پنجشنبه 21 خرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

گزارشی از تهران در باره انتخابات، بهزاد کاظمی، برگردان از احمد خزاعی

در تهران شب فرا می رسد و مثل هر شب ديگری در هفته گذشته صدها نفر در خيابان ها سرشار از شور و شوق انتخابات جمع می شوند. انتخابات رياست جمهوری قرار است که ظرف يک هفته صورت بگيرد و قرار است که اولين دور رأی گيری جمعه آينده، دوازدهم ژوئن، باشد. از داخل آپارتمانم می توانم صدای مردمی را که در محله مان جمع می شوند بشنوم. محله ما فقط يک بلوک از دفتر مرکزی تلويزيون ملی ايران که تبديل به نوعی مرکز تجمع برای تظاهراتی رو به افزايش شده است، فاصله دارد. در لحظه کنونی اين که اينجا بنشينی و سعی کنی برای نوشتن تمرکز حواس پيدا کنی چيزی است سرتاپا سوررئاليستی چرا که در همان حال که سعی می کنم افکارم را متمرکز کنم می توانم صدای شعار دادن ها، سرود خواندن ها، فرياد کشيدن ها و آژيرها را که در آن پائين جريان دارد بشنوم. اين فکر مدام به ذهنم خطور می کند که انرژی جوشان شب پيش عمل امروز را به پيش می راند و چه بسا که آن را به فراسوی اين انتخابات، به سوی چيزی بزرگ تر براند ...اما به سوی چه؟

فکر می کنم که جنبش اجتماعی ای که من خواهان آن هستم در لحظه کنونی کم ترين حضوری ندارد و فهميدن آن چه که آن جا، در کوچه و خيابان، جريان دارد آسان نيست. اين تظاهرات ها آبستن شورش است، اما با چه هدفی... اين بخش مبهم و مه آلود، يا بايد بگويم دود آلود، تمامی اين اوضاع است.

چهار شب گذشته را مشغول زير پاگذاشتن کوچه و خيابان اين دور و بر بوده ايم و از بالا تا پائين طولانی ترين خيابان اين شهر يعنی ولی عصر (پهلوی سابق) را که صحنه اصلی اين نمايش ها بوده، عمدتأ به خاطر اين که محل استقرار دفاتر مرکزی تلويزيون است، از زير پاشنه در کرده ايم. مردم از ساعت ۷ شب در اتومبيل هايشان با سرعتی لاک پشتی، بوق زنان با عکس نامزدهای موردنظرشان بر پنجره، شروع به جولان دادن در خيابان می کنند. جوانان (که ۹۵ در صدشان مردند) شعار می دهند، آواز می خوانند و آگهی های انتخاباتی را به رهگذران می دهند. در اين بخش از شهر اکثر مردم طرفدار نامزد اصلاح طلب، مير حسين موسوی اند، که در نقطه مقابل احمدی نژاد، رئيس جمهور سنت گرای کنونی قرار دارد. موسوی که اکنون مدتی است در حاشيه سياست قرار داشته است نه فردی است با جذبه و نه سخنوری بليغ. اما به دلائلی جوانان او را به منزله کسی که خواسته هايشان را بر آورده خواهد کرد بر گزيده اند. همين است که مرا، با توجه به تضادهائی که تمامی اين جريان به ذهن متبادر می کند، گيج و ويج کرده است. جوانان تظاهرات کننده بيشتر خواهان آزادی های اجتماعی و کاهش سرکوب اند ولی معلوم نيست به چه دليل فکر می کنند که ميرحسين موسوی واقعأ از اين خواسته ها پشتيبانی می کند. شايد به اين دليل باشد که رئيس جمهور پيشين، محمد خاتمی که هنوز هم در نظر مردم نماد استواری از اصلاحات است، رسمأ از او پشتيبانی می کند. اما احساس من اين است که يک بازی ايدئولوژيک پيچيده تر دارد موفق در می آيد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


