نگاهی دوباره به انقلاب، علی افشاری
بر خلاف نظر عمده مخالفان، انقلابها پديده ارادهگرايانه نيستند. تصميم هيچ فرد و يا گروهی فینفسه و به تنهايی منجر به انقلاب نمیشود. شکلگيری انقلابها محتاج شرايط مختلفی است. از سوی ديگر وقتی چنين شرايطی حاصل شود، از وقوع انقلابها نمیتوان جلوگيری کرد
فرارسيدن ۲۲ بهمن فرصتی است تا نگاهی دوباره به پديده انقلاب بيفکنيم. بخصوص که حال و هوای بهمن ۸۸ شباهت هايی با بهمن ۵۷ دارد و اين سئوال در فضای سياسی ايران و جهان به طور جدی مطرح است که آيا ايران انقلابی ديگر را تجربه خواهد کرد؟ در فراسوی ديدگاه های موافق و مخالفی که با انقلاب مطرح می شود شايسته است تا آخرين تحولات و نظريه پردازی ها در خصوص اين مفهوم سياسی و اجتماعی بررسی شود. جديدترين ابعاد سياسی ، جامعه شناختی و روانشناختی آن وا کاوی گردد تا بتوان با ذهنی پويا به داوری منصفانه کارنامه انقلاب ها در گذشته و چشم انداز آن در آينده کشور های در حال توسعه پرداخت. بدينرتيب ارزيابی ها دچار آفت برخورد های کليشه ای و جزم انديشانه نمی گردد .
انقلاب بهمن ۵۷ حکايت انقلاب نيمه تمامی است که سرنوشتی مشابه نيايش انقلاب مشروطه پيدا کرد. اين انقلاب نيز به اهدافش نرسيد و منجر به جابجايی حاکمان شد. استبداد در شکل خشن تر و مخرب تر دينی تداوم پيدا کرد و نظام تمامت خواه بازتوليد گشت. حکايت ناکامی انقلاب ، بخشی از نوستالوژی ملت ايران در تاريخ معاصر است که تکاپو های گوناگون آن در دستيابی به مطالبات تاريخی اش شکست خورده است. رهبران و گروه های مردمی و آزادی خواه پيش از آنکه فرصت يابند تا موانع را از پيش پا بردارند ، قربانی شده و از ادامه راه وامانده اند.
انقلاب ها در طول چهار قرن گذشته تاثيرات بسيار زيادی در بر مناسبت ها و تحولات جهانی گذاشته اند. قرن بيستم قرن تبلور انقلاب ها بود . به جرات می توان گفت که شالوده مناسبات و اصول رفتاری نظام بين الملل کنونی بر پايه های انقلاب های بزرگ تاريخ شکل گرفته است. توجه به نقش انقلاب ها در معماری دنيای کنونی چنان زياد است که پس از دهه ۷۰ قرن گذشته ، تعداد آثار تحقيقی در مورد انقلابها رشد چشمگيری يافته که میتوان از يک شاخه مستقل علوم انسانی در اين باب صحبت کرد.
شتاب گرفتن موج دموکراسی سازی در سه دهه اخير و افزوده شدن بر شمار کشور های دموکرات و فروپاشی بلوک شرق باعث تقويت رويکرد رفروميستی در برابر انقلاب شد.
همچنين تجربه مشکلات و ناکامی های پس از انقلاب در کشور باعث شد تا عمده نيروهای سياسی و اجتماعی ايران از انقلاب رويگردان شده و ايده اصلاحات را تبليغ و ترويج کنند. بار سنگين ناکامی انقلاب ،هزينه های سنگين و بد تر شدن وضعيت کشور و مردم در مقايسه با پيش از انقلاب باعث شد که عده ای از انقلاب کاملا روی گردان شده و ريشه مصائب و مشکلات را در ذات انقلاب و انقلابيگری جستجو کنند.
