم و برای «حق نوشتن» و چاپ مطالب فمينيستی و انتشار آن در فضای عمومی، تلاش دسته جمعی مان را آغاز کرديم. کار انتشار مطالب مان را هم اتفاقا با «مجوز از وزارت ارشاد» آغاز کرديم ولی طی پروسه ای، چنان «حق نوشتن و داشتن نشريه» برای طرح مسائل زنان را جدی گرفتيم و پيگيری کرديم که سرانجام توانستيم آن را به واقع «حق مسلم» خود بدانيم، و لاجرم درونی و نهادينه اش سازيم. ويژه نامه های زنان در نشرياتی همچون «فرهنگ توسعه»، «فرهنگ و انديشه»، و ايجاد نشريات فمينيستی از جمله: مجله «زنان»، «جنس دوم»، «فرزانه»، و بعدتر نيز انتشار «روزنامه زن» که اين نشريات زنانه همگی در داخل کشور منتشر می شد، دستامد اين رويکرد هوشمندانه ی زنان فعال کشور بود.

همين پروسه «حق مسلم دانستن» سبب شد که ما زنان به تدريج بر ترس ها و تزلزل های مان و نيز بر موانع موجود غلبه کنيم، بر توانمندی و اتکا به نفس خود بيفزاييم، هسته های مطالعاتی تشکيل بدهيم، دختران جوان و تازه نفس را به قلم زدن تشويق کنيم، راه و رسم تبليغ و ترويج را بياموزيم، تا اينکه با سربلندی و نمره ای به نسبت قابل قبول، به امروز برسيم که خوشبختانه آنقدر ورزيده و «قدرتمند» شده ايم که می توانيم به رغم تمام محدوديت ها و فشارها با استفاده از ابزارها و عرصه های گوناگون (از جمله اينترنت) نوشته هايمان را توليد و به طور وسيع منتشر سازيم و عملا «حق نوشتن» و داشتن «صدای زنانه» را در جامعه مردسالار ايران، تثبيت کنيم. در نتيجه، به «همت دسته جمعی کنشگران جنبش»، شکل دهنده چندين نشريه پرخواننده اينترنتی (همچون: مدرسه فمينيستی، ميدان زنان، کانون زنان ايرانی، تغييربرای برابری، و..)، و منتشر کننده انبوه مطالب و آثار ماندگار زنان چه با مجوز و چه بی مجوز در داخل مملکت باشيم.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


شايد يکی از رمز و رازهای موفقيت ما زنان اين است که «قدرتمند شدن» را هيچگاه به شکل صرفا «فردی»، محاسبه و تعريف نکرده ايم بلکه فکر می کنيم که «قدرت»، مقوله ای است که به گروه و جمع، تعلق دارد. يعنی وقتی در تحليل ها و نوشته هايمان اعلام می کنيم که جنبش زنان ايران صاحب قدرت شده است و بر اثر اين قدرتمندی، دست به کارهای مثبت و موثری زده است در واقع منظورمان، فقط محدود به تعدادی کنش گر جنبش نيست بلکه اصطلاح «قدرت»، به گروه پرشمار زنانی اشاره دارد که به دليل دردهای مشترک شان، جنبش خود را حمايت می کنند و اين جنبش و کنش گران آن نيز به نمايندگی از اين خيل عظيم، می تواند «قدرتمند» شود و در نتيجه، منشاء خير و برکت و حرکت در جامعه باشد. بنابراين اگر جنبش زنان ايران دستامدی داشته و «قدرت» اش موثر بوده، طبيعتا سرچشمه اش، تفويض داوطلبانه قدرت فرد فرد زنان مملکت است که به کنش گران جنبش، به وديعه و امانت سپرده اند. تا وقتی هم که فعالان جنبش زنان در امانت داری، افرادی مطمئن و امين باشند و مطالبات ميليونها زن هموطن شان را از ياد نبرند (يعنی مطالبه محور باشند) و از پس دفاع از اين مطالبات برآيند، حمايت زنان از آنها ادامه خواهد يافت در غير اين صورت، اين حمايت قطع خواهد شد. روشن است که با قطع حمايت مردم، آن قدرت هم زايل خواهد شد.

