گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
12 شهریور» گفت و گو با فريده غيرت وکيل بهمن احمدی امويی در باره آخرين وضعيت پرونده موکلش، دويچه وله10 شهریور» غم را به قدرت تبديل کنيم، نامه ژيلا بنی يعقوب به همسر زندانی اش بهمن احمدی امويی 10 شهریور» گفتگوی "روز آنلاين " با برادر بهمن احمدی امويی در باره آخرين وضعبت پرونده اين روزنامه نگار زندانی 10 شهریور» بهمن احمدی امويی همچنان از حق ملاقات محروم است، کانون زنان ايرانی 7 شهریور» برای روزنامه نگاران در بند: بهمن و احمد و سعيدها، زهرا مشتاق
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! مروری بر کتاب بهمن احمدی امويی و عبارت غريب اش، محمد معماریعجب. چه بازی هايی دارد اين روزگار. شک ندارم که خودتان هم وقتی اين متن را می نوشتيد اين چنين ايامی را در ذهن تان تصور نمی کرديد. ياد چهار سال گذشته می افتمدوست زندانی ام، آقای بهمن احمدی امويی در خانه يکی از دوستان مشترک مهمانم. قفسه کتاب های اش وسوسه ام می کند. سرک می کشم و ديد می زنم کتاب ها را. کتاب شما هم آن جاست رديف بالا. اقتصاد سياسی جمهوری اسلامی ايران که با اقتصاد دانان معتبر و صاحب منصب نظام گفتگو کرده ايد. گذاشته بين کتاب های سياسی. می پرسم که خوانده است؟ می گويد هنوز نه. از قفسه برمی دارم. روی کاناپه لم می دهم و شروع به ورق زدن می کنم. صفحه اول نوشته است تقديمی از طرف ژيلا. می گويد وقتی رفته بودم دفتر روزنامه سرمايه برای ديدن ژيلا بنی يعقوب لطف کرده اند بهم داده اند. می خندم. يادم می آيد که ژيلا خانوم چندسالی ست که قول داده به من هم نسخه ای از کتاب تان را بدهد و من هم چنان منتظرم. هر سال نمايشگاه کتاب به غرفه گام نو که می روم وسوسه می شوم که بخرم اش ولی خب کتاب را وقتی از نويسنده هديه می گيری خواندن اش چيز ديگری است. شروع می کنم به خواندن مقدمه اش. سال ۸۱ نوشته شده است. به پاراگراف آخر می رسم. عبارت غريبی نوشته ايد: عجب. چه بازی هايی دارد اين روزگار. شک ندارم که خودتان هم وقتی اين متن را می نوشتيد اين چنين ايامی را در ذهن تان تصور نمی کرديد. ياد چهار سال گذشته می افتم. انتخابات پرتنش رياست جمهوری ۸۴. از دکتر معين حمايت می کرديد و از فعالان ستادش بوديد. يادم است مقاله مفصلی نوشته بوديد در نقد کارنامه دولت هاشمی. فکر می کنم زمانی بود که قوچانی و عطريانفر آن مصاحبه معروف را در ويژه نامه شرق در حمايت از هاشمی انجام داده بودند. بارها برنامه های اقتصادی دوران رياست جمهوری هاشمی را به نقد کشيده بوديد. انتخابات به دور دوم کشيد و شما همچون بسياری ديگر از دوستان مان به ناچار به اردوگاه حاميان هاشمی پيوستيد. اما ديگر کار از کار گذشته بود. همه ديديم آن تبعيض و شکاف عظيمی که در دوران هاشمی نطفه بست و در هشت سال اصلاحات خاتمی پا گرفت چگونه احمدی نژاد را به پاستور فرستاد. بگذريم. نوشته ايد که بسياری از گره های کور اقتصاد سياسی ايران را بايد از زبان موسوی و هاشمی بشنويم و گفته ايد که جلد دوم کتاب تان را به گفتگو با اين دو شخصيت کليدی نظام اختصاص خواهيد داد. با خود می انديشم آيا امکان خواهد داشت؟ موسوی و هاشمی دو نامی که اکنون تبديل به خط قرمزهای نظام شده اند. عجب بازی هايی دارد اين زمانه ی ملون. مگر می شود؟ اولين گفتگوی تان با عزت الله سحابی است. چند صفحه ای می خوانم. تکان دهنده است. با لذت غرق مطالعه اش می شوم که يکی ديگر از دوستان به شوخی اعتراض می کند که آمده ای مهمانی يا کتاب خوانی؟ می خواهم توضيح دهم که کتاب چقدر جذاب و خواندنی است که ياد يکی از پست های وبلاگ مسعود بهنود هجرت کرده می افتم. چند سال پيش بود که در وبلاگ اش از کتاب تان گفته بود. ظاهرا بهنود خان لندن نشين پس از ماه ها انتظار نشسته اند جلوی تلويزيون که بازی حساس منچستر - چلسی را ببينند که اين کتاب به دست شان می رسد. می نشينند به تورق کتاب که غرق خواندن اش می شوند و همه را يک جا می خوانند. چشم که باز می کنند می بينند جلوی تلويزيون خاموش نشسته اند و بازی هم تمام شده و تماشای اش را از دست داده اند. بعد می نويسند که درست است که بازی تيم محبوب ام را از دست دادم اما کتاب آن قدر مهم و جذاب و خواندنی بود که پشيمان نباشم. خاطرم است همان موقع ها وقتی اين را به ژيلا خانوم گفتم گفت که خودم هم آن پست را خوانده ام و راست اش به بهمن حسودی ام شده است که بهنود چنين تعريفی ازش کرده اند و تاکيد کردند که اين را به شما نگويم که خب من هم که نگفته ام. فقط لطف کنيد اين را از من نشنيده بگيريد آخه خودتان که می دانيد... رمضان است و می گويند که هم چنان در انفرادی هستيد. بيش از دو ماه است. بستگان تان نگران تان هستند و ما نيز هم. يک بار از زيدآبادی بزرگوار و نستوه شنيدم که در انفرادی به زندانی فقط قرآن و احتمالا نهج البلاغه می دهند. می دانم که مذهبی هستيد و مطمئنم در اين روزها و شب های عزيز و مبارک که همگی مهمان درگاه پروردگاريم کلام خدا در آن سلول گرم و کوچک مونس و آرام بخش تان است. يادم می آيد که سال ها پيش شريعتی نازنين چه زيبا از احوال تنهايی هايش در انفرادی طاغوت نوشته بود. بی صبرانه انتظار آزادی تان را می کشيم تا مقدم تان را پاس بداريم که چه نيک و سزاوارانه حرمت آزادگی را پاس داشته ايد. هميشه سربلند باشيد قلندر بی باک. Copyright: gooya.com 2016
|