"ترور دموکراسی" در ايران! راه جابجايی نرم و قانونی قدرت، "مسدود" است! بابک داد
گمان کنم دوستان دربند در زندان به اين نتيجه رسيده اند که کار حزبی، چانه زنی در بالا، فشار از پايين و گفتگو با سران جبار و ديکتاتور اين نظام فاسد چيزی جز تلف کردن وقت و انرژی نيست؟ نظام ولايت فقيه ساز و کار حزبی و جابجايی مسالمت آميز قدرت را از مدت ها پيش، "قفل" کرده بود و دوره ای برای "گذار" و شناخت عميق اين فروبستگی و انسداد سياسی لازم بود تا "همه" اين واقعيت را تجربه و درک کنند. تمام پيام سرکوب های بعد از کودتا و پيام دادگاه های اخير و محاکمات، فقط يک نکته است: راه جابجايی نرم قدرت در نظام "مسدود" است!
ده سال قبل، وقتی «سعيد عسگر» از کنار، به صورت «سعيد حجاريان» عضو وقت شورای شهر تهران نزديک شد و اسلحه اش را به صورت حجاريان نزديک و شليک کرد، «حجاريان» هدف گلوله کينه و خصومت شخص آيت الله خامنه ای قرار گرفت، نه سعيد عسگر! از عصر همان روز، من مسئول ستاد خبررسانی وضعيت سعيد حجاريان در بيمارستان سينا (زير نظر شورای شهر و خانواده حجاريان) شدم و تمام ۱۷ روزی که سعيد در کما قرار داشت، شبانه روز در بيمارستان بودم. بسياری از شخصيتهای سياسی کشور به ديدار حجاريان در اغماء آمدند و بعد از مصاحبه ای که در جايگاهی که برای کنفرانسهای مطبوعاتی تيم پزشکان ترتيب داده بوديم، با خبرنگاران گفتگويی می کردند و می رفتند. در بسياری از ديدارها من کنار تخت سعيد ايستاده بودم و واکنشها و احساسات گوناگون دوستان و دشمنان حجاريان را می ديدم. به وضوح می توانستم در چهره برخی عيادت کنندگان، «حسرت» را ببينم! حسرت از هدف گيری ناشيانه سعيد عسگر! و هراس احتمال زنده ماندن سعيد، که همان روزها حسين شريعتمداری و کيهان او را «سعيد عزيز!» خطاب و برايش به ظاهر دلسوزی می کردند! اما بيشتر از همه، آن «حسرت» را در چهره آقای محمدی گلپايگانی ديدم. رئيس دفتر مقام معظم(!) رهبری! عصر يکی از همان روزها، يک تاکسی پژوی ساده (!) با چهر سرنشين اجازه يافت وارد محوطه اختصاصی ساختمان شرقی بيمارستان (محل درمان سعيد) شود. داخل تاکسی، چهار مرد تنومند نشسته بودند. وقتی پياده شدند، نفر وسطی عمامه سفيدی بر سر خود گذاشت و ناگهان تبديل شد به «حجت الاسلام محمدی گلپايگانی» رئيس دفتر مقام معظم رهبری! و بلافاصله به همراه سه محافظ تنومندش وارد ساختمان و اتاق استريل سعيد حجاريان شدند. من طبق معمول همراهی شان کردم و همزمان خانواده سعيد را خبر کردم! آقای گلپايگانی پيام همدردی منافقانه «حضرت آقا» را به خانم دکتر مرصوصی (همسر سعيد) و مسعود حجاريان (برادر سعيد) و ساير بستگان او ابلاغ کرد و گفت «آقا» هر شب سعيد عزيز را دعا می کنند!(که لابد زودتر خلاص شود!) همان موقع، آن «حسرت» را در چهره آقای گلپايگانی ديدم. مطمئن بودم دارد توی دلش، سعيد عسگر احمق را بابت نشانه گيری ناشيانه و «زخمی کردن» سعيد حجاريان به فحش و نفرين می کشد. مطمئن بودم مقام عظمای ولايت، شب و روز دارد خداخدا می کند، سعيد از کماء بيرون نيايد و تمام کند.
