روشنفکران و قدرت، نگاهی به يک تجربه، پاسخ به سئوالهای مجلهی آرش (بخش نخست)، مسعود نقرهکار
روشنفکران دينی ادعا میکنند پلوراليسم را در جامعه جاری خواهند کرد، رابطهی دين و عقل را روشن میکنند و مروج خردگرايی خواهند شد. دين را لاغرتر خواهند کرد و با ارائهی قرائتی حداقلیتر نشان خواهند داد که دين امری بشری و تابع عقل است و معمای وحی را نيز حل خواهند کرد. گمان میکنند در جامعهی ما "روشنفکری دينی ضروریترين پروژه" است. میخواهند تشيع را اصلاح کنند و با جداسازی دين يا مذهب از حکومت بدعتگذار، حکومت سکولار و عرفی ِ دموکراتيک در ايران باشند. چه بهتر از اين؟ اين گوی و اين ميدان، بسمالله!
توضيح: متنی که میخوانيد پاسخ به سوالهای مجلهی آرش (پاريس)، شماره ۱۰۳ - سال ۲۰۰۹ است.
روشنفکر کيست؟
روشنفکر در تعريف لغت نامه ای کسی است که ازتوانايی و نيروی فکری و عقلی خود - بيش از مردم عادی – استفاده کند. اين تعريف به ظاهر ساده ی لغت نامه ای اما يکی از بحث برانگيز ترين پديده ها و مفاهيم تاريخی , انسان شناسی و جامعه شناختی را در دل خود جای داده است . برای نمونه با استناد به کتاب ها , مقاله ها و گفت و گوهای روشنفکران ايرانی گزافه گويی نيست اگر گفته شود به تقريب به تعداد روشنفکران ايرانی " تعريف روشنفکر " داريم . روشنفکر ايرانی در تعريف از روشنفکر ويژگی ای از روشنفکررا برجسته می کند که به نظر وخواست او نزديک تر است. گمان زده می شود روشنفکری در ايران هم با بحران در مفاهيم , هنجار ها و معيار های اجتماعی , وهم بحران در تعريف روشنفکرمواجه است .
در گشت و گذاری ميانه ی اين تعاريف , جوينده به تعريف جامع از روشنفکر دست پيدا می کند اما به نظر می رسد به مانعيت تعريف نزديک نخواهد شد. بديهی ست تعريف مانع دادن از پديده ها و مفاهيم انسان شناسی و جامعه شناختی به سهولت امکان پذير نيست, چرا که با مفهومی تاريخی , پويا و زادهٌ چالشهای اجتماعی- انسانی و کيفيت ويژهای مواجه هستيم , کيفيتی که خاستگاهاش فکر و کردار انسان، و تغيير و تحولپذير در زمانها و مکانهای متفاوت است.
در تعريف جامع ,که تعريف تئوريک و ارزشی روشنفکر را در بر می گيرد گفته اند روشنفکر کسی ست که فکر " روشن" دارد. در باره فکر روشن نيز ويژگی های زير مطرح شده است :
خردگرا (عقلباور) است.هر پديدهای را با ذرهبينِ خردِ مستقل، خمش پذير، پويا و رها از پيشداوری مینگرد. خرد را بنيانِ تفسير، درک و فهم انسان، جامعه و جهان قرار می دهد. بيگانه با خردِ تابع، جبر مطلق، مرجعيتِ وحی و احکام آسمانی، تعبد و تعصب است. تقدس و افسون زداست ." طوفان شک منطقی " ست . به همه چيز حتی يقين خود شک میکند. اجازه نمیدهد به نام مذهب و سياست به جای او فکر شود، و برايش تصميم گرفته شود، و او مُکلف به اجرای آن باشد. " نماينده فلسفی عقل انتقادی" ست و به همين خاطر به اهميت نقد , تغيير و انديشيدنِ تحليلی وعلمی واقف است . مرزی برای نقد نمی شناسد. شناسا، ژرفکاو، پرسشگر و جامعنگر است. روشِ تفکرش سنجشگرانه است و قدرت تفکيک امور دارد.
