جمعه 13 شهریور 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

کی به شاه فحش داد، مسعود بهنود

مسعود بهنود
بعد از سی و يک سال هنوز کسی جواب دقيق ندارد که چرا ناگهان ملت ايران در مدتی کوتاه چنان عليه شاه برخاست که شعار داد تا شاه کفن نشود اين وطن وطن نشود. هنوز عقلای جهان متحيرند که در آن سال چطور همه دنيا عليه شاه چنان برخاست که به تن بيمار وی هم اجازه معالجه و عمل جراحی داده نشد، کاری که با هيچ ديکتاتور خونخواری در قرن بيستم نشده است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ده سالی قبل، سردار رحيم صفوی دومين فرمانده سپاه پاسداران در يکی از بحران هائی که برای دولت اصلاحات عادی شده بود ما قلم به دستان را مخاطب قرار داد و گفت اگر قلم ها را غلاف نکنيم دست هايمان را از مچ قطع خواهد کرد و اگر لازم شد به سر زدن هم می رسد [قريب به همين مضمون]. در آن زمان در مقاله ای نوشتم چنين تعبيرهائی از پول پت و صدام حسين بر می آيد نه از سردار مهربان ما. اين مقاله را کمتر از يک سال بعد سعيد مرتضوی مستحق چهارماه زندان دانست.

از جمله درس ها که در زندان آموختم از مکاشفات خود و يا گفت و گو با اين و آن، از جمله با بازجويان اطلاعات سپاه، اين بود که ايجاد رعب يکی از روش های آفند و پدافند است، يعنی وقتی در خبرست که تظاهراتی در راه است و ناآرامی هائی در انتظار، بهترست که از اين گونه تهديدها بر زبان آيد تا آن ها که قرارست اعتراضی کنند و تظاهراتی به راه اندازند خوف کنند، اگر جوان هستند مادر و پدرشان آن ها را در خانه بنشانند، اگر مانند اين روزها توده مردم سبزند که رهبران و چهره هايشان بدانند که بعد از اين حسابشان با سپاه و زندان های مخوف است. يکی گفت "اين در حقيقت نوعی واکسن پيشگيری است". به گمانم گفته های دو روز قبل فرمانده فعلی سپاه پاسداران که سران اصلاحات قصد براندازی ولی فقيه را داشته اند از همان جمله تهديدهاست و هدفش هم جلوگيری از تظاهراتی که گمان می رود بعد از برپا شدن مدارس و دانشگاه ها وقوعشان قطعی باشد.

تا اين جا روشی است که لابد امتحان شده است و مسئوليتش هم به عهده همان ها که اختيار و مصونيت دارند. اما در اين دور حمله يک نکته هست که شايد بازگشودن آن لازم باشد. و آن اشارتی است به تاريخ نه چندان دور.

در زمان پادشاهی پهلوی معمول بود که هر کس با آژان و کلانتری درگير می شد با اين انگ روبرو بود که به "اعليحضرت توهين کرده است". چرا که برای توهين به مقام سلطنت [همانند بدگوئی از پيامبر و امامان و مقدسات دينی و روحانيون عظام] در قانون اساسی مشروطيت مجازات ها پيش بينی شده بود. بعد از تاسيس جمهوری اسلامی و تصويب قانون مجازات اسلامی همان فهرست ماند، فقط پادشاه جايش را به مقام ولايت فقيه داد. اما ظاهرا در تغيير حکومت ذهنيت آژانی تغيير نکرد و همچنان هر کس با هر کس مخالف است بايد او را انگ مخالفت با ولی فقيه زند. آقای هاشمی رفسنجانی در نامه خود به آيت الله خامنه ای با اشاره به احمدی نژاد و دارودسته اش، نوشته اين ها هدف بعديشان شماست، احمدی نژاد و روزنامه هايش هم [از زبان فرمانده سپاه ] خاتمی و موسوی و ديگران را متهم می کنند که با ولايت آقای خامنه ای مخالفند.