به گمان آنان" انقلاب به دليل خصلت خشونت طلبش با دموکراسی سازگارنيست"." انقلاب ها در مجموع مخرب هستند و به کار نابودی می آيند اما در باب پيشرفت ، رفاه ، آزادی و سعادت شهروندان چيزی در چنته ندارند و بر عکس مردم را در وضعيت سخت تری گرفتار می سازند". استقبال از رويکرد اصلاحات پارلمانتاريستی و سر برآوردن آن در جامعه و حمايت بخشی از جناح های ميانه روی نظام سياسی باعث شد تا رفورم و اصلاح ،دست بالا را در تحولات دو دهه اخير جامعه ايرانی پيدا کند. بنابراين درست بر عکس ۳۱ سال پيش که نگرش غير انقلابی درخور سرزنش، شماتت و محکوميت بود، امروز اصلاحات و رفورم از سوی عده ای تقديس می گردد.
اما آيا چنين برخورد مطلق انگارانه ای درست است؟ آيا انقلاب ها سراسر منفی بوده اند و تبعات ويرانگری را برای انسان به بار آورده اند؟
مروری اجمالی بر تاريخ تحولات چند قرن گذشته ، چنين ادعايی را باطل می سازد. انقلاب ها مثل هر پديده اجتماعی ديگر آثار مثبت و منفی داشته اند ولی در مجموع ويژگی های مثبت آنها می چربد.
خوش خيال ترين و رويا پرداز ترين افراد هم تا پيش از انقلاب فرانسه تصور نمی کردند که روزی بيايد که همه افراد به برابری سياسی دست پيدا کنند و در تشکيل حکومت مشارکت داشته باشند. مفاهيمی چون آزادی، حقوق بشر و برابری از دروازه انقلاب فرانسه وارد تاريخ جهان شد. بدون انقلاب کرامول و گلوريوس ، انديشه مشروط کردن قدرت سياسی حکومت های مطلقه شاهنشاهی و حاکميت قانون ، جز خوابی آشفته نبود.
طلوع دموکراسی در آمريکا و تولد نظم سياسی " جمهوری" با عملی انقلابی آغاز شد. دستاورد هايی چون خدمات تامين اجتماعی ، افزايش رفاه کارگران ، تثبيت سنديکاهای کارگری و برابری فرصت ها بدون انقلاب اکتبر از بخت بسيار ناچيزی برای عملی شدن برخوردار بودند.
البته اين مزيت های طی يک فرايند پر فراز و نشيب حاصل شده اند که با پاره ای از مشکلات و ناملايمت ها نيز همراه بوده است. به عبارت ديگر انقلاب ها سپيده دم فصل های نوين در حيات ملت ها بوده اند که پژواکی بين المللی نيز يافته اند. درمقام داوری بايد تمامی جوانب را در نظر گرفت. همانگونه که برای محقق شدن ثمرات رفورم بر صبر و شکيبايی و طولانی بودن راه تاکيد می شود، منطقی نيست از انقلاب ها انتظار داشت تا فورا دنيا را بهشت کرده و تمامی شعار ها و اهداف آنها به يکباره تحقق يابند.
البته انقلاب ها ايرادات عمده ای نيز داشته اند اما خدمات زيادی را نيز نثار جامعه بشری کرده اند که کمک به خلق و تثبيت دموکراسی ها و ساختار های مردم سالار ارزنده ترين آنها است. احتراز از برخورد سياه و سفيد و مواجهه عقلانی و علمی، شرط ضروری داوری پيرامون انقلاب ها است.