فرد باور است .خود باور، خودشناس و خودآگاهست. فرديتاش را تبلور وجود اجتماعی – فرهنگی خود میداند. به آن حد از خودآگاهی شخصيتی رسيده است که نياز به آقا بالاسر نداشته باشد، به پختگی و بلوغ فکری دست يافته است. میرود تا به اين پرسش که من کيستم پاسخ بگويد، در نگاه او فرد همه چيز است و قابل ارج و ستايش، فردی که جدا از جامعه نيست و فرديتاش در مجموعهای از روابط انسانی و اجتماعی تشخص و هويت میيايد.( بين فرديت و «منيت» فرق میگذارند. منيت برتردانستنِ «من» از جامعه است و همه چيز برای، و در راهِ «من» است).
آزادانديش و آزاديخواه ست, و اين مهمترين شاخصه ی روشنفکر است. کثرتگرا (پلوراليست) است. پذيرنده ی اصلِ ضرورتِ تنوع افکار و رفتار، و مدارا و تساهل است. اهل گفت و گوست . عدالت خواه , قانون گرا و پايبند به حقوق بشر است. باور دارد که گوهر روشنفکری آزاد انديشی , آزادی خواهی و عدالت طلبی ست . صلحخواه و بيزار از جنگ و ستيزنده با جنگ افروزی ست .
لائيک (سکولار، عرفیگرا) است. خواستار جدائی دين از حکومت است، و اينکه دين از حوزهٌ عمومی به عرصهی خصوصی زندگی انسانها برده شود. خواستار آزادیِ مذاهب و کيشها، آزادیِ بیمذهبی و آزادی انتقاد به مذاهب و کيشهاست.
آيندهنگر است. با بررسی , ريشهيابی و تفکر نقادانه گذشته و حال ,به ويژه نقدِ سنتها و نهادهای سنتی و خرافهپرستی , راهی به سوی آينده ، راهی به سوی نو شدن و نو کردنِ حوزههای فکری، رفتاری، اجتماعی، سياسی، اقتصادی و فرهنگی می جويد و می نماياند . در حال و اکنون نمیماند, پوياست. با فکر روشن اش آينده ای را تجسم می کند , که اميد به تحقق اش می بندد ." سازنده تاريخ آينده " است.
***
نقش روشنفکر چيست؟
روشنفکر با کنشِ و نقش اجتماعی اش هويت روشنفکری پيدا می کند, والا همه به درجاتی روشنفکرند. روشنفکر نقش اش را از خويشتنِ خويش آغازمیکند، در خانه، محله، محيط کار، گروه , سازمان , حزب سياسی و تشکلهای مختلف فرهنگی و در جامعه, تجلیی فکر «روشن» میشود. باورمندیاش به خرد، فرديت، آزادی، عدالت , دموکراسی و توسعه را در کردار خود نشان میدهد. در هر عرصهای که توان دارد دخالتکننده، تلاشگر و مبارز است و فلسفه, سياست , فرهنگ , زبان و دين را با دنيای مدرن آشنا و نزديک می کند. انسانِ تشکل و عمل است و بر پايهی خرد و شعورش عمل میکند. آزادانديشی، آزادمنشی، آزاديخواهی و انسانيت را در رفتار روزانهاش باز میتاباند. مردم را با مفاهيم و مقوله های آزادی، عدالت و توسعه آشنا میکند. مبلغ و مروّج انديشهی نجات فردی با عنايت به رهائیی جمعی از هرگونه قدرت, سيطره , سلطه و ستمگری است. وجدان اجتماعی جامعه است . بحران ها و ناهنجاری ها را نشان می دهد و راه برون رفت می جويد.
***
ديد گاه های ديگری نيز در باره روشنفکر و روشنفکری وجود دارند که تعريف و ويژگی ها ی بر شمرده را که در بر گيرنده ی تعريف " کانت ", شعارهای سه گانه انقلاب فرانسه و بيانيه " حقيقت, عدالت و حقوق بشر " اميل زولا ست را نارسا, نادقيق و حتی نادرست می دانند.
