گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
1 بهمن» شب شعری با پدر در زندان، عمار ملکی4 دی» امام حسين، الگوی نافرمانی مسالمتجويانه، عمار ملکی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! اين بار برای تو می نويسم مادر، عمار ملکی، روزيادم می آيد زمستان سخت بيست و پنج سال پيش را. در آنروزهايی که چهار فرزند قد و نيم قد را در آغوش داشتی و مردی را در زندان. همسرت را بخاطر مخالفت با بستن دانشگاهها گرفته بودند و متهمش کرده بودند به ضديت با انقلاب. آن روزها آدمهايی مثل ما طرد شده بودند و هنوز بسياری از مردم فکر ميکردند که هر که سخن مخالفی زده، بايد صدايش خاموش شود و بسياری برای اعدام عزيزمان نذر و نياز ميکردند...حتی از فاميلهای درجه اول. و تو جانانه ايستادی و مقاومت کردی. چه کسی ميداند اين داستان را که وقتی بعد از يک سال بيخبری از پدر، با او ملاقاتی داشتی و فهميدی که آن روزها او را سخت شکنجه ميکردند تا مصاحبه کند، به او گفته بودی که اگر خواستند اعدامت کنند هم مصاحبه نکن. و از اينرو آرزوی شکستن استادی که معلم و الگوی بسياری از زندانيان بود، برآورده نشد و اين چه گران آمد برای زندانبان بيرحم اوين. و تحمل آنهمه شکنجه را که پدر کشيد، از توانی بود که کلام تو به او بخشيد. آری همان دليل ايستادگی اش شد و سربلندی هماره اش. در همان روزها بود که در زندان برايت سرود: اگر جسم و جان بيمارم را و زمان گذشت و زمانيکه ديگر کودکانت، جوان و نوجوان شده بودند، مرد زندگی ات را خسته و فسرده به خانه فرستادند. در آن سالها کسی نميداند که بر تو چه گذشت. سالهايی که درد تنهايی و تنگدستی و نامردمی ها را بدوش کشيدی و در کنار آنها، بيماری لاعلاج کودکت را نيز از پدر دربندش پنهان نگه ميداشتی تا که بر شکنجه های جسمی اش نيفزايی. يادم هست در آنروزها که کج کج راه ميرفتم و پزشکان همگی هم نظر بودند که بايد پايم را قطع کنند، تو استوار يادم ميدادی که در هنگامه ملاقات حضوری با پدر، چگونه پايم را صاف بگذارم تا که او متوجه اين درد بی درمان نگردد. و معجزه عجب چيز ملموسی بود برای من و تو. يادم است که بر ديوار خانه، کاغذی بود با عکس مردی خنده رو. بر روی آن نوشته شده بود که "اگر تنها ترين تنها ها شوم، باز هم خدا هست" و ايمان به همين سخن بود که تنهايی را بر ما آسان کرد و ايستادگی مان بخشيد. آن پا هم با لجاجت تو هرگز قطع نشد و خود از ايمان و مقاومتت خجل گشت و کجی اش را راست نمود. سالها گذشت و بار ديگر پدر و ديگر يارانش را به بند کردند و تو همپای زنان جوانی شدی که همسرانشان را به اسارت برده بودند. اما اينبار تو تنها همسر پيرمردی زندانی و مادر ما نبودی که راهنمای همسران جوانی بودی که رسم ناجوانمردانه زندانبانان را نميدانستند و بازی نامردان را نديده بودند. يادم است که تو روحيه شان ميدادی و در جايی که حرمتشان را ماموری ميشکست، فريادت بود که در دفاع از آنها برميخواست و مصلحت انديشی ازعقوبت قدرت بدستان نميکردی. دوباره زمان گذشت و زمانه عوض نشد و نوبت عاشقی رسيد و دگربار پدر به بند کردند و اينبار از بستر بيماری اش بردند. و تو هم دوباره ايستادی و سکوت نکردی و خطر را به جان فرسوده خود در دفاع جانانه از او خريدی و تهديدها را وقعی ننهادی و ما را به صبر فرا خواندی. تو اگر چه ديگر جوان نبودی اما از اميد و شور ايستادگی ات کم نشده بود. اينبار مردم هم از جنس ديگری بودند و ياريگری و همدلی شان همراهمان بود و روشنگری شجاعانه ات را ميستودند و "غير حرفه ای ها" از سخنانت اميد و شور ميگرفتند تا از حق عزيزان خود دفاع کنند. Copyright: gooya.com 2016
|