در طول دو دهه گذشته، مبارزه صلح آميز زنان، تحقير می شد

و اما، تلاش های دسته جمعی ما کنش گران جنبش زنان هرچند دارای وجوه مثبت (شکستن جو بی اعتمادی و به عقب راندن نگرش و رفتار توطئه بينی) و نتيجتاَ دلگرم کننده است ولی بايد اعتراف کرد که در هر مرحله و برای هر قدم کوچکی که به جلو برداشتيم، با تحقير و تهمت ـ حتا از سوی «دوستان» مان هم ـ رو به رو بوده ايم. برای نمونه:

هنگامی که ده سال پيش تصميم گرفتيم اولين مراسم ۸ مارس «روز جهانی زن» را به صورت عمومی در ساختمان «شهر کتاب» برگزار کنيم به ياد دارم که چگونه دوستان به ظاهر راديکال مان «مشکوک» شدند و از اين که برای برگزاری آن مراسم از يک «مکان عمومی» استفاده می کنيم ما را تخطئه و تحقير می کردند و «دولتی» مان می خواندند.

هنگامی که سال بعد از آن يعنی در سال ۱۳۷۹ می خواستيم انجمنی زنانه را با نام «مرکز فرهنگی زنان» راه بياندازيم به ياد دارم که چگونه دوستان راديکال و انقلابی مان باز هم «مشکوک» شدند و «اخذ مجوز» برای فعاليت اين تشکل را «جرم» نابخشودنی و «دولتی شدن» قلمداد کردند و چه شايعات و سنگ اندازی هايی که در راه تشکيل و تثبيت «مرکز فرهنگی زنان» ايجاد نکردند.

هنگامی که يک سال پس از تاسيس مرکز فرهنگی زنان، مصمم شديم که برای اولين بار پس از ۲۰ سال که از تظاهرات زنان در سال ۵۷ بر ضد حجاب اجباری می گذشت، نخستين «تجمع اعتراضی را در فضای عمومی»، به سال ۱۳۸۰ برگزار کنيم، و با به عهده گرفتن مسئوليت آن در مرکز فرهنگی، بالاخره آن تجمع را در پارک لاله تهران برگزار کرديم خوب به ياد دارم که چگونه از سوی دوستان به ظاهر راديکال مان تخطئه می شديم که چرا مرکز فرهنگی زنان برای انجام آن تظاهرات اعتراضی از وزارت کشور مجوز دريافت کرده است!؟! يعنی اين را نشانه ای از «دولتی بودن» ما قلمداد می کردند.

هنگامی که به مناسبت «برنده شدن جايزه صلح نوبل توسط شيرين عبادی» ائتلاف هم انديشی فعالان جنبش زنان را با همکاری و همت ديگر زنان فعال، شکل داديم، به ياد دارم که چگونه همين دوستان مشکوک و راديکال مان، «ائتلاف هم انديشی زنان» را که از افراد مختلف با گرايش های متفاوت، کار خود را در بافتی از روابط دوستانه و برابر، آغاز کرده بود متاسفانه به شدت مورد حمله قرار دادند و ائتلافی چنين متکثر و دموکراتيک را، «دولتی» خواندند، و «جايزه صلح شيرين عبادی» را هم که سرمنشاء «روشنی افکندن بر جنبش زنان» بود به طرزی زيرکانه بی ارزش و حتا به طور ضمنی تقبيح می کردند.

هنگامی که در روز ۲۲ خرداد سال ۱۳۸۴ با بهره گيری از فضای بالنسبه آزاد انتخابات رياست جمهوری، توسط گروههای مختلف زنان (که در همان ائتلاف هم انديشی کنار هم آمده بوديم) بالاخره موفق به انجام بزرگترين تجمع اعتراضی زنان طی دوران بعد از انقلاب در ايران شديم و هزاران نفر از شهروندان مدافع حقوق برابر جلوی دانشگاه تهران اجتماع کردند، به ياد دارم که چگونه از سوی همين دوستان هميشه مشکوک و هميشه راديکال مان، مورد تخطئه قرار گرفتيم که چرا به نفع «گرم کردن تنور انتخابات رياست جمهوری»، حرکت کرده ايم و تابلوی حقوق بشر دولت شده ايم!!

