یکشنبه 25 بهمن 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

محسن کديور: ترازوی وزن و نفوذ؟ تأملاتی پيرامون ادب نقد و نقد نافروتنانه (بخش دوم و پايانی)، اکبر گنجی

[بازگشت به بخش نخست مقاله]

۷. آقای کديور البته در نوشته ها و مصاحبه های اخير خود صاحب اين قلم را نيز از الطاف خود محروم نکرده است. او در همان مصاحبه ی مکتوبی که با خود ترتيب داده بود ، از جايگاه رفيعی که در شأن آيت الله منتظری می داند، درباره بوالفضولی های اين شخص "نااهل" که فاقد آشنايی با استوانه های عرفان و فلسفه است، هم داد سخن می دهد. به لحن اين سخنان و ارتفاعی که گوينده از آن سخن می گويد توجه کنيد:
"صد البته بحث از عالمان و صاحبانِ حداقلِ اهليتهای علمی است و گرنه بدون آشنائی تخصصی با استوانه های عرفان و فلسفه دم از پيروی آنها زدن آن هم خارج از مدرسه نقض غرضی بيش نيست و حاصلی جز ابتذال مباحث ظريفی از سنخ "وحدت وجود" در ضمن يک بحث سياسی نخواهد داشت. الهيات ژورناليستی از آفاتی است که دامان انديشه معاصر را گرفته است... بر اهل فن پوشيده نيست که يکی از امضا کنندگان اين بيانيه تا کنون طی بيش از دوازده مقاله نارضايتی خود را از آراء اينجانب در حوزه های مختلف دين پژوهی از جمله وحی الهی و نيز حرمت همجنس بازی - به شيوه خاص خود - به تطويل بيان داشته است"[۲۸].
فرض کنيم که حق با آقای کديور است و نظرات دينی گنجی "الهيات ژورناليستی" و به "ابتذال" کشاندن عرفان و فلسفه است. اما چرا در اين ميانه يکباره ايشان گريبان سروش و بازرگان را می گيرد؟ مگر اين دو تن در اين زمينه ها سخنی گفته بودند که او لازم می بيند که با ايشان هم خط کشی کند و درباره شان بی مقدمه در همان مصاحبه بنويسد:
"همچنان که تفاوت آراء اينجانب با عزيزی ديگر[سروش] در مباحث پلوراليسم دينی، فروکاهش وحی به تجربه نبوی و لوازم متعدد آن، عدم قائل شدن به قرائات مختلف از تشيع همانند اسلام، عدم توجه به امکان قرائات مختلف از فقه و شريعت و نگاه مطلقا منفی به آنها و لاغر بودن نگاه انتقادی به مدرنيته کاملا واضح است. تفاوت منظر اينجانب با دوست سوم[بازرگان] در مورد نقش اساسی سنت در تعاليم اسلامی و عدم امکان اکتفا به قرآن کريم در فهم اسلام به برخی مباحثات قلمی منتشر نشده منجر شده است".
و در همين جاست که او دوباره در پشت نظرات آيت الله منتظری سنگر می گيرد و از آن موضع سروش را مورد انتقاد قرار می دهد، و عتاب آلود خطاب به سروش می گويد که چرا به بيانيه ی آيت الله منتظری که پاسخی به مصاحبه ی او با نشريه هلندی در خصوص ماهيت قرآن بوده است پاسخی نداده و در عوض به نقد آيت الله سبحانی پرداخته است:
"اين بيانيه [بيانيه ۱۱ دی ۸۷ آيت الله منتظری] در شرايطی منتشر شد که بحث تخصصی ماهيت وحی الهی و امکان بروز خطا در قرآن کريم که از يک مصاحبه خارجی آغاز شده بود درعرصه عمومی مطبوعات توسط برخی دانشمندان محترم پيگيری می شد و بحث پرسر وصدای "وحی محمدی" از جمله مخاطبان نصيحت مشفقانه فوق می تواند باشد. هر چند علی رغم اظهارارادت فراوان به آن مرحوم اين نصايح پدرانه ناديده گرفته شد. شاگرد[يعنی محسن کديور] در اين مسئله همانند استادش می انديشد. کتاب ارزشمند " سفير حق و صفير وحی" به قلم استاد علامه آيت الله العظمی منتظری – (قابل دستيابی در سايت معظم له) که در پاسخ به اشکالات مطرح شده درباره وحی در فروردين و آبان ۸۷ نوشته و در دی ۱۳۸۷ منتشر شده است - را تقريری عالمانه از عرفان ابن عربی و مولوی و حکمت ملاصدرا و ديگر حکيمان مسلمان از مسئله وحی الهی می دانم. جامعه علمی کشور منتظر شنيدن پاسخ های مخاطب دانشمند کتاب به نقد عميق مرحوم آيت الله منتظری است. بويژه آن که عليرغم گنجانيدن نقد آيت الله سبحانی در ترجمه انگليسی "بسط تجربه نبوی" که سه ماه پيش منتشر شده، نقد عالمانه فقيه متأله به بوته فراموشی سپرده شده است".
اما در اينجا خوبست ببينيم که آقای کديور برای روشن کردن تفاوت نظرات خود از آرای من در مقالات "قرآن محمدی" و نيز مطالبی که در خصوص امامان شيعه و مسأله عصمت نوشته ام در مصاحبه ی مکتوبی که با خود ترتيب داده بود چه می گويد:
"آرای من در اين زمينه طی چندين مقاله از جمله "قرائت فراموش شده"، "طبقه بندی مسائل اعتقادی"، "تاملی در منابع اعتقادی"، "چرا تشيع؟" منتشر شده که در وبسايت من قابل دسترسی است. من روش و منش اهل بيت (ع) را مطمئن ترين راه وصول به معارف اسلامی می دانم...حوزه اعتقادات تعبدی نيست و نيازمند دليل معتبر است. اجتهاد در اين حوزه را که قرنها از حرکت باز ايستاده يک فريضه مذهبی می دانم. بر اساس تعاليم قرآنی و روائی معتبر، ائمه هدی (ع) برخوردار از "طهارت معنوی" و در زمره "مُخلَصون" هستند. شياطين امکان سلطه بر نفس افراد مُخلَص را ندارند...پايان خوش جهان و باور به نجات بخشی نهائی انسان از اعتقادات مشترک جميع اديان الهی است. قرآن کريم نيز بر اين عاقبت نيکوی عالم و سروری صالحان تصريح کرده است. بطور کلی اصل مهدويت به اين معنی که منجی از نسل پيامبر (ص) است و در عصر وی عدالت در جهان مستقر خواهد شد در سنت معتبر رسول الله (ص) از هر دو طريق شيعه و سنی قابل اثبات است. اما جزئيات فراوان مذکور در اين زمينه در برخی احاديث، تنها به شرط اثبات تواتر و نص بودن در دلالت، در زمره مسائل اعتقادی بار عام می يابند".
