چهارشنبه 7 بهمن 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

پاسخی کوتاه به يک جوابيه بلند، علی پايا، جرس

علی پايا
رعايت مبالات های روش شناسانه و پروای لوازم معرفت شناسانه را داشتن، اقتضاء می کند شخص پيش از پرداختن به نقد انديشه ها و آرا، ظرفيت های لازم برای اين مقصود را در خود فراهم آورد و پس از آن هم، در عرضه محصولات خود به عرصه عمومی، به مناسب بودن محمل ها توجه کند. درست است که انديشه ها از رهگذر نقادی پالوده می شوند، اما هر عرصه ای برای اين مقصود مناسب نيست

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


دوست عزيز آقای گنجی در جوابيه بلندی که بر يادداشت کوتاه نگارنده در خصوص برخی ضعف های روش شناسانه در مقالات وی به رشته تحرير در آمده بود، نکات متعددی از مباحث معرفت شناسانه، روش شناسانه، سياسی، اجتماعی، و ... را ذکر کرده است که بخش قابل ملاحظه ای از آن ارتباطی با آنچه نگارنده بدان اشارت داشته است، ندارد. در اين يادداشت، به اختصار هرچه تمامتر به برخی از کاستی های روشی و نظری در همين جوابيه اخير آقای گنجی اشاره می کنم و اين گفت و گو را از ناحيه خود به پايان می برم. نيت نگارنده هم در يادداشت پيشين و هم در متن کوتاه کنونی، تذکار اين نکته بوده است که رعايت مبالات های روش شناسانه، به روشنگری بيشتر کمک می کند.
بحث در باره محتوای مقالات آقای گنجی، که بر خلاف تلقی ايشان با توجه قرائت شده است، چنان که در مقاله پيشين متذکر شدم به فرصت ها و محمل های مناسب تر نياز دارد. تاکيد بر اين نکته نيز ضرورت دارد که اين گونه مباحث جدی علمی، فضا و مجال و برخوردی خونسردتر، وسيع تر و کمتر عمومی از اين که هست طلب می کند. فضای غبارآلوده سياسی کنونی که هر گفت وگوئی را رنگ سياسی می زند و به مجادلات سياسی شبيه می سازد و می تواند گفت وگوهای دوستانه را هم عصبی کند، شايسته اين گفت و گو نيست. اين خود دليل ديگری است بر اقتصار بحث به برخی جنبه های روش شناسانه (و به تبع آن برخی جنبه های معرفت شناسانه) و پرهيز از ورود در بحث های محتوايی.

از پاسخ آقای گنجی اينگونه برمی آيد که حدس پيشين نگارنده در اين خصوص که ايشان به رويه عقلانيت نقاد توجه دارد و می کوشد از اين رويه در پژوهش های خود بهره گيرد بر مسير صواب بوده است. اما توضيحاتی که ايشان در خصوص "عقلانيت نقاد" ارائه می دهد نشان می دهد که ايشان نيز نظير شماری ديگر از نويسندگانی که خود را در زمره "عقل گرايان نقاد" به شمار می آورند، برداشت دقيقی از اين رويه ندارد. همين جنبه، به خطاهای روش شناسانه و معرفت شناسانه متعدد دامن می زند. اين مکتوب کوتاه مقصور خواهد بود به ذکر شواهدی از جوابيه آقای گنجی در اين زمينه.
آقای گنجی، در مورد يکی از مهمترين آموزه های "عقلانيت نقاد" به راه خطا رفته اند. ايشان تصور کرده است استدلال کردن يعنی همان موجه سازی. ايشان می نويسد ... "مگر اين گونه سخن گفتن، نوعی استدلال کردن و موجه سازی مدعيات نيست؟ اگر نياز به موجه سازی مدعيات وجود ندارد،تفاوت مدعيات با يکديگر در چيست؟ يعنی از نظر شما ميان گزاره ای که هيچ نوع دليلی برای صدق آن وجود ندارد، و گزاره ای که مبتنی بر شواهد و قرائن است،تفاوتی وجود ندارد؟ آيا اتفاقی نبودن صدق حدس ها، به قرينه (evidence) محتاج نيست؟" در پاسخ بايد گفت به هيچ روی چنين نيست. درست است که نقادی يعنی استدلال و عقل گرايان نقاد نيز با استدلال نشان می دهند که "موجه سازی" ابتر و عقيم است. اما ميان استدلال و "موجه سازی" که تعبيری فنی و دقيق است تفاوت بسيار وجود دارد. هر نقادی استدلال محسوب می شود اما همه استدلال ها از سنخ موجه سازی نيستند ظاهرا اين تفاوت اساسی که فارق ميان عقل گرايان نقاد و "موجه سازان" است مورد توجه آقای گنجی نبوده است. تفصيل اين سخن را بايد در اراء چهره های اصلی عقل گرايی نقاد از جمله پوپر (بخصوص آراء متاخر او)، ويليام بارتلی، و بخصوص ديويد ميلر جستجو کرد.