" پست مدرنيست " ها با باورمند ی به فرهنگ غير عقلانی , و اينکه بنای شناخت را جايی بيرون از خرد و عقل می بايد جستجو کرد, به خرد ستيزی و ناباوری به خرد باوری روی آورده اند. برداشت اينان از مفاهيم و مقولاتی مثلِ خرد (عقل)، انديشه، حقيقت، شناخت، فرد، جامعه، آزادی، عدالت، توسعه، فرهنگ ,مذهب، اخلاق , سياست ديگر گونه است , و پيرامون حد و اندازه و کيفيت اين مفاهيم و مقولات حرف و نظر دارند. بازی های زبانی, تفکر و انديشه هرمنوتيک , کثرت باوری فرهنگی ," تجربه امر محال" و تعريف ناپذير ساخت شکنی از ويژگی های پست – مدرنيسم هستند. اينان تعبير جديدی از روشنفکر ارايه داده اند و بر اين باورند که با صدور" احکام ثابت" و چسباندن آن احکام به " روشنفکر" نمی توان تعريف درستی از روشنفکر به دست داد.با تعريف و نوعی تقسيم بندی از روشنفکر " پايان روشنفکری"ای که به آن اشاره شد را اعلام کرده اند. برخی از اينان تعريفِ روشنفکر، و نيز برشمردنِ ويژگیها و مشخصههائی برای اين کيفيت ويژهٌ انسانی – اجتماعی را امری «غير روشنفکری» میدانند, وحتی ادعا کرده اند که " روشنفکر ها اصلا" وجود ندارند ".
در غرب نيز گفتمان های روشنفکری محيط زيست , فمينيسم , مساله ی همجنس گرايی , آزادی , صلح و مقوله های ديگری ست که هنوزپاره ای از اين مقوله ها به تعاريف روشنفکران ما از روشنفکر راه پيدا نکرده اند.
برخی از روشنفکران نيز راديکاليسم را از ويژگی های تحميل شده به روشنفکر, به ويژه روشنفکر کشور های عقب مانده و تحت حاکميت های توتاليتر و اقتدارگرا می دانند," راديکاليسمی که زندگی و مناسبات امروزين به روشنفکر تحميل کرده است , بی آنکه تمايل روانی او باشد."
***
در رابطه با "تيپ شناسی" روشنفکران نيز اظهارنظرهای فراوانی از سوی مدرنيست ها , پست مدرنيست ها و روشنفکران دينی شده است. آنچه بديهی می نمايد اين است که روشنفکری در همه ی حوزه ها و عرصه های زندگی جاری ست, و بر اين پايه در تقسيم بندی ها و الگو های مختلف ارايه شده بيش از سی نوع روشنفکر معرفی شده است! گاه با گرايش غالبِ فلسفی، علمی، سياسی، فرهنگی , گاه با توجه به دوره های تاريخی و ويژگی های منطقهای و بومی، و يا موقعيتِ اجتماعی و تخصصی (حرفهای)، گاه بيان روانشناسانه و رفتارگرايانه،و گاه گروهبندیهای نسلی و دورهای , روشنفکر تبين، تعريف و طبقهبندی شدهاست.
