شنبه 23 آبان 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

دوباره بر می‌گرديم! الاهه بقراط، کيهان لندن

الاهه بقراط
بيست سال پيش، در چنين روزهايی، مردمی که چهل سال در يک نظام کمونيستی پرورش يافته بودند، با چکش و کلنگ به جان ديوار برلين افتادند و يک بار ديگر ثابت شد هيچ نظام ايدئولوژيک و خودکامه‌ای پايدار نيست و من که بر اين باورم تبعيد نه تنها در ترک وطن، بلکه در بازگشت به آن معنا می‌يابد، نمی‌دانستم در آن هايم پناهندگان در "برلين غربی" انتظاری را آغاز کرده‌ام که اکنون بيست سال از آن می‌گذرد. حتی همان زمان خيلی ها معتقد بودند ديوار برلين هنوز صد سال ديگر بر جا خواهد بود. امروز که برخی سخنان آن روزها از رسانه‌ها پخش می‌شود، آدم به ياد حرف های برخی از ايرانيان در همين روزها می‌افتد!

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


www.alefbe.com

«مخالفان رژيم دوباره به خيابان‌ها بازگشتند». اين مفهومی است که معمولا رسانه‌های غربی درباره تظاهرات مردم که در ماه‌‌های اخير به هر مناسبتی تکرار شده و هر بار روشنی و صراحت بيشتری يافته است، به کار می‌برند. تنها اميد به پيروزيست که می‌تواند مردم را با وجود سرکوب خشن دوباره به خيابان‌ها باز گرداند.

سخن از پيروزی است
ميرحسين موسوی، يکی از نامزدهای معترض به نتيجه انتخابات ۲۲ خرداد که تا به امروز جايگاه خود را در کنار مردم حفظ کرده است، در چهاردهمين بيانيه خود که روز نهم آبان به مناسبت سی‌امين سالگرد اشغال سفارت آمريکا توسط «دانشجويان خط امام» منتشر شد به اين «پيروزی» چنين اشاره می‌کند: «اين روزها هر نگاهی که به نگاهی می‌افتد از پيروزی می‌پرسد. کی به آن می‌رسيم؟ چه چيز ما را به آن می‌رساند؟ کدام قدم و اقدام آن را به پيش می‌اندازد؟»
اشاره به «پيروزی» در اين بيانيه و اساسا طرح آن در لحظه کنونی، به دو دليل از اهميت برخوردار است. يکی اينکه، نشانگر گذار جامعه از دورانی است که به اميد «اصلاحات» از خود مايه گذاشته و نتيجه‌ای نگرفته بود. پرسش آن دوره بيشتر به شکست باز می‌گشت: چرا شکست خورديم؟ چرا نشد؟ و حالا چه خواهد شد؟ در برابر، آينده‌ای تاريک و مبهم قرار داشت که دولت احمدی‌نژاد آن را تيره‌تر ساخت.
دومين دليل اهميت سخن گفتن از «پيروزی» در شرايط کنونی اين است که نشان می‌دهد جامعه پس از آن گذار، به مرحله مخالفت و مبارزه رو در رو گام نهاده است. تا يک مبارزه‌ تمام عيار در کار نباشد، دليلی برای سخن گفتن از پيروزی وجود ندارد. اهميت مژده «پيروزی» در بيانيه موسوی به واقعيت و دورانی بر می‌گردد که در آن، مردم نقش محوری و تعيين‌ کننده بازی می‌کنند.