واقعيت اين است که هواداران جوان موسوی در حال شورش نيستند. سرودها، شعارها و مخالف خوانی ها برعليه حکومت نيست بلکه بر عليه رقبا، برعليه هواداران احمدی نژاداست که در طرف ديگر خيابان جمع شده اند تا با نمايش های شاد و پر شور و شوق انتخاباتی طرف مقابل مقابله کنند. در حالی که هواداران موسوی می خندند، می خوانند و پایکوبی می کنند پيروان احمدی نژاد ميخکوب و صم وبکم سرجايشان ايستاده اند و پرچم ايران و عکس های احمدی نژاد را درحال بوسيدن دست رهبر معظم تکان می دهند. به اين اميد که مخالفان هوادار اصلاحات را با سگرمه های درهم کشيده شان مرعوب و از ميدان بدر کنند. آن ها از روش های مرعوب کننده نيز مثل راندن موتورسيکلت هايشان از ميان جمعيت خوشحال و شکلک در آوردن استفاده می کنند. آن ها گاهی نيز با بسيجی های مسنی که لباس شخصی به تن دارند و يا با مأموران امنيتی که نوع لباس و تاکی واکی هايشان داد می زند که کی هستند همراه می شوند. در همان حال که مأموران امنيتی پشت سر هم از تک تک تظاهرکنندگان عکس می گيرند، که قطعأ آن ها را برای آلبومشان نمی خواهند، بسيجی ها همان دور و بر می پلکند و اوضاع را زير نظر دارند.

اين جماعت طرفدار احمدی نژاد که نماينده سنت گراترين و محافظه کارترين خط فکری در کشورند در اين چند شب اخير خيلی سرخورده و عصبانی شده اند. تعداد آن ها در مقابل طرفداران موسوی بسيار ناچيز است و سوار بر موتورسيکلت هايشان به طرف شمال شهر در حرکت اند تا از دژ خود محافظت کنند. دو گروه که تک وتوک مأموران پليس و ماشين های در رفت و آمد از هم جدايشان می کند شعارهائی رد و بدل می کنند که بيشتر به يک مسابقه داغ فوتبال شبيه است تا به يک اعتراض سياسی. در اين طرف هواداران موسوی (مرد و زن قاطی هم) هستند که پيشانی بند و بازوبند سبز پوشيده اند و آواز می خوانند و کف می زنند و در طرف ديگر مردهای سنت گرائی که دندان قروچه می کنند. هواداران موسوی می خوانند: "احمدی نژاد، خداحافظ !"، يا "طرف ما عروسيه، طرف شما عزاداريه !". وقتی که جمعيت انبوه تر می شود و انرژی ها افزايش می يابد مردم به شعارهای سياسی تر روی می آورند: "مرگ بر استبداد!" – "ديگه بسيجی نمی خوايم" يا "جيش، جيش، بسيجی جيش داره". آن وقت احمدی نژادی ها از کوره در می روند و راه می افتند طرف جماعت موسوی خواه يا به آنها نزديک می شوند واين پليس را وادار به مداخله می کند تا جلوی آن چه را که قطعأ به خشونت خواهد انجاميد بگيرد.

اما همين است که مجذوب کننده است. در اين کشور فاشيستی که پليس و ارتش دنباله و ادامه قدرت مطقه است، اين روزها هواداران موسوی سپاسگزار آن اند و برايش هورا می کشند چرا که از گردهمائی شاد آن ها در مقابل جماعتی که در آن سوی خيابان جمع شده اند "محافظت" می کنند. پليس ضد شورش، گذشته از شليک يکی دو مرتبه گاز (نه گاز اشک آور بلکه گازی به مراتب ملايم تر) به داخل جمعيت، اکثرأ تماشاچی است. اين جاست که اوضاع گيج کننده می شود. اين رژيم فاشيستی راهی برای رهائی خود از استبداد زدگی اش و اجازه دادن به رها شدن بخار از ديگ زود پز تحت فشار اجتماعی اش يافته است: مردم اجازه يافته اند که در عرصه محدود و کنترل شده انتخابات اجتماع کنند مشروط براين که در ساعات دير وقت شب به خانه هايشان برگردند و اين درست همان چيزی است که روی می دهد. حدود ساعت ۴ صبح همه به خانه هايشان بر می گردند و فردا همچنان روزی معمولی است. صبح که شد بقايای اعتراض از خيابان ها رفت و روب می شوند و مردم که آرام شده اند سر کار و زندگی شان (کار، مدرسه و غيره) می روند، آگاه از اين که دوباره ساعت ۷ شب در خيابان ها جمع خواهند شد تا بازهم جيغ بکشند. اين هر شب پشت سر هم ادامه خواهد يافت تا همچين که رئيس جمهور جديد، هر که می خواهد باشد، انتخاب شد به احتمال زياد متوقف شود.

