گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
2 تیر» "ندا"ی سی و پنج ميليون زن ايرانی، شکوه ميرزادگی20 خرداد» مهم ترين زن روشنفکر کشور آقای موسوی؟ شکوه ميرزادگی 13 خرداد» نذر آزادی! شکوه ميرزادگی 5 خرداد» "همگرايی" يا "انشعاب" از "کمپين يک ميليون امضا"؟ شکوه ميرزادگی 29 اردیبهشت» وعده مشروط شيخ اصلاحات، شکوه ميرزادگی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! ديکتاتوری حذف با رنگ دموکراسی، درباره نوشته اکبر گنجی، شکوه ميرزادگیاين متن خطاب يا جوابی به آقای اکبر گنجی نيست، چرا که ايشان "فقيه وار" سخن می گويند و عادت به خواندن و شنيدن مطالب "کافران" را ندارند، و فقط نوعی رمزگشايی چند مورد از قسمت های مختلف مطلب اخير ايشان است؛ مطلبی که با اشاره به مواردی کاملاً درست در زير نام دموکراسی آغاز می شوند اما، زيرکانه، به حذف پرچم و حتی حذف مردمانی مخالف با عقيده ايشان در تظاهرات خارج از کشور می انجامند. در عين حال در راستای تصحيح اظهار نظرهای غلطی که ايشان، دانسته يا نادانسته، در مورد قوانين مردمان کشورهای متمدن در ارتباط با پرچم، يا تظاهرات، و يا همراهی و همگامی با جنبش های مردمی بيان داشته اند کوشش شده است۱. ايشان مقاله ی خود «دموکراسی و ديکتاتوری پرچم» را با مساله پرچم شروع کرده اند و، به طور غير مستقيم، همه ی تقصيرها را به گردن آن انداخته اند و می گويند پرچم رسمی و ملی ايرانيان در حال حاضر پرچم جمهوری اسلامی است و بر اين اساس نتيجه می گيرند که: «اگر روزی گذار ايران به دموکراسی محقق شد، در آن روز مردم حق دارند که از طريق همه پرسی پرچم ملی خود را انتخاب کنند»؛ و اضافه می کنند که يک نمونه ی چنين کاری در کشور کانادا انجام شده است: تعيين پرچم ملی از طريق رفراندم و، «بنابر اين، هيچ گروهی نبايد پرچمی را که خود پرچم ايران به شمار می آورد، به عنوان پرچم ملی به ديگران تحميل کند. در شرايط دموکراتيک، هر کس قادر خواهد بود پرچمی را به عنوان پرچم ملی پيشنهاد کند، اما تصميم گير نهايی، مردم ايران اند که با رأی خود پرچمی را بالا خواهند برد.» ايشان با اين استدلال، در واقع بدون آن که متوجه باشند، حقانيت پرچم شير و خورشيد را ثابت می کند. يعنی، اگر به گفته ی ايشان، انجام يک همه پرسی دموکراتيک تنها راه حل قانونی تغيير پرچم يک کشور است، بهتر است بفرمايند که در جمهوری اسلامی کی و کجا برای تغيير پرچم و برداشتن شير و خورشيد و گذاشتن طرحی محجور بجای آن همه پرسی صورت گرفته است؟ و از آنجا که تغيير پرچم و رسمی شناختن پرجم کنونی بدون رفراندوم ملت و فقط به خواست بخشی از سردمداران حکومت جمهوری اسلامی و با زور انجام شده، ما می توانيم به حق و درستی ادعا کنيم که پرچم ما هنوز پرچم شير و خورشيد است. ۲. ايشان در بخش ۱-۲ مطلب خود پرچم شير و خورشيد را متعلق به سلطنت طلب ها يا مجاهدين دانسته اند و می گويند: «البته ممکن است برخی از ايرانيانی که سلطنت طلب نيستند هم اين پرچم را به دليل قدمت آن پرچم ملی به شمار می آورند، اما تفکيک اين دو از يکديگر دشوار است»! اما در جای جای مطلب به اين نکته اشاره کرده اند که دست گرفتن چنين پرچمی خطرناک است چون جمهوری اسلامی با سلطنت طلب ها و مجاهدين مخالف است. در واقع اين نوع اظهار نظر ـ اگر عمدی در آن نباشد ـ ناشی از سهوی خطرناک است. ابتدا اينکه از سخن ايشان می توان نتيجه گرفت که، نه تنها مجاهدين و سلطنت طلب ها و پادشاهی خواه ها، بلکه همه ی آن «برخی ايرانيان» علاقمند