یکشنبه 25 بهمن 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

محسن کديور: ترازوی وزن و نفوذ؟ تأملاتی پيرامون ادب نقد و نقد نافروتنانه، اکبر گنجی

اکبر گنجی
سال گذشته طی ده مقاله آرای آقای محسن کديور و نقدهای او را بر نمادهای نوانديشی دينی (عبدالکريم سروش، مصطفی ملکيان، و محمد مجتهد شبستری) مورد نقد و بررسی قرار دادم. اما متأسفانه در شيوه‌ی برخورد غير علمی و غير اخلاقی جناب کديور با مخالفان و منتقدان فکری‌اش خصوصاً انديشمندانی که نمادهای نوانديشی دينی هستند تغييری حاصل نشده‌است. بنابراين، می‌کوشم تا در يادداشت حاضر نوشته‌های اخير آقای کديور را در نقد مخالفان فکری‌اش بررسی کنم و عيار داوری‌های او را به محک نقد بسنجم

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


سال گذشته طی ده مقاله آرای آقای محسن کديور و نقدهای او را بر نمادهای نوانديشی دينی(عبدالکريم سروش، مصطفی ملکيان، و محمد مجتهد شبستری) مورد نقد و بررسی قرار دادم. اما متأسفانه در شيوه‌ی برخورد غير علمی و غير اخلاقی جناب کديور با مخالفان و منتقدان فکری‌اش خصوصاً انديشمندانی که نمادهای نوانديشی دينی هستند تغييری حاصل نشده‌است. بنابراين، می‌کوشم تا در يادداشت حاضر نوشته‌های اخير آقای کديور را در نقد مخالفان فکری‌اش بررسی کنم و عيار داوری‌های او را به محک نقد بسنجم.
۱. اما پيش از آن خوبست ببينيم که آقای کديور از کدام جايگاه آرای ديگران را مورد نقد قرار می دهد و در بازار انديشه برای خود چه مقامی قائل است. محسن کديور در سخنرانی شب عاشورای سال جاری در توصيف آيت الله منتظری با بيانی مبالغه آميز می گويد که آن مرحوم از نظر علمی(دانش و شناخت) از همه آدميان کره خاکی بالاتر است. بعيد می دانم که کسی در ارادت راقم اين سطور نسبت به آيت الله منتظری ترديد داشته باشد. من در تمامی دوران برکناری و حبس آن بزرگوار از او دفاع کردم و هر جا که توانستم از او به نيکی ياد کرده ام، و البته او را به حق سزاوار اين نيکنامی می دانم. و معتقدم که جايگاه آن مرد در دفاع از حقوق مردم و مخالفان، و نيز مبارزه اش با رژيم ستمگر حاکم هنوز هم به شايستگی مورد تجليل قرار نگرفته است. اما اگر غلو در حق ائمه ی شيعيان مجاز نباشد، در حق آيت الله منتظری هم مجاز نخواهد بود. من يقين دارم که خود آن مرحوم هرگز چنان ادعاهايی را درباره خود نداشت، و هرگز خود را اينگونه به مردم و مقلدانش معرفی نمی کرد. اما ممکن است خوانندگان از خود بپرسند که چرا آقای کديور که مبالغه ی در حقّ امامان شيعه را ناروا می داند اين کار را در حقّ آيت الله منتظری جايز می شمارد. تأمل در متن سخنان آقای کديور و مقتضات درون متنی آن می تواند ما را تاحدّی به درک اين رويکرد مبالغه آميز نزديک کند. آقای کديور درست پس از آنکه آيت الله منتظری را عالمترين عالمان روی کره خاک می خواند مدعای ديگری را اما اين بار درباره خود مطرح می کند. خوبست که اصل سخنان را با هم مرور کنيم:
"از علمش بگويم؟ چه کسی را در اين کره خاک سراغ داريد که به اندازه منتظری بشناسد؟ بداند؟ در ميان عالمان فراوان مدتها کوشيدم تا توانستم کسی را پيدا کنم که امروز به شاگردی اش افتخار می کنم. افراد فراوانی برايم نامه نوشته اند، "خودت کسی شده ای، چرا برای منتظری نامه می نويسی، استفتاء از او می کنی؟ خودت بنويس". گفتم: ما در مکتبی درس خوانده ايم که تا بزرگمان زنده است خودمان سخن نگوئيم. بگذار حرف حق از دهان استاد من بر آيد که من هر چه دارم از او دارم. حرف درست گفته ام، از او ياد گرفته ام. و او سخنی گفت که در تاريخ کم سابقه بود و من در اين جلسه به تشريح آن خواهم پرداخت"[۲].
ظاهراً نکته ی ضمنی آن مدعا اين است که خود آقای کديور اکنون "کسی" شده است و ديگر نيازی ندارد که برای آيت الله منتظری نامه بنويسد و از ايشان استفتاء کند، و اگر آن موقع آن کار را می کرد صرفاً از روی ادب و فروتنی عالمانه بوده است. البته معنای ضمنی ديگر آن سخن اين است که اکنون پس از درگذشت آن مرحوم جناب کديور را می توان جانشين آيت الله و محل مراجعه ی مؤمنان دانست، و اين منزلت علمی بالا و مرجعيت دينی رفيع ايشان را مجاز می دارد که تکليف دينی بودن يا نبودن نوانديشان دينی را هم معين کند، و سرّ ضمير امثال سروش و شبستری و ملکيان را برای مؤمنان افشا و برملا کند، و حتّی درباره ويژگيهای اخلاقی شخص آنها هم داوری کند و فتوا صادر نمايد.
ايشان در اطلاعيه ای هم که در حمايت از کانديداتوری مهندس موسوی (به تاريخ ۲۳/۲/۸۸) منتشر کرد مردم ايران را از موضع يک مرجع طرف خطاب قرار داد:
"به فرزندان عزيزم، پويشگران "موج سوم"، درود می‌ فرستم و به همه آن‌ها اکيدا توصيه می ‌کنم رعايت اخلاق و انصاف از الزامات مدرسه روشنفکری اسلامی است...متأسفم که در ميان شما نيستم، اما دلم برای ايرانی آباد، آزاد و مقتدر می‌ تپد، ايرانی که تجسم خردمندی و تدبير و ارزش‌های اسلامی باشد".
اما مهمترين از اين موارد آن است که ايشان در مقام تشخيص احکام و فرامين دينی موقتی و دائمی نظری را ابراز کرده است که نتيجه ی منطقی آن اين است که جز شخص ايشان هيچ کس ديگری صلاحيت تفکيک اين دو نوع احکام را ندارد:
"اگر به يقين (نه به ظن و حدس و گمان) محرز شد که حکمی ديگر طريقيت ندارد و مصلحت آن منتفی شده و موصل به مقصد نيست، در اين صورت واضح است که اعتبار آن تا زمان طريقيت آن بوده است نه مطلقا... واضح است که تشخيص احکام مشروط به مصلحت و موقت از احکام ثابت و دائمی کاری تخصصی است و آشنايی عميق با کتاب و سنت از يک سو و اطلاع از دستاوردهای جديد دليل عقل(يا تواناييها و محدوديت های عقل در عصر تجدد) می طلبد"[۳].