حجاريان «خار چشم» آقای خامنه ای و بسياری از محافظه کاران و انحصارطلبان بود و هست! اما کينه شخصی مقام معظم رهبری(!) از سعيد حجاريان، دهها دليل داشت و دارد. حجاريان «عامل اصلی» زاويه گرفتن قشر بزرگ و مؤثر «دانشجو» و دانشگاهيان از «سلطان فقيه» شناخته می شد. او همچنين تأثير بزرگی در «تحقير بزرگ رهبر» در دوم خرداد ۷۶ توسط ملت ايران داشت. ترور سعيد با استفاده از يک موتور ۱۰۰۰ مخصوص سپاه و توسط عده ای بسيجی، فقط به فرمان شخص «آقا» انجام شده و بس. و حالا هم «آقا» مطمئنا" از زنده ماندن حجاريان عصبی بودند و شايد برای التيام عصبانيت «آقا»، سعيد عسگر و همدستان تروريستش را دستگير کردند و مدتی «گوشمالی» دادند و البته بعد از بخشش، پاداش خود را گرفتند و در سرکوبهای ديگر دانشجويان و مردم، با قمه و باتوم و گاز فلفل حضور يافتند! بهرحال از آنجا که نفرين و دعاهای «نايب خودخوانده امام زمان» آبرويی نزد «خدای ضدولايت فقيه» ندارد، خواست خدا بر اين بود که سعيد بعد از هفده روز مداواهای فوق العاده پزشکان و دعاهای فوق العاده مردم شريف ايران، چشم باز کند و از کما بيرون بيايد و به زندگی بازگردد. من بعد از «بازگشت» سعيد، به خانه برگشتم.اما «احيای» او حدود يکی دو سالی وقت گرفت تا بتواند دوباره بنويسد و مرجع فکری اصلاح طلبان باشد. اين بدترين ناکامی رهبر بود و برای مدتی دست از کشتار مخالفان توسط «عوامل خودسر» برداشت؛ اما خوی کينه توز ايشان باعث شد دوباره اين اعمال و جنايات را استارت بزند و مشتی «عوامل خودسر» را با کليه تجهيزات و اختيارات فراقانونی، به قتل مخالفان يا دستگيری و ربودن آنان بگمارد.
ديروز باز هم سعيد حجاريان به «تير کين آلود» آيت الله خامنه ای گرفتار آمد و «ترور» شد! خدا کند او اين بار هم از کمای بعد از اين ترورش به سلامت (از زندان) بيرون بيايد و سلامتی اش را بازيابد. هرچند شخصا" از عمق کينه توزی آقای خامنه ای در مورد سعيد حجاريان بسيار نگرانم و بعيد به نظرم می رسد بگذارد «پروژه حذف سعيد»، اين مرتبه هم مانند ده سال پيش «نيمه کاره» و نافرجام بماند! ده سال قبل، کابوس شبانه آقای خامنه ای، بيرون آمدن سعيد حجاريان از «کما» و احيای او بود. چرا بايد با خوش باوری فکر کنيم، اين بار به «احيای سعيد» رضايت خواهد داد. معتقدم حتی به رغم گرفتن اين اقارير و پخش اين اعترافات نمايشی، «کينه توزی شخصی» آيت الله خامنه ای، التيامی پيدا نمی کند و دل علی وار(!) ايشان جز با «کشتن مخالف!» ارضاء نمی شود و روح انتقامجوی ايشان آرام نخواهد گرفت. پس باز هم بايد مانند ده سال قبل، مثل اجتماعات مقابل بيمارستان سينا، بايد همگی دست به دعا برداريم و برای نجات جان سعيد و ساير دوستان، بخصوص مصطفی تاج زاده و بهزاد نبوی و محسن ميردامادی و عبدالله رمضان زاده و عيسی سحرخيز و... که طی اين سالها، کينه هايی عميق در دل آقای خامنه ای کاشته اند، از خداوند استمداد بطلبيم: «اللهم فک کل اسير!» بخصوص اسيران دربند حاکمان کينه توز را، خودت رهايی ببخش!