اما اين سخنان متأسفانه با ساير مطالب ايشان در اين خصوص متعارض است. کديور در مقاله "قرائت فراموش شده" عصمت و علم غيب ائمه را نفی می کند و آنان را، همچون شيعيان اوليه، فقط "علمای ابرار" به شمار می آورد. اما به نظرمی رسد که در اينجا ترجيح می دهد که سياست بورزد و شفافيت را کنار بگذارد و چنان سخن بگويد که موضع اصلی او قابل تشخيص نباشد. جالب آن است که او در کتاب حقّ الناس که حدود دو سال پس از مقاله "قرائت فراموش شده" انتشار يافت، دوباره برای امامان شيعه قائل به عصمت می شود. برای مثال، او در نقد مجازات ارتداد مدعی است که اين مجازات را فقط ائمه می توانند اجرا کنند که از عصمت برخوردارند:
"در اجرای احکام مرتد- هر چه که باشد- در زمان حضور معصومان و توسط ايشان بحثی نيست. زيرا ايشان خود به تمامی جوانب احکام شرعيه بهتر از هر کسی آشنايند و از کليه ی مصالح و مفاسد احکام الهی مطلعند و ترديد در صحت آن چه ايشان به عنوان حکم شرعی انجام می دهند به هيچ وجه روا نيست. آن چه محل بحث است احکام مرتد در زمان عدم حضور معصوم می باشد"[۲۹].
يک نکته ی اساسی نبايد از نظر پنهان بماند. جناب کديور درباره ی تک تک باورهای دينی شان می گويند: آرای من چنين است، يا من فلان موضوع را فلان می دانم. اما برای هيچ يک از آنها حتی يک دليل عقلی ندارد و نمی تواند داشته باشد. سهل است، او اعتراف کرده است که با دليل عقلی نمی توان صدق آنها را اثبات کرد. بنيادی ترين باورهای دينی وی، محصول ايمان است،نه دلائل عقلی. باورهايی چون: معاد جسمانی، نبوت، عصمت، ختم نبوت،کلام الله بودن قرآن، امامت،مهدويت به معنای عام،و غيره. محسن کديور وقتی درباره ی استفاده ی مردان از حوريان درشت چشم بهشتی، و زنان از غلمان بهشتی صحبت می کند، می گويد: "بدون باور به معاد جسمانی و تحقق بدن انسانی در قيامت ، چنين بحثی امکان ندارد". اما با کدام دليل عقلی صدق تحقق بدن مادی دنيوی در قيامت قابل اثبات است؟ اگر چنين(فقدان دلائل عقلی) است،آن همه نابردباری و محکوم کردن "ديگری" که آرائی "متفاوت" و قرائتی ديگر از اسلام و مسلمانی دارد، از کجا ناشی می شود؟ شما در قلمرو دين به اموری ايمان داريد، ديگران هم به اموری ديگر ايمان دارند.
آقای کديور از مناسبتهای ديگر هم برای نقد اخلاقی- علمی صاحب اين قلم بهره جسته است. برای مثال، او در مراسمی که تحت عنوان "اخلاق و سياست" در واشنگتن در بزرگداشت مرحومان بازرگان و منتظری برگزار شد، درباره پاره ای از آرا و اشارات صاحب اين قلم می نويسد:
"اسلام او[آيت الله منتظری] اسلام رحمت و مهربانی است او خدايی را به ما معرفی می کند که سنت لايتغيرش اين است که کتب علی نفسه رحمه: اين خدا رحمت را روش و قاعده ی خدايی خود قرار داده است، اين خدا پادشاه و ديکتاتور جهان نيست آن چنان که برخیافرادی نادان می پندارند. خدايی که منتظری، عارفان، فيلسوفان و فقيهان و متکلمان ما معرفی می کنند اين خداست خدايی که بر خود رحمت را واجب کرده است و بر بندگان خود مدارا را لازم نموده است"[۳۰].
به نظر می رسد که اين اظهارات جناب کديور ناظر به سخنان اين "فرد نادان" در مصاحبه با BBC باشد که در آنجا توضيح داده است:
"در مورد قرآن، استناد بنده به بزرگان جهان اسلام است. ببينيد در اسلام، ما يک فرقه نداريم. ما متکلمين را داريم، اشاعره را داريم و فيلسوفان و عارفان را داريم. خدای متکلمين مسلمان و فقهای ما، پادشاه جهان است. يعنی يک پادشاه است که منتهی در آسمان هاست. همان طور که يک پادشاه بر سرزمينی حکمرانی می کند، او بر تمام جهان حکم می راند. فرستادگانی دارد، سخنانی دارد، يک عده را تنبيه می کند، يک عده را تشويق می کند، پارتی بازی می کند، دوست دارد، دشمن دارد. اين خدای فقيهان مسلمان است. اما فيلسوفان و عارفان مسلمان، کسانی مثل ملاصدرا، ابن عربی، مولوی و ... به هيچ وجه چنين خدايی نداشته اند. خدای آنها، خدای وحدت وجودی بوده است. خدای وحدت وجودی، خدايی است که عين جهان است و هيچ موجودی جدای از آن خدا نيست. اگر شما موجودی را يک سانتيمتر جدای از خدا فرض کنيد، يعنی انکار بی نهايت بودن خدا. خدايی که من از او دفاع کرده ام، همان خدای ملاصدرا و ابن عربی و مولوی است"[۳۱].
اوّل آنکه، آقای کديور برای مقابله با اين "فرد نادان" ابايی ندارد که سخنان وی را نخست تحريف و سپس تخطئه کند. برای مثال، او تعبير "پادشاه جهان" را در کلام من به "پادشاه و ديکتاتور جهان" برمی گرداند.
دوّم آنکه، در آن مصاحبه من ميان "خدای عارفان و فيلسوفان" و "خدای فقيهان و متکلمان اشعری" تمايز نهادم. اما آقای کديور بدون اشاره به آن تقسيم بندی همه ی آن نحله ها را درهم می آميزد و از خدای "منتظری، عارفان، فيلسوفان، و فقيهان و متکلمان" سخن می گويد. (جالب اين است که گويی مرحوم آيت الله منتظری خود يک تنه طبقه ای علاوه بر عارفان، فيلسوفان، و متکلمان را تشکيل می دهد!) و به نحوی سخن می گويد که گويی "آن فرد نادان" "خدای پادشاه و ديکتاتور جهان" را تنها صورت خداوند می داند و انگار نه انگار که من به صراحت در آن مصاحبه گفته ام که "خدايی که من از او دفاع کرده ام، همان خدای ملاصدرا و ابن عربی و مولوی است". حقيقتاً من نمی دانم مسلمانی ای که بر مبنای دفاع از خدای اين بزرگان بناشده است چه اشکالی دارد که آقای کديور را تا به اين حدّ برآشفته است. آيا خدای آيت الله منتظری نافی خدای ملاصدرا و ابن عربی و مولوی است؟
من البته از اين نکته درمی گذرم که در مراسمی که با عنوان اخلاق و سياست و برای بزرگداشت مردان اخلاقی ای چون منتظری و بازرگان برگزار شده است، "نادان" خواندن کسانی که غير ما می انديشند تا چه حدّ رفتاری سزاوار و منطبق با ادب نقد و اخلاق علمی است. ای کاش آقای کديور در کنار اين ادبيات ناشايست دست کم برای تحکيم مدعيات خويش دليلی اقامه می کرد تا تلخی آن زبان به شيرينی يک بحث مستدل فراموش می شد. تنها اثر اين سخن آن بود که خوراک برای روزنامه ی کيهان ۱۴ بهمن ۸۸ فراهم آورد.
۸. حقيقت اين است که اگر مجموعه اظهارات آقای کديور را در خصوص فقه و فقاهت در کنار يکديگر قرار دهيم، لاجرم بايد نتيجه بگيريم که اين علوم ديگر به کار جامعه ما نمی يايد، و اشتغال به اين علوم هيچ گره ای از کارفروبسته مسائل جامعه و مسلمانان نمی گشايد. بگذاريد آرای ايشان را در اين زمينه با هم مرور کنيم.