اين عبارات تلويحاً خوانندگان را به سوی شخص ايشان راهنمايی می کند زيرا:
اول آنکه، مطابق رأی آقای کديور اسلام فقيهان، که او آن را "اسلام تاريخی" می خواند، در خور نقد و اساساً مردود است. بنابراين، فقيهان که همچنان در چنبره اسلام تاريخی گرفتارند صلاحيت چنان تفکيک مهم و اساسی را ندارند[۴].
دوّم آنکه، علاوه بر آن، فقها با "دستاوردهای جديد دليل عقل" هم آشنا نيستند، و همين امر دليل ديگری است مبنی بر آنکه ايشان از انجام آن تفکيک ضروری ناتوان اند.
سوّم آنکه، نوانديشان دينی، يعنی کسانی مانند عبدالکريم سروش، محمد مجتهد شبستری،مصطفی ملکيان و آرش نراقی، اساساً از منظر او "دينی" به شمار نمی روند، چرا که نظرات ايشان درباره وحی، قرآن، نبوّت، و فقه با نظرات آقای کديور متفاوت است. [۵].
نتيجه آنکه، تنها کسی که هم "آشنايی عميق با کتاب و سنت" دارد و هم "دستاوردهای جديد دليل عقل"را می شناسد هيچ کس نيست جز شخص آقای کديور. به بيان ديگر، ظاهراً تنها يا بهترين کسی که صلاحيت تفکيک احکام دائمی را از احکام و فرامين موقتی و منسوخ دارد آقای کديور است. او برای خود چنان وزن و نفوذی قائل است که به اعتبار آن خود را محق می داند که وزن و نفوذ ديگران را معين سازد، و تعيين تکليف کند افراد به بيان چه نوع مدعياتی مجاز هستند.
۲. آقای کديور از همين موضع رفيع است که به نقد روشنفکران و نوانديشان دينی برمی خيزد و می کوشد تا سرّ ضمير ايشان را بزعم خود برملا کند. او در مرداد ماه ۱۳۸۷ در گفت و گويی نمادهای نوانديشی دينی را "تقی زاده" های کنونی می خواند که باطن غيردينی خود را رياکارانه پنهان می کنند، و عقايد اصلی شان را به صراحت برملا نمی کنند:
"ممکن است منظور از عصری شدن چيزی شبيه سخن تقی زاده باشد که " ما بايد از فرق سر تا نوک پا غربی شويم" و هر چه خلاف اين گزاره باشد غلط است. امروز هم هستند کسانی که ممکن است اين سخن را به زبان نياورند، اما انحلال در مدرنيته نتيجه نهايی افکار آنها است. يعنی ما می بايد تسليم مدرنيته شويم و اين دنيای جديد را بپذيريم. دين مان را هم به شکل مدرن بفهميم تا رستگار شويم و رستگاری هم البته به معنای مدرن کلمه مراد می شود... بنده به شدت با بحثی به عنوان "عبور از متن مقدس" مخالفم و به نظرم گفتن آن مثل اين است که بگوييم عبور از اسلام... اگر قرار باشد مسئله " عبور از متن " و " تفسير کاملا آزاد " و " غايت گرايی "مطرح شود بدون هيچ تعارفی بايد گفت که نه نامی از اين دين می ماند نه نامی از آن دين. .. در واقع اگر منصف و صادق باشيم و بدون تعارف واقعيت آنچه که بدان رسيده ايم را ذکر بکنيم... اگر چنين باشد، با چنين افرادی نبايد به عنوان افراد دينی ياد کرد. مشکل بزرگی که در اينگونه مباحث در جامعه ما وجود دارد اين است که به خاطر محدوديت هايی که برای افکار و بيان اعتقادات وجود دارد، افراد در بيان ما فی الضميرشان صداقت و صراحت نمی ورزند. لذا مسائل در چند لايه پيچيده می شود که فهم اين نکته دشوار می شود که بالاخره آيا اين مطالبی که گفته ميشود، اعتقاد صريح گوينده هست؟ يا اينکه نيست؟"[۶].
به نظر می رسد که منظور آقای کديور در اين عبارات عبدالکريم سروش باشد، هرچند که او در جلسه ای اين عبارات را ناظر به مصطفی ملکيان دانسته است نه سروش. اما واقع آن است که ايده "عبور از متن" توسط سروش مطرح شده بود نه مصطفی ملکيان. [۷]. حتّی اگر بپذيريم که اتهام بی دينی ناظر به ملکيان است و نه سروش، همچنان جای اين پرسش است که آيا مگر آقای کديور به مقام خدايی رسيده است که از درون مؤمنان آگاه است و با چنان اطمينانی از راز بی دينی ايشان پرده برمی دارد؟ آنچه او را به اين گونه دليری ها برانگيخته است، ظاهراً ميزان بالای وزن و نفوذ اجتماعی و علمی ای است که او برای خود قائل است.