و اما بعد از اين روزها و دادگاههای نمايشی، چه خواهد شد؟ به عقيده من، حاکميت جائر و ديکتاتور، دو گونه برخورد خواهد کرد. برخی از اين اشخاص را به مرور آزاد می کند و دسته ديگری از «مؤثرين» را احتمالا" با حبس طولانی مدت يا احکام سنگين نگه می دارند و يا فقط می ترسانند و بعد از آزادی، آنها را با «شمشير داموکلس» پرونده های مفتوح يا حبس تعليقی، عملا" از «احيای» دوباره و فعاليت در سپهر(!) سياست ايران منع خواهند کرد! از ديدگاه مقام معظم(!) رهبری، در سپهر سياست ايران، «حزب فقط حزب علی! رهبر فقط سيدعلی!». در آسمان سياست ايران، فقط بايد يک خورشيد، آن هم «خورشيد ولايت» نورافشانی و دّرافشانی(!) کند و ديگران، «هيچ» نيستند. ذوب شدگان در آن خورشيد، تنها هنگامی «ستارگان» اين آسمان به شمار می آيند که نور و مشروعيت شان را از همان منبع نور، يعنی از خورشيد ولايت مطلقه فقيه گرفته باشند! بنابراين شرط حاکمان مطلق گرا، چنانچه در کيفرخواست امروز به شکلی غيرحقوقی مطرح شده است، «انحلال حزب مشارکت و مجاهدين و کارگزاران» است. ساير احزاب هم از ديدگاه آقايان، آن قدر قوی نيستند که قابل کنترل نباشند و به وقتش، مثل «مصطفی کواکبيان» رئيس يک حزب اصلاح طلب کوچولو(!) حتی در مراسم تنفيذ رئيس جمهور منصوب مقام عظمای ولايت هم شرکت می کنند! همان چند حزب کم شمار و کنترل شدنی، برای «نمايش دموکراسی» در نظام جمهوری اسلامی کافی هستند. «حزب» برای مقامات نظام مثل داروی لازمی است که «دوز» دارد. نبايد از يک اندازه ای بيشتر شود، و نبايد مطلقا" نباشد! برای اين نظام که ادعای تلفيق دين و دولت و مذهب و سياست را دارد و سعی دارد اثبات کند هم «جمهوری» و هم «اسلامی» است، بايد «دوز» کمی از احزاب قابل کنترل، توسری خور و حرف گوش کن وجود داشته باشند و هر از گاهی، نقش اپوزيسيون داخلی را ايفا کنند تا خدای نکرده شائبه ديکتاتوری و سلطانيزم ولی فقيه در ذهن کسی پيش نيايد. دقت کنيد ترس نظام از اين «وصله» سلطانيت و ديکتاتوری، آن اندازه بالاست که در اعترافات، حجاريان را وادار کردند اين نظريه را پس بگيرد و در نقد آن سخن بگويد. به هزار و يک دليل، مقامات نظام نيازمند و محتاج هستند که اثبات کنند در کشور «دموکراسی» برقرار است و به قول احمدی نژاد «آزادی تقريبا" مطلقی داريم!» اما دموکراسی از نوع خاصی که انتخابات اخير، نسخه جامع و کامل آن را به نمايش گذاشت. نظام برای تسلط بر مردم بيخبر و اقشار ناآگاه، که رأی لازم برای «نمايش انتخابات» را به طور سنتی به صندوقهای رأی می ريزند، نياز دارد آنان را با صدا و سيمايش قانع کند که خدا فقط يک «دفتر نمايندگی» روی زمين دارد و آن هم آقای خامنه ای است و سايرين همگی دشمن و مزدوران اجانب و بيگانگان هستند و الی آخر! بنابراين دوستان دربند ما، به شرطی می توانند آزاد شوند که «کاملا" حذف شوند!»: يعنی کناره گرفتن از فعاليت سياسی، يا فعاليت سياسی تازه اصولگرايانه و با تبعيت کامل از مقام معظم رهبری، و يا «خروج از کشور»! بخشی از اصلاح طلبان ناگزير شوند به خارج بروند تا نظام آنها را مانند فاطمه حقيقت جو و پيرمؤذن و يوسفی اشکوری و دهها چهره اصلاح طلب ديگر، آمريکايی و بيگانه بنامد و نزد مردم عادی، چهره شان را تخريب کند!
سياست در نظام ولايی، «يک قبله» و «يک قبيله» بايد داشته باشد. هرکسی با ما نيست، بر ماست و بايد حذف، نابود، کشته و يا خانه نشين شود. سپهر سياست ايران بايد يک خورشيد داشته باشد و ستارگانش هم به سوی قبله همان خورشيد بايستند!