***
آيا می توان به تعبيری روحانيون را روشنفکرانی از نوع سنتی قلمداد کرد؟
چنين برداشتی وجود داشته و دارد, مثلا" گرامشی از روحانيون به عنوان روشنفکران سنتی نام می برد اما مخالفان روشنفکری دينی می گويند منظور گرامشی از روحانيون موجوداتی شبيه به آخوندهای ايران نبود. امروزه در ايران برخی از روحانيون بسان روشنفکران دينی( يا نوانديشان دينی) بر آنند تا با نقد و اصلاح دين درراستای نزديک کردن و همساز کردن دين و مدرنيته نقش حلقه ی واسط ميان جامعه سنتی و جامعه مدرن بازی کنند." اينان برای رسيدن به دروازه تجدد بر حسب موقعيت و توانايی شان از سنت , دين را بر گزيده اند".البته چنين روندی به دلايل گوناگون در ميان روحانيون يک جريان سياسی - فکری نيست , که به دلايلی همچون سلطه نظام نظری شريعت مبتنی بر تفسير احکام و احاديث ,ويژگی های تشيع و جامعه (صنف) روحانيون در ايران , و نيز سنت حاکم بر آموزش و تربيت روحانيون می توان اشاره کرد. امروزه برخی از روحانيون از انديشه های هرمنوتيک سخن می گويند وهمچون ساير روشنفکران دينی قصد دارند تا نسبت رابطه ی دين و عقل را روشن کنند و مروج خرد گرايی شوند. مدعی اند که می خواهند دين را لاغر تر کنند و و با ارايه قرائتی حداقلی تر نشان بدهند که دين امری بشری و تابع عقل است. می خواهند ازدين آسمان و قداست زدايی کنند. می گويند می خواهند دست دين را از زندگی سياسی و اجتماعی مردم کوتاه کنندو اخلاق و ارزش های اخلاقی راهم عقلانی و تحت کنترل عقل در آورند. ادعا کرده اند مساله ی پلوراليسم دينی را جا خواهند انداخت و " حق متکثر است و حقيقت در مشت هيچ کس نيست ,درهمه ی مشت هاست ". می خواهندمساله ی وحی را روشن کنند., و به قول خودشان سراغ تبار شناسی روشنفکر دينی بروند و از موضعی استعلايی ( بالارونده ) به اين پديده نگاه کنند.قرار است خلاف نظر شريعتی , يعنی خلاف اينکه " انديشه دينی اوج تعالی روشنفکری است " عمل کنند. گمان می کنند جامعه ما در حال گذار است و " روشنفکری دينی ضروری ترين پروژه "در چنين شرايطی ست.
می دانند که ريشه روشنفکری در غرب اصلاحات دينی بود و می خواهند با تاسی از آن ها تشيع را اصلاح کنند . می خواهند با جداسازی دين از دولت ( يا حکومت) بدعت گذار دولت سکولار وعرفی در ايران باشند .
و چه بهتر از اين ؟ اين گوی و اين ميدان !
قدرت را چگونه تعريف می کنيد؟
هرچند ميان مفاهيم دولت , حکومت , حاکميت و قدرت تمايز وجود دارد اما هنگامی که از قدرت سياسی سخن به ميان می آيد مفاهيم دولت , حکومت , حاکميت و مجموعه نهاد های شکل دهنده آن ها به ذهن می نشينند ( لااقل به ذهن بنده). دليل يگانه جلوه کردن اين مفاهيم, که در ارتباط با يکديگرنيز هستند, ويژگی حکومت اسلامی می تواند باشد. گفته شده است در حکومت ها و نظام های سياسی توتاليتر و خودکامه مرزهای ميان مفاهيم اشاره شد يا از ميان می روند و يا چنان باريک می شوند که با چشم غير مسلح قابل رويت نيستند!. با فاصله گرفتن از مفاهيم گفته شده, قدرت کانون جذب , حفظ و تمرکز توانمندی هاو ابزار تحميل و توزيع اراده دولت , حکومت و يا حاکميت تعريف شده است . همين " کانون" است که پنهان و آشکار " توانايی تحقق منافع " و " امکان اعمال و تحقق اراده و خواست خود بر ديگران" را برای دولت ها , حکومت ها و حاکميت ها و نظام های سياسی متفاوت مهيا می سازد. بنا به سرشت و ماهيت قدرت و شکل نظام سياسی- با کمی تسامح - قدرت سياسی را به دونوع تقسيم کرده اند:
- دموکراتيک يا متمدن , يا قدرت سياسی مدنی شده و قابل کنترل
- غير دموکراتيک يا غير متمدن و غير قابل کنترل
هر کدام از اين قدرت ها خواستار باز توليد نظمی خواهند بود که موقعيت های مورد نظرشان ر ا حفظ کند.
آيا قدرت تنها در قدرت سياسی حاکم متبلور می شود؟
در هر نوع رابطه ی انسانی و اجتماعی (حتی رابطه زبانی و رابطه جنسی) رد پای قدرت يا تحميل اراده را به اشکال گوناگون می توان ديد . قدرت در ساختار خانواده , گروه ها , سازمان ها , احزاب , نهاد ها و نظام های سياسی , و به عنوان کيفيتی که در روابط ميان تمامی گروه های اجتماعی آن را می توان ديد , عمل می کند. در تعابير جديد , به ويژه دربرخی روابط غير سياسی, که اجباری در آن ها نيست مفاهيم مرجعيت , اقتدار, اتوريته و نفوذ جای قدرت را گرفته اند .
