پنجشنبه 24 دی 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

در باره خشونت و راه های مقابله با آن (بخش نخست)، مسعود نقره کار

مسعود نقره کار
اين مقاله در دو بخش تهيه شده است، در بخش نخست به اختصار به تعريف انواع و علل بروز خشونت به عنوان پديده ای شايع و نوعی اعمال سياست در حکومت اسلامی می پردازد؛ و در بخش پايانی به راه کارهای مقابله با خشونت اشاره خواهد داشت

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


پيشگفتار

در جامعه ی هزاران ساله ی ما, که خشونت پديده ای شايع , رايج و نوعی اعمال سياست و جوهره ی اکثر قوانين بوده است , بحث پيرامون تعريف , انواع و علل بروزخشونت و پرهيزاز خشونت در فرهنگ سياسی و گفتمان های سياسی اش غايبان بزرگ بودند. خشونت آفرينی های کم مانند , و گاه بی مانند ِ حکومت اسلامی طی سی سال گذشته , به ويژه در هشت ماهه ی اخير سبب شده اند خشونت ,و به ويژه چگونگی پرهيز از آن, بيش از پيش مورد توجه و بحث و تبادل نظرروشنفکران و روشنگران , و مردم آزاديخواه ميهنمان قرار گيرد .
در ميان انواع خشونت – که به اختصار به آن ها خواهم پرداخت – اوج گيری جنبش آزاديخواهانه ی مردم و عريانی خشونت های دولتی ِ حکومت اسلامی ( خشونت های سياسی و ايدئولوژيک - دينی) سبب شده اند تا اين نوع از خشونت بيش از ساير انواع خشونت ها مورد بحث و تبادل نظر قرار گيرد. بد نيست همين جا اشاره کنم که برای بررسيدن , بازخوانی و باز شناسی خشونت های دولتی و سياسی ( حکومتی) و خشونت ايدئولوژيک - دينی ( مذهبی) سير تاريخ انديشه سياسی, فلسفی , دينی (مذهبی)، و نيز تحولات فکری، سياسی و اجتماعی و روانشناسی فردی واجتماعی در ايران را در دوره های مختلف می بايد بررسيد و بازخوانی وبازشناسی کرد. پرداختن به مقوله های اشاره شده , و نيز پرداختن به مقوله ی خشونت به عنوان يک کار پژوهشی و گفتمان علمی نه در توان نگارنده ی اين مقاله است و نه در حوصله ی اين مقاله ، اين کار ِ صاحب نظران است , وجا و فرصتی ديگر می طلبد .اگر اين مقاله نقش يک "طرح بحث" و نوعی" مقدمه" برای دامن زدن به بحث ِ بيشتر را ايفا کند , کار ِخودش را کرده است.

تعريف از خشونت

خشونت (violence) يک پديده ی چندسويه ی روانی – رفتاری , تاريخی – روانی و اجتماعی است , به همين دليل تعريف های متعدد از آن با توجه به جنبه های گوناگون خشونت , از جمله جنبه های روانی , تاريخی - روانی ,جامعه شناختی , ايدئولوژيک , دينی , سياسی , و کلامی ( زبانی و نوشتاری ) شده است, که به نمونه هايی اشاره می کنم.
هر گونه تجاوزرفتاری و روانی به ديگری يا به خود خشونت تعريف شده است, ونيز هر گونه رفتار , فعاليت و تحميل خواست و اراده ( با يا بدون اعمال زور) که آشکار و پنهان سد راه رفتار و فعاليت فرد و يا جمع شود و پيامد های زيانبار جسمی , روانی و عصبی ,و اجتماعی داشته باشد نيز خشونت تعريف شده است. خشونت را به عنوان رفتاری با قصد و نيت آشکار و يا رفتاری با قصد و نيت پنهان , آگاهانه يا نا آگاهانه , که سبب آسيب روانی و رفتاری ديگری شود نيز تعريف کرد ه اند . يک نگاه , حالت صورت , تکان يک دست ,بيان يک کلام , يک تهديد, يک بند قانونی ,يک هنجار سنتی ويا ناديده گرفتن حق ديگری هم خشونت تلقی می شوند.
بنابراين خشونت تنها به يک عمل فيزيکی اطلاق نمی شود،البته خشونت بدنی ( فيزيکی) ساده ترين نوع تعريف از خشونت را به دست می دهد و تعريف های اوليه ای که برای خشونت ارائه شده اند نيز بيشتر در رابطه با اين نوع خشونت بوده است.