اين واکنش خودجوش مردم بود که معادلات زمامداران جمهوری اسلامی، نامزدهای معترض، تحليل‌گران و احزاب سياسی و سرانجام کشورهای خارجی را تماما بر هم زد. يادآوری يک تجربه بی‌‌مناسبت نيست. اين روزها بيستمين سالگرد فروريختن ديوار برلين و اتحاد دو آلمان است. بيست سال پيش، در چنين روزهايی، من در يک خانه پناهندگان در شمال برلين غربی، بدون آنکه اندکی زبان آلمانی بفهمم، در تصاوير سياه و سفيدی که از يک تلويزيون کوچک پخش می‌شد، شاهد يک رويداد تاريخی بودم. هنگامی که چند روز بعد، در نهم نوامبر، مردمی که چهل سال در يک نظام کمونيستی پرورش يافته بودند، با چکش و کلنگ به جان ديوار برلين افتادند، يک بار ديگر ثابت شد هيچ نظام ايدئولوژيک و خودکامه‌ای پايدار نيست و من که بر اين باورم تبعيد نه تنها در ترک وطن، بلکه در بازگشت به آن معنا می‌يابد، نمی‌دانستم انتظاری را آغاز کرده‌ام که اکنون بيست سال از آن می‌گذرد.
در آن زمان، نه تنها فرانسه و انگليس، بلکه حتی گورباچف هم که از درون نظام اتحاد شوروی برآمده بود و مطلقا قصد براندازی يا فروپاشی آن را نداشت، با اتحاد دو آلمان مخالف بود. تنها سياستمداری که سفت و سخت از صدراعظم وقت آلمان، هلموت کهل (حزب دمکرات مسيحی) در اين اتحاد دفاع می‌کرد جرج بوش (پدر) بود. حتی بسياری از روشنفکران و افراد سياسی هر دو آلمان به اين روند به ديده ترديد می‌نگريستند و با آن مخالفت می‌کردند و معتقد بودند نبايد «عجله» و «تندروی» کرد. معتقد بودند ديوار برلين هنوز صد سال ديگر بر جا خواهد بود. ولی چه کسی را يارای ايستادگی در برابر مردمی است که عزم خود را جزم کرده تا يک تغيير تاريخی را که هنگامش رسيده است، به انجام برساند؟ امروز که برخی سخنان و گفتگوهای آن روزها از رسانه‌ها پخش می‌شود، آدم به ياد حرفهای برخی از ايرانيان در همين روزها می‌افتد!
راست اين است که هيچ کس نمی‌تواند برای حرکت تاريخ و جنبش مردم سناريو بنويسد و آن را تدوين يا کُند و تند کند، حتی اگر واقعا کارگردان باشد يا در مقام وزير ارشاد برای کارگردان‌ها خط و ربط تعيين کرده باشد! در سناريويی که تاريخ بر اساس مجموعه عوامل و شرايط شکل گرفته در طول زمان، تهيه و تنظيم کرده است، مردم نقش اصلی را بازی می‌کنند و بقيه هم بر اساس بنيه و جايگاه و درک و توان فکری خويش، نقشی را که بر عهده‌شان گذاشته شده بازی می‌کنند. پارتی‌بازی هم ندارد! حتی اگر نتيجه سناريوی تاريخ، يک فيلم بد و پر از خشونت مانند انقلاب اسلامی و جمهوری برآمده از آن باشد، باز هم به قول «روسو» اين به وظيفه و مسئوليت مردم باز می‌گردد. مهم اين است که مردم (اکثريت) بتوانند خود تصميم بگيرند. البته نقشی نيز برای کشورهای خارجی در نظر گرفته شده که تنها زمانی تعيين‌کننده می‌شود که مردم به صحنه آمده باشند. بدون حضور مردم، و به برکت حکومت‌های نالايق و بی‌کفايت، کشورهای خارجی فقط می‌چاپند!

