گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
17 آبان» مايوسترم کردی خان دايی! تقی مختار2 آبان» مايوسم کردی خان دايی! درباره سخنرانی آقای عطاءالله مهاجرانی در واشنگتن، تقی مختار
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! مايوسترم کردی خان دايی! (بخش دوم)، تقی مختارتاييد اين سخن را میتوان در بخش کوتاهی از مقاله شهابالدين شيخی تحت عنوان «شعار ما و چماق شما» که روز دوشنبه چهار آبان در پايگاه اينترنتی «روز» منتشر شد ديد: «اين مردمی که روزگاری با چوب و چماق میخواستند بساط يک حکومت جور و ستم را برچينند، در طول زمان چماقهاشان را زمين گذاشتند و قلم به دست گرفتند و به جای فحش شعار دادند. اما اين جنبش که حتی در آغاز حرکتش با کمترين شعار و در هفته اول اين اعتراضات تنها با علامتی که با دستهاشان به يکديگر نشان می دادند، آغاز شد و سکوت بزرگترين فريادشان بود، پاسخی جز چوب و چماق و باتوم و گلوله نيافت. امروز هم جدیترين تغييری که مردم در حرکتشان دادهاند تبديل همان سکوت به شعارهايی بسيار هوشمندانه و گاه بسيار حاضرجوابانه است. اکنون بزرگترين و خشونتبارترين حرکت مردم قدم زدن در خيابانهای شهر و برآوردن شعار است. اما کوچکترين خشونت گروه مقابل فرود آوردن چماق است بر سر اين مردم. در اين راه نه حرمت مرد میدانند و نه حرمت زن، نه حرمت سن و سال میدانند و نه حرمت روحانی و غيرروحانی... مردم اين جامعه بعد از سی سال ياد گرفتند که از چماق و چوب به دست گرفتن در راهپيمايیهاشان به تجمع و راهپيمايیهای چند ساعته سکوت برسند. اما حاکمان و مزدوران حاکمان همين جامعه هنوز نتوانستهاند به دوران حکومتمداری مبتنی بر خرد برسند و هنوز از ابزارهای اولين مرحله حکومتمداری مبتنی بر زور عريان سود میجويند.» مطمئنا آقای مهاجرانی اينقدر هوش و ذکاوت دارد که دريافته باشد مقصود من از قيصرهايی که در مقاله قبلی به آنها اشاره کردم همين جوانهايی هستند که مطالبی از نوع آنچه را که در بالا آوردم مینويسند و بر زبان میآورند. با اين همه ايشان مثل پدر معنوی خودشان، خمينی سفسطهباز و دروغپرداز، خدعه به کار گرفته و چنين وانمود کرده است که من چاقوی ضامندار تيز کرده و میخواهم سر فرصت يک يک جنايتکاران را مجازات کنم. يک چنين دروغ و تهمتی ـ آن هم از زبان يک وزير سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی ـ چنان سخيف و رذيلانه است که نيازی به پاسخ ندارد. ولی، با اين اوصاف، ديدم اين حرف از دايره سنجش اهل قلم به دور نمانده و اتقاقا جوان روزنامهنگاری که او نيز ناگزير از جلای وطن شده است واکنش نشان داده و يادداشتی در اين زمينه منتشر کرده است که تاملی بر آن خالی از فايده نيست. يادداشت مذکور را روزبه ميرابراهيمی تحت عنوان «جناب دکتر مهاجرانی! روح «سبز» زبان «سرخ» نمیخواهد» نوشته و روز پنج آبان در وبلاگ خودش درج کرده است. بخشهايی از اين يادداشت چنين است: «میدانيد که به لحاظ نگرش سياسی همداستانی زيادی با شما و ديگر اصلاحطلبان ايرانی داشته و دارم و کارنامه و نوشتههای به جا ماندهام در طول سالها قلم زدن در عرصه روزنامهنگاری ايران، چه در ايران و چه در بيرون از ايران، گويای اين ادعا است... با بسياری از نکتههای بيان شده در نوشته شما همنوا هستم اما لحن تلخ و