۳. اما ماجرا به اينجا خاتمه نمی يابد. از دوران انتخابات رياست جمهوری و آغاز جنبش سبز تحولات سياسی ايران چنان شتاب و اهميتی يافت که همه چيز را تحت الشعاع قرار داد. و بنابراين، به تبع بحث های کلامی و دين شناسانه هم به حاشيه رفت. سروش و شبستری و ملکيان در اين دوران آرای دين شناسانه خود را بيان نکردند. اما کديور در سراسر اين دوران بحرانی از هيچ فرصتی برای تخطئه ی اين متفکران چشم پوشی نکرد. او انتخابات رياست جمهوری را فرصت مغتنمی برای تسويه حساب با عبدالکريم سروش يافت. او در بيانيه ای که در ۲۳ ارديبهشت در حمايت از مهندس موسوی انتشار داد، مهم ترين دليل ورود خود را به اين عرصه انتقاد های عبدالکريم سروش از مير حسين موسوی اعلام کرد و در اين خصوص نوشت:
"[دليل ورود من به اين عرصه] عدم رعايت انصاف از سوی برخی دوستان محترم در اظهارنظرهای تبليغات انتخاباتی نسبت به کانديدای رقيب اصلاح‌طلبشان بود...به دور از مروت است که به جای ذکر فضايل نامزد انتخاباتی مورد نظر، به قدح و بيان کاستی‌های رقيب اصلاح‌طلب بپردازيم...در اين عرصه از دوستان جوان کم‌تجربه انتظاری نيست، اما دوستان مجرب و دانشمندان فرهيخته را چه می ‌شود که برخلاف انتظار اين چنين پرخاشگرانه می ‌تازند؟ حکمت و عرفان، تواضع می‌آورد و پرهيز از جدل (آن هم غير حَسَن) رويه عالمان متخلّق و سالکان واصل بوده است... رهنورد و موسوی از دانش‌آموختگان مدرسه "روشنفکری اسلامی"‌اند. مدرسه‌ای که اساتيد آن شريعتی و مطهری و طالقانی و بازرگان و بهشتی بوده‌اند. موسوی هنوز به آموزه‌های استوانه‌های اين مدرسه باور دارد. اين‌که رئيس جمهورِ اهل عمل پيرو مدرسه روشنفکری اسلامی باشد، نه ‌تنها عيب نيست، که حُسن است. او جهت‌ها و سويه‌های تصميمات خود را از اين مدرسه می ‌گيرد...در مدرسه روشنفکری اسلامی وحی الهی حکيمانه و خردمندانه قرائت می‌ شود، قرآن قلب اسلام تلقی می ‌گردد...عرض عريض عالم غيب نيز به پهنای عقل خُرد بشری فروکاسته نمی‌شود... در مدرسه روشنفکری اسلامی قرار نيست امور مشترک همه اديان يا معنويت يا عرفان يا اخلاق يا حقيقت به نام اسلام عرضه شود. در مدرسه روشنفکری اسلامی همه اجزای اسلام از ايمان و اخلاق و عبادات و اجتماعيات در کنار هم مورد عنايت قرار می ‌گيرد. در اين مدرسه در عکس‌العمل به استفاده ابزاری حاکمان از ديانت و فقاهت و شريعت، فقاهت و شريعت به بهای ارتقای عرفان و معنويت تحقير و تقليل نمی‌شود...در اين مدرسه در عين بازسازی منضبط انديشه اسلامی بر اساس روش اجتهاد، وحی الهی به معارف بشری فرو کاسته نمی‌ شود"[۸].
در اينجا کديور به جای نقد ادله مدعيات سروش درباره ی نقش مهندس موسوی در انقلاب فرهنگی، و نشان دادن نقص دلايل مدعای او، به نقد روان شناختی شخص او می پردازد، و او را به صفات بی انصافی، بی مروّتی، عدم تواضع، تاختن پرخاشگرانه، و استفاده از جدال غير احسن موصوف می کند.
از سوی ديگر، آقای کديور می داند که در حال حاضر سروش، شبستری، و ملکيان مهم ترين نمادهای نوانديشی يا روشنفکری دينی در ايران هستند. اما چون او با اين متفکران مخالف است می کوشد در برابر آنها چيزی به نام "مدرسه روشنفکری اسلامی" علم کند، مدرسه ای که به زغم او "اساتيد آن شريعتی و مطهری و طالقانی و بازرگان و بهشتی" اند و ميرحسين موسوی و زهرا رهنورد دانش آموختگان آن. آموزه های استوانه های اين مدرسه هم چيزی نيست جز نفی مواضع دين شناسانه ی سروش و شبستری و ملکيان. البته هيچ معلوم نيست که انتساب مهندس موسوی به مکتب امثال مرحومان بازرگان و مطهری و شريعتی تا چه حدّ دقيق باشد. برای مثال، مهدی بازرگان و مرتضی مطهری ولايت فقيه را قبول نداشتند. مطهری در فروردين سال ۵۸ ، در آستانه ی برگزاری رفراندم جمهوری اسلامی، در سيمای جمهوری اسلامی تصريح کرد که "ولايت فقيه‏ به اين معنی نيست که فقيه خود در رأس دولت قرار بگيرد و عملا حکومت‏ کند...تصور مردم آن روز - دوره مشروطيت - و نيز مردم ما از ولايت فقيه اين نبود و نيست که فقها حکومت کنند و اداره مملکت را بدست‏ گيرند"[۹]. مهدی بازرگان هم علاوه بر انتقادات اساسی ای که نسبت به اصل ولايت فقيه داشت، در آخرين نوشته ی دين شناسانه اش به اين نتيجه رسيد که "دين فقط برای خدا و آخرت" است. مهدی بازرگان نگاهی کاملاً ناقدانه به آيت الله خمينی داشت و در سال های آخر عمرش سخنانی درباره ی او می گفت که امروز هم قابل انتشار نيست. علی شريعتی که به دنبال "اسلام منهای آخوند" بود، در نامه ای خطاب به پدرش نوشت : "تز اسلام منهای آخوند در جامعه تحقق يافته است و اين موفقيت موجب شده است که هم اسلام از چارچوب تنگ قرون وسطايی و اسارت در کليساهای کشيشی و بينش متحجر و طرز فکر منحط و جهان بينی انحرافی و خرافی و جهالت پرور و تقليد سازی، که مردم را عوام کالانعام بار آورده بود و روشنفکر را دشمن مذهب و ترسان و گريزان از اسلام ، آزاد شده است"[۱۰]. و در نامه ديگری می نويسد :"و اين ديگر نياز به گفتن ندارد، که اسلام جز من و تو و امثال من و تو هيچ کس را ندارد. از روحانيت چشم داشتن نوعی ساده لوحی است که ويژه مقلدان عوام است و مريدان بازاری و اگر آبی نمی آرند، کوزه ای نشکنند بايد سپاس گزارشان بود"[۱۱]. آيا مهندس موسوی به اين نظرات باور دارد يا مخالف آنهاست؟ من پاسخ اين پرسش را نمی دانم. اما دست کم يک نکته آشکار است که مهندس ميرحسين موسوی در يک سال اخير صدها بار به آيت الله خمينی اشاره نموده و شعار خود را بازگشت به آرمان های آيت الله خمينی اعلام کرده است، اما تاکنون چند بار از استوانه های "مدرسه روشنفکری اسلامی"، به تعبير جناب کديور، نام به ميان آورده است؟
۴. درگذشت آيت الله منتظری فرصت ديگری برای آقای کديور فراهم آورد که از فضای عاطفی به وجود آمده باز هم برای تسويه حساب با نمادهای نوانديشی دينی بهره بجويد. او در شب هفتم رحلت آيت الله منتظری که با روز عاشورا مصادف بود، در ضمن دو سخنرانی، بدون آنکه هيچ مناسبت روشنی درکار باشد، به نقد آرای نوانديشان دينی پرداخت.
