پنجشنبه 1 بهمن 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

شب شعری با پدر در زندان، عمار ملکی

عمار و محمد ملکی
بابا جان، می دانم که صدای بلبلان زندانی به گوش ات می رسد. همه مرغان عشق را به بند کرده اند. اينجا پرنده ای بيرون از قفس نمانده جز کلاغان که غارغارشان تمامی شهر را پر کرده. اما اين بار ديگر مردم گوش هايشان را با پنبه نپوشانده اند که اين بار مردم در گوش هم آواز اميد، شجاعت و مبارزه می خوانند و برای يکديگر سرود شورانگيز زمزمه می کنند تا که آواز دلخراش کلاغان آن ها را از جنبش باز ندارد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


[email protected]

به ياد مجيد توکلی، دکتر احمد زيدآبادی، عبدالله مومنی، مرتضی کاظميان، بهاره هدايت، عماد باقی، مهدی عربشاهی، دکتر ابراهيم يزدی، ميلاد اسدی، پيمان عارف، کيوان صميمی، کوهيار گودرزی و ديگر پرندگان دربند
و برای پدرم، دکتر محمد ملکی در آغاز ششمين ماه پروازش در قفس

پدر جان؛
اين شبها باز هم دلگيرم از دوری تو و مانند هر وقت ديگری که دلتنگت ميشوم، کتاب شعرت را بدست گرفتم و آنرا ورق زدم تا که با من سخن بگويی. چشمم به شعری افتاد که در ديباچه اش نوشته بودی: يک روز که خيلی دلم گرفته بود «اندوهم» را قطره قطره نوشيدم:
"اندوه را درود
اندوه را سلام
در کوچه های تنگ دلم
جای پای اوست
...
در جمع خامشان
تنها و سرگران
کی همدم من است
اندوه، والسلام"

اينروزها هر کس که از من سراغت را ميگيرد، ميگويد باورش نبود که اين قوم جفاکار تا اين حد بيرحم باشند که با هجوم به بستر بيماری ات، عقده های ديرين از استادی کهنسال بگشايند و تو را با آن حال ماهها به زندان افکنند. لحظه ای پشت خميده ات که نشان جور جلادان است در نظرم آمد و با چشمانی تار دفترت را ورق ديگری زدم و از پشت پرده اشک، شعر «شناسنامه» تو را ديدم:
"من از اهالی رنجم
و از قبيله درد
تبار من همه از درد و رنج ناليدند
و من نه ناله که فرياد ميکنم، فرياد
چه!
از اسارت شهر حماسه می آيم
و از ولايت زنجير عدل جلادان
که جای جای تنم زخمدار «تعزير» است
و قلب و کليه و مثانه جملگی بيمار
و پشت۫ گوژ ز سنگينی و صلابت دار"

بابا ناصر
ميدانی که اينروزها پدران زيادی اسيرند و کودکان خردسال بسياری غصه ميخورند و غم به دل کوچکشان ميريزند. وقتی که ياد پسران احمد و عبدالله و مرتضی و بچه های زندانيان ديگر می افتم، غصه آنها جانم را ميسوزاند و خاطرات کودکی خودم زنده ميشود. يادت هست که در هر ملاقاتی ميپرسيدم: "بابا کی ميای خونه؟ آخه ميخوام باهات بازی کنم" و تو در جواب من، شعر کودکانه «قصه غصه عمار» را گفتی:
"عمار تا مامانو ديد
پريد و روشو بوسيد
گفتش مامان نازی
ميکنی با من بازی
حوصله ام سر اومد
بابا ناصرم نيومد
عمار ميخواس بدونه
بابا کی ميادش خونه
مامان با چشم گريون
خسته و گيج و حيرون
اشکاشو رُفت با دست
گفت: عمارم خدا هست
اگر بابا اسيره
تو زندون اميره
خدا که مهربونه
همه چيزو ميدونه
غصه نخور پسرجون
تموم ميشه زمستون
بهار مياد دوباره
کار زمستون زاره"

امان از اين زمستان ديرپا پدر.
يادم هست که چقدر شعر زمستان اخوان ثالث را دوست ميداشتی و هميشه در راه سفر برايمان ميخواندی:
"سلامت را نميخواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
...
زمين دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است"

و يادم می آيد که هميشه پس از آن، اين شعرت را ميخواندی که
"قسم به صبح و قطره قطره باران
به رعد و برق، ابر و باد بهاران
به گل به نغمه های بلبل بستان
بهار خواهد شد، پايدار نيست زمستان"