انواع خشونت

به اين دليل که خشونت در تمامی عرصه های خانوادگی , اجتماعی , سياسی , اقتصادی , فرهنگی , علمی و مذهبی وجود دارد, به انواع متنوع و متعدد تقسيم اش کرده اند . رايج ترين تقسيم بندی نوعی تقسيم بندی عمومی ست که در آن خشونت را به خشونت های فيزيکی ( بدنی), روانی , دولتی و سياسی ( حکومتی) , خشونت های ايدئولوژيک و دينی ( مذهبی) , کلامی , جنسيتی و... بخش کرده اند , که اين خشونت ها می توانند نسبت به فرد , خانواده , گروه و جامعه اعمال شود. از انواعی از خشونت مجاز يا " خشونت با بار مثبت" ,خشونت مشروع , خشونت قانونی , خشونت خوش خيم و بدخيم , خشونت دفاعی نيز نام برده شده است.
در مورد شدت و ضعف خشونت ها هم تقسيم بندی هايی صورت گرفته است , برای نمونه خشونت ها ی فيزيکی ( بدنی) را به خشونت های بدنی ساده يا خفيف ( ضرب و شتم ) و سنگين و وحشيانه ( شلاق زدن، داغ کردن يا حمله با سلاح و سرد و گرم) تقسيم کرده اند.
از نقش خشونت و قهر ( که برخی ميان اين دو تفاوت هايی قائلند) در دگرگونی ها و تحول های تاريخی و اجتماعی جامعه بشری , و نيز نقش انواعی از خشونت های خوش خيم يا قانونی در مهار خشونت های فردی و اجتماعی نيز سخن گفته اند.

علل بروز خشونت

خشونت می تواند نشانه ی بيماری , ناشی از عارضه ای تاريخی – روانی و يا به دلايل محيطی (اجتماعی) باشد .

۱- خشونت ناشی از ابتلاء به بيماری

بسياری از بيماری های روانی و آسيب های مغزی و پاره ای از بيماری ها " جسمانی" , سبب بروز اعمال خشونت از طرف بيمار نسبت به خود ( برای نمونه خود زنی هايی با منشاء روانی , خودکشی و..) و يا ديگران می شود. اين نوع از خشونت غالبا" فيزيکی و در برخی موارد کلامی نيز هستند. اين خشونت ها گاه آگاهانه و گاه نا آگاهانه است و بيمار بی آنکه خود بخواهد مرتکب می شود. امروزه يکی از مهم ترين عوامل بروز بيماری های روانی ی خشونت آفرين را تغيير و اختلال در ميزان و تعادل برخی مواد شيميايی و هورمونی خون، اختلال های غدد داخلی، اختلال های کروموزومی (ژنتيک) ، اختلال در کارکرد بخش هايی از مغز انسان و...می دانند, که نه فقط به شکل بيرونی , بل که به گونه ای درونی نيز بروز می کند ( خود کشی شايع در برخی از بيماری های روانی را نمونه ی درونی خشونت و پرخاشگری می دانند) .
برخی از عوامل اجتماعی – روانی نيز در بروز خشونت مطرح اند. تجربه آزار ديدن در دوران کودکی، ميزان جمعيت، فقر، بيکاری، مشکلات خانوادگی، ناکامی های فردی و اجتماعی، ,اعتياد به مصرف الکل و مواد مخدر, تضاد منافع و... در زمره ی اين عوامل اند.