من تفکرات زيادی در باره نامزدهای مختلف، خودانتخابات، نظام انتخاباتی ايران و تأثيرات ايدئولوژيک دراز مدت آن بر مردم کرده ام؛ اما اين گردهمائی های شبانه عنصر مضاعفی را به اين آش شله قلمکار افزوده و سر تا پای توجه مرا به خود جلب کرده است. هر چند که اين تظاهرات به گمان من با سرستيز داشتن با دستگاه حکومت فاشيستی موجود فرسخ ها فاصله دارد اما جيزی در آن هست که دلشاد کننده و نيرو بخش است. شايد فقط تمرينی باشد در آزمودن آنچه که معنيش باهم بودن در عرصه عمومی است. يا شايد لحظه ای باشد درتوانستن اين که به همديگر نشان دهيم که می توانيم با هم باشيم و همين به خودی خود لحظه مهمی است در تاريخ سياسی اين کشور. اين جامعه، که هميشه و هنوز در ساختارهای سنتی و غالبأ باستانی خانواده و عرصه خصوصی خود ميخکوب شده است، در سی سال گذشته توسط فاشيسم اسلامی از هر گونه تصوری در مورد عرصه عمومی بريده شده است. البته سرچشمه های اين بريدگی بسيار به عقب تر بر می گردد، و ساواک شاه به "نا امن" کردن مفهوم عرصه عمومی بسيار ياری رساند، اما کنترلی که اين رژيم از طريق ايدئولوژی مذهبی اعمال کرده آن را در ذهن مردم بسيار فراتر برده است. نه فقط عرصه عمومی نا امن شده است بلکه انسان بايد مواظب آنچه که در خلوت خانه اش نيز می کند باشد.

پس شورش در حال حاضر چه سيمائی می تواند داشته باشد؟

اين است آنچه که ما در اينجا از خودمان می پرسيم...

به رغم نبود تحليل سياسی در اين گردهمائی های توده ای، آنچه که روی می دهد بی اندازه مهم است. اين بازپس گرفتن فضا و گفتار عمومی در کشوری که زير سرکوب سيستماتيک است و واژه فاشيسم واژه ای به قدر کافی رسا برای توصيف دستگاه حگومتی نيست، به طورقطع شکلی از شورش است با اين که ذزحمت بتوان واژه شورش را به آن اطلاق کرد. جنبه نگران کننده و مشکوک تمامی اين جريان اين است که چگونه کوشش در بازپس گرفتن عرصه عمومی در نهايت تبديل به شامورتی بازی حکومت می شود يا از سوی آن برای تقويت و برقرار کردن دوباره ايدئولوژيش مورد استفاده قرار می گيرد. زير نظر گرفتن تحولات در هفته آينده و پس از انتخابات برای پی بردن به اين که کل اين جريان در شمای بزرگتر امور چگونه عمل می کند امری اساسی است.

از همه چيز گذشته اين انتخابات (بيش از هر انتخابات ديگری در گذشته) فرصتی برای مردم تبديل شده است که از يک صحنه سازی برای عملی کردن آنچه که از آنها گرفته شده است يا هرگز امکان پديد آوردنش را نداشته اند استفاده کنند. اشباح انقلابهای گذشته (خواه انقلاب ۱۲۸۵ و خواه انقلاب۱۳۸۸) هنوز يقينأ با ما و در ميان ما هستند. صرف نظر از اين که اين لحظه تا چه اندازه محدود يا موقت از آب در آيد، به هر حال لحظه ای برجسته و قابل توجه است. پلکيدن در خيابان های تهران در ساعت ۳ صبح، اين تهرانی نيست که من می شناسم. به رغم اين واقعيت که تنها درصد کوچکی از تضاهرکنندگان زن هستند، احساس می کنی که گشت زدن شبانه در خيابان ها برای زنان بی خطر است در حالی که در يک شب معمولی چنين نيسست. هر چند بعضی از مردها همچنان به شما خاطر نشان می کنند که شما از حقوقی مساوی با آنها برخوردار نيستيد اما در اين خيابان ها انزوای کمتری وجود دارد چرا که همه را نيازها و آرزوهائی مشترک "يگانگی" بخشيده است. احساسی (هرچند محدود) وجود دارد که اين روزها انسان می تواند آزادانه سخن بگويد يا آزادانه حرکت کند و اين که همه ما بخشی از چيزی بزرگ تر هستيم که از مرزهای خانواده يا ملت فراتر می رود. اين تظاهرات در يک کشور هفتاد مليونی ممکنست برقی کوچک در پيکاری زودگذر باشد اما اعماقی که می پيمايند و احساس هائی که در آن اعماق بر می انگيزند بسيار مهم تر از آنند که در ظرف يک هفته جه کسی در انتخابت برنده می شود.