هنگامی که سال بعد از آن، به یُمن همان تجمع ۲۲ خرداد ۱۳۸۴، بار ديگر دست به کار شديم و در ۲۲ خرداد ۱۳۸۵ با عنوان «روز ملی همبستگی زنان ايران» و با مضمون «تغيير قوانين تبعيض آميز» در ميدان هفتم تير تجمع اعتراض آميز برگزار کرديم، به ياد می آورم که چگونه از سوی همين دوستان عزيز که مانند ناظم مدرسه هميشه چوق الف بر سر ما می کوبند باز هم با زيرپا گذاشتن همه معيارهای اخلاقی، و با هدف جلوگيری از تثبيت روز ۲۲ خرداد، شايعه ای جعل کردند و به طور وسيع ميان فعالان جنبش زنان در داخل و خارج پراکندند مبنی بر اين که ما قصد داريم «روز بين المللی ۸ مارس» را تحت الشعاع «روز ملی ۲۲ خرداد» قرار دهيم، شايعات را تا جايی پيش بردند که حرکت تجمع کنندگان «۲۲ خرداد» در ميدان هفت تير را نيز ادامه حرکت اصلاح طلبی مردم در «دوم خرداد» معرفی کردند، و «دوم خرداد» را نيز همتراز «حکومتی بودن»!!

هنگامی که در انجمن کوچک مان (مرکز فرهنگی زنان) فراخوان داديم و از گروههای مختلف جنبش زنان برای سازماندهی کمپين جمع آوری امضا، دعوت به عمل آورديم (که سرانجام به همت و فداکاری همه آن فعالان، در ۵ شهريور ۱۳۸۵ کمپين يک ميليون امضاء را اعلام عمومی کرديم)، به ياد می آورم که چگونه از سوی دوستان مان مورد تخطئه قرار گرفتيم که داريم خواسته های جنبش زنان را به خواسته هايی «ليبرالی» تقليل می دهيم و مردم را از «انقلاب» مورد نظرشان دور می سازيم!؟! و چون در متن دفترچه های «تاثير قوانين بر زندگی زنان» عدم تضاد خواسته های مان را با مبانی اسلام عنوان کرده ايم، پس «دولتی شده ايم» و همراستا با حاکميت.

هنگامی که به همت دسته جمعی گروههای مختلف جنبش زنان از جمله گروه های موجود در کمپين يک ميليون امضاء مانند: مدرسه فمينيستی و کانون زنان ايرانی، و تغيير برای برابری و نيز با عزم و تلاش ديگر گروه های فعال زنان از جمله ميدان زنان، کميسيون زنان دفتر تحکيم وحدت، کميسيون زنان ادوار تحکيم، مجمع زنان اصلاح طلب، روزنامه نگاران طرفدار رفع نابرابريها، و بسياری از شخصيت ها و گروههای فرهنگی، موفق شديم که ائتلاف بزرگ و کم نظيری از همه مدافعان برابری، عليه لايحه جديد حمايت از خانواده، شکل دهيم و پس از مدتها تحمل ضربه و فشارهای گوناگون بالاخره دولت را به بازپس گرفتن لايحه اش از مجلس، رهنمون شديم و در نتيجه ی اين پيروزی نسبی، شعله هايی از اميد در قلب هايمان روشن شده بود اما باز هم دوستان مان با موضعی به ظاهر راديکال، حرکت ما را تمسخر کردند و آن را مماشات با مجلسيان و «دولتی شدن» قلمداد نمودند.

همه اين فراز های موفقيت آميز اما پرتنشِ ۱۵ ساله اخير را که تيتروار برشمردم اکنون پشت سر گذاشته ايم. اگر به دستاوردهای نه چندان بزرگ «مايی» که در هر مرحله از حرکت مان «انگ دولتی شدن» «ليبرال بودن»، «دوم خردادی»، «مماشات جويی»، « خود نما» و صدها برچسب و اتهام غير اخلاقی نصيب مان کرد، بنگريم و اين دستاوردها را با فعاليت «دوستان ظاهرا راديکالی» که همواره سعی داشته اند از «هر نوع فضای عمومی» (که خواهی نخواهی با دولت سروکار پيدا می کند) دور باشند و منزه بمانند را در ترازوی داوری قرار بدهيم حقيقتا چه خواهيم ديد و به کدام طيف، نمره قبولی خواهيم داد؟