برای مثال، او در سخنرانی شب عاشورا (۵ دی ماه ۸۸) در مرکز اسلامی اوکلند، موضوع بحث خود را تحليل نامه آيت الله منتظری به روشنفکران دينی و نوانديشان دينی قرار داد، و تمام نظرات دين شناسانه ی سروش، شبستری، و ملکيان را آرايی نامدلل و معلول استبداد دينی حاکم بر ايران به شمار آورد. لبّ موضع آقای کديور روشن است: اگر عواملی را که به ايجاد آن نظريات منتهی شده است از ميان برداريم، يعنی اگر استبداد دينی حاکم را محو کنيم، اين متفکران هم آرای خود را پس خواهند گرفت، و ديگر چنين نظرياتی از جانب ايشان مطرح نخواهد شد. اگر به اين متفکران احترام بگذاريد، آنها هم به اسلام احترام خواهند گذاشت و با آن مهربان خواهند شد. او صريحاً از سروش، شبستری، و ملکيان می خواهد که آرای خود را در رسانه ها مطرح نکنند، و به جای آن بيشتر مطالعه کنند و به جای طرح شبهه، شبهه زدايی کنند. او آرای دين شناسانه ی ايشان را صرفاً "شبهاتی" می داند که نه با قرآن سازگار است و نه با عرفان و فلسفه مسلمين. او با لحنی سراسر تصويب آميز از قول آيت الله منتظری نقل می کند:
"اگر شبهه ای پيش آمده به خاطر حکومت استبداد دينی در ايران است. اگر اين استبدادها را شما نمی ورزيديد، رابطه ی نوانديشان و روشنفکران با مسائل دينی بسيار مهربان تر از اين بود که الان هست. ديگر کسی[يعنی مصطفی ملکيان] سراغ معنويت نمی رفت،می گفت آن چه که ما در اسلام داريم، اون معنويت محتوم ما را ضمانت می کند، ديگر کسی در وحی بودن قرآن ترديد نمی کرد،نمی گفت: اين کلام خداست، يا کلام پيامبر است؟ چرا؟ چون در قرآن اشکالاتی است. اگر بگوئيم اين وحی خداست به دامان کبريايی خدا می نشيند. می گفت اين شبهات قبلا هم بوده،می گفت پاسخ دارد، اما شما به گونه ای با مردم رفتار کرده ايد، آن قدر به علما، به دانشمندان، بی احترامی کرده ايد، که آنها می خواهند به طور کلی از شر شما نجات پيدا کنند. اگر شما با مردم مهربان تر بوديد، آنها هم با اسلام مهربان تر بودند... به نوانديشان و روشنفکران هم پدرانه نصيحت کرده است، گفته می دانم با شما نامهربانی کرده اند، می دانم که اصحاب قدرت شما را رنجانيده اند، اما شما از اسلام نرنجيد، و با اسلام مهربان تر باشيد، مسلمات دين را جدی تر بگيريد، درباره ی آنها بيشتر مطالعه کنيد، هر شبهه ای به ذهنتان رسيد آن را در رسانه ها مطرح نکنيد، کوشش بکنيد مسئولانه تر با اين مسائل برخورد کنيد، وظيفه ی روشنفکر و نوانديش مسلمان توليد شبهه نيست، تقويت شبهه نيست، پاسخ به شبهات است، وقتی که ديد هيچ کدام از علما آن چه که بايد انجام نمی دهند،خودش با همه ی مشاغلی که داشت، قلم به دست گرفت، کتاب نوشت، رساله نوشت، سفير حق و صفير حق، در توضيح و در تبيين وحی از زبان خودش. تا نشان دهد اين که گفته می شود[يعنی عبدالکريم سروش می گويد] وحی بسط تجربه ی نبوی است، يا اينکه گفته شود در قرآن خطا يافت می شود، و يا اينکه الفاظ وحی ساخته ی رسول خداست، معانی از درون او جوشيده است، يا وحی قرائت نبوی از جهان است[يعنی محمد مجتهد شبستری گفته است]، اين با ظواهر قرآن نمی سازد، مهم تر از آن، بسيار مهم تر از آن، با سخن هيچ عارفی هم جور در نمی آيد، اين با سخن حکيمان مسلمان هم سازگار نيست، حکيمان و عارفان مسلمان، وحی را، پيامبر را، علت قابلی وحی دانسته اند، يعنی گيرنده ی وحی دانسته اند، و نه فرستنده ی وحی. بر اين اساس آيت الله العظمی منتظری به دقت مرزبان و نگهبان اسلام بود"[۱۲].
در همان روز آقای کديور در سخنرانی ديگری به مناسبت هفتمين شب درگذشت آيت الله منتظری (مرکز نور و دانش، نيوجرسی، ۵ دی ماه ۸۸)، مجدداً آرای شبستری و ملکيان و سروش را به نقد می کشد. ابتدا به نظريه ی معنويت مصطفی ملکيان اشاره می کند که مطابق آن توسل به معنويت که عصاره ی همه ی اديان است، برای دستگيری از ما کفايت می کند. سپس به نظريه محمد مجتهد شبستری می پردازد که به اعتبار آن "قرآن کريم تجربه شخص مکرم نبی اسلام است و اين الفاظ تفسير خاص اوست. قرآن کريم نه وحی منزل الهی به لفظ و معنا، بلکه ساخته و پرداخته ذهن پاک نبی مکرم است". کديور معتقد است که در بستر اين نظريه ها بود که "آيت الله منتظری وارد گود می شوند". و سپس دوباره به تفسير پيام آيت الله منتظری به نوانديشان و روشنفکران می پردازد. به اعتقاد و توضيح او، آيت الله منتظری در کتاب سفير وحی و صفير حق:
"اثبات کرد که وجود مقدس پيامبر بيش از علت قابلی برای وحی نمی تواند باشد. و هيچ عارف و حکيم مسلمانی، در طول تاريخ اسلام، نپذيرفته است که پيامبر علت فاعلی وحی شده باشد.و اين از عرفان و فلسفه ی اسلامی کاملاً به دور است. اما با چنان ادبی سخن گفت که حتی مستشکل را با دامن زهد خطاب می کرد. عزتت مستدام . اين شيوه برخورد عالمانه با مسائلی است که در زمان او اتفاق افتاد. من همواره بعد از اين رساله که توسط استاد نوشته شد، او را به جای فقيه عاليقدر "حکيم متأله و فقيه عاليقدر" خطاب می کردم. چرا که به نظرم رسيد که تمام افکار و تعاليم علامه طباطبايی در وجود او تبلور يافته است"[۱۳].
