جمعه 15 آبان 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

باز هم حضور چشمگير زنان و دختران جوان، گزارش تازه ای از تظاهرات ۱۳ آبان (بخش دوم)، بابک سهرابی

در خيابان کريم خان زند هر چه به طرف ميدان هفت تير يا وليصر می رفتم به تراکم جميعت افزوده می شد و همينطور همهمه و صدای شعارهای اعتراض آميز بيشتر و بيشتر می شد. در حوالی پل کريمخان گروهی حدودا سی چهل نفره که در دست چند تا شان بی سيم ديده می شد مشغول شعار دادن به طرفداری از دولت و رهبر بودند و به راحتی مسير پل تا ميدان ۷ تير را در پناه نيروهای بسيجی و پليس ضد شورش طی می کردند و به اين ترتيب مانع تجمع گروه های جنبش سبز می شدند. ولی مردم در پياده رو ها ايستاده بودند و آنها که سنشان قد می داد با ديدن اين صحنه خاطرات اوائل انقلاب و همان گروه های چماق داری که هر گونه گردهمائی و تظاهرات غير دولتی را برهم می زدند را به ياد می آوردند.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


از ميدان هفت تير به طرف شمال جمعيت در تمام خيابانها پخش شده بودند و هر چند صد متر يکبار يک گروه از کوچه ای خارج می شد و شعارهای ضد دولتی و اعتراضی خود را سر می داد و با سر رسيدن موتور سواران بسيج دوباره پراکنده می شد. همين ماجرا در خيابان‌های قائم مقام تا ميدان آرژانتين و وزرا و ولی عصر تا پارک ساعی و در خيابانهای تخت طاووس و عباس آباد هم جريان داشت.

در چنين وضعيتی نيروهای بسيجی به علت پراکندگی محل های حضور مردم سردرگم بودند و دائم در خيابانها مشغول بالا و پائين رفتن بودند. اين سردرگمی از طرفی باعث سرگرمی مردم شده بود ولی از طرف ديگر منجر به خشونت بيش از حد اين نيروها شده بود که به محض رسيدن بدون توجه به مرد يا زن بودن مردم و سن و سال آنها فقط به کتک زدن با باتوم و پخش اسپری گاز فلفل در صورت مردم اقدام می کردند.

در يک مرحله که من شاهد آن بودم مردمی که در داخل راهرو ورودی ساختمانی پناه گرفته بودند در زمان عبور موتورسواران بسيجی اقدام به هو کردن و ايجاد سر وصدا کردند که بلافاصله مواجه شدند با يورش اين نيروها به ساختمان و باز کردن درورودی. با لگد و باتوم و اسپری گاز افتادند به جان مردم و با انواع و اقسام فحش و تهديد برای بقيه که به طبقات بالاتر پناه برده بودند خط و نشان کشيدند. ديدم که در اين حمله يک مرد حدودا ۵۵ ساله به شدت کتک خورد و چندين زن ومرد ديگر با اسپری گاز فلفل مورد هجوم قرارگرفتند.

اين وضع در آن محل و خيابانهای اطراف تا حدود ساعت ۲ بعد از ظهر ادامه داشت و دسته دسته جوانان دختر وپسر با حضور در خيابان ها با همان شور و شوق و قاطعيت روزهای ابتدائی ِ اعتراضات به شعار دادن مشغول می شدند.

شعارهای جديدی که من در اين روز در سطح شهر شنيدم عبارت بودند از:
نه شرقی نه غربی دولت سبز ملی
جنبش سبز ايران بمب اتم نمی خواد
سفارت روسيه لانه جاسوسيه
توپ تانک کهريزک ديگر اثر ندارد

شنيدم که در همين روز در بسياری از مدارس دانش آموزان به صندلی معلمان نوار سبز بستند و با رنگ سبز به استقبال اين روز رفتند. همينطور در انتخابات شوراهای دانش آموزی نام ميرحسين موسوی به عنوان برنده از درون صندوقها بيرون آمد.

از نکات بسيار جالب در مشاهدات امروز يکی آرامش مردم با وجود تمام اين خشونت ها بود که حتی از آتش زدن سطل های زباله هم به صورت يک نشانه اعتراضی خودداری می کردند.

نکته ديگر تنوع نيروهای امنيتی و انتظامی بود، از پليس پيشگيری گرفته تا پليس ضد شورش و نيروهای بسيج و لباس شخصی. واقعا در اين زمينه نمی توان دست آوردهای اين دولت را کتمان کرد.

اما مهمتر از همه چيز عزم و اراده مردم به خصوص جوانان و باز بيشتر حضور زنان و دختران جوان در اين تظاهرات بود که حتی در بسياری از موارد از مردان هم پيشی می گرفتند. اين نسل که تقريبا همه در همين جمهوری اسلامی به دنيا آمده و بزرگ شده اند و به مدرسه و دانشگاه اين حکومت رفته اند و سالها زير بمباران تبليغاتی و ايدئولوژيک حکومت که از طريق تلويزيون و راديو و فيلم و نماز جمعه و کتب درسی و ... اعمال می شد قرار داشته اند امروز به بزرگترين معضل اين حکومت تبديل شده اند.

خوشبختانه حکومت های ديکتاتوری هرگز از تاريخ و سرنوشت همگنان خود درس نمی گيرند و همانطور که نسل تحصيلکرده و دانشگاهی دست پرورده حکومت پهلوی در سرنگونی آن نقش بزرگی باز کرد، امروز هم اين نسل جوان و دانشگاهی در راه دستيابی به حقوق دمکراتيک و مدنی خود از هيچ تلاشی کوتاهی نخواهد کرد و از هيچ تهديدی، نه دنيوی و نه اخروی، نمی هراسد.

در پايان هم خاطره‌ی جالبی از اين روز را برايتان نقل می کنم. در ميانه های خيابان مطهری خانمی که از چند خيابان آن طرف تر جلوی من حرکت می کرد، رفت جلوی يکی از اين نيروهای ضد شورش که با آن لباس و سپر و تجهيزات بيشتر به يک "لاک پشت نينجا" شبيه بود و از او پرسيد برای رفتن به ونک کدام مسير را بايد انتخاب کند. جوان مامور هم مدتی هاج و واج به او خيره شد و بعد از اصرار آن خانم با باتومش سمت خيابان شريعتی را نشان داد. آن خانم اعتراض کرد که ونک در مسير مخالف قراردارد و باز آن مامور هاج و واج به او خيره ماند. من خواستم آن خانم را راهنمائی کنم و مسير را نشانش دهم که او با خنده به من گفت: خودم بلدم آقا، فقط می خواستم مطمئن بشم که اين افراد را از جائی آورده اند که نه تهران را می شناسند و نه تهرانی ها را و نه حتی بلدند درست و حسابی فارسی حرف بزنند!!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016