تشکل های ما که از نظر دوستان راديکال، تشکل هايی ليبرالی و دولتی معرفی شده اند هيچ کار ماندگاری هم اگر انجام نداده باشند حداقل مراسم روز ۸ مارس (روز جهانی زن) را با سختی و به جان خريدن هزار انگ و تهمت، از پستوی خانه ها بيرون کشيدند و «حق» زنان دانستند. در مقابل اما بنگريد سکوت گورستانی ۸ مارس سال گذشته (۱۳۸۷) را؛ بنگريد رفتار «دوستانی» که به جز تخطئه و سرکوب ما، عملا هيچ حرکت گره گشايی انجام نمی دهند و همين بی عملی شان سرانجام باعث شد که آرزوی برگزاری مراسم ۸ مارس سال گذشته را (در نبود همين چند تشکل به اصطلاح ليبرالی از جمله «ميدان زنان»، «مدرسه فمينيستی» و «کانون زنان ايرانی»)، چگونه به ياس تبديل اش کنند. دوستان راديکال مان متاسفانه اين «حق زنان» را ـ حالا با هر توجيه و بهانه ای ـ نتوانستند نگه دارند؟ متاسفانه اين دوستان حتا توان و نيروی لازم را نداشتند که «حق برگزاری مراسم روز جهانی زن » را که از قضا «ناموس» خود تلقی می کردند، حفظ کنند؟

پس از آن نيز در کمپين يک ميليون امضاء، همين «مای خائن»، با هوشياری و به رغم تهمت ها و فشارهای بسيار زيادی که وارد می شد بالاخره موفق شد که از ايجاد تضادهای صوری با «اسلام» جلوگيری کند و از اين طريق هرچه بيشتر در عمق جامعه وارد شود. اگر «رفع همين تضاد صوری» در مختصات و ويژگی کمپين يک ميليون امضاء تعبيه نمی کرديم، به هيچ وجه نمی توانست در دستان فعالان جنبش زنان به اين گستردگی به ميان مردم برود، و رسالت تاريخی خود را طی سه سال پيايی به انجام برساند. همانطور که جزوات آموزشی بسياری که به منظور دفاع از حقوق زنان توسط گروه های گوناگون تهيه و چاپ شده بود نتوانست از دايره محدود محافل دوستانه، خارج شود و به دست مردم برسد.

به کارگيری اين راهکار هوشيارانه و جلوگيری از تضادهای ايدئولوزيک و مذهبی اگر چه باعث هجوم انگ ها و برچسب های فراوان از جانب برخی دوستان راديکال بود ولی سرآخر، نگاه مثبت بسياری از ايرانيان را در داخل و خارج از کشور به حمايت از کمپين به ارمغان آورد. هرچند برخی از کنشگران جوان و کم تجربه که جذب کمپين يک ميليون امضا شده بودند تحت تاثير احساسات پاک جوانی و نيز بر اثر القائات ايدئولوژی گرايان، خود را «مخالف همين راهکار به ظاهر ساده» بدانند، ولی متوجه نبودند که اگر همين راهکار نبود کمپين اساسا نمی توانست اساسا آنقدر گسترش يابد تا افراد مختلف را از جمله آنان را جذب خود اين حرکت کند.

در مقابل اما دوستان ايرادگير و به ظاهر راديکال مان که همه ی جامعه را لامذهب و همذات خويش می پندارند متاسفانه به جای گسترش، هر روز بيشتر از ديروز، نيرو از دست دادند. در حالی که همين حرکت های مردمی که از سوی دوستان «انگ زن» ما مرتب تخطئه می شود سبب بالندگی، تجربه اندوزی و جذب نيروهای فراوان به جنبش زنان شده است. چرا که حرکت های متعالی و «مطالبه محور» مثل ائتلاف کمپين يک ميليون امضا، و ائتلاف های متأخر زنان، با شناخت «موقعيت» و بهره گيری از هر روزنه کوچکی در جامعه و در حد و اندازه آن، قدم برداشته و خط قرمزها را به آرامی، پس زده است.

هنگامی که «ائتلاف بزرگ فعالان برابری خواه، عليه لايحه خانواده» شکل گرفت، گروه های مختلف در جنبش زنان در سراسر دنيا، همدوش گروه های زنان دولتی و نيمه دولتی، و نيز با حمايت غيرمستقيم پاره ای از نمايندگان مجلس (که با لايحه مخالف بودند)، سرانجام توانستند حرکتی تحسين برانگيز و استثنايی را در برابر دولت نهم (دولتی که ژست خود را بر اساس «عدم عقب نشينی» تعريف کرده است) سازمان بدهند و به موفقيت نسبی برسند. اما شاهد بوديم که باز هم از سوی همين دوستان، انگ خورديم.

می خواهم بگويم لااقل کارنامه و دستاوردهای اين «ما»يی که همواره انگ دولتی شدن خورده است سبب ساز تحولی آرام، پيوسته و مسالمت آميز بوده است که طی ۱۰ سال تلاش، از جمع های کوچک به يک جنبش سراسری و تاثيرگذار ارتقاء يافته، تا جايی که امروز هيچ کس نه در ايران و نه در جهان قادر نيست جنبش زنان ايران را ناديده بگيرد.