قدرت در قدرت اقتصادی , اجتماعی, قدرت شهروندی و قدرت سياسی غير حاکم نيز تبلور می يابد , که برای نمونه به تبلور قدرت سياسی غير حاکم در احزاب و سازمان های سياسی می توان اشاره داشت.
برداشت " الوين تافلر " نيز به نظر من قابل تعمق است , تعريفی ناظر براين واقعيت که قدرت وجه اجتناب ناپذير هر رابطه ی انسانی ست و تنها در قدرت سياسی تبلور نمی يابد: " دانايی و خشونت و ثروت , و روابط ميان آنها , قدرت را در جامعه تعريف می کنند".
آيا قدرت سياسی مشروع وجود دارد؟
قدرت مشروع قدرتی ست که مورد قبول و پذيرش جامعه قرار گيرد , البته واژه ی " شرع" طبيعی ست که ما مارگزيده ها را بترساند. اين مشروعيت می تواند به سياق "ولايی , ارتجاعی , سنتی و کاريزمايی" باشد , مثلا" امامی در جايگاه سياسی قابل پذيرش جامعه قرار داده شود . به تجربه دريافتيم اين نوع مشروعيت قدرت سياسی بر بنياد بی عقلی يا عقل ايمانی استوار است ,و آنچه قربانی شده و می شود حقوق و مصونيت شهروندی ست. در مشروعيت قانونی و دموکراتيک حقوق و مصونيت شهروندی رعايت می شود و قدرت شهروند ی هم بخشی از قدرت سياسی متمدن در جامعه تلقی می شود.
روشنفکرانی را که با قدرت سياسی همراهی می کنند می توان روشنفکر خواند؟
روشنفکر منتقد و پرسشگر در برابر قدرت و جامعه است. اينکه روشنفکر با کدام يک از انواع نظام های سياسی همراهی و همکاری کند نيز" شرط " قلمداد شده است. باورمندان به اين نظر همکاری با نظام توتاليتر و اقتدار طلب , يا اشکال ديگر نظام های سياسی غير و ضد دموکراتيک را فاصله گيری روشنفکر از فکر "روشن" اش تلقی می کنند. آنچه مهم است نوع همکاری و بر خورد روشنفکر با نظام سياسی است .حتی در رابطه با نظام های سياسی دموکراتيک, اگر برخورد روشنفکر نقادانه و پرسشگرانه ,وبر بنياد عقلانيت , آزادانديشی و آزاديخواهی و توليد گفتمان و فکرنباشد, مساله فرق خواهد کرد. اين نوع بر خورد البته ما را به سوی تعريف ارزشی از روشنفکرنيز سوق می دهد و حکايت روشنفکر خوب و روشنفکر بد را پيش می کشد, که مساله را پيچيده تر خواهد کرد. برخی از صاحب نظران نيز نقد , پرسشگری و امتناع در برابر قدرت را شاخصه ی روشنفکری نمی دانند.
بد نيست به اين نکته هم اشاره شود که نقد وپرسنده گی , و در افتادن با قدرت سياسی جسارت و شهامت می طلبد , و اين در توان همه ی روشنفکران نيست.
در جهانی که سايه قدرت بر بخش بزرگی از نهادها گسترده است, روشنفکران می توانند مستقل بمانند؟
بايد ديد منظور از استقلال چيست .روشنفکر مستقل کسی ست که دست از نقد و پرسش بر مبنای ذهنيت مدرن, و آزاد انديشی و آزاديخواهی بر ندارد. روشنفکر مستقل کسی ست که بازنگری و نوآوری در مفاهيم و ارزش های فلسفی, سياسی, فرهنگی اجتماعی و علمی ويژگی اش شود و خواست نو کردن انديشه و کردار (مدرنيته يا تجدد) و نوسازی بر مبنای مدرنيته و تجدد (مدرنيزاسيون) گوهر انديشگی و کردارش باشد. روشنفکر مستقل نه با سايه قدرت که با خود قدرت , بويژه قدرت خود کامه در هر سطحی درگير می شود و با آن درمی افتد و نشان می دهد زير هيچ بيرقی سينه نخواهد زد. او تلاش می کند منادی حقيقت در برابرهر قدرتی باشد, وهر جا که هست " دشمن استبداد و منتقد دموکراسی " باقی بماند.