کديور بر اين باور است که احکام فقهی قرآن و سنت معتبر در زمان نزول عقلانی، عادلانه و از همه راه حل های اديان و آئين های ديگر برتر بوده اند[۳۲]، اما، به اعتقاد او، اين احکام امروزه ديگر چنان منزلتی ندارند:
"مستند برخی از اين احکام معارض حقوق بشر آيات قرآن کريم است... منصفانه اگر بخواهيم قضاوت کنيم و به ظواهر اينگونه آيات وفادار بمانيم چاره ای جز قبول عدم تساوی حقوقی مسلمان و غير مسلمان،عدم تساوی حقوقی زن و مرد در بسياری موارد،عدم تساوی برده و آزاد و مجازات های خشن نخواهيم داشت... مستند اکثر قريب به اتفاق احکام شرعی معارض حقوق بشر روايات منقول از پيامبر يا ائمه است . سند بسياری از اين روايات صحيح يا موثق و در مجموع مطابق ضوابط معتبر و بدون اشکال است.دلالت اينگونه روايات صريح در مقصود است و ظهور در احکامی دارد که امروز خلاف حقوق بشر تلقی می شود... انديشه های ناسازگار با حقوق بشر، شامل گزاره هايی صريح در تعارض با انديشه حقوق بشر و نص و در تبعيض حقوقی انسانها به لحاظ دين ، مذهب، جنسيت،حريت و رقيت و فقيه و عوام بودن و صريح در نفی آزادی مذهب و مجازات های خشن و موهن. اين گونه گزاره ها را در برخی آيات مدنی ، قسمتی از سيره پيامبر(ص) در مدينه و برخی از راويات ائمه(ع) در قالب دلالت های صريح آمده است ... بحث تعارض انديشه حقوق بشر با اسلام سنتی عميق تر از آن است که در بادی نظر تصور می شود.تعارض محدود به آرای عالمان دين و فقيهان شريعت نيست بلکه سخن از تعارض متن دين يعنی برخی آيات و بسياری روايات با انديشه حقوق بشر است...احکام شرعی معارض با حقوق بشر، برگرفته يا عين تعاليم رسول و ائمه است... دامنه تعارض با حقوق بشر به آيات کتاب خدا نيز سرايت می کند... سخن از تعارض متن دين يعنی برخی آيات و بسياری از روايات با انديشه حقوق بشر است"[۳۳].
کديور در جای ديگری هم متن دين(يعنی قرآن و سنت معتبر) را متضمن "مجازات های موهن و خشن" معرفی کرده است:
"مسلمان معاصر در متن دين يعنی در کتاب و سنت دو انديشه را درکنار هم مشاهده می‌کند: اول انديشه سازگار با حقوق بشر شامل دو نوع گزاره، يکی گزاره‌هايی که تعارضی با انديشه حقوق بشر ندارند و ديگر گزاره‌هايی که صريحا دلالت بر حقوق ذاتی انسان از آن حيث که انسان است دارند. دوم انديشه ناسازگار با حقوق بشر، شامل گزاره‌هايی صريح در تعارض با انديشه حقوق بشر و نص در تبعيض حقوقی انسان‌ها به لحاظ دين، مذهب، ‌جنسيت، حريت و رقيت و فقيه و عوام ‌بودن و صريح در نفی آزادی مذهب و مجازات‌های خشن و موهن."[۳۴].
اما او برای رفع تعارض اسلام با حقوق بشر و دموکراسی چه راه حلّی پيشنهاد می کند؟ به اعتقاد او، هر گزاره و حکمی از قرآن و سنت معتبر "که امروز غيرعادلانه تلقی شود،يا معارض حکم عقل قطعی باشد، از اعتبار ساقط است"[۳۵]. "مخالفت يقينی حکمی با سيره عقلای دوران ما يا تنافی با ضوابط عدالت در اين عصر يا مرجوحيت در قبال راه حل های عصر جديد کاشف از موقت بودن، غير دائمی بودن و به يک معنی منسوخ شدن چنين احکامی است"[۳۶].
روشن است که در اينجا کديور مدرنيته، عقلانيت مدرن، عدالت مدرن و اخلاق مدرن را برتر از اسلام به شمار می آورد، و معتقد است که بر مبنای حکم عقلانيت مدرن می توان احکام و فرامين اسلام را منسوخ و ساقط کرد:
"گزاره های دينی با چه معيارهايی ‌بايد سنجيده شوند تا اگر سربلند از اين سنجش، بيرون آمدند، به عنوان معرفت دينی بمانند و اگر جز اين بود، به موزه تاريخ سپرده ‌شوند؟... لازمه دينی بودن گزاره های دينی اين است که امروز هم قابل قبول و موجه باشند. برخی گزاره‌های دينی، امور متغیّر و زمان مند بود‌ه‌اند که امروز زمان اعتبار آنها بسر آمده است و به زبان دينی نسخ شده است...[پيش از اين]سه معيار ذکر کرده ام. معيار اوّل، عقلائيت است... اگر در مناسبات امروزی، امری با عقلانيت متعارف امروزی، عقلايی محسوب نشود، دينی هم محسوب نخواهد شد؛ ولو دينی بوده باشد... اين عقلايی بودن يا نبودن را ما از مدرنيته می توانيم بياموزيم. مسلمانان به مدد مدرنيته در حوزه حقوق اساسی، در بحث مشروعيت حکومت ها و در بحث حقوق دولت و ملّت می ‌توانند مطالبی برای اداره بهتر جامعه شان بياموزند...ملاک دوم، عدالت است، با همه ابهامهايی که دارد. چيزی که در عرف امروز عادلانه محسوب می ‌شود، پذيرفتنی است؛ اگر چيزی عادلانه دانسته نمی ‌شود، نمی ‌تواند امروز دينی باشد...معيار سوم، رجحان و برتری راه حل دين در قياس با راه حل های رقيب است. من تا زمانی می ‌توانم ديندار بمانم که بتوانم در رقابت با انديشه های رقيب بگويم: راه حل من، با معيار امروز، راه حل برتری است.. .اين ملاک، خود، قرينه ای بر منسوخ بودن برخی احکام است... بنابراين سه معيار عقلايی بودن، عادلانه بودن و برتر بودن نسبت به راه حل های رقيب، سه معيار يا ضابطه بر گرفته از انديشه مدرن ، برای پالايش معرفت و عمل دينی هستند"[۳۷]. "حقوق بشر يکی از نمادهای سيره عقلا در عصر ماست"[۳۸]. "حقوق بشر يک شاخص عقلايی معاصر است"[۳۹]. "مواد اعلاميه جهانی حقوق بشر اموری عقلايی است... اعلاميه جهانی حقوق بشر برآيند عقلانيت انسان معاصر است"[۴۰].
