شنبه 24 بهمن 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اين بار انقلاب پيروز می‌شود، الاهه بقراط، کيهان لندن

الاهه بقراط
جلوه‌های نبرد تاريخی بين مشروطه و مشروعه، بين سنت و مدرنيته را می‌توان در تفکر و بيان "سران جنبش سبز" نيز يافت. اساسا آن‌چه در ايران به "اصلاح‌طلبی" معروف شد، حامل همين نبرد است و اصلاح‌طلبان تجسم واقعی نبرد بين سنت و مدرنيته هستند. گمان آن‌ها بر اين است که اين دو نيمه، مدرنيته با سنت، تجدد با شريعت، يکديگر را در قدرت تکميل می‌کنند. حال آن‌که آن‌ها يکديگر را نفی می‌کنند و از همين رو همواره در جدال دائم هستند. اين جدال همان‌گونه که سی سال گذشته نشان داد، به فرسايش منابع سياسی، اقتصادی و اجتماعی کشور می‌انجامد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


کيهان لندن ۱۱ فوريه ۲۰۱۰
www.alefbe.com

اشتباه نکنيد! منظورم انقلاب ۵۷ نيست که انقلاب اسلامی بود و پيروز هم شد! به اندازه کافی در مورد اسلامی بودن انقلاب ۵۷ دليل و مدرک وجود دارد. گذشته از دليل خارجی که «جنگ سرد» ناميده می‌شد و با موقعيت جغرافيايی ايران در همسايگی شوروی اهميتی ويژه می‌يافت، رهبری آن که يک آيت‌الله بود و راهی که بلافاصله در پيش گرفت، و پيامدهای آن از جمله نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی‌اش و هم چنين تجربه عينی و عملی سی و يک سال گوياترين دليل و مدرک است.
ادعاهايی مانند «دزديده شدن انقلاب» و يا «به انحراف رفتن انقلاب» سخنانی ياوه‌ بيش نيستند. مگر انقلاب به نام چه کسانی ثبت شده و در مالکيت چه کسانی بود که دزديده شد؟ جبهه ملی؟ کمونيست‌ها؟ ليبرال‌ها و دمکرات‌هايی که وجود نداشتند؟ (معروف شدن گروه نهضت آزادی به «ليبرال» تنها يک بدفهمی تاريخی است). توسط چه کسی دزيده شد؟ رهبری انقلاب؟!! کسانی که بلافاصله از شب ۲۲ بهمن به قدرت رسيدند و نظام اسلامی خود را پی ريختند؟! قرار بود انقلاب با آن رهبری که واضع «حکومت اسلامی» بود، کدام «راه» را در پيش بگيرد که از آن منحرف شد؟! کمی تأمل در اين پرسش‌ها و سنجش جايگاه واقعی سازمان‌ها و احزاب سياسی و تفکر آنها در سه ده پيش، نشان می‌دهد که انقلاب ۵۷ با همه فراگير بودنش و با جذب پشتيبانی داوطلبانه همه احزاب و سازمان‌هايی که به رهبری آن «لبيک» گفتند به راستی متعلق به چه کسانی بود: مشروعه‌خواهان!