با اين يادآوری ها سعی دارم نشان بدهم که اين پيروزی سرنوشت ساز در جنبش زنان ايران اتفاقا از همان «ما»هايی برآمده که به مانند دوستان هميشه مشکوک و هميشه راديکال، نمی انديشند و «حق داشتن نشريه»، «حق داشتن تشکل»، «حق برگزاری تجمع»، «حق شرکت در انتخابات»، «حق جمع آوری امضاء از شهروندان»، «حق لابی با قانونگذاران مجلس»، «حق گفتگوی چهره به چهره با مردم» و بسياری حقوق ديگر را طی همين پروسه هايی که هميشه «انگ دولتی بودن» خورده، آنچنان درونی کرده اند که از هر روزنه و گشايشی (که حالا به هر دليل در فضای سياسی و اجتماعی کشور به وجود آمده)، با زيرکی زنانه و در حد ظرفيت خود، بهره گرفته و نيم قدمی جنبش را به جلو کشيده است.

شکار ثانيه ها و فرصت ها، از پرتو شناخت مسئولانه از سطح پذيرش عمومی و ظرفيت های سياسی جامعه، (و داشتن انعطاف لازم برای به عقب راندن خط قرمزها)، شايد مهم ترين مسئله ايست که هر جنبش اجتماعی به آن نياز دارد. به آن نياز دارد زيرا که به واسطه اين اسلوب چندوجهی، توانسته خود را با توجه به «موقعيت» تازه، آرايش بدهد و متناسب با فضای سياسی جديد، بازسازی کند تا بتواند نيروهای تازه نفس را به جرگه مبارزه حق خواهانه، جذب و ترغيب کند.

اکنون چه می توانيم بکنيم؟

در حال حاضر اين دوران و فراز و فرودهای آن را به هر ترتيب و با پرداخت هزينه، سپری کرده ايم. اما وقتی به پشت سرمان نگاه می کنيم می بينيم که فعاليت های گسترده جنبش زنان (چه در حوزه مدنی، و جه در عرصه سياسی) در مجموع، نتايجی به نسبت درخور و مثبت داشته است. بر اين اساس ممکن است بتوان به اين کارنامه، حتا نمره قبولی داد. چرا که اگر دوران کنونی را با دو دهه پيش مقايسه بکنيم، خواهيم ديد که در هر مرحله، پيروزی به دست آمده را بدون آنکه عجله به خرج بدهيم ابتدا درونی و تثبيت کرده ايم و بعد ادامه مسير را پی گرفته ايم. مثلا روزگاری بود که ما از تجمع و حضور خيابانی واقعا می هراسيديم، اما وقتی به گرفتن «مجوز» برای برگزاری تجمع اقدام کرديم، به تدريج آن را طی پروسه چند ساله، درونی کرديم و در سال های اخير عملا همان «ما»های ليبرال و دولتی شده، برگزارکننده اکثر «تجمع ها» و همه مظاهر حضور خيابانی از جمله «گفتگوی چهره به چهره با مردم» هستيم، حال با مجوز و يا بدون مجوز.

در حال حاضر نيز برخی از ما فعالان جنبش زنان با توجه به تجربه احيانا تلخ گذشته، از «حضور آگاهانه» در تحولات سياسی درون کشور (از جمله استفاده از فضای انتخاباتی) می هراسيم؛ شايد چون می ترسيم از «حق رای» مان سوء استفاده شود چرا که آن را به راستی هنوز «حق مسلم خودمان» نمی دانيم و در نتيجه، آن را «درونی» نکرده ايم. مثلا اگر ده سال پيش می ترسيديم که دولتی ها از «حق استفاده ما زنان از مکان های عمومی» برای برگزاری ۸ مارس، به اصطلاح سوء استفاده کنند و تجمع مسالمت آميز مان را «تابلو حقوق بشر» خود جلوه دهند، امروز نيز می هراسيم که دولتيان از «حق رای» مان سوء استفاده کنند. ولی به رغم اين ترس ها و ترديدها، به نظر می رسد تا ما اين پروسه يعنی مبارزه برای از آن خود کردن «حق رای» را نيز پشت سر نگذاريم به راستی نمی توانيم اين «حق» را به «حقی طبيعی» و مسلم ارتقاء دهيم و آن را فراتر از «اراده حاکمان» و به سکوی تازه ای برای افزايش «قدرت» زنان تبديل کنيم.

