دوشنبه 31 فروردین 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نامه مسعود بهنود به سيدمحمود دعايی در رابطه با کتاب خاطرات دعايی، اعتماد

مسعود بهنود بعد از خواندن کتاب «گوشه يی از خاطرات سيدمحمود دعايی» که با محوريت خاطرات اين روحانی از انقلاب و ناگفته هايی از دوران همراهی او با امام خمينی منتشر شده است دست به قلم برده و نامه يی به سيدمحمود دعايی نوشته و احوال خودش را بعد از خواندن کتاب شرح داده است. در نامه مسعود بهنود روزنامه نگار به سيدمحمود دعايی که سال هاست روزنامه اطلاعات را اداره می کند چنين آمده است؛



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


سلام و ادب خدمت جناب دعايی

القاب و آداب به کار نبردم که سخن بی پيرايه گفته باشد از صميم دل و شميم جان.

کتاب گوشه يی از خاطرات سيدمحمود دعايی را دوست عاليقدر به من رساند که الحق بهتر نماينده يی است از جانب شما و طرز فکرتان در ديار غريب و خانه استيجاری موقتی ما. کنارش ننهادم تا تمام نشد. و تازه وقتی که نگاه از صفحاتش برگرفتم انگار که همانند فيلمی همه اين سی، چهل از برابر چشمانم گذشت.

من که در جنابعالی جز صداقت و صفا سراغ نکرده ام، البته که عجب نيست که از گفته های شما هم همين به مشامم رسيد. اما طرفه حکايتی شخصی هم رخ داد که چون از مرحمت شماست بايد برايتان می گفتم. وقتی قرائت کتاب به پايان رسيد برگشتم به صفحه شش و نامه يی و گلايه يی را بار ديگری خواندم. ناگهان اشکم سرازير شد. آری غربت همچون زندان است و آدمی در آن بيش از هميشه خود نازک است و سريع التاثر، اما از چه بود اين تاثر؟

اولش از ظلمی بود که بر سيدی می رفت که باور دارم ظلمی به کس نکرده است. خدايا تو شاهدی اما بعدش آرامشی در درونم حاکم شد. انگار کسی در درون گفت وقتی با کسی چون سيدمحمود دعايی چنين شود، تو چه می گويی که گلايه داری و شکايت. سعدی تو کيستی که در اين حلقه کمند چندان فتاده اند که ما صيد لاغريم.

من هرگز بر اين گمان نبوده ام که جايگاهی دارم که شاعر آن را بارگه داد ديده است وقتی در گله از سرنوشت تبهکاران را تنبه داده که جز خذلان نصيب نخواهند برد، اما هميشه گمانم اين بود که روزگار به از اين هم می شد با ما سر کند که نکرد. با خواندن اين نامه و گلايه، انگار باران رحمتی باريد و هرچه گلايه داشتم شست و برد. و به جايش طمانينه يی نشست و نوعی رضايت به داده.

گفتم اگر برای شما ننويسم گناه است. وجود ذيجود شما نخواسته و از دور هم منبع رحمت است.

خداوند همچنان که تا حالا شما را با آبرو و عزت گذاشته، همواره عمر در اين مقام تان بدارد.

زياده جسارت است.

مسعود بهنود





















Copyright: gooya.com 2016