اما او هرگز توضيح نمی دهد که بنا به کدام دلايل آيت الله منتظری "اثبات کرد" که "قرآن کلام الله است" و پيامبر صرفاً نقش قابلی داشته است. آيت الله منتظری صرفاً فرايند وحی را براساس مدل علم حضوری و تبديل آن به علم حصولی توصيف کرده اند. و اين رويکرد، به توضيحی که در بخش چهارم مقالات "قرآن محمدی" تحت عنوان "عصمت" آورده ام، نه تبيينی از فرآيند تجربه وحيانی به دست می دهد و نه توانايی آن را دارد که عدم ورود خطا به متن را موجه سازد. در عين حال، اين مدعا هم که "تمام افکار و تعاليم علامه ی طباطبايی در وجود آيت الله منتظری تبلور يافته است" بدون شک کاذب و از جنس اظهارات مبالغه آميز اهل منبر است. برای مثال، مرحوم علامه طباطبايی به شدّت با دموکراسی و حقوق بشر مخالف بود، حال آنکه مرحوم آيت الله منتظری نه فقط مدافع حقوق مخالفان بود، بلکه رفته رفته به آن سمت می رفت که فقه خود را با اقتضائات دموکراسی و حقوق بشر سازگار سازد.[۱۴] همچنين آرای طباطبايی در خصوص وحی و کلام الله بودن قرآن هم با آرای آيت الله منتظری، آن چنانکه در کتاب سفير وحی و صفير حق آمده، تعارض دارد.
۵. يکی از مهمترين مواضع اختلاف آقای کديور با نمادهای نوانديشی دينی مسأله فقه و اسلام فقاهتی است. عبدالکريم سروش در ۳۱ تير ماه ۱۳۸۸ در گفت و گويی درباره جنبش سبز و حکومت دينی ايران اظهار داشت:
"بايد به سويی برويم که در آن نتوان با فتوای هيچ مفتی ای کسی را نصب کرد يا کسی را عزل کرد. البته ما در يک شرايطی به سر می بريم که خود نظام ما فتوا را مهم و محترم می شمارد. تمام نکته همين است که در يک نظام دمکراتيک اساسا اين بساط بايد جمع شود. ما قانون داريم و قانون داريم و همين. وقتی شما فتيله بعضی از اين احکام را بالا بکشيد چراغ دين دود می زند و همه خانه آتش می گيرد. لذا اتفاقا در جامعه چند فرقه ای [که در آن انواع دينداران و حتی بی دينان وجود دارند] بايد اين فتيله را پايين نگه داشت تا همگان بتوانند در اين جامعه فعاليت کنند."[۱۵].
همانطور که از اين بيانات برمی آيد، نگاه سروش به فقه کاملاً منتقدانه است. به اعتقاد او، بالا کشيدن فتيله فقه منجر به دود کردن چراغ دين و سوزاندن کل خانه می شود. تا حدی که من می فهمم، منظور او از "خانه" در اين جا دو چيز است: دين، و ايران. بنابراين، از نظر سروش بايد فتيله ی فقه را پايين کشيد، و بساط حکومت فقهی و اسلام فقاهتی را برچيد. روشن است که اين رويکرد به معنای آن است که سبک زندگی مقبول فقه (يعنی علمی که کديور در آن متخصص است) به حاشيه رانده می شود، و بنابراين، طبيعی است که فقيهان از جمله آقای کديور اين رويکرد را برنتابند. جناب کديور از مراسم عزاداری آيت الله منتظری و محرم استفاده کرد تا هم به سروش پاسخ بگويد و جايگاه مهم فقه را پاس بدارد، و هم از فقه سياسی و اسلام سياسی دموکراتيک دفاع کند. او در آن سخنرانی دوباره از موضع فقيهانه پای مسلمانی و غيرمسلمانی را به ميان می کشد و خطاب به سروش می گويد که اگر مسلمان است لاجرم بايد فقه اسلامی را بپذيريد، همان فقهی که آخوند خراسانی، نائينی، و منتظری نمادهای آن هستند. اما البته روشن است که سروش به چنان فقهی باور ندارد. سروش نظرات خود را در اين خصوص در طول دو دهه گذشته مبسوطاً بيان کرده است. بنابراين، نتيجه ی مقدماتی که آقای کديور می چيند اين است که سروش مسلمان نيست:
"وقتی جمعی برنوشتند که چراغ دين گاهی دود می زند، منتظری لازم بود تا نشان دهد که چراغ دين اين گونه تلالؤيی هم دارد... بالاخره مسلمانی و دينداری فقاهت و شريعت نيز لازم دارد،اگر فقهای ما کوتاه آمده اند و کم کار کرده اند، به فقه اشکال نکنيم، راه برون رفت از مشکلات ، حذف کردن و پاک کردن فقه نيست، متحول کردن فقه است. اجتهاد بصير لازم است. اسلام منهای فقاهت را منتظری قبول نداشت... ويژگی ديگر منتظری فقيه بودن اوست، فقه علم دقيق به دين است. علم موشکافانه به دين است. منتظری هم حکيم بود، هم اخلاقی بود و هم فقيه بود... اگر مسلمانيد، وقتی در حوزه فروع عملی وارد می شويد، چاره ای نيست بپرسيم دين در اين حوزه چه می گويد؟ معنای دين در اين زمينه چه می گويد؟ يعنی فقه اسلامی. اگر فقه گيری دارد، بسيار خوب آن گير را رفع کنيم و برداريم، نه اين که اسلام منهای فقاهت را مطرح کنيم... اين فقه[فقه آخوند خراسانی و نائينی و منتظری] ادامه دادنی است.بايد اين شيوه را ادامه داد... آخرين نظريه منتظری... نظريه نهايی اش... بيش از نظارت فقيه نمی تواند باشد، اين را هم که می گويم نظارت فقيه... با واقعيت های جامعه ی ما، جامعه نيمه سنتی ما، اين راه حلی رو که ايشان ذکر کرده و تفسيری که از ولايت فقيه موجود در قانون اساسی، قانون اساسی قبل از سال ۶۸ وجود می داشته، اين تفسير برای فعليت امروز ايران پاسخگوست. يعنی فقيه صرفاً ناظر باشد، در ذيل قانون اساسی باشد، به شرط اين که همه موارد ديگر در قانون اساسی را رعايت کند.... اگر می خواهيم مسلمان بمانيم، اسلام مسيحيت نيست که بخواهيم بينديشيم که با جدا کردن نهاد دين از سياست همه مشکلات حل می شود... قرآن ما، آيات سياسی متعدد دارد، سيره مسلم نبوی ما،۱۱ سال انتهای پيامبر، حکومت در مدينه داشته است، و سياست ورزی جزو سيره نبوی بوده است، امام علی ما بخش اعظمی از تعاليمش سياسی بوده است، لذا اگر می خواهيم مسلمان بمانيم، نمی توانيم صرفاً مفاتيح بخوانيم، صحيفه بخوانيم، و به اين بخش عظيم از معارف دينی بی اعتنا باشيم. راه حل اين است که اين بخش سياسی را درست قرائت کنيم. درست بفهميم. به زبان امروزی، دموکراتيک قرائت بکنيم و حقوق مردم را به رسميت بشناسيم. اسلام سياسی دو گونه می تواند باشد، يکی قرائت استبدادی از اسلام سياسی، که نمونه اش رژيم فعلی جمهوری اسلامی است، و ديگری اسلام دموکراتيک که نماينده اش مرحوم آيت الله منتظری بود... اين را به صراحت ذکر می کنم که منتظری نظريه پرداز بزرگ اسلام سياسی بود، اما اسلام سياسی اش با اسلام مرحوم آيت الله خمينی تفاوت بنيادی داشت"[۱۶].