هنگامی که ما «حق رای» خود را به مثابه يک «حق مسلم»، درونی نکنيم، حتا نمی توانيم از پتانسيل «رای ندادن» نيز برای تاثيرگذاری بهره ببريم و برای اين که «حق رای مان» به راستی درونی شود، بايد پروسه ای را برای بازستاندن آن، پشت سر بگذاريم.

همچنان که ما زنان «حق نوشتن»، «حق داشتن تشکل»، «حق تجمع و اعتراض» و بسياری از حقوق ديگر را در يک پروسه بلند مدت و پر افت و خيز، از آن خود کرديم و به اين ترتيب از «مجوز گرفتن و اجازه داشتن يا نداشتن» برای انجام آنها، فراروری کرديم، به نظر می رسد، امروز نيز می توانيم با بهره گيری از فرصت سياسی موجود (فضای انتخابات رياست جمهوری)، پروسه «حق رای» خود را با حضور تاثيرگذار و آگاهانه در فضای انتخاباتی بار ديگر با موفقيت از سربگذرانيم.

موج تازه ای از راه رسيده است

با تکيه بر تجارب مبارزاتی دو دهه گذشته، اکنون به همت تعداد زيادی از طيف های مختلف فکری و گروههای فعال جنبش زنان، بار ديگر ائتلافی گسترده و دموکراتيک با عنوان «همگرايی جنبش زنان برای طرح مطالبات زنان در انتخابات» شکل داده ايم، که بيانيه و متن تشريحی آن در بسياری از روزنامه ها و سايت های اينترنتی از جمله سه سايت فعال مربوط به جنبش زنان (سايت های: ميدان زنان، کانون زنان ايرانی، و مدرسه فمينيستی)، به طور کامل منتشر شده است.

ما طيف های مختلف جنبش، از اوايل اسفند ماه سال گذشته همزمان با مراسم بزرگداشت روز جهانی زن، طی جلسات متعدد به گفتگو پرداختيم. در جلسات اوليه ی همگرايی، حضور دلگرم کننده زنان از طيف های رنگارنگ عقيدتی و سياسی، باعث داغ شدن بحث ها و رونق گفتگوهای مثبت و انتقادی بود. اما حساسيت و انتقاد برخی از اين عزيزان در مورد انتخاب دو شعار محوری يعنی «اصلاح قانون اساسی» و نيز پيوستن به «کنوانسيون رفع تبعيض عليه زنان» بود. متاسفانه هنگامی که سرانجام به اين نتيجه رسيديم که نيروهای متنوع و بعضا پراکنده مان را می توانيم روی دو خواسته مشخص و مبنايی (اصلاح قانون اساسی، و الحاق ايران به کنوانسيون رفع تبعيض از زنان) متمرکز نماييم، پاره ای از گروه های زنانه که نمی توانستند مخالف مرامنامه احزاب سياسی خود حرکت کنند، از ادامه همکاری و شرکت در همگرايی (به صورت گروهی) جدا شدند. البته به شکل فردی آن را ادامه داده اند. همگرايی نيز بايد انتخاب می کرد که بين «ماندن گروهیِ» آنان، يا تقليل خواسته هايش، يکی را انتخاب کند. اما سر آخر، رای اکثر شرکت کنندگان به ايستادگی روی همين دو خواسته، قرار گرفت. پس از توافق گروههای درگير اين همگرايی، بالاخره متن بيانيه را به اعلام عمومی گذاشتيم.

دايره بسته و تکراری انتقادها به همگرايی جنبش زنان

متاسفانه امروز هم می بينيم که بار ديگر «چهارچرخ گاری مخالفت خوان ها» عليه همگرايی جنبش زنان به راه افتاده است. همان ايرادها و تهمت های تحقيرآميز که برای نمونه در ابتدای راه اندازی کمپين يک ميليون امضاء بر فعالان کمپين بار می شد، اکنون به اعضای زحمتکش همگرايی جنبش زنان نثار می کنند. از يک سو مخالفان تاريخی حقوق زنان و سکانداران قدرت مردسالار در کشور را داريم که معمولا با داغ و درفش و ايجاد ترس، سعی در خنثا کردن ائتلاف های دموکراتيک زنان را دارند. ولی از سوی ديگر برخی از به اصطلاح «دوستان»مان قرار دارند که با تهمت و تخطئه و نيش و کنايه (خواسته يا ناخواسته)، ايجاد انفعال و تفرقه را در همگرايی، هدف گرفته اند. اما با وجود اين همه فشار و اتهام، اگر ما جنبش زنانی ها به مانند هميشه «راه روشن و حق خواهانه مان» را باور داريم و درونی کرده ايم پس مطمئن باشيم که از اين «تندبادهای ساختگی و کاذب» با سربلندی عبور خواهيم کرد. البته اگر به «هدفی که داريم» عملا وفادار بمانيم.