اما براستی در نبود و غيبت و خانه نشينی يا هجرت فعالان مؤثر و انحلال احزاب فراگير سياسی، مقامات نظام چه فکری می کنند؟ آيا نظام گمان می کند با انحلال احزاب، ادعای «دموکراسی دينی» اش حتی در ميان کشورهای اسلامی هم مخاطبی خواهد داشت؟ آيا در نبود اين رهبران فکری، نظام خواهد توانست اقشاری مثل جوانان يا دانشجويان و نخبگان جامعه را «تصاحب» و کنترل کند و آنها را تحت کنترل خود درآورد؟ آيا فکر می کند می تواند سلطه بی مزاحمتی بر منابع اقتصادی کشور داشته باشد و تصميمات ماجراجويانه ای مثل «پرونده هسته ای» را بدون سئوالات و مزاحمتهای اصلاح طلبان و روزنامه ها و بيانيه های حزبی شان پيش ببرد؟ کيفرخواست دادگاه ديروز را بخوانيد! سه حزب کارگزاران، مشارکت و مجاهدين انقلاب «به جرم حضور در انتخابات!» متهم به «براندازی نرم!» متهم شده اند و برای نخستين بار، در اقدامی غيرقانونی انحلال آنها تقاضای حکم شده است! اين تازه ترين گواه اين مدعاست که اين نظام، انتخابات و فعاليتهای حزبی و دموکراسی را بر نمی تابد و هرگونه جابجايی مسالمت آميز قدرت از طريق انتخابات را «انقلاب مخملين» يا «براندازی نرم» می داند!
مطمئنم سعيد و بسياری از دوستان، دقيقا" مطابق برخی اقارير ساختگی و اعترافات دروغينی که برايش نوشته اند، عمل خواهد کرد! يعنی از حزب و «کار حزبی» استعفا می دهد و ديگر در ايران کار حزبی نخواهد کرد! او و ساير چهره های دادگاه امروز، ديگر «کار حزبی» نخواهند کرد و هيچ اعتقادی به «اصلاحات نرم» يا نظريات پيشين خود نخواهند داشت. گمان کنم دوستان دربند در زندان به اين نتيجه رسيده اند که کار حزبی، چانه زنی در بالا، فشار از پايين و گفتگو با سران جبار و ديکتاتور اين نظام فاسد چيزی جز تلف کردن وقت و انرژی نيست؟ نظام ولايت فقيه ساز و کار حزبی و جابجايی مسالمت آميز قدرت را از مدتها پيش، «قفل» کرده بود و دوره ای برای «گذار» و شناخت عميق اين فروبستگی و انسداد سياسی لازم بود تا «همه» اين واقعيت را تجربه و درک کنند. تمام پيام سرکوبهای بعد از کودتا و پيام دادگاههای اخير و محاکمات، فقط يک نکته است: راه جابجايی نرم قدرت در نظام « مسدود» است! اين ما را به آستانه تازه ای می برد. با اين سئوال کليدی که اگر «رأی نه مردم» به نامزدهای نظام، «انقلاب مخملين» است و اگر دموکراسی و جمهوريت در نظام فعلی محلی ندارد، پس با اين نظام چه بايد کرد؟ برای برکناری اين نظام جائير و فاسد که با «تجاوز به زندانيان» و «دفن شبانه قربانيان بی نام و نشان» بر سر قدرت باقی مانده، چه بايد کرد؟ در مقاله بعدی اين را توضيح خواهم داد.پيش از آن شما را با مرور يک صحنه تنها می گذارم. يکی از نزديکان صحنه قتل «ندا آقاسلطان» از لحظه افتادن او روی آسفالت نوشته است. می گويد: «وقتی ندا افتاد، ناله ای کرد. ناباورانه به فواره خون از سينه اش نگاهی کرد و روی آسفالت افتاد! از گلويش صدای «خُر خُر» می آمد. داشت خون بالا می آورد. جيغ می زدم. ياد همه دخترهای خانواده ام افتادم. يکی فرياد ميزد:«ندا. نرو. ندا..» ناگهان چشمان او به جايی در آسمان خيره ماند و تمام کرد. اما صدای «خُرخُر» گلوی ندا، هنوز کابوس شب و روز من است.»
فرصت نوشتن - روزنوشته های بابک داد
www.babakdad.blogspot.com
تماس
[email protected]