نوانديشان دينی مانند سروش، شبستری، ملکيان، نراقی، و حجاريان از جدايی نهاد دين و نهاد دولت سخن گفته اند نه جدايی نهاد دين از سياست. آنان حکومت- دولت دينی را قبول ندارند، و آن را به زيان دين و دولت، هر دو، می دانند: نه دين دولتی دين است، و نه دولت دينی دولت. اما کديور صريحاً از اسلام فقاهتی دفاع می کند که در آن فقه همچنان در قلمرو دولت حاضر است. ادعای اصلی کديور اين است که ما دو نوع اسلام فقاهتی- سياسی داريم: اسلام فقاهتی- سياسی ديکتاتور مآبانه، اسلام فقاهتی- سياسی دموکراتيک. و چون پيامبر گرامی اسلام در دوران مدينه در رأس حکومت قرار داشت، بنابراين، نمی توان و نمی بايد اسلام فقاهتی- سياسی دموکراتيک را به حاشيه راند.
آقای کديور از فرصت شام غريبان هم برای نقد سروش استفاده می کند و اين بار از منظر ديگری به سروش می تازد. او ادعا می کند که سروش چراغ دين را نمی شناسد، و اگر آن را می شناخت، درمی يافت که اين چراغ تلالؤ خيره کننده ای دارد که نمی توان چشم بر آن بست:
"قرآن می خوانی ببين خداوند عهدالله را کجا به کار برده است؟ کجا با ما ميثاق بسته است؟ اين ميثاق ها بايد رعايت شود. چراغ دين دود نمی زند، گاهی وقت ها تلالو بيشتری هم دارد، بايد چراغ را بشناسی"[۱۷].
۶. تا اينجا جناب کديور در اوج بحرانهای پس از انتخابات ايران، در هر فرصت سياسی، ملّی، و مذهبی به انتشار نظرات دينی- فقهی خود، و نيز نقد و تخطئه ديگران، خصوصاً سروش، شبستری، و ملکيان پرداخت. و حتّی در مصاحبه اش با شبکه خبری BBC فارسی هم اين رويه را ادامه داد. در اين بين در تاريخ ۱۳ دی ماه ۸۸ بيانيه ی "خواسته های بهينه جنبش سبز" با امضای عبدالعلی بازرگان، عبدالکريم سروش، محسن کديور، اکبر گنجی و عطاء الله مهاجرانی انتشار يافت. آن بيانيه ابتدا در وبسايت جرس با تيتر "بيانيه روشنفکران دينی" منتشر شد. تيتر آن بيانه را در سايت جرس آقای کديور خود برای آن متن انتخاب کرد، و البته ديگر امضا کنندگان هم مخالفتی با آن نامگذاری نکردند. حدود نه روز بعد از آن من در گفت و گويی با برنامه "به عبارت ديگر" در تلويزيون BBC فارسی شرکت کردم و در آن برنامه وقتی که در معرض پرسشهايی در خصوص قرآن و امام زمان قرار گرفتم نظرات شخصی خود را در اين موارد که پيشتر هم مبسوطتاً نوشته و منتشر کرده بودم، بيان کردم. اين گفت و گو در تاريخ ۲۲ دی ماه ۸۸ پخش گرديد و متن کامل آن در همان روز در وبسايت فارسی BBC در دسترس کاربران قرار گرفت. ديکتاتورهای حاکم بر ايران بی درنگ از آن مصاحبه بهانه ای ساختند تا رهبران جنبش سبز را مورد حمله قرار دهند که چرا در برابر مواضع گنجی موضع گيری نمی کنند. آقای کديور پيش از امضای آن نامه از آرای دينی تمام امضاکنندگان آن بيانيه از جمله آقايان سروش، بازرگان، و بنده آگاه بود و با اين علم آن بيانيه ی سياسی مشترک را امضا کرد. اما او چهار روز بعد در تاريخ ۲۶ دی ما گفت و گويی مکتوب با خود ترتيب داد تا تعارض آرای دينی خود را با آن سه تن اعلام نمايد و ميان خود و ديگر امضا کنندگان آن نامه خط کشی نمايد. او در آغاز آن مصاحبه در خصوص نامگذاری آن بيانيه می گويد:
"در متن و اسم بيانيه [پنج نفره] از اين عنوان [يعنی "بيانيه روشنفکران دينی"] استفاده نشده است. اين عنوان را برخی دوستان خبرنگار از جمله "جرس" روی بيانيه گذاشتند. راستش من خودم با اين عنوان موافق نبوده و نيستم. اين عنوان برای اين جمع نه جامع است نه مانع و نه لازم. مدتهاست کمتر از اين عنوان مبهم استفاده کرده ام"[۱۸].
اين مدعا مطلقاً خلاف واقع است. آقای کديور پيش از انتشار آن نامه به امضا کنندگان آن نامه اطلاع دادند که آن بيانيه با عنوان روشنفکران دينی منتشر خواهد شد. آقای کديور تصميم گيرنده ی اصلی و مؤثر سايت جرس است و کمابيش نقش ولی فقيه را در آن مجموعه ايفا می کند، و خواهر ايشان، خانم جميله کديور، مسؤوليت سردبيری آن سايت را برعهده دارد. و بدون شک انتخاب تيتر اوّل در حيطه ی اختيارات يک "خبرنگار" نيست. از سوی ديگر، ايشان معتقد است که دينداران در مبارزه با رژيم دست بالا را دارند، و بنابراين، بايد جايگاه ويژه و برتر ايشان در اين مبارزات اذعان شود. ايشان در همان مصاحبه ی مکتوب که با خود ترتيب داد، واکنش شديد رژيم را به اين بيانيه معلول صبغه ی دينی امضا کنندگان می داند، و در اين خصوص می گويد:
"به ميزان وزن و نفوذ اجتماعی امضاکنندگان بيانيه وحشت حاکميت افزايش می يابد. صبغه دينی مخالفان و منتقدان بيش از همه رژيم را به وحشت می اندازد. آن چنانکه واهمه کودتاچيان از انتقادات مراجع تقليد در صدر است و بعد از آن از ابراز مخالفت متفکران و دانشمندان ديندار به دست و پا می افتند".