اين عدم توجه به يکی از تفاوت های اصلی ميان عقل گرايی نقاد و موجه سازی، ظاهرا موجب شده است که آقای گنجی با شيوه ای "موجه سازانه" به نقد مدعای کسانی بپردازد که به گفته ايشان می خواهند باور های دينی خود را "اثبات عقلی" کنند. يعنی ايشان با سلاح "موجه سازی" به نبرد با "موجه سازی" برخاسته است. غافل از اين که از "موجه سازی" چنين هنری برنمی آيد. از آنجا که "مبنای نهايی" در استدلال های موجه سازانه (خواه وحی باشد، خواه تجربه حسی، خواه تجربه درونی، خواه قول حجت،...) هيچگاه به نحو عقلی موجه شدنی نيست، راه برای "توجيه" همواره باز خواهد ماند. عقل گرايان نقاد از همين رو سودا را يکسره کرده اند و "موجه سازی" را بتمامه مردود دانسته اند.
از قول دانلد گيليس، که وی را در زمره عقل گرايان نقاد معرفی کرده اند، مرقوم داشته اند که وی (گيليس) معرفت را "باور موجه" به شمار می آورد و مابعدالطبيعه را معرفت تلقی نمی کند. ظاهرا آقای گنجی از اين مقدمات، القای اين نتيجه را در نظر داشته است که عقل گرايان نقاد نيز معرفت را باور موجه به شمار می آورند و مابعدالطبيعه را معرفت محسوب نمی کنند. اين دو نتيجه هر دو بکلی نادرستند. اين که برخی از چهره های سرشناسی که در زمره عقل گرايان نقاد محسوب می شوند، دچار خبط های سترگ معرفت شناسانه و روش شناسانه، در فهم دقائق و ظرائف ديدگاه عقلانيت نقاد شده اند امر شگفتی نيست. در اين خصوص کافی است به نقد های بنيان برافکن ديويد ميلر از خطاهای عقل گرايان نقادی نظير واتکينز و ماسگريو و لاکاتوش و بسياری ديگر نظر افکنده شود. برای عقل گرايان نقاد اساسا "موجه بودن" به هيچ روی ملاک معرفت نيست. "باور موجه" نيز از ديدگاه عقل گرايان نقاد وزنی در قلمرو معرفت شناسی ندارد و نوعی شير بی يال و دم و اشکم است. نقل قولی از ديويد ميلر در نقد آلن ماسگريو، در اينجا خالی از فايده نيست: ʼآن چنان مخلوقاتی نظير باور معقول [يعنی موجه شده به وسيله دليل عقلانی] و موجه سازی که خدا نيز نيافريده است ممکن است کسانی نظير ماسگريو ... را وسوسه کنند، که می خواهند به آنان آموزش داده شود که به چه چيز بايد باور داشته باشند. ديگران ترجيح می دهند قوه قضاوت خويش را به کارگيرند، و تنها در جايی که عقل موثر است بدان متوسل شوند؛ يعنی، در مقام يک وارسی کننده خطایِ محسوس.ʻ۱
برخلاف قولی که از گيليس ذکر شده است، عقل گرايان نقاد تاکيد دارند که متافيزيک نيز، می تواند در زمره "معرفت ها" تلقی شود به شرط آن که از محک ارزيابی عقلانی (فلسفی، منطقی) و نه تجربی، با موفقيت بيرون آمده باشد. البته متافيزيک ها را با استفاده از نتايج تجربی نظام های علمی يی که از دلشان بيرون می آيد نيز می توان به نحو غير مستقيم مورد سنجش قرار داد و برايشان شان معرفتی (به تعبير دقيقی که عقل گرايان نقاد ارائه می کنند) در نظر گرفت.