اين موضوع اهميت بسيار زيادی در شرايط کنونی جامعه دارد زيرا شکست استبداد ديرپا نيازمند خلق جنبش اعتراضی نيرومندی است و شکل گيری چنين جنبشی، نيازمند تدوين راهبرد سياسی کارامد است. بحث و تبادل نظر پيرامون انقلاب و اصلاح و تطبيق آنها با شرايط کنونی جامعه نقش بسيار مهمی در شکل گيری برنامه سياسی موثر دارد. در اصل انقلاب و اصلاح دو راه حل و بديل برای مبارزات سياسی هستند که هيچکدام برتری مطلق بر يکديگر ندارند. نه انقلاب و نه اصلاح هيچکدام مقدس نيستند و برای تمامی شرايط صدق نمی کنند. در شرايطی اصلاح می تواند چاره ساز باشد و در شرايط ديگری گريزی از انقلاب نيست. سخن شاعر شهيرانگليسی کنت نيل کامرون به خوبی حقيقت مسئله را روشن می سازد که می گفت: " با توچه به شرايط انگلستان اولين اقدامات لازم اين است که بطور مسالمت آميز در مجلس رفرم ايجاد کنيم واگر چنين چيزی ميسر نشد در صورت لزوم اين امر توسط انقلاب بايد صورت گيرد" بنابراين انقلاب و اصلاح می توانند مکمل همديگر باشند و يا دو درمان مختلف برای مراحل گوناگون يک درد باشند. در مرحله اوليه اصلاح توصيه می شود و در صورت عدم مداوا، به ناگزير انقلاب تجويز می گردد.
در اصل انقلاب نه آن چهره سراسر درخشان، ستايش انگيزی و باشکوهی است که رهايی ابدی انسان ها را نويد می دهد و نه آن چهره سياهی است که طغيان فرومايگان،جابجايی خودکامگان، خشونت نفرت انگيز و هرج و مرج را به بار می آورد. در اصل انقلاب ها خاکستری بوده اند. اما برآيند تاثيرات آنان، نقشی مثبت در حرکت رو به جلوی جهان و کاستن از مشکلات و رنج های بشر داشته است.
نظريه پردازی های جديد در مورد انقلاب برخوردی واقعبينانه را جايگزين داوری های مطلق گرايانه اعم از نفی يا تقديس کرده اند. در رويکرد جديد آخرين تحولات در زمينه تعريف انقلاب مورد تاکيد قرارمی گيرد و بمثابه روش و مدلی برای تغييرات سياسی نگريسته می شود. بر اين اساس شايسته است تا نکات زير در اظهار نظر ها پيرامون انقلاب در شرايط کنونی جامعه مورد توجه قرار گيرد:
۱- بر خلاف نظر عمده مخالفان، انقلاب ها پديده اراده گرايانه نيستند. تصميم هيچ فرد و يا گروهی فی نفسه و به تنهايی منجر به انقلاب نمی شود. شکل گيری انقلاب ها محتاج شرايط مختلفی است. از سوی ديگر وقتی چنين شرايطی حاصل شود، از وقوع انقلاب ها نمی توان جلوگيری کرد. به قول خانم نيکی کدی " انقلاب ها می آيند آنها نمی شوند. انقلاب پروژه نيست که بتوان طرح آن را مهندسی کرد و سپس اجرا نمود. انقلاب ها زمانی رخ می دهند که بين وضع موجود و وضع مطلوب تضادی حل ناشدنی بوجود می آيد و تحول در ساختار های موجود ناممکن می گردد. در اصل حکومت های مستبد ،لجوج و انعطاف ناپذير علت بروز اعمال انقلابی هستند. انديشمندان زيادی پيرامون شرايط تکوين انقلاب نظريه پردازی کرده اند ، اما فصل مشترک آنان شامل مواردی است چون وجود نارضايتی گسترده در بين مردم ، نابودی مشروعيت حکومت، ناتوانی حکومت ها در سرکوب مخالفين ، تضعيف قوه قهريه حکومت، شکل گيری ائتلافی از نخبگان مخالف وطرح مطلبات و برنامه های مشخص برای قبضه قدرت سياسی ، تغيير ارزش های جامعه، گسترش حس نافرمانی و طغيان در مردم و حمايت از ائتلاف مخالفان و تعارض بين ويژگی های محيطی و رسمی با خواسته ها و مطالبات نيروهای اجتماعی