گزندهاش را از جنس روح سبزی که بايد مناديانش داشته باشند دور يافتم... نوشتهايد سبزی مورد نظر دوستان منتقد شما سرخی میزد و گاه سرخ سرخ بود. آنان جنبش را مرحلهای و مقدمهای برای انقلابی تازه تلقی میکردند که در يک کلام بساط جمهوری اسلامی را بر خواهد چيد... اين سخن تازهای نيست؛ سی سال است که مجاهدين خلق و سلطنتطلبان بر همين موضع پای فشردهاند؛ در واقع آنان سرخند. در ادامه نوشتهايد سرخها جنبش سبز را فرصتی ديدهاند که بر اين موج بنشينند و به مقصدی که میپسندند، راه يابند. شعار جمهوری ايرانی در حقيقت شعار اين گروه میتواند تلقی شود. [و] عملا کسانی را که شعار «جمهوری ايرانی» دادهاند را «سرخ» ناميدهايد و سرخها هم در نوشته شما امثال «مجاهدين خلق و سلطنتطلبان» هستند... به عنوان يک شهروند نگران از سرنوشت کشورم حق دارم نگران باشم که نکند روشنفکران و متفکران کشورم واقعيت را آنگونه میبينند که دوست دارند نه آنگونه [که] هست. در بخش ديگری نوشتهايد: «میخواهند در آينده ديگر نام و نشانی از اسلام و انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی باقی نماند. اين رويکرد، از آنجا که میداند چنين هدفی به آسانی به دست نمیآيد، میکوشد حمايت آمريکا و غرب را جلب کند و به زبانی سخن بگويد که به گوش آمريکا و حتی اسراييل شيرين بيايد. شعار نه غزه، نه لبنان هم با چنين پنداشتی شکل گرفت.» اين «میخواهند» را در مورد «سرخ»های مد نظرتان نوشتهايد اما فکر میکنم آن «خواستن» را سرخها نيستند که در حال تحققاش هستند بلکه عملکرد حاکميت جمهوری اسلامی در شرايط کنونی بيشترين تلاش را دارد که حاصل اين تلاش دقيقا همينهاست که شما نوشتهايد... تعجب کردم از اين استدلال. چون اگر تنها چند هفته به مانند شهروندی معمولی در طول دو سه دهه اخير در ايران در ميان مردم، در خانهها و کوچهها و تاکسیها و... بوديد دلخوری و دافعه مردم را نسبت به توجهات و هزينههای مالی و معنوی حکومت به همنوعان فلسطينی و لبنانی به راحتی لمس میکرديد. آيا نبايد به آن مردی که برای تهيه سفره خانوادهاش مجبور است چند شيفت کار کند حق داد که وقتی خبر کمکهای گاه و بیگاه و ريز و درشت اين مقام و آن مقام به مردم کشوری ديگر را میشنوند عصبانی باشد و اگر فرصتی يافت همين «داد» را فرياد زند. اين بخش از نوشتهتان را نير آنگونه تفسير میکنم که شايد ناخواسته واقعيت را آنگونه که دوست داريد میبينيد و نه آنگونه که هست... وقتی آينده برای نسلهای آينده سبز خواهد شد که همه در کنار هم باشيم و زندگی را تجربه کنيم؛ حال هر کسی با هر ديدگاه سياسی میخواهد باشد. آيا در آن حکومتی که میخواهد حقوق ملت را تضمين کند بخشی از ملت هم حق دارند متفاوت با «ما» بيانديشند و فعاليت کنند يا نه؟ با «سبز» و «سرخ» کردن اين و آن و مسلمان و غيرمسلمان ناميدن انسانها روح سبز و رحمانی نهضت سبز را مخدوش نکنيم.» به اين ترتيب روشن است که در باور به اين که اهداف «جنبش سبز» متعدد، رنگارنگ، متنوع و چند وجهی است من تنها نيستم. و توجه داريد که در اينجا فقط به نمونههايی اشاره کردم از نظرات اولا جوانها و دوما کسانی که در داخل و خارج کشور زندگی میکنند و به وضوح وابسته به محافل و گروههای اصلاحطلباند تا نشان داده باشم که در درون خود اصلاحطلبان هم امروز ديگر پيروی