بابا جان، ميدانم که صدای بلبلان زندانی به گوش ات ميرسد. همه مرغان عشق را به بند کرده اند. اينجا پرنده ای بيرون از قفس نمانده جز کلاغان که غارغارشان تمامی شهر را پر کرده. اما اينبار ديگر مردم گوشهايشان را با پنبه نپوشانده اند که اينبار مردم در گوش هم آواز اميد، شجاعت و مبارزه ميخوانند و برای يکديگرسرود شورانگيز زمزمه ميکنند تا که آواز دلخراش کلاغان آنها را از جنبش باز ندارد. دفترت را ورق ديگری زدم و به شعر «پرواز در قفس» رسيدم:
"پرنده های اسير
درون قفس
در فضای کوچک
پشت ميله ها
جايی که امکان پرواز نيست
با بالهای شکسته
عصيان ميکنند
پرواز ميکنند
تن به ديوار قفس ميکوبند
تسليم اسارت نميشوند
و از زخم و درد و مرگ نميهراسند
تا بياموزند
در قفس هم می توان پرواز کرد"

راستی امروز تمامی روزهای زندانت را در نظام ولايی شمردم. ميدانی که امروز دو هزار و دويستمين روزيست که در زندانهای جمهوری اسلامی بوده ای: ۱۸۸۰ روز در دهه پنجم زندگی ات با تحمل شکنجه های سياه دهه شصت...۱۷۰ روز در آخرين سالهای دهه ششم زندگی ات با تحمل شکنجه های سفيد و امروز ۱۵۰ روز است که در ميانه دهه هفتم زندگی، باز هم در خانه سوم خود يعنی زندان هستی. (خانه دومت دانشگاه است) و اينبار نميدانم که رنگ شکنجه ات چيست که دارد جسمت را ذره ذره آب می کند.
دفترت را ورق ميزنم تا که برايم از شکنجه بگويی:

"از تفاوت شکنجه سپيد و سياه می پرسند، می گريم:
نميدانم
چه بايد کرد؟
چه بايد گفت؟
و آيا ميتوانم رنجهايم را که خون رنگند
به روی صفحه ای بی رنگ بنشانم
من از «فعلی» حکايت ميکنم
با رنگ روز و شب
نميدانم
سپيدی و سياهی را تفاوت چيست
و اما فاش می سازم
که سخت است و توان فرساست هر رنگش"

پدر اين روزها اگر چه زمانه ايست که سنگها را بسته وسگها را رها کرده اند، اما نسلی در مقابل ظلم ايستاده و برای گرفتن حقش به مبارزه برخاسته که ترس را به خود راه نميدهد. ورقی ديگر به دفترت زدم و ديدم که تو به اين نسل اميد بسته بودی و درباره اش سروده بودی:
"بايد گشود پنجره ها را
به روی صبح
وانگه
نگاه کرد
به فردا
بايد اميد داشت به اين نسل
نسلی که با يقين
با مشت آهنين
فرياد ميزند
تا کی در انتظار سحر ميتوان نشست
اين «نظم» سست را بايد ز هم گسست
تنديس شيشه ای جهل و ظلم را
بايد شکست، بايد شکست"

پدر جان، ميدانم که تو استوار ايستاده ای و خم به ابرويت نمی آوری و درد و سوز را در خود ميريزی و دم برنمی آوری تا مبادا که جوانان زندانی از ديدن رنج تو بشکنند و بی طاقت شوند. اما بدان همگان نگرانت هستند که گذر زمان و بی رحمی حاکمان، جسمت را فرسوده و جانت را خسته کند و اين اضطراب، غم به جان همه دوستدارانت ميريزد.
داشتم دفتر شعرت را می بستم تا اشک بيش از اين ورقهايش را رنجور نکند که چشمم به آخرين شعرت افتاد که نامش «زندگی» بود:
"با آنکه پير زمان سخت گذر ميکند
ولی
مردان مرد را
سخن از ضعف و درد نيست
در کوچه های تنگ و پر از سنگ زندگی
بايد
به پيشباز گل سرخ و لاله رفت
بايد گشود پنجره ها را
بر دشتهای پر ز شقايق
وانگه شنيد زمزمه چشمه سار را
بايد قبول کرد دگر
فصل سرد نيست
بايد رسيد به اين اصل جاودان
وقتی که ظلم هست
رهی جز نبرد نيست"

پی نوشت:
تمامی شعرهای داخل گيومه از دفتر اشعار دکتر محمد ملکی با نام «پرواز در قفس» است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016