آقای کديور نه فقط اعلاميه جهانی حقوق بشر، بلکه ميثاق بين المللی حقوق مدنی و سياسی و نيز کنوانسيون رفع کليه اشکال تبعيض عليه زنان را هم برتر، عقلانی تر، و عادلانه تر از احکام قران و سنت معتبر نبوی می داند:
"سه دسته اول از احکام شرعی زنان (که اکثر احکام آنها را در بر می گيرد) با مواد ۱،۲، ۷ و ۱۶ اعلاميه جهانی حقوق بشر (۱۹۴۸)، مواد ۳ و ۲۳ ميثاق بين المللی حقوق مدنی سياسی (۱۹۶۷)، مواد ۱ و ۶ اعلاميه جهانی رفع تبعيض از زن (۱۹۷۵)، و بسياری از مواد کنوانسيون رفع کليه اشکال تبعيض عليه زنان(۱۹۷۹) در تعارض آشکار است... انديشه حقوق بشر در اکثر قريب به اتفاق موارد تعارض، بر موضع اسلام تاريخی رجحان دارد... راه حلهای اسلام تاريخی برای رفع تعارض احکام شرعی حوزه زنان با حقوق بشر، جزئی، نارسا و ناکافی است. ... بويژه در اموری که مستندشان نص قرآن يا سنت معتبر است، فاقد کارائی اند و توان خروج از بن بست را ندارند... اسلام نوانديش در عين پای بندی به پيام جاودانه وحی الهی، انديشه حقوق بشر در حوزه زنان را به دليل عادلانه بودنش می پذيرد و احکام معارض با آن در متن دين را احکامی می داند که اگرچه در عصر نزول عقلائی، عادلانه و برتر از راه حلهای رقيب بوده اند، اما امروز به دليل از دست دادن اين سه ضابطه، تکليف فعلی محسوب نشده، در زمره احکام منسوخ به حساب می آيند"[۴۱].
" در سه محور چالش تعاليم سنتی اديان با حقوق بشر مسئله با تقدم انديشه حقوق بشر بر قرائت سنتی اديان حل شده است. آن سه محور عبارتند از برابری حقوقی انسانها ،آزادی های دينی ومذهبی وقابل نقد وگفت و گو بودن گزاره های دينی"[۴۲]. "بنابراين در شش محور يعنی تساوی حقوقی انسان ها و نفی تبعيض های چهارگانه دينی، جنسی، بردگی و فقهی و آزادی عقيده و مذهب و نفی مجازات های خودسرانه، خشن و شکنجه موضع اسناد حقوق بشر در مقايسه با احکام اسلام تاريخی، قابل دفاع تر، عقلانی تر، عادلانه تر و ارجح است"[۴۳].
اين نظرات سه پيامد مهم دارد:
پيامد نخست نفی فقاهت است. آقای کديور حقوق بشر(اعلاميه جهانی حقوق بشر، ميثاق بين المللی حقوق مدنی و سياسی، کنوانسيون منع تبعيض از زنان)، دموکراسی، عدالت مدرن و عقلانيت مدرن را برتر از فرامين و احکام فقهی قرآن و سنت معتبر نبوی می نشاند. از نظر او هر حکمی از قرآن و سنت معتبر که با اين معيارها تعارض داشته باشد، موهن و خشن است و مفاسدآن بيش از مصالحآن خواهد بود، بايد آنها را ساقط و منسوخ بشمار آورد[۴۴]. تقدم با عقلانيت و عدالت مدرن است. اگر اين مدعای جناب کديور را بپذيريم، در آن صورت بايد از خود بپرسيم که ديگر چه نيازی به فقه و فقها خواهد بود؟ آيا غير فقها نمی توانند دريابند که مجازات سنگسار، قطع دست،تازيانه زدن،حکم محارب،حکم ارتداد،و غيره، با حقوق بشر تعارض دارد؟ آيا برای آنکه دريابيم مضمون اعلاميه جهانی حقوق بشر و ديگر متون حقوق بشر اموری عقلايی، عادلانه، و اخلاقی هستند، حتماً بايد فقيه باشيم؟ در حدّی که من می فهمم برای نفی حکم سنگسار، حکم قطع دست، حکم قطع معکوس دست و پا، حکم شراب خواری، حکم همجنس گرايی، نيازی به فقاهت نيست. برای مثال، زنان مسلمان با تمام وجود خود ناعادلانه بودن بسياری از احکام تبعيض آميز مربوط به زنان را احساس و نفی می کنند، بدون آنکه فقيه باشند. هيچ کس نمی تواند به آنها بگويد چون شما فقيه نيستيد، حق نداريد آن قوانين تبعيض آميز فقهی را رد کنيد. هيچ کس نمی تواند به مردم بگويد چون شما فقيه نيستيد، حق نداريد ولايت فقيه را رد کنيد. هر کس با عقل عرفی (common sense) خود غيرعقلانی بودن، ناعادلانه بودن، و غيراخلاقی بودن اين نوع احکام و مجازات ها را درمی يابد.
پيامد دوّم نفی فقه است. آقای کديور معتقد است که احکام فقهی اجتماعی(غير عبادی) در ۱۴ قرن پيش عادلانه،اخلاقی و برتر از رقبايشان بوده اند، اما امروز فاقد تمامی اين اوصاف اند و بايد حقوق بشر و دموکراسی را جايگزين آنان کرد. اگر چنين است، در آن صورت تخصص در اين دانش، يعنی فقيه شدن، چه حسن و سودی دارد؟ اين علم تاريخ مصرف گذشته گره از کدام مشکل ما می گشايد؟ در اينجا منزلت علم فقه مثل طبيعت شناسی ارسطويی است. امروز طبيعت شناسی ارسطويی کدام مسأله ی نظری و مشکل عملی ما را حل و رفع می کند؟ اگر احکام طبيعت شناسی ارسطويی در قياس با فيزيک مدرن منسوخ شده است، در آن صورت چه حسنی در آموختن آن است؟ تخصص يافتن در طبيعيات ارسطويی- ابن سينايی، امروزه غير از اهميت آن از منظر تاريخ علم، کدام درد از دردهای ما را می تواند درمان کند؟ بر همين قياس، اگر فقه اجتماعی دانشی است که به چهارده قرن پيش تعلق دارد، و به حکم فقيهی چون جناب کديور، احکام آن ناعادلانه، غيرعقلانی، غير اخلاقی، خشن و موهن است، در آن صورت آموختن آن گره گشای کدام مسائل ما خواهد بود؟



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


پيامد سوّم نفی تحدی پيامبر و منسوخ اعلام کردن فرامين قرآن است. کديور مدعی است :"اين احکام[احکام فقهی] ترديدی نيست که اولاً کلام خداست و همين گونه که بوده نازل شده و به دست ما رسيده است"[۴۵]. اما او آنچه را که کلام خداوند می خواند در عين حال "خشن"، "موهن" و فرامينی که "مفاسدشان بيش از مصالح شان" است، قلمداد می کند. و در گام بعد سخنان و برساخته های انسان های غير مسلمان غربی را "برتر"، "عقلانی تر" و "عادلانه تر" از کلام الله به شمار می آورد، و در پايان کلام الله را "منسوخ" و "ساقط" می سازد تا ميوه های مدرنيته را جايگزين آن کند. اما به نظر می رسد که اين شيوه منسوخ و ساقط کردن احکام و فرامين الهی به اين معنا خواهد بود که تحدی قرآن مبنی بر آنکه اگر می توانيد آيات و احکامی همسنگ يا بهتر از آيات و احکام قرآنی بياوريد، دچار مشکلات جدّی خواهد بود. کديور برای آنکه از اين نتيجه اجتناب کند در عين حال که به منسوخ و ساقط کردن کلام الله حکم می دهد، از مؤمنان می خواهد که همچنان آن آيات و فقرات را بخوانند:
"واضح است که مراد از نسخ در قرآن، نسخ حکم بدون نسخ تلاوت است. يعنی در عين پذيرش اين که آيه منسوخ از جانب خداوند بر پيامبر نازل شده است و الی الابد جزء قرآن خواهد بود و در تلاوت و اعجاز و بلاغت و ديگر مباحث قرآنی می توان به آن استناد کرد، اما حکم آن توسط آيه ديگر قرآنی نسخ شده است"[۴۶].