البته اين موارد بيشتر تشريح کننده وضعيت مقدماتی انقلاب ها هستند. اما پيروزی آنها تابع نشانه هايی است که در بين متقدمين لنين به خوبی آنها را درقالب گزاره های زير توصيف کرده است:
۱-وقتيکه برای طبقه حاکمه حفظ قدرت بدون ايجاد تغييرات غير ممکن شده باشد، وقتيکه به اين شکل بحرانی در ميان „طبقات بالائی“ وجود داشته باشد، بحرانی در سياست طبقه حاکمه، شکافی بوجود آورد که در آن نا رضايتی و خشم طبقات تحت ستم به خارج فوران کند. برای اينکه انقلابی بوقوع بپيوندد معمولا کافی نيست که طبقات پائينی نخواهند به شيوه گذشته زندگی کنند، بايد طبقات بالائی هم قادر نباشند به طريق گذشته زندگی کنند. ۲. وقتی که رنج و نياز طبقات تحت ستم بيش از معمول حدت يافته باشد. ۳. وقتی که در نتيجه علت های فوق افزايش قابل توجهی در فعاليت تودههائی پيدا میشود که „در شرايط صلح آميز“ بدون شکوه اجازه چپاول شدن را میدهند اما در شرايط طوفانی، به دليل شرايط بحرانی و بوسيله خود „طبقات بالائی“ به عمل مستقل تاريخی کشانده میشوند.
البته نقص تعريف لنين در جايی است که نيروهای انقلابی را در قالب منازعات طبقاتی محدود می کند. در حاليکه واقعيت عينی انقلاب ها نشان داد که اقشار و شئونات مختلف و در برخی موارد ترکيب های فراطبقاتی و يا بين طبقاتی(کورپراتيستی) می توانند موتور محرکه انقلاب ها باشند. از بين متاخرين چارلز تيلی تعريف کاملی از شرايط پيروزی انقلاب ها ارائه داده است. اين شرايط عبارتند از الف. پيدايش مخالفان يا ائتلافی از مخالفان که با طرح مطالباتی ويژه خواستار بدست گرفتن کنترل دولت يا بخشی از آن باشند.ب. حمايت بخش قابل توجهی از شهروندان از اين مطالبات. ج. ناتوانی يا فقدان اراده سرکوب مدعيان جديد قدرت يا هواداران آنها توسط دولت.
بنابراين عوامل متعددی اعم از ساختاری، سياسی و اجتماعی بايد مهيا گردند تا اراده نيروهای انقلابی شکوفا شده و به ساحل موفقيت برسد.
۲- عمده برخورد های مثبت و منفی با انقلاب بر اساس تلقی از انقلاب های کلاسيک بر می گردد که عمدتا تعاريف کمونيستی از انقلاب ها را مبنا قرار می دهند. امروزه تعاريف جديد از انقلاب ها وجود دارد که با حفظ عناصر ذاتی ، پاره ای از مفاهيم کهن را متحول کرده اند. اگر چه تعريف عام انقلاب ها بر سازماندهی فراگير توده ها برای تغيير ناگهانی و بنيادی نظام سياسی از طريق بکار بردن خشونت با هدف نهايی تاسيس نظام سياسی جديد مبتنی بر ارزش ها و مبانی مشروعيت نوين تاکيد دارد، اما تکيه گاه تعاريف جديد بر تغييرات پايه ای در نظم موجود و برپايی نظام های جديد استوار است. سر برآوردن گونه جديد انقلاب های آرام و يا انقلاب های مخملی ثابت کرد که خشونت ،ويژگی ذاتی و انفکاک ناپذير انقلاب ها نيست. اگرچه در انقلاب ها خشونت نفی نمی گردد اما ماهيت ابزاری دارد نه تعيين کننده. به عبارت ديگر در اصل نيروهای مقابل انقلاب هستند که بروز خشونت و درجه اعمال آن را معين می کنند.