برخی استقلال يا وابستگی روشنفکر به قدرت سياسی را به خصايل وپايگاه طبقاتی روشنفکر ربط می دهند. سمت گيری های متفاوت فلسفی , سياسی و فرهنگی روشنفکران صحت بر خورد طبقاتی با مفهوم روشنفکر و روشنفکری را تاييد نمی کنند. در جامعه خودمان اکثريت روشنفکرانی که مدافع حقوق کارگران و زحمتکشان و تهيدستان هستند , به طبقه کارگر و زحمتکش و تهيدست تعلق نداشته و ندارند. امروز با دگرگونی ها و جابجايی های رخ داده در جامعه در تعريف طبقه نيز دگرگونی هايی ايجاد شده است, دگرگونی هايی که مطالعه و شناخت دقيق تر و عميق ترآن ها کار روشنفکران نيز هست.
در اين ميانه رسانه ها،وپيشرفت تکنولوژی اطلاعاتی نيز نقشی دوگانه بازی می کنند. شتاب اطلاعاتی باعث گسترش و پخش دانش و فرهنگ و اطلاعات شده و در نتيجه در گسترش و رشد روشنفکری نقش دارد . ازسوی ديگر قدرت های سياسی نيز به اهميت اين تکنولوژی و شتاب فزاينده ی اطلاعاتی از زاويه منافع خودشان پی برده اند , در واقع پارادوکسی ست که هر دو سو از آن بهر ه می برند. روشنفکران از طريق رسانه ها قدرت ها را به چالش می طلبند و قدرت ها نيز تلاش می کنند رسانه ها را در جهت منافع خويش سمت و سو دهند و با کار برنامه ريزی شده ومستمر مسير روشنفکر و روشنفکری را تغيير دهند و روشنفکرانی وابسته و در خدمت قدرت بوجود آورند . قدرت ها به ياری رسانه ها از شکل دهی و تقويت جريان های ضد روشنفکری نيز غافل نيستند. امروز حتی در امريکا به ياری رسانه ها رويکرد های ضد روشنفکری به دنبال سخن جان کوتن آمريکايی هستند که درسال ۱۶۴۲ گفت:"هر قدرتو بيشتر بياموزی و سخنورتر باشی بيشتر آماده ای که به خواست شيطان عمل کنی "
قدرت های سياسی روشنفکران را چگونه وادار به سکوت می کنند؟
روشنفکر همچون همه ی انسانها خواست هايی دارد و اين را قدرت های سياسی به خوبی درک و فهم کرده اند. ترفند های قدرت های سياسی برای خريد و يا به سکوت کشاندن روشنفکران گونه گون هستند. ترس , پول , مقام وموقعيت و سکس پاره ای از اين ترفندها هستند. نمی توان سخن از قدرت سياسی و و بهره برداری اش از ترس گفت اما از نيکولو ماکياولی به عنوان يکی از بزرگترين نظريه پردازان " قدرت سياسی" و از" پايه گذاران فلسفه تاريخ" قرن پانزدهم و شانزدهم سخن نگفت . او در باب " ستم پيشگی و نرمخويی و اينکه مهرانگيزی بهتر است يا ترس انگيزی" می گويد: :" ...آيا بهتر آن است که بيش دوستمان بدارند تا از ما بترسنديا آنکه بيش بترسند تا دوستمان بدارند؟ پاسخ اين است که هر دو: يعنی هم بترسند و هم دوست بدارند, اما از آنجا که داشتن اين هر دو حال با هم دشوار است , اگر قرار باشد که يکی از آن دو را برگزينيم, بايد گفت که همان بهتر که بترسند تا دوست بدارند..."