۲- خشونت ناشی از عامل تاريخی – روانی يا روانی – زيستی

گفته اند خشونت در طبيعت انسان وجود دارد و اميدی به محو اين "خوی و غريزه پرخاشگرانه ی حيوانی" نيست، و "انسان گرگ انسان" باقی می ماند، چرا که اين گرگ وارگی جزئی از طبيعت انسان است. از جمله کسانی که، با تفاوت و اختلاف نظر در عرصه هايی، بر اين عقيده بودند می توان از ماکياولی، هابس، هگل، نيچه، فرويد، يونگ و ... نام برد.
اين نوع از خشونت را خشونت ذاتی، سرشتی، ماهوی ، ماهيتی، فطری , ژنتيک و " ميراث روانی " هم ناميده اند.
ساختار روانی (ذهنی) انسان، نسل در نسل ويژگی هايی را حمل کرده است که برخی از آن ها ويژگی های روانی و رفتاری پرخاشگرانه و خشونت آفرين، و يا حيوانی ست. بخشی از ساختار روانی انسان که حامل اين ويژگی هاست پاره و يا لايه ای از ذهن و شخصيت انسان است ، که "لايه غيرعقلانی" , " خردگريز" و "انحراف" نيز ناميده اند.
برخی اينگونه می انديشند که اين ويژگی ها از طريق "حافظه نوعی" از انسان اوليه ، انسان – حيوان های اوليه ،به گونه ای فطری و از راه انتقال ژنی و ارثی به نسل های بعدی منتقل شده است. بر اين ويژگی ها نام ها و اصطلاحات زيست شناسانه و روان شناسانه و روانکاوانه ی متعددی گذاشته اند، که يکی از جا افتاده ترين آن ها "غريزه" است. غريزه ی تخريب، جنگ، تجاوز، ديگرآزاری، بی رحمی، درنده خويی، مرگ و کشتار را سبب ساز بروز عدم تحمل و خشونت دانسته اند, ويژگی هايی "درونی شده با همه پيامدهای سودمند و تمام عواقب خطرناکش". چنين غريزه ای بخشی از ضمير و ساختار ذهنی انسان دانسته شده که بازتاب انگيزه های زيست شناسانه و انرژی های سرکوب شده و واپس زده است. جايگاه اين "غريزه ی غيرعقلانی، خردگريز و واقعيت ستيز" را "ناخودآگاه" روان انسان می دانند، که می تواند فردی و يا جمعی انتقال يابد.
"ناخودآگاه جمعی" را بازتاب حيات و زندگی پيش تاريخی، اسطوره ای و يا قبيله ای انسان در ذهن انسان امروز می پندارند که در کنار ناخودآگاه فردی ای که حاصل تجارب شخصی است می تواند وجه ضد انسانی و اجتماعی (بخش غيرعقلانی) شخصيت را شکل دهد. انسان در زندگی اجتماعی اش به اشکال گونه گون حجابی بر اين ويژگی ها پوشاند ه است و يا مانعی بر سر راه بروز آن قرار داده است ، تا آن گاه که نيازهای معنوی و مالی (مادی)اش به خطر افتد, در چنين هنگامه ای حجاب و مانع پس زده می شود و "عفريت درونی" خود را می نماياند.

۳- خشونت ناشی از تاثير عوامل اجتماعی

عوامل اجتماعی در بروز خشونت را عوامل کسبی نيز ناميده اند. کسانی که عوامل محيطی (اجتماعی) را سبب بروز خشونت می دانند بر اين باورند که انديشه و رفتار انسان، بيش از هر چيز ساخته و پرداخته ی محيط اش و نهادها و ارگان های اجتماعی ست ( روسو، پرودون، انگلس، مارکس، مارکوزه ,...) و انسان يک "موجود طبيعی" و يک واحد بيولوژيک نيست يک "موجود اجتماعی" است و انسانيت وی از اجتماعيت او جدا نيست».
مهم ترين عوامل اجتماعی بروز خشونت اين ها هستند :
الف – مذهب : خشونت از پيامد های سلطه ی مذهب وايدئولوژی های مشابه اش , به عنوان سيستم عقايد و تصوراتی تغيير ناپذير و يگانه حقيقت بر فکر و رفتار فرد و يا گروه اجتماعی است. اکثر مذاهب و ايدئولوژی های مشابه خشونت ستا و خشونت پرور بودند, و هستند. برخی از مذاهب با تن دادن به پاره ای اصلاحات از ميزان خشونت ستايی , خشونت پروری و خشونت آفرينی شان کاسته شده است.
ب - عامل سياست: قدرت و ساختار سياسی غير دموکراتيک به عنوان تجلی و نماد نوعی از انديشگی سياسی به ذات خشونت آفرين است , که نابردباری، خودمحوری و خودخواهی نشانه های آن است , ويژگی هايی که در جامعه، انديشه و رفتاری خودکامانه را سبب می شود. شالوده ی قدرت سياسی و رفتار سياسی ی مستبد و مستبدانه خشونت را سازمان می دهد.
قدرت های سياسی در ايران، در اکثر مقاطع تاريخی، بيان سياسی « ذهنيت "انسان کوچک" به بندگی کشانده شده و مشتاق اقتداری ست که در عين حال دارای گرايش های طغيان گری نيز هست».انديشه سياسی و رفتار حاصل از آن که نه فقط در قدرت و ساختار سياسی حاکم در جامعه، در جريان های سياسی مخالف قدرت ها و ساختارهای مذکور نيزخودکامانه بوده است. هستند کسانی که ريشه های خشونت را در تفکر اسطوره ای ِ خير و شر کردن انسانی و جهانی , "استبداد شرقی يا آسيايی"، "قدرت مطلقه ی سياسی" , " آميزش سياست و مذهب " و... می بينند.
ج- عوامل اقتصادی و....: فقر، گرسنگی و بيکاری نقش پراهميتی در بروز خشونت دارند. مال پرستی نيز از سويی توانسته است عاملی خشونت زا شود.جامعه ای از هم گسيخته از نظر اقتصادی، جامعه ای خشن خواهد بود. نابرابری و بی عدالتی در عرصه اقتصادی زمينه ساز خشونت در جامعه است.
عوامل ديگری همچون عوامل جغرافيايی ( زندگی در فلات ) , عوامل ملی , قومی و نژادی ( ملی گرايی و قوم گرايی افراطی و.....) , حمله ی بيگانگان و.. در بروز خشونت نقش آفرين بوده و هستند