هر تغيير سياسی که منجر به جايگزينی بنيادين ساختار سياسی، مبانی مشروعيت و ارزش های حاکم گردد ، حکم انقلاب را دارد. ساموئل هانتينگتون انقلاب را معلول واپسماندگی سياسی و فقدان توسعه سياسی در ساختار سياسی و اجتماعی يک کشور می داند و دو شرط لازم را برای وقوع انقلاب را چنين بر می شمارد:
۱- نهاد های سياسی موجود نتوانند شيوه ای برای مشارکت گزاره های اجتماعی نو پديد در سياست و جذب نخبگان جديد در حکومت فراهم سازند.
۲- نيروهای اجتماعی که تا کنون از صحنه سياست و نفش آفرينی درنظام سياسی خارج بوده اند به طور جدی حواستار مشارکت در سياست گردند.
بنابراين هر حرکتی که بتواند اقشار حاشيه ای را به متن بياورد در خور اطلاق صفت انقلابی است. نمونه انقلاب های نوين ، انقلاب شيلی ، چکسلواکی، لهستان، آفريقای جنوبی و ... هستند. از سوی ديگر ظهور پديده هايی چون انقلاب از طريق مذاکره، اصلاح های انقلابی مانند انقلاب های رنگی که شانه به شانه جنبش های انقلابی هستند ، فايده مندی کنش های انقلابی در شرايطی خاص را آشکار می سازند.
۳- يکی از بزرگترين آشفتگی ها و مغالطه های مطرح در دهه اخير، برشمردن خشونت به عنوان وجه تمايز انقلاب و اصلاح است. تفاوت انقلاب و اصلاح در دامنه تغييرات در نظام سياسی و سرعت دستيابی به خواسته ها است. در رفورم تغييرات محدود و تدريجی دنبال می شود و نهاد های پايه ای حکومت حفظ می شوند ، ولی انقلاب به دنبال تغييرات ريشه ای و سريع است و کليت يک نظام سياسی را دگرگون ساخته و نظامی جديد را برقرار می کند. همانگونه که تاريخ نشان می دهد انقلاب هايی چون انقلاب گلوريوس و آمريکا و کثيری از انقلاب های متاخر قرن بيستم به طور نسبی آرام و مسالمت آميز بوده اند و عنصر خشونت در آنها حضور نداشته است اما رفورم هايی بوده که با خشونت عجين بوده اند مانند شکل گيری جنبش های ليبرالی در اروپای نوين پس از جنگ جهانی اول که با جنگ ها و درگيری های نظامی همراه بود. همچنين می توان به جنبش اصلاحی بريتانيا در قرن ۱۶ اشاره کرد که کيسای انگلستان طی سلسله وقايعی از کليسای کاتوليک رم جدا شد و پادشاه انگليس مقام عالی و رئيس کليسای اعظم اين کشور شد. نهضت اصلاح دينی مارتين لوتر، ديگر نمونه تاريخی است. بناراين انقلاب ها هميشه با خشونت عجين نبوده اند و اصلاح طلبی نيز اگرچه تاکيد پر رنگی در اجتناب از خشونت در عمل ابتکاری دارد ،اما دربرخی موارد با خشونت همراه بوده است.