فقط می ماند يک سئوال. نتيجه چه می شود وقتی هر که به زندان افتاد به نام نامی ديگری شلاقش بخورد. در بدترين احوال، زندانی را از سلول انفرادی به در آورند و به بازجوئی برند و آن جا چشم بسته بازجو به او بگويد چرا مخالف ولايت بودی و زندانی جواب بدهد من هرگز مخالف ولايت نبودم ما آزادی می خواستيم فقط، و بازجو بگويد همين همين يعنی مخالفت براندازی.

شايد بتوان پاسخ را از همين تاريخ نزديک بيرون کشيد.

بعد از سی و يک سال هنوز کسی جواب دقيق ندارد که چرا ناگهان ملت ايران در مدتی کوتاه چنان عليه شاه برخاست که شعار داد تا شاه کفن نشود اين وطن وطن نشود. هنوز عقلای جهان متحيرند که در آن سال چطور همه دنيا عليه شاه چنان برخاست که به تن بيمار وی هم اجازه معالجه و عمل جراحی داده نشد، کاری که با هيچ ديکتاتور خونخواری در قرن بيستم نشده است. آخرين پادشاه ايران تنها کسی بود که با فرياد و کابوس مرگ بر شاه، از شب های تهران گريخت و آن صدا همه جا تعقيبش کرد تا در مسجد رفاعی قاهره دفن شد، در چهارگوشه جهان. دستگاه رهبری آمريکا دورترين نقطه را برگزيد که شکارگاه اختصاصی آمريکاست، يعنی پاناما، اما همان جا هم بزودی گروه های مخالف شکل گرفت. لندن و پاريس و نيويورک و مکزيکو سيتی که از مدت ها پيش برايش ناامن شده بود. يکی جواب بدهد چرا.

در همان روزها که در شهرهای بزرگ تظاهرات وسيع عليه حکومت سلطنتی برپا بود، دهات و روستاها آرام بودند چرا که روستائيان اولا مانند امروز نبود وسيله ای برای ارتباط با شهر نداشتند و خبرشان نبود و ديگر اين که وفاداريشان بيشتر بود، هنوز يک سال نشده بود که چند روستائی در نطنز می خواستند فرزند را در قدوم شاه و همسرش قربان کنند، کاری که شاه به هر روستائی می رفت اتفاق می افتد و جلوگيری می شد. اما بزودی اين سد هم شکست و روستائيان با تراکتور و درشکه خود را به نخستين شهر می رساندند تا مثلا در تظاهرات عيد فطر حاضر شوند و اين ها همه هم ضدسلطنت بود.

همان زمان در کرمان خبرنگاری جلو يک روستائی را گرفت و پرسيد از کجائی و فهميد از روستائی دور آمده است. پرسيد چرا مرگ بر شاه، روستائی زرندی ساده دل با همان لهجه شيرين گفت "يک مرتبه بنده خدا طرف ما را نگرفت، تا همين هفته قبل تو پاسدارخانه بالای سر سرکار استوار نشسته بود. يک دفعه به استوار غضنفر نگفت اينقدر دل مردم را نريز و هول در دل جوان ها نينداز".

آن موقع يک فيلم ديگر هم ديديم، يک روستائی اصطهباناتی قصه ديگری تعريف کرد. گفت "همان سال که آقامالعلی ده بالائی مقرری پاسدارخانه را نداد، يعنی نداشت بدهد چون خشگسالی بود، بچه اش را بردند اجباری، يک ماه بعدش خبر رسيد بچه را انداختن آب خنگ بخورد، آقا مالعلی خودشان را رساند به شيراز و پرسيد چرا. گفتند به شاه فحش داده، گفت او نبود عوضيش گرفتين، من بودم فحش دادم، اين يتيم مانده فحش نداد، من بدبخت بودم آن هم به تاريکی فحش دادم، به نداری فحش دادم، به ظلم خانه خراب فحش دادم."


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016