رويکرد آقای کديور معلول تحليلی خاص از ميزان دينداری مردم ايران ، وضعيت رژيم حاکم، و نيروهای معارض با آن است. ايشان جامعه ايران را جامعه ای دينی می داند که در آن دينداران نيروی اصلی مبارزه با رژيم هستند و تنها آنها هستند که می توانند رژيم را به زانو درآورند. از نظر او، وزن و نفوذ روشنفکران دينی بسيار زياد است. اما برخلاف آنها، روشنفکران غير دينی حتّی قادر نيستند ۵۰ نفر را بسيج کنند، و بنابراين، روشنفکران غير دينی بيش از وزن و نفوذ اجتماعی خود حرف می زنند. او در سخنرانی ۱۷ بهمن ۸۸، به مناسبت بزرگداشت مرحوم احمد بورقانی، همين مدعيات را به صراحت بيان می کند:
"قانونی بودن من و شما مربوط به همين قانون اساسی است. به نظرم اگر کسی بخواهد شعاری فراتر از اين بدهد،به بهانه اينکه اين رژيم ظرفيت اصلاح ندارد، بسم الله ، هر که می گويد راه ديگری، اين گوی و اين ميدان. سی و يک سال است افرادی در خارج از کشور نشسته اند و مطالب ديگری می گويند. با صراحت می گويم: ۵۰ نفر هم نتوانسته اند تو خيابان های تهران جمع کنند. هر کسی مطابق وزنش می بايد سخن بگويد، حالا افرادی آمده اند، توانسته اند ۵۰ تا هيچی، سه ميليون تو خيابان ها بکشانند، و بعد از هشت ماه هم هنوز حکومت جرئت نکرده است دستگيرشان کند. هنوز هم بيانيه صادر می کنند، تو حرف آخرشان هم می گويند: مشکل اساسی کشور استبداد است، استبداد دينی... بسياری از دعواهايی که در خارج از کشور مطرح می شود هيچ اثری در ايران ندارد، جز آلوده کردن فضا... حرف گنده گنده زدن که هزينه ندارد، بسم الله بفرمائيد برويد رژيم را عوض کنيد... می بايد به شعارهای متن مردم توجه کرد، می بايد جامعه شناسی ديگری نوشت... دوستان چون در فضای داخل مدتهاست نفس نکشيدند، متوجه نيستند ارزش های انقلاب اسلامی چقدر برای رژيم جمهوری اسلامی خطرناک است... اگر بگوئيد جدايی دين از سياست در ايران خريداری ندارد،و طرفداران آن بسيار اندک هستند، چون امثال آقای منتظری هم از زاويه دين سياست غلط را نقد کرد، وقتی می گويد ولايت جائر،خطرناک ترين سلاح برای همين حکومت است. حکومتی که مهمترين مخالفانش مراجع تقليد و علمای دين هستند را نمی توان با حربه سکولاريسم از ميدان به در کرد، آنها حريفی می طلبند، لنگه ی خودشان. و آن حريف قوی ترينشان همين علما، همين مراجع، همين روشنفکران دينی هستند. لذا اگر می خواهيد نسخه ی عينی و واقعی برای ايران بپيچيد ، می بايد به جای تکيه بر مسائل مبهمی مانند سکولاريسم بگوئيد حق ويژه برای کسی نباشد. هيچ دينداری، هيچ روحانی ای،هيچ فقيهی در عرصه ی عمومی حق ويژه ای نداشته باشد. همه مساوی باشند. ضمن اين که قانون هر منشأيی می خواهد داشته باشد، داشته باشد، حتی اگر قبلاً حکم دينی بوده است، اما وقتی حکم لباس قانون به تن کرد، هيچ قداستی ندارد، قابل تغيير است... در ايران فرهنگ دينی بسيار قوی است... دموکراسی با سکولاريسم تلازم ندارد[۱۹].
به گمان من تحليل جناب کديور از جامعه ايران منطبق با واقعيت نيست. حدود هفتاد درصد جمعيت کشور(۵۰ ميليون نفر) زير ۳۵ سال سن دارند. اين جمعيت لزوماً مدافع ارزش های دينی- فقهی محبوب آقای کديور نيستند. اين نسل سخت طرفدار ارزش ها و سبک های مدرن زندگی اند. از نظر اين نسل آزادی های اجتماعی از آزادی سياسی مهمتر است، و در سايه يک رژيم بنيادگرای اسلامی هرگز نمی توان به آزادی های اجتماعی مطلوب اين نسل دست يافت.
از نکات جالب اين است که آقای کديور در آن سخنرانی برخی از ايرانيان خارج کشور را بخاطر آنکه از سرنگونی رژيم سخن می گويند متهم به بی مسؤوليتی و زدن "حرفهای گنده گنده" می کند[۲۰]. اما خود او که قاعدتاً بايد نخستين کسی باشد که اين توصيه ها را آويزه گوش می کند درمناسبتهای متعدد از جمله در مصاحبه اش با نشريه اشپيگل (تاريخ ۸۸/۱۰/۵) می گويد:
"مخالفان هر روز که می گذرد،اهداف خود را روشن تر تشريح می کنند. با اين حال ما بايد صبور باشيم. من نمی دانم، دقيقاً چه زمانی، اما اطمينان دارم که رژيم از هم فرو خواهد پاشيد"[۲۱].
ظاهراً اگر روشنفکران سکولار از سرنگونی رژيم سخن بگويند، به تعبير آقای کديور، گنده تر از وزن و نفوذ اجتماعی خود حرف زده اند، اما اگر او خود چنان سخنانی را بگويند در حد وزن و نفوذ اجتماعی اش سخن گفته است. ايشان در همين سخنرانی می گويد که ما در شرايطی هستيم که حتّی نمی توانيم يک آدم عادی را عوض کنيم، آن وقت شما از تغيير بالاترين مقامات سياسی سخن می گوييد؟ اما او خود دقيقاً در همين شرايط در ماههای اخير تندترين تعابير را عليه آيت الله خامنه ای به کار برده و او را "ولی جائر"، "معزول از ولايت"، بی سواد، نامجتهد، و غيره خوانده است. بنابراين، ظاهراً می توان از سرنگونی رژيم و عزل بالاترين مقامات سياسی سخن گفت مشروط بر آنکه "وزن و نفوذ اجتماعی" داشته باشيم، و در اين ميان، به نظر می رسد که اين فقط آقای کديور است که از چنان وزن و نفوذی برخوردار است، اما ديگر ايرانی هايی که در خارج از کشور اعتقادات خود را در اين زمينه ابراز می کنند فاقد چنان وزن و نفوذی هستند و لذا حق ندارند اظهاراتی از اين دست را بيان کنند. جناب کديور در مصاحبه ای که در ۲۰ بهمن ۸۸ با برنامه ی "به عبارت ديگر" تلويزيون فارسی BBC داشته اند، به وزن و نفوذ خود به نحو ديگری اشاره می کند:
"دوازده سال پيش، من مصاحبه کردم و ذکر کردم ما انقلاب نکرديم که اسم شاه عوض شود، اسم رژيم عوض شود اما واقعيت های استبدادی برقرار باشد. به خاطر اين حرف ها به زندان رفتم... مطالبی که ده دوازده سال قبل بنده ذکر می کردم، انگشت نما می شدم، امروز می بينيم اين مطالب در بيانيه های رهبران جنبش سبز منتشر می شود، نقد استبداد. اين بزرگ ترين دستاوردی است که ما امروز در جنبش سبز مشاهده می کنيم"[۲۲].