به ياد می آورم که هنگامی که تجمع ۲۲ خرداد ۱۳۸۵ را در ميدان هفت تير به راه انداختيم، عده ای بودند که اين تجمع را به دليل اين که «مطالبه اصلاح قانون اساسی به منظور تبعيض زدايی از زنان» را به «مطالبه تغيير قوانين مدنی» تقليل داده است، مورد اتهام و «تخطئه» قرار می دادند و آن حرکت اعتراضی را «بازگشت به عقب» می خواندند!! درحالی که با گذشت زمان، ما به اين عزيزان ثابت کرديم که سنجش و ارزيابی يک حرکت بايد با توجه به مجموعه عوامل و «موقعيت»ی که در بافت و فضای آن موقعيت، چنين حرکتی انجام می گيرد مورد سنجش و داوری قرار بگيرد و نه با يک «متر خاص».

پس از آن نيز هنگامی که کمپين يک ميليون امضاء را به راه انداختيم، عده ای بودند که حرکت کمپين را نسبت به تجمع ۲۲ خرداد ۱۳۸۵ يک گام به عقب خواندند چرا که ما «خواسته های کمپين» را متضاد با «اسلام» تعريف نکرده بوديم. در حالی که هر بار و در هر حرکت و ائتلافی با توجه به موضوع محوری اش، و پهنه ای که برای آن حرکت تعريف کرده بوديم، «شاخص های» ديگر آن حرکت را نيز شکل داده ايم و اين تنظيم و هماهنگی شاخص های مختلف يک حرکت بوده که آن حرکت و فعاليت را در مجموع تبيين کرده و به پيش برده است. اين که جنبش زنان در سلسله حرکت هايی پيشينی اش طی ۱۵ ساله اخير در مجموع خوب پيش رفته است واقعا به اين دليل نيست که در هر گامی که برداشته و هر حرکتی که صورت داده لزوما نسبت به گذشته «پيشروتر» بوده است. يعنی اگر ما جنبش زنانی ها در دامچاله ی اين نگرش تک ساحتی و قضاوت تک صدايی سقوط می کرديم و مثل برخی از ايدئولوژی گرايان راديکال انديش، نگاهی تک خطی و عمودی به سير تاريخ داشتيم طبيعتا با برخی از دوستان هم صدا می شديم و مثلا انتظار می داشتيم که هر بار که حرکتی موثر انجام می دهيم و به تشکيل ائتلاف و همگرايی همت می کنيم حتما و حتما بايد يک گام به پيش باشد. در حالی که زندگی به ما زنان نشان داده که اصلا چنين توقعی، درست و عقلايی نيست چون با واقعيت جور در نمی آيد. ما گروههای زنان ايرانی در خلال هفده سال گذشته، حداقل ياد گرفته ايم که چه بسا پيش می آيد که مجبوريم گامهايی به عقب برگرديم و عقب نشينی بکنيم. گاهی يک گام بلند برداريم و احياناَ لازم است که تظاهرات خيابانی برپا کنيم، گاهی بايد درجا بزنيم و خود را بازسازی کنيم و... همين شيوه حرکت در مسيری چنين بغرنج، منعطف ، مارپيچ و مملو از قبض و بسط بوده که سبب شده جنبش زنان از ۱۵ سال گذشته تا امروز، در مجموع، بالندگی و استحکام داشته باشد.

پايان سخن

اکنون با توجه به اين مجموعه شرايط و تجربه اندوزی های معاصر، و پشت سر گذاردن ائتلاف های متعدد، که سرانجام باعث شد که ما گروههای مختلف فکری در جنبش زنان بار ديگر دست به دست هم بدهيم و ائتلافی چنين گسترده و نيرومند (همگرايی جنبش زنان برای طرح مطالبات) را بنا نهيم، وقتی که به گذشته نگاه می کنيم می بينيم که چه نيکو بود که ما به عنوان بخشی از جنبش گسترده و متنوع زنان ايران:

توانستيم فارغ از همه انگ ها، از «فضای موجود دولت اصلاحات» که تاحدودی برای تشکل های مدنی ارزش قائل می شد، بهره ببريم و شيوه سازماندهی و تشکل يابی را فراگيريم، آرام آرام ورزيده شويم تا بالاخره امروز بتوانيم به پشتوانه همين تجربه ها به سهولت و در هر فرصتی خود را در پوشش «ائتلاف های موقتی» به طرز خلاقه ای متشکل سازيم.