حکومت اسلامی، ستايشگر و آفريننده ی خشونت

برای پی بردن به نقش دين ( مذهب ) در خشونت آفرينی نيازی نيست به سراغ افسانه آفرينش و تبعيد انسان از سوی خدا و يا افسانه ی هابيل و قابيل رفت , نيازی به تورق تاريخ دور دست ها و تاريخ اديان و رجوع به تجربه های جهانی دور و نزديک نيست , بيش از سی سال حکومت دينی (مذهبی) در ايران در رابطه با نقش مذهب در پيدايی و اعمال انواع خشونت ها , سندی زنده ,معتبر و ماندگار را برابرمان گذاشته است , سی سال نمايش عريان ترين و وحشيانه ترين انواع خشونت ها , به ويژه خشونت ايدئولوژيک – دينی ( مذهبی) را. خشونتی که هم در کلام و گفتار رهبران و پايوران اين حکومت و هم در کردار شان تجربه کرده ايم:
آيت الله خمينی , بنيانگذار حکومت اسلامی پيشوای خشونت ستايان و حشونت پروران بوده , و هست.
«شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه است و هيچ کس حق قانونگذاری ندارد و هيچ قانونی جز حکم خدا را نمی توان به مورد اجرا گذاشت. در حکومت اسلامی حاکميت منحصر به خداست و قانون فرمان خداست… پس حاکميت رسماً به فقها تعلق دارد…» (نقل از مقاله ی آيت الله خمينی در کيهان ۹ بهمن ماه ۱۳۵۷).
اين آيت الله در ۲۷ مردادماه ۱۳۵۸ پس از کشتار های وحشيانه ی اين سال از اينکه" قلم تمام مطبوعات مزدور را نشکسته است " و چوب های دار در ميدان های بزرگ برای اهل قلم بر پا نکرده است هم ناراحت بود و گفت : " من توبه می کنم از اشتباهی که کرده ام "
اين آيت الله در روز تولد پيامبر اسلام در سال ۱۳۶۱ در تاييد کشتار ها ی سال ۱۳۶۰ و تشويق برای ادامه ی کشتار ها به " آقايان علما " فرمان داد که آيات قتال قران را فراموش نکنند :
"...قران می گويد بکشيد, حبس کنيد....پيغمبر...و ائمه همه جندی بودند, همگی جنگی بودند, شمشير می کشيدند . آدم می کشتند ... خليفه می خواهيم که دست ببرد , حد بزند, رجم کند. با چند سال زندان کار درست نمی شود . اين عواطف کودکانه را کنا ر بگذاريد."
هيچکس به مانند اين آيت الله و آيت الله خامنه ای و همفکران و همراهان شان بروشنی معرف خشونت ايدئولوژيک – دينی و خشونت دولتی و سياسی (حکومتی) نبوده و نيستند . ۶ کشتار بزرگ , يعنی کشتار هزاران دگر انديش, سنگسار , چشم در آوردن , قطع دست و پا ,اعدام های خيابانی و آوردن کودکان برای تماشای اعدام , شکنجه های خيابانی و......و اعمال همه ی انواع خشونت ها, قانون و سياست کردن اين آيت الله و حکومت اش بوده و هست.
برای پی بردن به تقدس و نقش خشونت در اسلام سياسی کافی ست سری به قوانين حکومت اسلامی زده شود.
قانون اسا سی جمهوری اسلامی قانون تحميل وخودبرتربينی شيعيان اثنی عشری است، که طبق آن تمامی فعاليت های فردی و اجتماعی نمی بايد خلاف دين مبين اسلام باشد،, قانون اساسی ای که قانون اعمال خشونت در اشکال مختلف است, از ۱۷۷ اصل اين قانون تنها ۲۴ اصل به حقوق ملت مربوط می شود که اين ۲۴ اصل هم آلوده به خشونت دينی ( مذهبی) ست , تا آن حد که شکنجه تحت عنوان تعزير و اجرای حدود در اصل ۱۵۶ آن قانونی شده است. قانون حدود و قصاص و مقررات های مربوط به آن و قوانين مجازات اسلامی نيز از نماد ها و نمود های توحش و خشونت دينی ( مذهبی) اند.