جناب کديور روشن نکرده است که خداوند چگونه به ايشان اجازه داده تا سخنان او را منسوخ و ساقط سازد؟ کدام آيه ی قرآن به ايشان اجازه داده است تا احکام الله غيرعبادی را تعطيل کند؟ کديور وقتی با عبدالکريم سروش در می پيچد به او يادآورمی شود که پيامبر گرامی اسلام در مدينه حکومت تشکيل داد، پس شما نمی توانيد اسلام سياسی را نفی کنيد. اما وقتی خود می خواهد کلام الله را منسوخ و ساقط سازد، آيات نازل شده در مدينه را موقتی و "ناظر به اداره مدينه" به شمار می آورد که "متناسب با اداره جامعه" مدينه بود. "آيات مدنی صبغه حقوقی دارند و به همين دليل متناسب با مقتضيات زمانی- مکانی عصر نزول هستند". اما "آيات مکی بيشتر به پيام های اعتقادی و اخلاقی و گوهر ثابت دين اختصاص" دارند[۴۷].
۹. مايلم در آخر اين بحث به اين نکته مهم هم اشاره کنم که نوع برخورد جناب کديور نه فقط با روشنفکران دينی بلکه با روشنفکران غيردينی هم تحقير آميز است. (در اينجا من تعمداً تعبير "روشنفکران غيردينی" را به کار می برم نه "روشنفکران سکولار"، زيرا روشنفکران دينی مانند سروش، شبستری، ملکيان، نراقی، حجاريان، و گروهی ديگر از نوانديشان دينی همه "سکولار" هستند، يعنی از جدايی نهاد دين از نهاد دولت دفاع می کنند و به حکومت/دولت دينی باور ندارند.) آقای کديور وزن روشنفکران غير دينی را تقريباً صفر می داند. بدون هيچ ترديدی او خود از آرای روشنفکران غيردينی بهره فراوان برده است، اما به نظر نمی رسد که رغبت چندانی داشته باشد تا به نقش و نفوذ اين متفکران در آرای خود، و نيز فرهنگ ايرانی و تحولات فکری و سياسی ايران معاصر اذعان کند. اما حقيقتاً چگونه می توان نقش و نفوذ چشمگير روشنفکرانی مانند عزّت الله فولادوند، خشايار ديهيمی، حسين بشيريه، مراد فرهادپور، سیّد جواد طباطبايی، محمدرضا نيکفر، علی ميرسپاسی و ده ها روشنفکر و انديشمند ايرانی ديگر را ناديده گرفت، و برای خود، به صرف آنکه متخصص دانشی منسوخ و ساقط شده است، بيشترين وزن و نقش و نفوذ را در فرهنگ و زندگی اجتماعی معاصر ايران قائل شد؟ شمار بسيار زيادی از مذهبيون و نيز اصلاح طلبان کنونی، از جمله آقای کديور، دانش خود را درباره جهان جديد، از جمله مفاهيم سياسی مدرن، مرهون آثار و تعاليم اين متفکران بوده اند. حقيقتاً اگر بنا به وزن کشی باشد، آيا می توان گستردگی و ماندگاری تأثير آقای کديور را همسنگ مترجم آگاه و سختکوشی چون عزّت الله فولادوند دانست؟ اوّلی در بهترين حالت کارشناس علمی است که به تعبير خودش به چهارده قرن پيش تعلق دارد و امروزه منسوخ و ساقط شده است، و دوّمی در قلب فرهنگ پويای معاصر جای دارد، و کاميابانه دانش و انديشه تجدد را به چندين نسل از جوانان ايرانی انتقال داده است. نفوذ کدام شاعر دينی معاصر در نسل جوان، همطراز نفوذ احمد شاملو است؟
روشنفکران غير دينی به فرهنگ و جامعه ما دست کم از دو زاويه مهم خدمت کرده اند: نخست آنکه ايشان در انتقال انديشه تجدد و آشنايی ايرانيان با مدرنيته نقشی مؤثر و انکارناپذير ايفا کرده اند؛ و دوّم آنکه، به نسل جوان ايرانی شيوه های بديل انديشيدن و سبکهای مدرن زيستن را آموخته اند، و از اين طريق بر تنوع و ژرفای زيست و انديشه نسل جوان ما بسی افزوده اند. نسل جوانی که امروزه بدنه اصلی جنبش سبز را تشکيل می دهند تا حدّ زيادی فرزندان معنوی و فکری اين روشنفکران و انديشمندان پرکار و کم توقع، و پر دانش و کم ادعا هستند.
همه ما بايد مدام به خود اين حقيقت مهم را يادآور شويم که جنبش سبز جنبشی تکثرگرايانه است، و بخش مهمی از آرمان دموکراسی خواهی و دفاع از حقوق بشر در ذهن آفرينندگان جوان اين جنبش بر مبنای احترام به تکثر و تنوع شکل گرفته است. وظيفه اخلاقی و سياسی ماست که به تکثرگرايی جنبش سبز احترام بگذاريم، و هرگز اين فکر را به مخيله خود هم راه ندهيم که بخشی از اقشار اجتماعی جامعه را از فرآيند مشارکت در تعيين سرنوشت خود حذف کنيم. روشنفکران غيردينی که جای خود دارند، هواداران محمود احمدی نژاد هم نبايد از مشارکت در آن فرآيند سرنوشت ساز محروم شوند. لازمه اين امر آن است که نمايندگان منتخب گروه های اجتماعی مختلف (زنان، معلمان، کارگران، دانشجويان، روحانيان، روشنفکران، و غيره) بايد هريک مطالبات خود را مدوّن کنند، و در تعامل با يکديگر رهبری جنبش را سامان بدهند. ما نبايد خاطره ی تجربه انقلاب اسلامی را از ياد ببريم که رهبری آن در آغاز شعارهای دموکراتيک سر می داد، اما پس از کسب قدرت مخالفان را از صحنه بيرون کرد. اين خاطره بايد هشدارباشی برای ما باشد که مبادا بار ديگر کسانی، خواه در ردای فقها و خواه در هر ردای ديگر، ترازوی وزن کشی خود را دوباره علم کنند، و برای خود وزن بيشتر و لذا حق بيشتر قائل شوند، و رقبای خود را بی وزن وابنمايند و بکوشند تا آنها را به سکوت يا انفعال وادارند.