اشتباهی به نام تشخيص درست!
در سال‌های اخير که توانايی حکومت حتی در شناخت منافع خود نيز به زير سؤال رفت، تحليل‌های بسياری از کارشناسان ايرانی و خارجی نيز غلط از آب در آمد! آنها به دلايل مختلف راهی را که جمهوری اسلامی در پيش گرفته بود نمی‌ديدند. يکی از اين دلايل که بارها به آن اشاره کرده‌ام، همانا نشاندن ديدگاه و تشخيص خود، به جای ديدگاه و تشخيص زمامداران جمهوری اسلامی است! يعنی تحليل‌گران به جای آنکه خود را به جای حکومت و زمامداران آن بگذارند، و بعد کند و کاو کنند که اگر جای چنين حکومتی با چنين مشخصاتی می‌بودند، چه می‌کردند، حکومت را به عقل و منطق خود مجهز کرده و بعد اين يا آن حرکت را نتيجه می‌گرفتند (برخی هنوز می‌گيرند). روی کار آمدن احمدی‌‌نژاد، در هر دو انتخابات، با چنين تحليل‌هايی تشخيص داده نشد چرا که اين گمان می‌رفت جمهوری اسلامی منافع خود را می‌شناسد و به دنبال شخصيتی است که عمر آن را طولانی‌تر کند. من خود نيز در انتخابات ۸۴ گمان می‌کردم از آنجا که آمدن رفسنجانی به سود رژيم است (و بود!) پس وی از صندوق بيرون خواهد آمد. حال آنکه رژيم بر اين باور بود (و هست) که با امثال احمدی‌نژاد و قبضه کردن قدرت در دست ارگان‌های امنيتی و نظامی، تضمين بيشتری برای بقا خواهد داشت. همين تجربه باعث شد که اين بار با همه شور و حالی که به ويژه جوانان را فرا گرفته بود، من ترديدی نداشتم که احمدی‌نژاد خواهد ماند. از همين رو هر بار نوشتم: اينها نيامده‌اند که با يک انتخابات ديگر بروند! ولی به نظر می‌رسد باراک اوباما و مشاورانش نيز همين اشتباه را تکرار کرده و منافع جمهوری اسلامی را بيش از خودش تشخيص دادند!
ايرانيان بسياری از اينکه اوباما در پيام نوروزی «رهبر» را در کنار ملت ايران قرار داد و در آن به جمهوری اسلامی اعتباری بخشيد که تا کنون از سوی آمريکا از آن دريغ می‌شد، به درستی خشمگين شدند و آن را نشانه خوبی برای جنبش دمکراتيک ايران ندانستند. اوباما اما از اين هم فراتر رفت و گذشته از پيغام و پسغام‌ پنهان، درست يک روز پيش از ۲۲ خرداد نامه‌ای به «رهبر» نوشت. فعلا اين دو حرکت را داشته باشيد تا بعد.
به ياد می‌آوريد که بلافاصله پس از شروع رياست جمهوری اوباما بحث رابطه با ايران دوباره داغ شد؟ اين را هم به ياد می‌آوريد که يک عده می‌گفتند اوباما نبايد منتظر نتيجه انتخابات جمهوری اسلامی بماند چرا که تصميم‌گيرنده نهايی در مورد برنامه اتمی «رهبر» است و فرقی نمی‌کند چه کسی رييس جمهوری باشد، و عده ديگری معتقد بودند اوباما بايد تا نتيجه انتخابات در ايران صبر کند؟ حالا از کنار هم گذاشتن آن دو نامه و اينها چه نتيجه‌ای می‌توان گرفت؟
اوباما هم منتظر ماند و هم منتظر نماند. تلاش کرد با غمزه سياست خود را پيش ببرد تا جايی که به دليل نرمش، مورد اعتراض آلمان و فرانسه قرار گرفت. اما اين بار هم محاسبه درباره انتخابات غلط از آب در آمد! هنگامی که پس از اعلام نتيجه انتخابات و ابقای احمدی‌نژاد در مقام رياست جمهوری، فاش شد که اوباما به خامنه‌ای نامه نوشته است، همه آنها که اميدی به اوباما بسته بودند، از اين اقدام وی خشمگين شدند چون ديگر نتيجه انتخابات معلوم شده بود! يعنی اگر نتيجه انتخابات چيز ديگری می‌بود، برخورد با سياست نرمش اوباما نيز به گونه ديگری می‌بود. کسی اما به اين فکر نکرد که مانند بسياری از تحليل‌گران ايرانی که از جمله در تلويزيون‌های فارسی‌زبان خارج از کشور باحرکات دست و پا اطمينان می‌دادند که نظرسنجی‌ها (کدام نظرسنجی؟!) نشان می‌دهد که ميرحسين موسوی برنده انتخابات است، و جمهوری اسلامی بيش از هفت هشت ميليون تقلب نمی‌تواند بکند، اوباما و مشاورانش هم هيچ ارزيابی از توان تقلب حکومت نداشتند و فکر نمی‌کردند چنين کلاه گشادی سرشان برود!
حالا با تلاشی که لابی‌های جمهوری اسلامی کردند، ياد داستان عروس عوضی نمی‌افتيد؟ همان که روز عروسی به جای دلبری که داماد پسنديده بود، زشت‌رويی را به او قالب کردند! همين بلا سر اوباما آمد. هم خواستگاری نوروز و هم قرار و مدار عقد يک روز پيش از انتخابات، به طمع عروس اصلاحات بود که با هر منطقی که حساب کنيد، روی کار آمدنشان در دوره‌ای که هنوز کاسه صبر مردم لبريز نشده، بيشتر به سود جمهوری اسلامی می‌بود تا ابقای احمدی‌نژاد.
در اين سناريوی دشوار تاريخی، مردم ايران در دو صحنه بازی می‌کنند: در يکی فرياد می‌زنند: مرگ بر ديکتاتور! و در ديگری: اوباما! يا با اونا، يا باما! و به هر دو مخاطب است که می‌گويند: دوباره بر می‌گرديم! چنين جنبشی که در آن ملتی عزم جزم کرده باشد تا با دست خالی و تنها با تظاهرات و شعار بر سياست داخلی و خارجی، هر دو، تأثير بگذارد، بی‌همتاست. اين جنبش اگر پيروز نشود، در مسير تاريخ بايد ترديد کرد!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016