نيمه روشن
منظور، انقلاب مشروطه است که بی‌ترديد اين بار پيروز خواهد شد. نخستين انقلاب مدرن در منطقه خاورميانه اگرچه دستاوردهای اساسی در پی داشت، ليکن به دليل تضمين نکردن آزادی‌های سياسی و همراه با تمامی مشکلاتی که کشورهای خاورميانه همواره با آن دست و پنجه نرم می‌کنند، هرگز آن بنيه را نيافت که بتواند در برابر بازگشت و هجوم آنچه از ميدان به در کرده بود، مقاومت کند.
سخن بر سر پيروزی يا شکست انقلاب مشروطه نيست، بلکه بر سر اين است که نبرد مشروطه با مشروعه، نبرد مدرنيته با سنت، نبرد تجدد و آزادی با واپسگرايی و تسلط دين بر قدرت، در تمام قرن حاضر در جريان بود و امروز است که به تعيين تکليف نهايی نزديک می‌شود. اين نبرد در انقلاب مشروطه ۱۲۸۴ به سود آزادی‌خواهان، عرفی‌گرايان و مدافعان جدايی دين از دولت و در انقلاب اسلامی ۵۷ به سود واپسگرايان، سنتی‌ها و مدافعان دخالت دين در دولت، به پيروزی انجاميد. هيچ کدام اما نقطه پايان بر اين نبرد نگذاشت.
جلوه‌های اين نبرد تاريخی را می‌توان در تفکر و بيان «سران جنبش سبز» نيز يافت. اساسا آنچه در ايران به «اصلاح‌طلبی» معروف شد، حامل اين نبرد متناقض است. آنها تجسم واقعی نبرد بين سنت و مدرنيته هستند. تلاش‌شان نيز بر اين است تا اين دو را آشتی دهند. گمان «اصلاح‌طلبان» بر اين است که اين دو نيمه، مدرنيته با سنت، تجدد با شريعت، يکديگر را در قدرت تکميل می‌کنند. حال آنکه برعکس! آنها يکديگر را نفی می‌کنند و از همين رو همواره در جدال دائم هستند. اين جدال همان‌گونه که سی سال گذشته نشان داد، به فرسايش منابع سياسی، اقتصادی و اجتماعی کشور می‌انجامد. تلاش برای آشتی ناممکن اين دو را در قدرت، ميرحسين موسوی زمانی به اوج رساند که خود را «اصولگرای اصلاح‌طلب» ناميد! يعنی: ماست سياه!
اين تناقض در تمامی سخنان و بيانيه‌های موسوی (و همچنين کروبی) ديده می‌شود. هنگامی که موسوی در يک گفتگو (۱۳ بهمن) می‌گويد: «مقاومت مردم از دستاوردهای انقلاب اسلامی است» در واقع يک اصل مدرن و آزادی‌خواهانه يعنی «حق مقاومت مردم» را که بيش از سه قرن پيش توسط جان لاک انديشمند انگليسی و بنيانگذار ليبراليسم در کتاب «دو مقاله در باره دولت» تدوين شد، در کنار «انقلاب اسلامی» يعنی نظامی قرار می‌دهد که از همان آغاز هرگونه مقاومتی را به خشن‌ترين شکل ممکن سرکوب کرده است. به نظر من اين سخن موسوی بارزترين نمونه برای نشان دادن تناقض فکری و عملی «اصلاح‌طلبان» و «سران جنبش سبز» است. ناگفته نماند که ما نياز نداريم خود را با تفکر و عمل «اصولگرايان» مشغول سازيم. آنها حرف خود را رک و راست می‌زنند: مخالف آزادی و دمکراسی‌اند و حقوق بشرشان به «اسلام» محدود می‌شود. ولی نمی‌توان از حق «مقاومت مردم» سخن گفت و همزمان مدافع يک نظام اسلامی بود.