۱۰. نتيجه آنکه نقدهای کديور بر مخالفان فکری اش فاقد حداقل استانداردهای يک نقد علمی و اخلاقی سالم است. او به جای نقد روشنگر، منصفانه و ملتزم به ادب علمی و اخلاقی، گويی در پی تسويه حساب شخصی با کسانی است که انديشه هايشان را نمی پسندد. سخن او در نقد مخالفان هرگز عمق نظری نمی يابد، و غالباً در حدّ فتاوای محتسبانه و فقيهانه و نيز خطابه های منبری باقی می ماند، و بدتر آنکه گه گاه با اتهامات اخلاقی نامنصفانه و بی اساس آلوده می شود. در اين ميان، گويی او رسالت اصلی خود را تخطئه نمادهای نوانديشی دينی، يعنی سروش، شبستری، و ملکيان، قرار داده است، و در عين حال که در انديشه های "نوآورانه " اش، بی آنکه خود اذعان کند، تا حدّ زيادی وامدار آن متفکران است، از هر فرصتی، خواه سياسی خواه مذهبی، بهره می جويد تا آنها را افشا کند، و مؤمنان را از آفات ايشان مصون بدارد. اين شيوه ها نه به رشد و شکوفايی انديشه ی دينی در جامعه ما کمک می کند، و نه در ارتقای فضای فرهنگی و سياسی ما، خصوصاً در اين ايام حساس و بحرانی در تاريخ ايران معاصر، تأثير سازنده خواهد داشت. آقای کديور حقّ دارد که خود را در مقام مرجعيت يا آيت اللهی ببيند، و برای خود حقّ نظارت شرعی بر قوانين را قائل باشد (بی آنکه ديگران مکلّف به پذيرش چنان شأن و مقامی برای او باشند). اما نبايد فراموش کند که عرصه فرهنگ و انديشه، از جمله فرهنگ و انديشه دينی، عرصه ادب و استدلال است، نه ولايت و احتساب.

پاورقی ها:
۱- نسخه‌ی پی‌دی‌اف متن کل آن نقدها را می توان با [کليک اينجا
]
دانلود کرد.
۲- رجوع شود به سخنرانی مرکز نور و دانش، نيوجرسی، مراسم شب هفت آيت الله منتظری.
۳- محسن کديور، حق الناس، اسلام و حقوق بشر، انتشارات کوير، صص ۱۴۷- ۱۴۶.
۴- رجوع شود به هشتمين نقد آرای محسن کديور،"دين تاريخی و اسلام تاريخی". متن کامل مقالات در پاورقی يک آمده است.
۵- تفصيل اين مدعا در مقالات پاورقی يک آمده است.
۶- رجوع شود به گفت و گوی صريح درباره روشنفکری دينی،مرداد ۱۳۸۷، سايت محسن کديور.
۷- سروش به اقتفای مولوی خداوند را صورت بی صورت می داند، و معتقد است که پيامبران هريک در رويارويی با اين امر بی صورت صورتی خاص به آن بخشيده اند که با عرف زمانه ايشان متناسب بوده است. او معتقد است که وقتی پيامبران با اين صورت بی صورت مواجه شده اند و آن را تجربه کرده اند، صورتی بر آن امر بی صورت افکنده و آن را در اختيار آدميان قرار داده اند. مطابق اين مدل، بخش مهمی از کتب مقدس دينی عرف زمانه است و هيچ ربطی به تجربه ی وحيانی ندارد. آن بخشی هم که محصول تجربه ی وحيانی است، صورتی است که آن پيامبر بر امر بی صورت افکنده است. حال پرسش اين است: آيا افرادی که خود با امر بی صورت مواجه می شوند، بايد هم چنان به صورت بندی پيامبرشان که در متن مقدس آمده است وفادار باشند، يا می توانند از صورت بندی های آن متن مقدس عبور کنند و صورت تازه ای بر ان امر بی صورت بيفکنند؟ سروش در پاسخ اين پرسش گفته بود:
"متونی که در اديان، خصوصاً در اسلام، پديد آمده است، دو بخش دارد: يک بخش صورت هايی اسطوره ای است که بر حقيقت افکنده اند. بخش ديگر مربوط به زندگی و معاملات و تشريعات است که خداوند در آن جا در هيئت يک آمر و ناهی ظاهر شده است،بلکه آمر و ناهی و شارع در واقع خود پيغمبر است و خدا بر تشريعات او صحه گذاشته است. در هر حال گزاره هايی که مربوط به احکام و مقررات فقهی و حقوقی است اصلاً از جنس صورت افکندن بر امر بی صورت نيست و حکم اش روشن است. اما بخش اول يعنی گزاره هايی که از خدا، معاد، شيطان، خلقت و... بحث می کنند، همه صورت بندی اسطوره ای تجربه ی بی صورت است. و اديان مختلف صورت بندی های مختلف آن امر بی صورت هستند. يکی متعلق به پيامبر اسلام است، ديگری متعلق به حضرت مسيح و... همه ی صورت ها نسبتشان با آن امر مطلق بی صورت يکی است... پيروان پيامبران کشف انبیأ شان را تام اتم می دانند و از اين راه ميانشان فرق می نهند، برای نشان داده اين تفاوت ها هم به صورت بنديهای شان از امر بی صورت استناد می کنند. اما در پاسخ اين پرسش که آيا می توان از اين صورت ها درگذشت يا نه، بايد گفت اين حق عقلاً برای افراد محفوظ است که به تجربه ی بی صورت خود صورت جديدی ببخشند، اما اولاً که کثيری از مردم تجربه ی بی صورت ندارند تا بخواهند به آن صورتی بدهند، لذا بايد خريدار مغازه ی انبياء و ممنون آنان باشند. ثانياً: کسانی که خودشان واجد تجربه ی بی صورت هستند، يعنی عرفا، هر چند که حق دارند صورت جديدی به تجربه شان ببخشند، بايد به دو نکته توجه داشته باشند، يکی اين که از حيث اجتماعی، تا در درون جامعه ی دينداران مصلحت انديش زندگی می کنند، بايد مماشات کنند و دم از اين صورت های جديد نزنند. به قول شيخ محمود شبستری:
ولی تا با خودی زنهار زنهار عبارات شريعت را نگهدار
پيامبران، خصوصاً پيامبر اسلام، سخنانشان اين بود که ما جامعه و تمدنی را بر بنياد اسطوره ها و صورت بندی هايی از حقيقت ايجاد کرده ايم و اجازه نمی دهيم کسی ان را بر هم بزند. ديگر اين که، از جهت فردی، نبايد فراموش کرد که خود اين صورت بندی ها تاريخی و سنتی دارد و بهتر است فرد خود را از اين سنت نبرد و آب گير خود را به دريا متصل کند. يعنی نبايد به صورت بندی های پيشروان و پيش کسوتان بی اعتنا باشد، بالاخره آنها هم همين راه را رفته اند"( عبدالکريم سروش، اخلاق خدايان، طرح نو، صص ۱۴۰- ۱۳۸).
۸- رجوع شود به اطلاعيه ی ۲۳/۲/ ۱۳۸۸ .
۹- مرتضی مطهری، پيرامون انقلاب اسلامی، انتشارات صدرا،صص ۸۶-۸۵ .
۱۰- علی شريعتی، مجموعه آثار، جلد ۱ ، ص ۸ .
۱۱- علی شريعتی، مجموعه آثار، جلد ۱ ، ۲۱۴ .
۱۲- رجوع شود به سايت کديور،سخنرانی اوکلند، ۵ دی ماه ۱۳۸۸، مراسم عاشورای حسينی و بزرگداشت آيت الله منتظری.
۱۳- رجوع شود به سايت کديور سخنرانی مراسم شب هفت آيت الله منتظری در مرکز نور و دانش نيوجرسی.