در به سکوت کشاندن روشفکران رويکرد های آمرانه در فلسفه , سياست و فرهنگ را, که توانايی های مالی , رسانه ای و آکادميک را پشتوانه دارند , بايد مد نظر داشت.
قدرت های سياسی در جهان غرب روشن فکران را چگونه در نظم حاکم حل می کنند؟ حکومت های ديکتاتوری روشن فکران را چگونه به خدمت می گيرند؟
با همان عواملی که به سکوت وادارشان می کنند .البته تجربه خودمان نشان داده است که روشنفکرانی بودند و هستند که با آرزوی نقد و ايجاد تغيير به قدرت نزديک شده اند , اما وسوسه و جاذبه سحرآميز قدرت آنان را در خود حل کرده است . از دوره رضا شاه , محمد رضا شاه و همين حکومت اسلامی نمونه ها داريم . اين دست روشنفکران پيش از آنکه بتوانند تاثيری بر قدرت بگذارند قدرت بر آن ها تاثير گذاشت و تغييرشان داد, و در بهترين حالت نشاند شان تا کارهای پژوهشی ی بی خطر انجام دهند. البته در حکومت اسلامی اين نزديک شدن ها کمتر از دوره رضا شاه وپسرش است , چون ويژگی های ضد روشنفکری حکومت اسلامی نزديک شدن اين دست از روشنفکران را به قدرت محدود کرده است.
آيا عضويت در حزب يا گروه سياسی استقلال روشنفکر را خدشه دار نمی کند؟ آيا گروه های اپوزيسيون خود سازوکارهای قدرت را بازتوليد نمی کنند؟
اگر روشنفکر در کردار حزبی و سازمانی روشنفکر باقی بماند و دنباله روی بی قيد و شرط حزب و سازمان نشود, استقلال اش خدشه دارنخواهد شد . اساسنامه و مرامنامه احزاب و سازمان های سياسی ( لااقل در ايران ) عقلانيت و فرديت روشنفکر را محدود می کنند, و اين سر آغاز دور کردن روشنفکر از فکر" روشن" اش است. واقعيت اين است که يکی از مشکلات بزرگ جامعه ی ما نداشتن سياستمدار روشنفکر يا روشنفکر سياسی ست . در بهترين حالت ما سياستمداران خوب و سياست بازان ورزيده ای داشته و داريم , يعنی کسانی که مديريت کار آمدی در اجرای طرح های سياسی و اجتماعی بوده اند, اما فاقد ويژگی های برشمرده شده ی روشنفکری, به ويژه عنصر آزاد انديشی و آزاديخواهی , خلاقيت ذهنی و نگاه انتقادی به خود و عملکرد خويش اند, سياستمدارانی دارای عقل تابع و دنباله رو . جامعه ی ما در عرصه سياست از " بحران عقل روشنفکر دنباله رو" رنج برده و می برد. سياستمداران و سياست بازان جامعه ی ما مبتلا به نوعی عقل ابزاری و عقل ايمانی و حتی عقل تابع آخوندی , ودر بهترين حالت شبه مدرن هستند . در حرف خود را روشنفکر و مدرن می نمايانند اما در کردار دروغ , رياکاری , گريز از حقيقت را سرمايه کسب و کار سياسی شان کرده اند, امری که با روشنفکری خوانايی ندارد . می توان با دروغ و رياکاری در کار اجتماعی و حزبی و سازمانی مدير خوبی بود اما از روشنفکری بويی نبرد.
گروه های اپوزيسيون دو رژيم شاهنشاهی و اسلامی در ايران, در اکثر موارد نمونه های کوچک شده ی اين دورژيم بوده و هستند. ايران از انگشت شمار کشورهايی ست که اپوزيسيون و پوزيسيون, گاه همسنخ و شبيه هم فکر و عمل کرده اند, اپوزيسيونی که باز توليد کننده ی سازو کار قدرت سياسی پوزيسيون در مقياس خويش است. اين ويژگی را چه در مناسبات درونی اين مجموعه و چه در رابطه ميان اين احزاب , سازمان ها و گروه ها می توان ديد.اينان گاه چون قدرت های توتاليتر و اقتدار گرا به ابزار سرکوب و ترور , حتی در درون تشکيلات خود, روی آورده اند.