به بيان ديگر، بزرگترين دستاورد جنبش سبز اين است که اکنون به همانجا رسيده است که آقای کديور دوازده سال پيش غريبانه رسيده بود و موسوی و کروبی همان سخنانی را بيان می کنند، که او ۱۲ سال پيش بر زبان رانده بود. سخن از تشکيل "اتاق فکر" جنبش سبز در خارج کشور هم ناشی از توّهم چنان وزن و نفوذی بوده است. متأسفانه گاهی به نظر می رسد که داعيه داران "اتاق فکر" مايلند رفته رفته خود سکان رهبری جنبش سبز را در اختيار بگيرند. برای مثال، وقتی که در ميان مردم پرسشهايی در خصوص نحوه حضور در راهپيمايی ۲۲ بهمن مطرح بود، مهندس موسوی در مصاحبه ای (به تاريخ ۱۳ بهمن ۸۸) گفت:"بايد شعارها از بطن حرکتهای مردمی و به صورت خودجوش و غيرآمرانه بجوشد" [۲۳]، و تأکيد کرد که "جنبش سبز با همه دوست است... با روحيه جمع بود در ضمن حفظ هويت بايد در اين گونه حرکتها حضور داشته باشيم، و سعی کنيم با رفتار خود اثرگذار باشيم تا در سطح ملّی آثار خوبی را در جای خود به جای گذارد." [۲۴]. اما مدعيانی در خارج کشور طرحهايی برخلاف توصيه و سخنان موسوی مطرح کردند، و وقتی که درباره ی اين گونه ناهماهنگيها مورد پرسش قرار گرفتند ادعا کردند که "کادر رهبری" جنبش سبز از ايشان چنان تقاضايی داشته است. اما گويی ايشان از ياد برده اند که ميرحسين موسوی در همان مصاحبه به صراحت اعلام کرد که "در جنبش سبز هر شهروند يک رسانه است و راه سبز هيچ نماينده و سخنگويی در خارج ندارد." [۲۵]. البته به نظر من هيچ اشکالی ندارد که هر کس آن راه حلّی را که بهتر می داند با مردم در ميان بگذارد. اما وقتی افرادی مدعی می شوند که حامی رهبری جنبش در داخل کشور هستند بايد تا حدّ امکان اقدامات خود را با آن کانون هماهنگ کنند، و از تشويق راه حلهای مغاير تا حدّ امکان بپرهيزند. البته افراد می توانند مستقلاً سودای رهبری جنبش را از خارج کشور در سر بپرورانند. اما در اين صورت بهتر است هدف خود را به نحو شفاف دنبال کنند، و مسؤوليت اقدامات خود را هم شجاعانه بپذيرند، نه آنکه وقتی عملکردشان مورد پرسش قرار می گيرد از زير بار مسؤوليت شانه خالی کنند، و آن را بر شانه های رهبری جنبش بار نمايند.
نکته ديگر آنکه، آقای کديور در عباراتی که از او نقل کردم نظام سياسی سکولار (يعنی جدايی نهاد دين از نهاد دولت) را رد می کند. البته او در بسياری موارد ادعا می کند که با ولايت فقيه با هر شکل و صورت آن مخالف است. اما از نظر او ردّ نظريه ولايت فقيه به اين معنا نيست که دست فقها و امتياز ويژه ی ايشان در عرصه سياست بکلّی منتفی می شود. در حدّی که من می فهمم، کديور در عين آنکه با ولايت فقيه مخالف است، از نظام سياسی ای دفاع می کند که در آن فقها بر فرايند قانون گذاری نظارت دارند. او درمصاحبه ای با لوموند(۸۸/۱۰/۱۵) می گويد:
"فکر می کنم که فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب و بنياد گرايان راه سوم[جمهوری اسلامی با ولايت فقيه] را انتخاب کنند، بسياری از جوانان به راه دوم[جمهوری لائيک] رأی دهند، و نيمی از مردم راه اول[جمهوری اسلامی به روايت پيش نويس قانون اساسی] را ترجيح دهند. تصور من اينست که مردم خواستار سرنگونی نظام [=انقلاب] نيستند، امّا ديکتاتوری به نام مذهب[استبداد دينی] را هم نمی خواهند"[۲۶].
جمهوری اسلامی به روايت پيش نويس قانون اساسی، جمهوری ای است که در آن فقها نظارت دارند. جناب کديور در توضيح اين مدل از جمهوری اسلامی می نويسد:
"به منظور پاسداری از قانون اساسی از نظر انطباق قوانين عادی با آن، شورای نگهبان قانون اساسی با ترکيب زير تشکيل می شود: پنج نفر از ميان مجتهدان در مسائل شرعی که آگاه به مقتضيات زمان هم باشند. مجلس شورای ملی اين پنج نفر را از فهرست اسامی پيشنهادی مراجع معروف تقليد انتخاب می کند...در اين مدل جمهوری اسلامی نشانی از ولايت فقيه نيست، و نظام هم جمهوری و هم اسلامی است. اسلامی بودن با نظارت شورای نگهبان منتخب مجلس با اکثريت حقوقدانان و درخواست بررسی قوانين از سوی مراجع معرف يا رئيس جمهور يا مقام اول و دوم قضائی و نه ابتدا بساکن و نيز تضمين دين و مذهب رسمی با رعايت حقوق اقليتهای دينی و مذهبی تأمين می شود"[۲۷].
مايلم همين جا تأکيد کنم که درباره ی ساختار سياسی آينده ی ايران دست کم دو پروژه ی متفاوت مطرح است: برخی افراد و گروهها پروژه ی مشروطه را در سرمی پرورانند، و برخی ديگر به دنبال پروژه ی جمهوری خواهی (يعنی جمهوری تمام عیّار که فقط به "حقوق بشر" مقیّد است) هستند. طالبان مشروطه خواهی هم بر دو گروه اند: بخشی از آنها به دنبال "مشروطه سلطنتی" هستند، و بخشی ديگر به دنبال "مشروطه اسلامی". در اين ميان، آقای کديور به صراحت اعلام کرده است که هدف اصلی اش "جمهوری اسلامی" بدون ولايت فقيه است که بيشتر به نوعی "مشروطه اسلامی" نزديک است، حال آنکه نمادهای روشن انديشی دينی جملگی به دنبال جمهوری تمام عیّار هستند.

[ادامه‌ی مقاله را با کليک اين‌جا بخوانيد]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016