۴- بر خلاف باور عده ای ، انقلاب ها نمرده اند. موجوديت انقلاب ها تابعی از شرايط و ميزان توسعه يافتگی يک جامعه است. به قول کريل برينتون و جانسون انقلاب ها نشانه بيماری و عدم تعادل يک جامعه هستند. ساختار های سياسی و اجتماعی به ميزانی که دريچه های تحول و اصلاح را می بندند و صلب می شوند، زمينه را برای شکل گيری انقلاب مساعد تر می سازند. نظام های باز و منعطف که ساز و کارهای مناسب و کارامد برای تغيير و تحول را فراهم می کنند و می توانند تقاضا های جديد را جذب نمايند ، انقلاب را بلا موضوع می کنند. بنابراين به يک معنا دموکراسی های واقعی و پويا قتلگاه انقلاب ها هستند، چون نياز به شکل گيری انقلاب را منتفی می سازند.
تا زمانی که توسعه سياسی و چرخش مسالمت آميز قدرت سياسی بوجود نيامده است، شکاف های طبقاتی گسترده و انحصار طلبی ها ، برابری فرصت های اقتصادی را از بين برده است و اراده تحول خواه نيروهای مولد و نو ظهور در قالب نهاد های موجود اسير شده است، انقلاب ها مجال بروز می يابند. جوامع ماقبل دموکراسی و شبه دموکراسی ها مستعد کنش های انقلابی هستند. از اين رو فضای سياسی ايران از انقلاب مشروطه تا کنون همواره ظرفيت خلق جنبش های انقلابی را داشته است. به عبارت ديگر تاريخ جديد ايران را می توان به نوعی زيست در وضعيت مستمر انقلابی ناميد که سخن در اين خصوص را به يادداشتی ديگر واگذار می کنم.
۵- انقلاب ها همواره به يک باره و طی يک مرحله به پيروزی نمی رسند. در برخی موارد به صورت مرحله ای به ثمر می نشينند و يا انقلاب های ناکام و يا نيمه تمام ، زمينه ساز شکل گيری انقلاب های ديگر می شوند تا سرانجام انقلاب در انقلاب و يا تداوم انقلاب طی فرايندی پر فراز و نشيب و زمانمند، ارزش ها و نظام جديد را خلق کند. بر اين مبنا می توان گفت که کشور ايران در داخل انقلابی قرار دارد که هنوز در نيمه راه بوده و به مقصد نرسيده است. نهضت مشروطه نقطه شروع اين حرکت مستمر انقلابی است که با ناکامی به انقلاب اسلامی منتهی شد. ناتمامی انقلاب اسلامی و جابجا شدن تدريجی آن با ضد انقلاب ، علت ساختاری و بستر ساز ظهور دوباره کنش انقلابی در ايران امروز است. شکل گيری دولت دموکراتيک، مدرن ، مقتدر ، توسعه گرا و مبتنی بر حکومت قانون، اعلاميه جهانی حقوق بشر و حاکميت ملی نقطه پايان انقلاب در ايران است.
۸- در بررسی انقلاب ها و چشم انداز آنها در آينده بايد تفکيک قائل شد بين انقلاب به مثابه يک فلسفه و انقلاب بمثابه يک راهبرد سياسی. پيشرفت بشری ،انقلاب در معنای فلسفی را از گردونه خارج ساخت. اما انقلاب در شکل سياسی اش حيات خود را تا کنون حفظ کرده است. پيشرفت بشر نشان داد که نمی توان به يک باره و در پر تو يک عمل انقلابی پايان تاريخ را اعلام کرد. نمی توان با گسست از گذشته بشر و اعلام انفصال و جدايی با آن، انسانی طراز نوين و عالمی از نو ساخت. دنيا با همه عيوبش در کل مسيری مثبت را پيموده است و آهنگی رو به رشد داشته است. ما نمی توانيم آينده ای برای خود رقم بزنيم که هيچ نشانه ای از گذشته نداشته است. نسبی بودن فهم و دانش بشری و محدود بودن آن در قالب زمان ، اجازه نمی دهد تا بر فراز تاريخ نشست و حکمی کلی و ابدی برای همه اعصار صادر نمود ختی اگر دانا ترين فرد در عصری خاص چنين احکامی را صادر کرده باشد. در اصل مفهوم تکامل تدريجی((EVOLUTION که بر پيوستگی استوار است جايگزين انقلاب فلسفی(REVELUTION) شد .اما استفاده از انقلاب در مبارزات سياسی مشمول چنين اصلی نيست و به عنوان روشی ساختار شکن در برابر ساختا رهای حکومتی اصلاح ناپذير کاربرد دارد.