در مقاله آقای گنجی اشاره شده است به بحث تقويت تجربی (corroboration) که به وسيله پوپر در برابر تاييد تجربی (confirmation) که پوزيتيويست های منطقی بر طبل آن می کوفتند، مطرح شد. ظاهرا ايشان چنين در نظر داشته است که اين مفهوم نيز در خدمت "موجه سازی" است. اين برداشت از دو جهت نادرست است. نخست آن که همان گونه که تاکيد شد نسبت موجه سازی و عقلانيت نقاد نظير نسبت ميان جنّ و بسم الله است. ديگر اين که در نظر عقل گرايان نقاد، آنچه اهميت دارد، رشد علم يا معرفت است و تقويت تجربی، در اين زمينه (رشد علم تجربی) همان گونه که ميلر متذکر شده است هيچ نقشی ندارد: ʼپس در مورد تقويت تجربی (corroboration) چه می توان گفت؟ ... پاسخ اين است که تقويت تجربی، حتی در قلمرو عملی، اهميتی ندارد. فاقد هر نوع اهميت معرفت شناسانه است... اما آزمودن اهميت دارد، و دارای اهميت غيرقابل ترديد روش شناسانه است ... بی ترديد تقويت تجربی برای آن که علم موجود باشد مورد نياز است، زيرا اگر هيچ نظريه ای هيچگاه تقويت تجربی نمی شد علمی موجود نمی بود؛ اما تقويت تجربی هيچ سهمی در رشد يا پيشرفت علم ندارد.ʻ۲
آقای گنجی، آن گونه که از شواهد درون-متنی برمی آيد، ظاهرا بر خلاف رويه عقل گرايان نقاد، در چارچوبی "موجه سازانه" می انديشد و تحليل می کند. ايشان به همين اعتبار از ظن خود يار ديدگاه های نگارنده شده است و مرقوم داشته:
ʼنکته ی جالب توجه اين است که جناب پايا در بخشی از نقد خود نوشته اند: "در نظر بسياری از باورمندان، تصوير هماهنگ و قابل پذيرشی که نظام باور مورد علاقه شان از عالم و آدم ارائه می دهد...به مراتب بيش از حقيقت واجد اهميت است". اگر اين سخن جناب پايا را درست فهميده باشم،به نظر می رسد ايشان نظريه ی انسجام گروی (coherentism) درباره ی ساختار توجيه را به عنوان يکی از دلائل پذيرش يک نظام باور مطرح ساخته اند.ʻ
اما همچنان که توضيح داده شد رويکرد نگارنده اساسا موجه گرايانه نيست که در پی ارائه دليل برای "ساختار توجيه" باشد.
يکی از آموزه های عقلانيت نقاد آن است که جهل ما بی پايان است و ظرفيت های موجود در واقعيتی که (بنا به فرض رئاليسم به آن اذعان می شود) نامتناهی. توجه به اين دو جنبه می تواند زمينه ساز اتخاذ رويکردی اخلاقی در مسير تکاپوهای معرفت شناسانه شود. و عقل گرايان نقاد بر ضرورت همراه ساختن اين دو جنبه (اخلاق و معرفت شناسی) تاکيد دارند. از گفت و گوی کوتاهی که در اين مکتوب مختصر صورت گرفت، ظاهرا می توان چنين نتيجه گرفت که ميزان آشنايی آقای گنجی عزيز با تحولاتی که در قلمرو عقلانيت نقاد رخ داده است چندان زياد نيست. اگر چنين باشد، آن گاه می توان اين نکته را مورد توجه قرار داد که اگر اطلاع آقای گنجی از يک ميراث فکری که عمرش به کمتر از يک سده بالغ می شود، از کفايت لازم برخوردار نيست، آيا اطلاع ايشان برای نقد يک ميراث هزار و چند صد ساله کافی است؟ آنهم با در نظر گرفتن اين نکته که يکی از لوازم اوليه چنين نقدی آشنايی جدی با همين ميراث عقلانيت نقاد و تمييز مرز های آن با رويکرد های ديگر مثلا انواع شيوه های هرمنيوتيک و يا اصناف رويه های پديدار شناسانه و يا انبوه رهيافت های موجه ساز در فلسفه تحليلی است. از ضرورت آشنايی عميق با معرفت ها و ابزار های ديگر نظير تاريخ اسلام، انديشه های کلامی و ظرافت های زبان شناسانه، ونيز زبان و ادبيات عرب، و ... بگذريم.