۱۴- به عنوان نمونه طباطبايی در الميزان نوشته است:
"سلب‌ الحقوق‌ العامة‌ عن‌ بعض‌ الافراد و الجوامع‌ ممّالا مناص‌ عنه‌ فی‌ الجامعة‌ الانسانیة‌ لکن‌ الذی‌ يعتبره‌ المجتمع‌ الانسانی‌ الصالح‌ هو سلب‌ الحقوق‌ عن‌ يريد ابطال‌ الحقوق‌ و هدم‌ المجتمع‌، و الذی‌ يعتبره‌ الاسلام‌ فی‌ ثبوت‌ الحق‌ هو دين‌ التوحيد من‌ الاسلام‌ او الذمه‌ فمن‌ الاسلام‌ له‌ و لاذمة‌، فلا حق‌ له‌ من‌ الحياة‌ و هو الذی‌ ينطبق‌ علی‌ الناموس‌ الفطری‌ الذی‌ سمعت‌ انه‌ المعتبر اجمالاً عند المجتمع‌ الانسان‌: سلب‌ حقوق‌ عمومی‌ از بعضی‌ افراد و گروهها در جامعه ی‌ انسانی‌ امری‌ گريزناپذير است‌ اما جامعه ی‌ انسانی‌ شايسته‌ فقط‌ سلب‌ حقوق‌ کسی‌ را قبول‌ دارد که‌ می ‌خواهد حقوق‌ ديگران‌ را زير پا بگذارد و جامعه‌ را به‌ نابودی بکشاند؛ اما آن چه‌ اسلام‌ در باب‌ ثبوت‌ حقّ قبول‌ دارد دين‌ توحيد است‌، که‌ همان‌ اسلام‌ است‌، يا پذيرش‌ ذمّه‌. در نتيجه‌، کسی‌ که‌ نه‌ اسلام‌ را بپذيرد و نه‌ ذمّه‌ را حق‌ حيات‌ ندارد؛ و اين‌ امری‌ است‌ که‌ با قانون‌ فطری‌ که‌ اجمالاً مورد قبول‌ جامعه‌ انسانی‌ است‌ انطباق‌ دارد"محمد حسين طباطبايی، الميزان، الجزء الثالث، دارالکتب الاسلاميه، ص ۲۸۷ .
۱۵- عبدالکريم سروش، :"گاهی چراغ دين دود می زند"، ۳۱/۴//۱۳۸۸ . سايت سروش، رجوع شود به لينک:
http://www.drsoroush.com/Persian/On_DrSoroush/P-CMO-13880431-CheragheDin.html
۱۶- رجوع شود به سخنرانی شب هفت آيت الله منتظری در مرکز نور و دانش نيوجرسی.
۱۷- سخنرانی شام غربيان، ياد منتظری و عاشورای خونين، مرکز امام رضا لانگ آيلند نيويورک، ۶ دی ۸۸.
۱۸- "بيانيه ی پنج نفره و منظرهای متفاوت دينی در گفت و گو با محسن کديور".رجوع شود به:
http://www.kadivar.com/Index.asp?DocId=2446&AC=1&AF=1&ASB=1&AGM=1&AL=1&DT=dtv
۱۹- سخنرانی بزرگداشت احمد بورقانی در تورنتو، ۱۷ بهمن ۸۸. در سايت کديور بخش پرسش و پاسخ آن در حال حاضر وجود ندارد. بخش های ذکر شده در متن متعلق به پرسش و پاسخ هستند.
۲۰- به عنوان نمونه ای ديگر، محسن کديور در سخنرانی دانشگاه واترلو(۱۵ بهمن ۱۳۸۸) گفته است:
"بدون تعارف صحبت بکنيم ،ما هنوز نتوانسته ايم يک وزير کشوری که نيروی انتظاميش در خيابان جنايت کرده است در مجلس استيضاح کنيم، ما هنوز نتوانسته ايم يک آدمی را که مدعی هستيم که دروغ گفته است و تقلب کرده است وبه شکل غصبی صندلی رياست جمهوری را تصاحب کرده است رابه زير بکشيم، خوب در اين صورت که ما هنوز به اين مطالبات اوليه دست نيافته ايم، و به قول ضرب المثل فارسی خودمان، در ده راهش نمی دادند، سراغ کدخدا می گرفت! بسيار خوب تو که نتوانستی وزير را عوض کنی، تو که نتوانستی رئيس جمهور را تغيير بدهی، به فکر تغيير نظام افتاده ای!؟ خواب ديدی خير باشد. عقل هم خوب چيزی است! هر کسی که شعار گنده گنده می دهد، می گوئيم بسم الله، راه حل خودت را ارائه کن، سی و يک سال است و نشسته ای ومی خواهی رژيم عوض کنی، چقدر موفق شده ای".
رجوع شود به لينک:
http://www.kadivar.com/Index.asp?DocId=2459&AC=1&AF=1&ASB=1&AGM=1&AL=1&DT=dtv
۲۱- رجوع شود به لينک:
http://www.radiofarda.com/content/F11_Iran_Postelection_Kadivar/1914328.html?page=2
۲۲- رجوع شود به لينک:
http://www.kadivar.com/Index.asp?DocId=2466&AC=1&AF=1&ASB=1&AGM=1&AL=1&DT=dtv
۲۳ – رجوع شود به لينک: http://www.kaleme.org/1388/11/13/klm-10327
۲۴— رجوع شود به لينک: http://www.kaleme.org/1388/11/19/klm-11036
۲۵- رجوع شود به لينک: http://www.kaleme.org/1388/11/13/klm-10327
۲۶- رجوع شود به لينک:
http://www.kadivar.com/Index.asp?DocId=2438&AC=1&AF=1&ASB=1&AGM=1&AL=1&DT=dtv
۲۷- رجوع شود به لينک:
http://www.kadivar.com/Index.asp?DocId=2448&AC=1&AF=1&ASB=1&AGM=1&AL=1&DT=dtv
۲۸- "بيانيه ی پنج نفره و منظرهای متفاوت دينی در گفت و گو با محسن کديور". نظرات محسن کديور درباره ی "همجنس خواهی" که او گفته است من به شيوه ی خاص خود آنها را طرح کرده ام، عيناً به قرار زير است. من متن آنها را بدون هيچ توضيحی می آورم تا خواننده خودش درباره ی آنها داوری کند. من همه جا از مفهوم "همجنس خواهی" سخن گفته ام، اما محسن کديور همه جا از مفهوم "همجنس بازی" استفاده می کند:
"ارتباط جنسی با جنس موافق(همجنس بازی) در اعلاميه ی جهانی حقوق بشر و دو ميثاق پيرو آن به رسميت شناخته نشده است... اصولاً همجنس بازی يا همجنس گرايی امری غير عقلايی و غير انسانی ست و انحراف از مسير صحيح بشری محسوب می شود... به قول مشهور اول برادريت را اثبات کن بعد ادعای ميراث کن..علمای اسلام- اعم از اهل سنت و شيعه- در ممنوعيت شرعی و اشد مجازات همجنس بازان همداستانند... حرمت شرعی لواط و مساحقه و مجازات شديد مرتکبين آن ها از احکام ثابت و دائمی شرعی است. روشنفکری دينی در اين مسئله که فاقد پشتوانه ی عقلانی است با اسلام سنتی در حرمت شرعی و اصل مجازات(فارغ از نو آن) برخوردی مشابه دارد... با صراحت می گويم مسلمانی مطلقاً همجنس گرايی را بر نمی تابد و از تمامی طرق موجه برای ريشه کن کردن اين انحراف تأسف بار از جوامع انسانی کوشش می کند"(محسن کديور، حق الناس، صص ۱۶۵- ۱۶۴).