در لحضه کنونی مردم برای لحظه ای تنفس در هوای آزاد در جامعه ای سرکوب شده دست و پا می زنند و از هر فرصتی برای به چالش کشيدن مرزهای انديشه وعمل استفاده می کنند و به طور قطع می دانند که وقتشان تنگ است. حضور نيروهای امنيتی، ارتش و پليس ضد شورش نشانه های ديگری هستند حاکی از اين که به رغم تنگ بودن وشکننده بودن زمان شل کردن دهنه، در صورتی که انسان بتواند افسار را پاره کند، می تواند اثر معکوس داشته دباشد.

از سوی ديگر باگذشت زمان توده مردم به آهستگی محو می شوند و من از خودم بازهم می پرسم که چه اتفاقی افتاده است؟ راستی چه اتفاقی دارد می افتد؟

بگذريم از اين که انتخابات يک شامورتی بازی محض است اما همچنان صحنه را به خود اختصاص می دهد و آن چه را که می تواند تبديل به جنبشی اجمپتماعی شود خفه می کند. آن چه مأيوس کننده است اين است که همان هائی که شعار "مرگ بر ديکتاتوری" را سر می دهند (که انسان را ياد "مرگ بر شاه ۳۰ سال پيش می اندازد) به نظر می رسد که به اين انتخابات اعتقاد دارند؛ بی گمان به اين علت که چاره ای نيست جز اين که باور داشته باشند که رأيشان-صدايشان به حساب می آيد. جوانان، که در نظام اسلامی پرورش يافته اند، هيج گونه ابزاری برای تحليل نظام سياسی دردست ندارند و در باره ايدئولوژی ای که خودشان تبديل به بخشی از آن شده اند نيز فکر نمی کنند. به رغم آرزويشان برای شرکت در يک نظام سياسی دمکراتيک تر مسائل سياسی به نظرشان دلبخواهی می نمايد. اقتصاد به علت فساد به بن بست رسيده و زيربنا متلاشی شده است. مردم گرسنه اند. اما اين مسائل تحت الشعاع مبارزه ای پوپوليستی بر سر تغييراتی در آزادی ها ی اجتماعی قرار گرفته است. هرچند ديگر نامزدها (مهدی کروبی اصلاح طلب و رضائی، سرمايه دار محافظه کار) چهره های سياسی پرقدرتی هستند و دستور کارهائی دارند که با قدرت مطلق حکومت می تواند بالقوه از در ستيز درآيد، اما پشتيبانی توده ای به صورتی که د ر خيابان ها ديده می شود دو شق احمدی نژاد/موسوی را تقويت می کند. از آنجا که هيچ کدام از اين دو نفر عضو دستگاه آخوندی نيستند، پوپوليسم آنها برای جوانان که ديدکاهی انتقادی دارند جازبه دارد هرچند که خود اين دو در سنت های اين رژيم قویأ ريشه داشته باشند.

من ميان احساس های نيرويافتن، مقاومت و اين يادآوری که انرژی والايش يافته می تواند ظاهر شود و به همان سادگی به جائی برگردد که از آن سرچشمه گرفته ا ست در نوسانم. آنچه که من با آن در حال دست وپنچه نرم کردنم اين است که در اين گردهمائی ها جقدر خود اقساز زنی و قرمانبرداری نهفته است، و چه امکان بالقوه ای در اين فضا وجود دارد. جوانان در حين نشان دادن نارضائی اجتماعی در خيابان ها از ته دل از نامزد اصلاح طلبی پشتيبانی می کنند که همبستگيش با اين رژيم نامشروط است و استقاده آشکارش از تصويرهای شيعی در مبارزه انتخاباتيش ترديد ناپذير ومسلم. مبارزه انتخاباتيش توانسته است همه کس را به رنگ سبز، نمادی شيعی، مزين و ملبس کند واين را برساند که موسوی يک "سيد"، و مستقيمأ از سلاله پيغمبر است. حيران می شوم وقتی گروههائی از دختران با صورتهائی خالکوب شده و گروه های مبهوت کننده مردهای غيرعادی (مفعول؟) را می بينم که شال گردن و مچ بند سبز دارند و می خوانند، "ای حسين- مير حسين!"و يا "سيد مائی تو ای موسوی عزيزم!"
ادامه دارد و بزودی...

ترجمه از متن انگليسی: احمد خزاعی


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016