ديگر ـ که در ميان شان از سوسياليست ها و جبهه ملی ها و انواع جمهوری خواهان لاييک و حتی مذهبی ها وجود دارند ـ نبايد جرأت اين را داشته باشند که پرجم ملی ايران را در دست بگيرند چون، در اين صورت، در ايران همه را به سلطنت طلبی و مجاهدی نسبت می دهند و مردم را آزار می دهند. ايشان اصلاً به روی خودشان نمی آورند که اين هزارها بازداشتی و زندانی و شکنجه ديده و صدها کشته شده، قبل از آن که پرچمی در دست گرفته باشند، يا اتفاقاً بخاطر پارچه ی سبزی که در دست داشته اند، و قبل از اينکه مردمان در سراسر دنيا برای آن ها به پا خيزند و دست به تظاهرات بزنند، مورد خشم حکومت قرار گرفته اند. پس برحذر داشتن مردم از دست گرفتن پرچم ربطی به آن کشتار ها ندارد. نوشته ی روزنامه ی کيهان عليه خود ايشان ثابت کننده ی آن است که اينگونه احتياط ها بهانه است و حتی شخصی مثل ايشان که مسلمانی مومن هستند، هميشه به نظام جمهوری اسلامی باور داشته اند، و اعلام هم کرده اند که کسی حق آوردن پرچم به دم و دستگاه ايشان را ندارد، از اتهام های ناروا و دريافت ناسزا در امان نيست و، در نتيجه، حرکات و حمايت های ايشان هم می تواند باعث درد سر مردم داخل کشور شود. پس اين ماجرای پرچم جز يک بهانه چيست؟ ۳. ايشان در بخشی از مطلب خود که به دموکراسی می پردازد می نويسند: « در نظام های دموکراتيک هر گروه و دسته ای مجاز به فعاليت به صورت سازمان يافته و با پارچه ی رنگينی است که نماد آن گروه خاص است. به همين دليل، گروه های ورزشی، نمادهای خاص خود را دارند. گروه های سياسی و احزاب هم دارای نمادهای خاص خود هستند. آزادی فعاليت جمعی، و داشتن نماد خاص، مقتضای دموکراسی است». ۴. و اما ايشان در همين بخش «دموکراسی» مطلب شان مثالی کاملاً بی ربط را مطرح کرده و نوشته اند: «به عنوان مثال، در آمريکا احزاب دموکرات و جمهوری خواه، نماد های خاص خود را دارند. اين مقتضای دموکراسی است. حال در عالم خيال يک صحنه را به تصوير کشيد. حزب دموکرات اجلاس حزبی برگزار کرده است. افراد حزب جمهوری خواه به اجلاس وارد می شوند و پارچه های نماد حزب خود را در اجلاس دموکرات ها بالا می برند. دموکرات ها به آنها می گويند اين اجلاس ماست، شما چرا پارچه ای را که نماد حزب شماست، در اجلاس ما بالا برده ايد؟ جمهوری خواهان در پاسخ می گويند: شما اگر نگذاريد ما نماد مقبول خود را در برنامه ی شما بالا بريم، اثبات می شود که شما ديکتاتور هستيد.» ۵. اما در ارتباط با تظاهراتی که در شهرهای مختلف جهان بوسيله ی ايرانيان برپا شده است، بايد بياد داشت که اکثر اين تظاهرات از سوی افرادی علاقمند به سرزمين شان بوده و بيشتر (تا آنجا که من ديده و خوانده و شنيده ام) به خاطر حمايت از تظاهرات بر حق مردمان ايران و در اعتراض به بازداشت و شکنجه و کشته شدن هموطنان شان انجام شده است. در همه ی اين تظاهرات نيز، تا وقتی سر و صدای امثال آقای گنجی در نيامده بود، مردمان با رنگ ها و پرچم ها و شکل ها و شمايل های رنگارنگ به تظاهرات رفته اند و کسی هم به آن ها چيری را تحميل نکرده است؛ چرا که ـ بر اساس همان دموکراسی که ايشان مرتب از آن نام می برند ـ کسی حق ندارد به مردم بگويد که فقط در صورتی می توانند در تظاهراتی عمومی شرکت کنيد که از فلان رنگ استفاده نمائيد يا فلان پرچم را همراه بياوريد يا نياوريد. ۶. ايشان در جايی می فرمايند «جنبش سبز ايران، نه سلطنت طلب است، نه به هيچ گروه ديگری تعلق دارد. اتصال اين جنبش به گروهی خاص، نه تنها هيچ کمکی به اين جنبش نمی کند، بلکه بهانه ی سرکوب را در اختيار رژيم قرار می دهد.» و نيز، در همان پاراگراف، می گويند: «چهره های شاخص اين جنبش بارها و بارها ارتباط اين جنبش با گروه های ياد شده را به صراحت تمام انکار کرده اند». حال، اگر جنبش به گروه خاصی ربط ندارد چطور ايشان فقط گروه های مورد نظر خود را انکار می کنند؟ ۷. آقای گنجی می گويند: «نکته ی ظريف ديگری هم وجود دارد. اگر آنها که در داخل کشور زندگی می کنند، حاضر نباشند با جمهوری اسلامی بجنگند و کشته شوند تا اين رژيم سرنگون شود، چه بايد کرد؟ آيا راهی جز آن وجود دارد که آمريکا يا اسرائيل از طريق حمله ی نظامی رژيم را سرنگون سازند تا معتقدان به سرنگونی برای اداره ی کشور به ايران باز گردند؟» ۸. در خاتمه چون آقای گنجی در اين سه سال گذشته مرتب «خارج کشوری، خارج کشوری» می کنند و تصورشان اين است که خارج کشوری بودن ايشان با خارج کشوری بودن ما خيلی فرق دارد، به نظرم می آيد که ايشان حتما نمی دانند که بيشتر ايرانيان خارج کشور (يعنی بخش وسيعی از اين افراد، چه مهاجر و چه تبعيدی) بخاطر زندگی در کشورهای دموکراتيک حداقل با چيزی به نام «حقوق بشر» آشنا شده اند و از جوان و پيرشان همگی، در همه ی اين سی ساله، از هر زندانی و شکنجه شده ای در جمهوری اسلامی حمايت کرده اند، و به دفاع از هر حرکت اعتراضی مردم در داخل ايران برخاسته اند. ايشان اگر سری به سازمان های حقوق بشر بزنند ليست هزارها هزار شکايت را در آنجا خواهند ديد. يا اگر سری به اينترنت بزنند و نام هر زندانی در ايران را جستجو کنند پتی شنی را برای نجات او پيدا خواهند کرد. اين کارها از سه سال قبل که آقای گنجی به خارج آمده اند شروع نشده و سی سال است که ادامه داشته. حتی اگر نام خود آقای گنجی هم به وسيله ی همين خارج نشين ها مطرح نشده بود هنوز تعداد کسانی که ايشان را می شناختند بيش از تعداد تيراژ اولين کتاب ايشان نبود. من و ما خارجه نشين ها برای ايشان هم پتی شنی تهيه کرديم و هم ماه ها برای آشنا کردن مردم جهان با وضعيت شان وقت گذاشتيم. پتی شنی که امضاهايش خيلی خيلی بيشتر از آن نامه ای بود که بعدها دوستان اصلاح طلب ايشان با جمع آوری پول و با پرداخت ۱۱۰ هزار دلار در نشريه ای آمريکايی منتشر نموده و برايشان تبليغ کردند. ايشان حتما نمی دانند، يا ترجيح می دهند که ندانند، چه کسانی صاحب اين هزارها امضايی بودند که ما برای نجات ايشان از شکنجه و زندان جمع کرديم. در ميان اين امضا کنندگان پادشاهی خواه ها، کمونيست ها، جبهه ملی ها، چپ ها و راست ها، هنرمندان، تجار، روشنفکر ها و متخصصين، يعنی پير و جوان خارجه نشين، با هر نوع عقيده و مذهب و سياستی حضور داشتند. و از آنجا که ما امضا کنندگان، مثل هميشه و بر خلاف ايشان، در يک امر، يعنی «باور به حقوق بشر» مشترک بوديم به هنگام امضای حمايت از ايشان دست مان نلرزيد. با اين که بيشتر ما به خوبی می دانستيم که آقای اکبر گنجی از قلب جمهوری اسلامی برخاسته و حتی اگر مخالفتی با ولايت فقيه يا آقای رفسنجانی داشته باشد کلاً موافق و حتی مدافع نظام اسلامی است، اما از آنجايی که باور داشتيم هيچ انسانی را نبايد به دليل عقيده و مرامش زندانی و شکنجه کرد؛ ديگر برای ما فرقی نمی کرد که عقيده ی ايشان چيست. چرا که ما مذهبی نبوديم تا افراد را به مسلمان و نامسلمان، دوزخی و بهشتی، کافر و غير کافر تقسيم بندی کنيم و درد کافر و لامذهب را درد ندانيم. شکوه ميرزادگی در اين زمينه: Copyright: gooya.com 2016
|