همچنين تجربه کرديم که چقدر خوب شد که توانستيم با «اخذ مجوز برگزاری تجمع»، بر سدها و پيش فرض هايی که در اطراف مان واقعا به تابو تبديل شده بودند غلبه کنيم و «سياست خيابانی» را با وجود همه بی تجربگی مان، اما به يکی از روش های مهم و پذيرفته شده در جنبش زنان تبديل کنيم.
تجربه کرديم که چقدر خوب شد که توانستيم به رغم فضای تنگ و نابسامان موجود، و ناديده گرفتن انگ «اسلامی کردن»، و با کوشش خستگی ناپذير در کمپين يک ميليون امضاء ـ با توجه به همين «مختصات اش» ـ دوران سه ساله اخير را با بيشترين تحرک و تجربه اندوزی، پشت سر بگذاريم. چنانچه ديگر فعالان جنبش زنان در «کمپين قانون بی سنگسار» نيز تجربه های مشابهی را خلق کردند و بر کوله بار تجارب مبارزاتی و دانش جنبش زنان ايران افزودند.
تجربه کرديم که چقدر خوب شد که باز هم «موقعيت» خود را درک کرديم و گرچه از نفس افتاده بوديم (دو سال پرتنش به همراه بازداشت های پياپی بر سرمان هوار شده بود و بواسطه آن، با ريزش نيرو، چند دستگی و هزار و يک مشکل، دست بگريبان شده بوديم)، اما همچنان، با ناديده گرفتن انگ دولتی شدن، سرانجام توانستيم با ايجاد «ائتلافی گسترده» در برابر «قانون ضدخانواده» ای که می رفت تصويب شود، ايستادگی کنيم و بيازماييم و خوشحال باشيم که به رغم همه اين فشارها ولی همچنان، فضای ائتلاف هايی با گستره فکری متفاوت و تحمل تکثر و گونه گونی، در جنبش زنان ايران فراهم است.

و حالا فکر می کنم که چقدر نيک و شايسته خواهد بود که ما زنان ايرانی با تکيه بر همان «فمينيسم موقعيتی» که ديگر ائتلاف ها را شکل داده است، يک بار ديگر «موقعيت» گذرا و موقتی اين دوره از انتخابات را غنيمت شمريم و اين بار نيز همچون دوره قبل (۱۳۸۴)، فضای انتخابات را به فال نيک بگيريم و با شهامت و نهراسيدن از انگ ها و تهمت ها، از اين موقعيت، فرصتی بسازيم برای تقويت و تثبيت هرچه بيشتر اين ائتلاف نورسته، و در حد ظرفيت مان ـ فارغ از خط کشی های ايدئولوژيک مرسوم ـ از آن حمايت و پشتيبانی کنيم تا ائتلاف دموکراتيک همگرايی، پوياتر و موفق تر گام بردارد و بتواند مطالبات ميليون ها زن ايرانی را هر چه قوی تر، مطرح سازد. به نظر می رسد امروز اگر بتوانيم «حق رای» را در يک پروسه آرام مبارزاتی «از آن خود سازيم» می توانيم در آينده ای نه چندان دور، عرصه سياسی کشورمان را نيز که هميشه با «کلاه گذاری» بر سر ما زنان همراه بوده است، به «فرصتی هايی برای يک خيز بلند جهت ارتقاء جنبش زنان» تبديل کنيم.

به ياد بياوريم سخنان راهگشای آن زن فيلسوف فمينيست (هلن سيکسوس) را که در مصاحبه با شهلا شفيق چنين پاسخ داد: « در پيش برد مبارزه بايد از همه ی امکانات سود جست زيرا تنزه طلبی در اين ميدان معنايی ندارد. بايد در عين سرسختی و آشتی ناپذيری راههای سازش را يافت، از همه ی ترفند ها سود جست و همه نيروها را به کار گرفت، از ميان شکاف ها لغزيد و به پيش رفت. به گمانم می بايد انواع حرکت ها را به پيش برد. هر جنبشی می تواند نقش و جايگاه خود را داشته باشد. می بايد اشکال گوناگون مبارزاتی را خلق کرد.»





















Copyright: gooya.com 2016