در کردارنيز جنايتکارانه ترين نمونه ی اين خشونت ستايی و خشونت پروری را می توان در فتوی آيت الله خمينی در رابطه با کشتار هزاران زندانی سياسی و عقيدتی در سال ۱۳۶۷ دانست.
دلايل اعمال خشونت ها نيز روشن اند .مذهبيون حاکم بر ايران خود را منادی حقيقت مطلق و برتر و نماينده ی خدا، و صاحب حقيقت مطلق و يگانه، وپيروان ختم پيامبران و آخرين کلام می دانند و ديگران را نا حق و باطل, ديگرانی که هرگونه حق خواهی آن ها با خشونت پاسخ داده شده است.و اينگونه است که بر بستر نا آگاهی و فقر فرهنگی و اقتصادی و اخلاقی , عجيب الخلقه ای چون حکومت اسلامی زاده شده است. بهمين دلايل در اسلام سياسی ای که ايران تجربه کرده است نهادينه کردن همه ی انواع خشونت ,هدف سياست و قوانين اش بوده است. اعمال خشونت نسبت به مخالفان اسلام سياسی مجاز، وظيفه و تکليف است. عشق ِ به خشونت را فرمانده سابق نيروهای امنيتی و اطلاعاتی حکومت اسلامی , که اين روزها در قوه قضائيه حکومت اسلامی پست و مقامی گرفته گفته است: «ظريف ترين توطئه دشمن نفی هر گونه فعاليت قهرآميز و دفاعی ست... ....» بی دليل نيست که کشتار و خشونت آفرينی، به ويژه کشتار روشنفکران لائيک و اعمال خشونت نسبت به دگرانديشان " خشونتی قانونی و اسلامی " تعبير و تفسير شده است. عشق ِ به خشونت نه فقط عشق نظاميان ريز و درشت حکومت اسلامی که عشق وکلام غثيان آلود سياستمداران و فيلسوفان اين حکومت نيز هست.
فيلسوف حکومت اسلامی , مصباح يزدی نمونه است:
«اهانت گر به اسلام بايد خونش ريخته شود و محاکمه نيز نمی خواهد.»۱
که البته برداشت " فيلسوف خشونت" از ماده ۵۱۳ قانون مجازات اسلامی ست، که مقرر می دارد: "توهين به مذهب منجر می شود به مجازات يک تا ۵ سال زندان و يا مرگ".
تاريخ اسلام در ايران، , روايت اسلام خمينی بوده و هست , اسلامی چونان خمينی عبوس و خشن, اسلامی که تفکر جهادی " چه بکشيد چه کشته شويد , به بهشت می رويد " ملکه فکرش است , اسلامی که در آن " جنگ برکت است" , اسلامی که خشونت را نه فقط در تعزير و حبس و جهاد و قتل, که در دستوراتی همچون " امر به معروف و نهی از منکر" ش متجلی ساخته و تجويز کرده است . تاريخی سراسر انحصارطلبی، خودبرتربينی، و قشريگری، و سرکوب و کشتار دگرانديشان و دگررفتاران و مخالفان عقيدتی. اين ويژگی به ويژه بعد از قرن چهارم هجری که تنش ها و عصبيت های فرقه ای و اختلاف نظر ميان فقها بالا گرفت، هولناک تر چهره نماياند . امروز حکومت اسلامی ايران، بدترين نمونه از حاکميت فقيهان است.
و اينگونه است که جامع و مانع ترين تعريف در بيان و توصيف خشونت دولتی و سياسی ( حکومتی ) وخشونت ايدئولوژيک – دينی (مذهبی) در هنگامه ی مدنيت و مدرنيت در جهان در دو کلمه جمع و جور شده است : "حکومت اسلامی".

ادامه دارد


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016