۷- توجه به مفهوم حق انقلاب ( revolutionary right) اهميت زيادی دارد. اين مفهوم برای اولين بار در چين قبل از ميلاد مسيح ابداع شد که بخشی از فلسفه حکومتی سلسله زو بود. آنها معتقد به اصل "الزام آسمان" بودند که بر آن اساس خداوندان و نيروهای ماورائی برای حاکم عادل دعا می کنند و همه بايد از فرامين چنين حکومتی تبعيت کنند. اما اين تاييد و خيرخواهی مشول حاکمان ظالم نمی شود. لذا اين اصل پيروی و اطاعت مشروطی را توصيه می کند و ان را منوط به رعايت عدات و انصاف در حاکميت می نمايد. حاکمان سلسله زو ، حاکمان سلسله شانگ را متهم کردند که از عدالت دور شدند و ديگر مشول حمايت و تاييد آسمان نيستند، لذا با استفاده از حق انقلاب، آنها را ساقط کردند. اين مفهوم بار ها و بار ها در جابجايی های سياسی در چين مورد بهره برداری قرار گرفت . بعد ها اين مفهوم الهامبخش رهبران انقلاب فرانسه و امريکا نيز شد و حتی در قانون اساسی امريکا ماده ای نيز به آن اختصاص يافته است . شهروندان امريکا اجازه دارند که هر گاه دولت آمريکا از تعهدات و وظايفش در زمينه پاسداری از آزادی های اساسی و حقوق ملت عدول کرد و حاضر به انجام اصلاحات نشد، آن وقت شهروندان مجاز هستند تا از حق خود برای انقلاب آزادی بخش استفاده کنند.
در اسلام نيز مشابه اين مفهوم وجود دارد. پاره ای از آيات بر تبعيت مردم از حاکم اسلامی و يا اولی الامر تاکيد دارد اما اين تبعيت فقط در مورد خداوند و پيامبر نامشروط است اما برای ديگران مقيد به حدودی می شود که در صدر انها اجتناب از گناه و ظلم است. حاکم جائر و معصيت کار نه تنها شايسته اطاعت نيست، بلکه فضيلت در سرپيچی از فرامين چنين حاکمی است.
چنين اصلی سرمشقی ابدی را بازتاب می دهد که می تواند هميشه مورد توجه و استفاده قرار گيرد. به جای انکه حکمی کلی در ابطال و مضر بودن انقلاب ها صادر کرد. بايد چهارچوبی برای استفاده از آن تدوين کرد. هرگاه دستان حکومتی به سرکوب حقوق مردم آلوده شد و راه را برای هر نوع اصلاح و ترميم مسدود کرد و تمامی رويکرد های رفورميستی آزموده شد و نتيجه مورد نظر را به باور نياورد،آنگاه می توان از نيروی جنبش انقلابی استفاده کرد و تفسير و شکلی از آن را مورد توجه قرار داد که با آخرين دستاورد ها و پيشرفت های بشری سازگار باشد. همانگونه که ترقی بشر و گسترش عقلانيت منجر به پيراستن خشونت از انقلاب ها شد و انقلاب های خشونت اميز کلاسيک به انقلاب های آرام و مخملی تحول يافتند .
سخن بر سر اين موضوع و بخصوص ارزيابی شرايط کنونی سياسی ايران از منظر سنجش امکانپذيری انقلاب ابعاد مفصلی دارد که پرداختن به همه آنها از حوصله يک مقاله خارج است. در يادداشت های ديگری صحبت در اين باب را ادامه خواهم داد.