از «جنبش سبز» نشانه پيروی از خواستهای آقايان موسوی، کروبی، خاتمی و به طريق اولی کسانی مثل آقای مهاجرانی نيست. حالا اضافه کنيد بر اين ديدگاهها نظرات بخشهای گسترده ديگری از جامعه ايران، چه در داخل و چه در خارج از کشور، را که اساسا «غيرخودی» و دگرانديش خوانده میشوند و هر يک از زاويهای نظام موجود را نفی و طرد میکنند و خواهان برچيده شدن بساط آن هستند. به عقيده من، هدف بزرگ و نهايی «جنبش سبز» چيزی جز اين نيست و نمیتواند هم باشد زيرا اينطور که از قراين بر میآيد اکثريت آن بخش از مردم ايران که فکر میکنند و برای سرنوشت خود و جامعه خود اهميت قايل میشوند خواهان تغييرات اساسی و ساختارشکن هستند و از اين زاويه است که «جنبش سبز» خاطره انقلاب سال ۵۷ را در آنها زنده میکند و میخواهند کاری کنند که يک دگرگونی اساسی در مملکت ايجاد بشود. اغلب روشنفکران، فعالان سياسی، روزنامهنگاران و تحليلگران سياسی ايرانی و غير ايرانی بر اين باورند که امروز در ايران يک رنسانس واقعی در جريان است؛ آتشی در زير خاکستر میسوزد و میکوشد راهی به بيرون باز کند. مردم احساس میکنند همه زندانی و اسير حکومتی هستند که مجريان آن خود را تابع هيچ قانونی، حتی قانون خودشان، نمیدانند. و جامعه بیقانون تبديل شده است به جامعهای بیاخلاق که هر کس در آن به هر شکل که میتواند و از دستش بر میآيد امور خود را میگذراند و هيچ کس از فردای خود که هيچ، از يک ساعت ديگر خود و خانواده و وابستگان و دوستان و آشنايان و همشهريانش خبر و نسبت به آن اطمينان ندارد. يک چنين جامعهای دير نخواهد پاييد که از هم گسيخته و دچار پريشانی و اضمحلال بشود. در اين ميان، البته، چشمههای خشم به جويبارهای کينه و از آنجا به رودها و رودخانههای عصيان و سپس به دريايی توفانی میپيوندند که امواج سرکش آن روزی همه را به کام خود فرو خواهد برد. سرکوب مستمر و مداوم خواستها و سرپوش نهادن بر انرژی سياسی و اجتماعی جامعه باعث خواهد شد تا بالاخره روزی آن انفجار بزرگ که همه ما از آن پرهيز داريم رخ دهد؛ همان انفجاری که مردم از آن به نام «انقلاب» ياد میکنند و آقای مهاجرانی هم به طعنه و تمسخر گفته است که «اگر اتفاق بيفتد، يک کمدی تمام عيار خواهد بود.» پيداست که آقای مهاجرانی علیرغم اين که چيزی حدود پنج سال است که در اثر دسيسه سياسی همقطاران سابق خودش، با بهرهبرداری از برخی مشکلات شخصی و خانوادگی ايشان، ناگزير شد فلنگ را بسته و به غربت پناه آورد، هنوز و همچنان احساس میکند نه تنها زير پايش قرص است بلکه در آينده نزديک و پس از يکسره شدن کار محمود احمدینژاد و سيد علی خامنهای، او به وطن اسلامی برخواهد گشت و دوباره بر مسند صدارت تکيه خواهد زد. و از اين روست که انقلاب فردا را يک کمدی تمام عيار میبيند در حالی که اگر از خوش خيالی بيرون میآمد در میيافت که سقوط رژيم آخوندی در مايه يک «کمدی ـ تراژيک» واقعی خواهد بود که ما را در عين خنده به گريه خواهد انداخت. من نمی دانم در چنان روزی آقای مهاجرانی به خاطر از کف رفتن حکومت اسلامی مطلوبش تا چه حد غمگين و افسرده خواهد بود ولی آنچه میدانم اين است که در آن روز هيچ يک از ما چاقوی ضامنداری در جيب نخواهيم داشت تا برکشيم و سينه او و دوستانش را بدريم. اين کار از ما بر نمیآيد، ولی در سی سال گذشته