نيمه تاريک
در اين ميان کم نيستند افراد سياسی و حتی تحليل‌گرانی که تناقض‌های موجود در سخنان به ويژه موسوی و کروبی را در ماه‌های اخير به يک تاکتيک امنيتی کاهش داده‌ و آن را اينگونه تفسير کرده‌اند که آنها نمی‌توانند جز اين بگويند چرا که در ايرانند و در معرض خطر قرار دارند. آنهايی که از آنها پشتيبانی می‌کنند و در ايران نيستند، چرا همان حرف‌ها را تکرار می‌کنند؟ حتما برای اينکه آنها را به خطر نيندازند! گروهی نيز اين تناقض را به اين تعبير کرده‌اند که به هر حال آنها خواهان «ساختارشکنی» (اين ترکيب نيز در فرهنگ لغت جمهوری اسلامی ثبت شده تا بعدها هر بار بر زبان آمد، اين نظام را تداعی کند) نيستند و می‌خواهند همين نظام را به تدريج اصلاح کنند. تا کجا «اصلاح» کنند؟ که سرانجام ساختارش شکسته شود؟!
يک گروه ديگر نيز اين تناقضات را به حساب زيرکی و سياستمداری «سران جنبش سبز» می‌گذارند. تو گويی طرف مقابل آنقدر نادان است که با اين «سياست» و «زيرکی» می‌توان فريبش داد. قطعا در بيان برخی مسائل ملاحظاتی وجود دارد. اما نه در بنيادهای فکری که بيان می‌شود. واقعی‌تر از همه اما اين است که بپذيريم آنها آنچه را بر زبان می‌آورند که به آن معتقدند! اين اعتقاد آنهاست که بين سنت و مدرنيته دست و پا می‌زند. همين تناقض فکری است که سبب می‌شود به محض اينکه موسوی و کروبی حرف می‌زنند، برخی بلافاصله مشغول شوند که آن را «شفاف» کنند! در حالی که حرف آنها کاملا روشن و شفاف است: تناقض دارد! اين تناقض است که هر بار سبب می‌شود تا عده‌ای هورا بکشند و عده‌ای دشنام بدهند. اگر گفتگوی موسوی (۱۳ بهمن) را دو قسمت کرده و بخش سنتی آن را که به بند ناف مشروعه بسته است از بخش آزادی‌خواهانه آن که رد پای مشروطه در آن پيداست، از هم تفکيک کنيم، آنگاه می‌توان آن را به اسم دو نفر نوشت! عين همين موضوع درباره پيام کروبی به مناسبت ۲۲ بهمن صادق است. هرچه جلوتر می‌رويم، اين تناقض بيشتر آشکار می‌شود. آنهايی که به «سران جنبش سبز» اميد بسته‌اند و از اين دلخور می‌شوند که چرا موسوی و کروبی مانند آنها حرف نمی‌زنند، بايد بدانند دليل‌اش خيلی ساده است: برای اينکه موسوی و کروبی مانند آنها فکر نمی‌کنند پس نمی‌توانند مانند آنها حرف بزنند! موسوی و کروبی نخست بايد تکليف خود را با اين تناقض روشن کنند تا بتوانند يا مثل حکومت و مدافعان نظام و يا مثل مردم و مخالفان نظام حرف بزنند.
به ياد بياوريد که خاتمی پس از آنکه مدافعان «اصلاحات» و به ويژه عده‌ای در خارج کشور، هر چه خيال و تصور داشتند به وی نسبت دادند، در همان نشستی که دانشجويان را تهديد به اخراج از جلسه کرد، در کمال صداقت گفت: شما چيزهايی را به من نسبت داديد که من هرگز مدعی آنها نبودم! اينک عده‌ای دارند همين بلا را بر سر موسوی و کروبی می‌آورند بدون آنکه تناقض فکری آنها و وابستگی عملی آنها را به نظام جمهوری اسلامی درک کنند. چه آن گروهی که فقط بخش متجدد و آزادی‌خواهانه سخنان آنها را می‌بيند و آن را بزرگ می‌کند و بر اين اساس خاک در چشم مخاطبان خود می‌پاشد، و چه آن گروه که فقط بخش سنتی و واپسگرای آنها را می‌بيند و آن را بزرگ می‌کند و بر اين اساس رشته اميد مخاطبان خود را از هر گونه ظرفيت مثبتی در آنها پاره می‌کند، هر دو تنها نيمی از واقعيت را می‌بينند و بيان می‌کنند: آن بخشی که مورد پسند و تمايل آنهاست. اين نصفه و نيمه ديدن سبب می‌شود که با هر چرخش موسوی و کروبی، از يک سو دشنام و ناسزا و از سوی ديگر قربان و صدقه نثار آنان گردد!
چه بسا موسوی و کروبی و هر شخصيت سياسی ديگری در نظام جمهوری اسلامی با همين تناقض تاريخی در فکر و عمل، عمرش را به نسل بعدی بدهد. چه بسا همراه با جنبش اعتراضی و انقلابی مردم، به سوی آنها و يا به سوی نيرويی که آنان را سرکوب می‌کند، بغلتد. اين همه نه به نيکی يا پليدی آنها، بلکه به درجه آگاهی ايشان نسبت به اين تناقض و تلاش آنان برای حل آن به سود يک طرف بستگی دارد. تا ابد نمی‌توان بر روی دو صندلی نشست! اين در حاليست که مخاطبان آنها در جنبش اعتراضی، به ضرورت، و بنا بر سرشت خود، آن بخشی از سخنان آنها را جذب می‌کند که از نيمه مدرن آنها بيان می‌شود، و با آن خود را تقويت می‌کند، بدون آنکه سران نظام ذره‌ای به آنچه نيمه سنتی آنها بيان می‌کند، باور داشته باشند! سران نظام از «سران جنبش سبز» فقط يک چيز مطالبه می‌کنند: حذف قاطع نيمه روشن و ذوب نيمه تاريک در ولی فقيه!
جنبش اعتراضی مردم اما دو نيمه تاريک و روشن ندارد بلکه مجموعه‌ای است که روز به روز شفاف‌تر می‌شود و تناقض سران «جنبش سبز» را به مثابه تفاوت در خود هضم کرده و نيمه مدرن را بر ديگری غالب می‌گرداند. اين را از شعارها و رفتارش می‌توان دريافت. تعيين تکليف بين سنت و مدرنيته، و مشروعه و مشروطه، به يک تشخيص بسيار مهم نياز دارد که تنها حاصل تجربه است. اين تجربه هم اکنون عمری صد ساله را پشت سر می‌نهد. تجربه‌ای که تشخيص می‌دهد کدام نيمه در حال زوال تاريخی و کدام نيمه در حال رشد و شکوفايی است. وقتی برپاکنندگان نظام جمهوری اسلامی از جمله نخست‌وزير و رييس مجلس‌اش به طور عملی در برابر تناقضی قرار گرفته باشند که بدون حل آن امکان حرکت به هيچ سوی را ندارند، و حتی «رهبر» از آنها خواسته باشد هر چه زودتر بين سنت و مدرنيته، سرکوب و آزادی، نظام و مردم تصميم بگيرند، نبايد ترديد داشت که اين بار انقلاب، انقلاب مشروطه، پيروز خواهد شد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016