"از نگاه دينی هجنس گرايی امری مطرود، قبيح و خلاف نواميس الهی است و مخل کيان خانواده می باشد و هرگز نمی توان آن را در زمره ی حقوق بشر به حساب آورد"(حق الناس، ص ۱۷۵). در جامعه ای که دينداران به روش های دموکراتيک دولت را در اختيار بگيرند، "قانون از طريق راهکارهای دموکراتيک همجنس گرايی، روابط آزاد جنسی خارج از ازدواج به ويژه قبل از ازدواج، ترويج سکس و خشونت از طريق رسانه های ارتباط جمعی، سقط جنين جز در موارد اضطراری را ممنوع می کند"(حق الناس، ص ۴۴).
۲۹- محسن کديور، حق الناس، صص ۲۰۷- ۲۰۶ .
۳۰- رجوع شود به سخنرانی ۳ بهمن ۸۸ در مراسم بزرگداشت بازرگان و منتظری در لينک زير:
http://www.khodnevis.org/persian/%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86/4444-kadivar_ganji.html
۳۱- رجوع شود به متن کامل گفت و گو در لينک زير:
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2010/01/100111_l12_ef_with_ganji.shtml
در مقاله ی "سيمای حقيقی علی خامنه ای" نوشتم:
"در سنت مسلمين دو خدا وجود دارد:
اولی، خدای فقيهان و متکلمان(خصوصاً اشاعره) است. اين خدا، خدای متشخص انسانوار پادشاه جهان است. به تعبير ديگر،فقها خدايی به صورت پادشاهان دنيوی درست کرده اند. اين خدا، همان کارهايی را انجام می دهد که پادشاهان دارای قدرت مطلقه انجام می داده اند. دوست و دشمن دارد،پيام رسانانی دارد، عصبانی و خشمگين می شود،پارتی بازی می کند، از مردم قرض می گيرد و به آنها بهره می دهد، تنبيه و مجازات(حکم ارتداد، حکم محاربه، حکم شراب خواری، حکم سرقت،حکم سنگسار و...) می کند،دلش به رحم می آيد، فريب کار است،تيرانداز است،قاتل است،به درد سلطه و سرکوب می خورد.
دومی، خدای عارفان و فيلسوفان مسلمان است. آنان از ليس کمثله شیء آغاز می کنند. مدعای آنان اين است: اگر خداوند از هيچ جهتی از جهات شبيه هيچ موجودی از موجودات نيست، شبيه انسان ها و پادشاهان هم نيست. به تعبير مولوی، صورت بخشی به امر بی صورت(خداوند)، کار آدميان است. خداوند صورت بی صورت است. به همين دليل امام محمد غزالی(متوفی ۵۰۵ هجری) به صراحت تمام گفته است:"اصولاً جميع الفاظ زبان وقتی در حق خداوند به کار می روند، مجازی و استعاری می شوند".خدای فيلسوفان مسلمان که از جميع جهات و حيثيات واجب الوجود بالذات است، تحريک پذير نيست، برای آن که حرکت از خصوصيات موجودات امکانی است که قوای خود را به فعليت می رسانند. در سنت عارفانه و فيلسوفانه ی مسلمين، هيچ موجودی غير از خداوند وجود ندارد. برای اين که فرض وجود موجودی غير از خداوند، با بی نهايت بودن خداوند تعارض دارد. خداوند "مطلق وجود" است، نه "وجود مطلق". اگر براهين اثبات صانع(خصوصاً برهان صديقين صدرا با تمامی روايت های آن) خدايی را اثبات کنند، آن خدا، خدای غير متشخص يا فراشخصی است. خدای ابن عربی و مولوی و ملاصدرا، چنين خدايی است. علامه ی طباطبايی در فلسفه ی خود از چنين خدايی دفاع می کرد.
من در پاسخ به پرسش برنامه ی "به عبارت ديگر" گفتم چنين خدايی را قبول دارم و به همان معنايی که مولوی و ابن عربی و ملاصدرا مسلمان هستند، مسلمان هستم. ملاصدرا را صدرالمتألهين به شمار آورده اند، اما در عين حال فقها هر سه ی اين بزرگان را تکفير کرده اند. سيمای حقيقی ولی فقيه اين سخنان را حذف کرد تا بتواند علی خامنه ای را نماينده ی زمينی پادشاه آسمان ها قلمداد کند".
۳۲- محسن کديور، حق الناس ، ص ۴۰ و ۴۱.
در بخش ديگری از اين کتاب در اين خصوص گفته است:
"تک تک احکام شرعی(غير عبادی) در عصر نزول سه ويژگی داشته اند: اول: مطابق عرف آن روز عقلايی محسوب می شدند. دوم: مطابق عرف آن روز عادلانه تلقی می شدند. سوم: در مقايسه با احکام ديگر اديان و مکاتب راه حل برتر به حساب می آمدند... سيره ی عقلايی آن عصر معقوليت آن احکام را امضا می کرد و هيچ يک از اين احکام را ظالمانه، خشن، موهن يا غير عقلايی ارزيابی نمی کرد"(حق الناس، ص ۱۳۹).
اين سخن کديور که احکام فقهی اسلام در زمان خود از احکام همه ی اديان و آئين ها برتر بوده اند، بر مبنای کدام شواهد و قرائن تاييد می گردد؟ به عنوان نمونه او در خصوص احکام تبعيض آميز ناظر به زنان می گويد:
"وقتی حقوق زن در اسلام را با حقوق زن در جاهليت مقايسه می کردی، می ديدی که اسلام برتر است، در تک تک احکام وقتی حقوق زن در ايران، رم و يونان باستان مقايسه می کردی می ديدی اين حقوق برتر است و بلاخره مهمترين ويژگی احکام شرعی عادلانه بودن آن هاست. عرف عصر نزول آن ها را در نهايت عدالت، انصاف و دادگری ارزيابی می کرد"(حق الناس، ص ۲۹۱).
۳۳- محسن کديور، حق الناس،انتشارات کوير، ص ۱۲۷ و ۱۴۵ و ۱۱۵ و ۱۱۶.
۳۴- محسن کديور،"بازشناسی حق عقل شرط لازم سازگاری دين و حقوق بشر".
۳۵- محسن کديور،حق الناس، ص ۴۱.
۳۶- محسن کديور، حق الناس، ص ۱۴۵.
۳۷- محسن کديور، "داد و ستد اسلام و مدرنيته"، رجوع شود به سايت محسن کديور.
۳۸- محسن کديور،حق الناس، ص ۱۵۱.
۳۹- محسن کديور،حق الناس، ص ۱۵۴.
۴۰- محسن کديور، حق الناس، ۱۶۱.
۴۱- محسن کديور، "حقوق زنان در اسلام معاصر"، رجوع شود به سايت وی.
۴۲- محسن کديور، حق الناس، ص ۱۷۶.
۴۳- محسن کديور، حق الناس، صص ۱۲۷- ۱۲۶.
۴۴- يکی از مواردی که محسن کديور معيار و ملاک "بيشتر بودن مفاسد از مصالح" را مطرح کرده، به قرار زير است:
"مخالفت يقينی حکمی با سيره ی عقلا يا تنافی با ضوابط عدالت يا اثبات بيشتر بودن مفاسد از مصالح، کاشف تز موقت بودن و غير دائمی بودن چنين احکامی است"(محسن کديور، حق الناس، ص ۳۱).
۴۵- محسن کديور، حق الناس، ص ۳۰۸.
۴۶- محسن کديور، حق الناس، ص ۱۴۲.
۴۷- محسن کديور، حق الناس، ص ۳۱۰.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016