ديدهايم که حکومت اسلامی هميشه با توسل به چاقو و چماق از مردم بیدفاع نسق گرفته و امانشان را بريده است. در همان اول انقلاب هم آقای خمينی با چاقو بود که به ميدان آمد؛ همان چاقويی که دستهاش را به مرحوم مهندس بازرگان داد و تيغهاش را پيش خود نگه داشت تا زورش را با آن به رخ مردمی که مغلوب انقلاب اسلامی او شده بودند بکشد. نه، هيچ کدام از ما که به «جنبش سبز» پيوستهايم اهل چاقو و چاقوکشی نيستيم و میدانيم که خواست اصلی و نهايی «جنبش سبز» میبايد با توسل به روشهای غيرخشونتآميز و از طريق مبارزات مدنی تا جايی پی گرفته شود که همه با هم برای برگزاری رفراندومی برای تعيين سرنوشت سياسی کشورمان آماده شده باشيم. و ديگر اين که، میماند گوشهها و کنايههای سخفيف و نازلی که آقای مهاجرانی در جوابيه خود زده است به شخص من؛ همراه متلکهايی از قبيل اين که مرا «يک هنرپيشه سابق سينما» خوانده که «در آستانه هفتاد سالگی هنوز بوی قيصر میدهد» و غيره... در اينجا هم باز میبينم که ذات ايشان همان ذات معروف آخوندی است و علیرغم اين که ناسلامتی وزير فرهنگ حکومت اسلامی بوده هنوز نمیداند که «هنرپيشگی» يک پست و مقام و منصب نيست که با برکنار شدن شخص از آن بتوان او را مثلا «وزير سابق» خواند. هنرپيشگی و هنرمندی يک ويژگی، يک مهارت، يک تخصص و يک امتياز است که تا دم مرگ با اهل آن میماند؛ کما اين که من از هنگام جوانی تا به حال، همچنان، در کنار نويسندگی و روزنامهنگاری، هر وقت فرصتی و رخصتی فراهم آمده، در عرصههای سينما و تئاتر بازيگری و کارگردانی و نقشآفرينی هم کردهام و در آينده باز هم خواهم کرد. اما، اشاره آقای مهاجرانی به حرفه هنرپيشگی «يکی از افرادی که نقدی بر صحبت» ايشان نوشته، نگفته پيداست که کنايهای است بر قايل بودن تخفيف و تحقير نسبت به حرفه يا هنر بازيگری و هنرپيشگی؛ و باز همان نگاه آخوندی! و عجيب است که اين آقا که در کنفرانس انستيتوی واشنگتن برای اظهار فضل در مقابل آمريکايیها مرتب اسم از ويليام فالکنر و والت ويتمن و داستايوفسکی و فرانتس کافکا میبرد تا نشان بدهد که اهل فکر و انديشه و ادب و هنر هم هست، چرا نمیداند که اين آمريکايیها برای بازيگرهای حتی سينمای هاليوودی خودشان هم چنان ارج و قربی قايلند که رونالد ريگان را به سمت رياست جمهوری و آرنولد شوايتزينگر اتريشی را به سمت فرماندار يکی از مهمترين ايالتهای خودشان انتخاب کردهاند! و ما هنوز فراموشمان نشده است که روزی روزگاری خانم ملينا مرکوری بازيگر يونانی سرشناس هم توانست بر مسند وزارت فرهنگ و هنر آن کشور تکيه بزند. و نمیدانم چرا در «آستانه هفتاد سالگی» بودن من ـ که البته هنوز پنج شش سالی با آن فاصله دارم، و ظاهرا میبايد فصل دانايی و پختگی انسان شناخته شود ـ مايه ريشخند آقای وزير سابق فرهنگ و هنر اسلامی شده است! آيا کسی راز اين نکته را میداند؟ نه، حالا ديگر جا دارد رو کنم به آقای مهاجرانی و مستقيم در چشم ايشان بگويم که «با آن رفتار و کنش سياسی و اين طرز فکر و اخلاق شخصی، متاسفانه، مايوسترم کردی خان دايی!»
۱ ـ منظور صفحه مخصوص سرمقاله در هفته نامه«ايرانيان» است. ۲ ـ هفته نامه «ايرانيان» ۱۳ سال است که با مديريت و سردبيری من در واشنگتن، پايتخت ايالات متحده ، چاپ و منتشر میشود. Copyright: gooya.com 2016
|