هيوبرت دريفوس فيلسوف سرشناس آمريکايی که پايی در سنت تحليلی و پای ديگری در سنت فلسفی اروپای قاره ای دارد در مقاله درخشانی در نقد اين نکته که چرا آنچه که مهندسان کامپيوتر و تکنولوژيست های حوزه هوش مصنوعی از آن با عنوان "سيستم های متخصص يا هوشمند expert systems /intelligent systems" ياد می کنند، نمی توانند جايگزين تمام عياری برای آدمی به شمار آيند، با تقسيم مراتب و مراحلی که افراد در يادگيری موضوعات مختلف طی می کنند به "نوآموز Novice "، " مبتدی پيشرفته Advanced Beginner"، " کارآمد Competent Performer "، "حاذق Proficient" و "متخصص Expert" توضيح می دهد که ماشين ها و سيستم های هوشمند کنونی نمی توانند به مراحل حذاقت و تخصص برسند و حداکثر در مراحلی توفيق دارند که يادگيری بر مبنای "تبعيت از قواعد rule following" صورت می گيرد. دستيابی به دانش تخصصی و اجتهادی در هر زمينه ای نيازمند صرف وقت جدی و غوطه خوردن در مسائل و موضوعات مرتبط با حوزه مورد نظر است. نمی توان به صرف خواندن چند مقاله و کتاب در يک قلمرو ادعای داشتن دانش تخصصی در آن قلمرو را کرد.
يکی از برجسته ترين ويژگی های جوامع مدرن، تقسيم کار تخصصی در آن هاست. ايفای نقش يک فعال سياسی، يک متاله و اصلاح گر دينی، يک مدافع حقوق بشر،، و يک محقق دانشگاهی، با کيفيتی در خور اين شوون مختلف و نه به شيوه ای تصنعی و ظاهری و سيمولاکرامی (simulacrum) به وسيله يک فرد و به صورت کم و بيش همزمان، اگر ناممکن نباشد باری نزديک به محال است.
نگارنده نکته ای را که به صورت سربسته با دوست خود آقای گنجی در يادداشت پيشين مطرح ساخته بود، در اينجا با تصريح بيشتری متذکر می شود و آن اين که رعايت مبالات های روش شناسانه و پروای لوازم معرفت شناسانه را داشتن، اقتضاء می کند شخص پيش از پرداختن به نقد انديشه ها و آرا، ظرفيت های لازم برای اين مقصود را در خود فراهم آورد و پس از آنهم، در عرضه محصولات خود به عرصه عمومی، به مناسب بودن محمل ها توجه کند. درست است که انديشه ها از رهگذر نقادی پالوده می شوند، اما هر عرصه ای برای اين مقصود مناسب نيست.
نگارنده اميدوار است آقای گنجی با متمرکز ساختن انرژی و استعداد قابل ملاحظه خود در يک زمينه مشخص، به عوض پراکنده ساختن آن در قلمروهای گوناگون و متنوع، هم به خود و هم به مخاطبين احتمالی، اين فرصت را بدهد که از ظرفيت های درخور و سازنده ای که احيانا از رهگذر اين فعالييت نظام مند حاصل می شود، بهره مند گردند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- . David Miller, “Overcoming the Justificationist Addiction”
مندرج در پژوهشهای فلسفی، سال اول، شماره اول، بهار و تابستان ۸۷، صص ۱-۱۶. پروفسور ميلر اين مقاله را که صورت بسط يافته ای از يک سخنرانی آکادميک بود به درخواست نشريه سردبير نشريه پژوهشهای فلسفی که در ايران نشر می يابد برای انتشار در اختيار اين نشريه قرار داد.
۲- David Miller, “Deductivist Decision Making”, www2.warwick.ac.uk/fac/soc/philosophy/people/associates/miller/kpf.pdf


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016