رابطه ی روشنفکران ايرانی با قدرت های جهانی را چه گونه می توان ارزيابی کرد؟
اکثر روشنفکران ايرانی بر اين باورند که روشنفکری شان را از غرب دارند ,و روشنفکری در ايران بربنيان گفتمان های روشنفکری غرب شکل گرفته است. بنابراين رابطه در اين چارچوب با غرب و جهان ضروری ست .
اما در رابطه با قدرت های جهانی, همچون قدرت های سياسی و اقتصادی در سطح جهان , شايد بتوان مساله را اين شکل ديد : برخی از روشنفکران به عنوان ايرانی های دو رگه يا ايرانيان شهروند کشور های ميزبان با نظام ها ی سياسی و قدرت ها ی سياسی و اقتصادی همکاری دارند. اين قدرت ها بسياری از اين دست "روشنفکران" را با پول , مقام و ساير فريبنده ی های ديگر فريفته اند و از آن ها در نظام سياسی, مؤسسه های مالی , تجاری , علمی و دانشگاهی در راستای خواست های خود بهره برداری می کنند , در امريکا از اين دست موجودات فراوانند. گروهی از روشنفکران ايرانی نيز در رابطه و همکاری با قدرت های جهانی هنوز روشنفکر باقی مانده اند و با معيار های روشنفکری با اين قدرت ها مواجه می شوند. اين دست روشنفکران به ندرت در رابطه با نظام های سياسی قرار می گيرند اما در رسانه های گروهی و مؤسسه های مالی , تجاری , علمی و دانشگاهی همراهی و همکاری می کنند.
رابطه ی روشنفکران ايرانی با جمهوری اسلامی را چگونه می توان ارزيابی کرد؟
بستگی دارد چه تعريفی از روشنفکر داشته باشيم , اگر با اين تعريف و تعبيرکه " شخصيت روشنفکری روشنفکر را موقعيت حرفه ای او رقم می زند "به سراغ ارزيابی از اين رابطه برويم , می توان گفت بخش بزرگی از حکومت اسلامی را انبوهه ای از از اين دست "روشنفکران" شکل داده اند.
اما با عنايت به تعريف مورد نظر در اين مقاله دونوع رابطه مطرح می شود: ۱- بسياری از روشنفکران دينی در عرصه های سياسی , فرهنگی و فلسفی با حکومت اسلامی رابطه و مراوده دارند . اکثر اينان خواستاران " اصلاحات درون حکومتی " هستند و امر نقد و پرسشگری را تا حد اصلاحاتی محدود پيش می برند. گروهی ديگر از روشنفکران دينی اما نقد و تغيير را تا نفی اين حکومت پيشه کرده اند, و هدف شان در اساس اصلاحات دينی ست . اگر رابطه به صورت نقد, پرسشگری و تغيير ( و نفی) حکومت و اصلاح دين باشد , نبايد منفی تلقی شود .
۲- روشنفکران غير دينی ( سکولار) با توجه به سرشت , کارنامه و عملکرد اين حکومت نقشی جز نقد و تغيير (و نفی) اين حکومت برای خود قايل نيستند.اکثر اين روشنفکران اميدی به اصلاح حکومت ندارند.منافع و مصلحت های شخصی , عشق نزديکی به قدرت و قدرت طلبی سبب شده اند پاره ای از روشنفکران سکولارنيز برابر حکومت اسلامی کرنش کنند, و يا حداکثر به اصلاح حکومت رو آورند . کرنش وهمکاری برخی از روشنفکران سکولار( در داخل و خارج کشور) با قدرت سياسی حاکم بر ايران , نشان اين دارد که "جهل برخی از روشنفکران جهل مرکب است برعکس مردم ساده که جهل شان بسيط است."
حکومت اسلامی به ذات جريانی ضد روشنفکر و روشنفکری ست ,و رابطه اش با عقلانيت , فرد باوری, آزادانديشی و آزاديخواهی حکايت جن و بسم الله ست, و بديهی ست در چنين وضعيتی جايی برای رابطه دو سويه با روشنفکرغيردينی باقی نمی گذارد.
ادامه دارد