پنجشنبه 27 اسفند 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نکاتی درباره‌ نوع برخورد ما با مسئله اقليت‌های ايرانی، ب. بی‌نياز (داريوش)

تعهد ما در مقابل جامعه، بسط و گسترش گفتمان‌هايی مانند "حق تحصيل و آموزش به زبان مادری"، "مشارکت همه‌ی شهروندان در اداره‌ی جامعه"، "رابطه‌ی حقوق اقليت‌ها با حقوق عمومی شهروندان" و غيره است. يعنی بسط و توسعه‌ی مبانی دموکراسی و ليبراليسم. جامعه‌ای که در کل، اين اصول را پذيرفته باشد، حتماً هم برای آن راه‌ حل‌های مناسبی خواهد يافت. ما هنوز پله‌های اوليه را طی نکرده‌ايم

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


www.biniaz.net

سعادت فرد، تنها معيار واقعی
۱- مشکل اساسی بسياری از «نظريه‌پردازان» در خصوص مسئله‌ی اقليت‌های ايرانی نه پاسخ به اين پرسش است که: چگونه می‌توان سعادت و آسايش را برای اين انسانها متحقق کرد، بلکه اين است که چگونه می‌توان اين چهارچوب (تماميت ارضی) را نگه داشت يا از اين چهار چوب خارج شد.
هر تئوری يا نظريه‌ای که اساسش سعادت فرد نباشد، بايستی آن را در ظرف آشغال ريخت، زيرا دير يا زود به ظرف آشغال تاريخ ريخته خواهد شد.
۲- وابستگی به خاک يا زمين يک انديشه و فرهنگ ماقبل سرمايه‌داری و به ويژه فئودالی است. پيش از ظهور سرمايه‌داری منبع ثروت جوامع نه کار و سرمايه، بلکه زمين بوده است. با ظهور سرمايه‌داری منشاء ثروت ملل از خاک و زمين به سازماندهی کار و سرمايه ارتقاء يافت. ملل موفق، مللی هستند که توانسته‌اند به بهترين نحو، کار و سرمايه را ساماندهی کنند. نمونه‌ی ژاپن: مساحت اين کشور يک چهارم ايران و جمعيتش تقريباً دو برابر ايران است. سرزمين ژاپن (خاک آن) نسبت به ايران فقير است، يعنی تقريباً فاقد منابع طبيعی مانند نفت، گاز و فلزات است. از کل زمين‌های اين کشور فقط ۱۶ درصد آن قابل استفاده است که چهار درصد آن قابل سکونت می‌باشد و قريب به ۱۳۰ ميليون انسان را در خود جای داده است. منبع ثروت اين کشور فقط و فقط سازماندهی کار و سرمايه است. درآمد سرانه ژاپن ۳۴۱۰۰ دلار و ايران ۵۲۲۸ دلار!
۳- مهم‌ترين و اساسی‌ترين مبنا در سازماندهی کار و سرمايه، تحصيل و آموزش است. گسترش آموزش و علم و به تبع آن ايجاد مراکز پژوهشی و تحقيقاتی، اساسی‌ترين زيرساخت پيشرفت و رونق يک جامعه است. جامعه‌ای که در اين حوزه کوتاهی کند، سرمايه‌ی اجتماعی را که می‌تواند به سرمايه‌های صنعتی، تجاری، خدماتی و مالی تبديل شود، نابود کرده است.
۴- بدون ايجاد شرايطی که تضمين‌کننده‌ی مشارکت همه شهروندان در سرنوشت خود باشند، رسيدن به سعادت فردی ناممکن است. ابزارهای مشارکت تک تک شهروندان در سرنوشت خود آزادی رسانه‌ها، آزادی احزاب سياسی، آزادی سازمانهای غيردولتی و صنفی است. بدون اين «ابزارهای مشارکت فردی»، صحنه عمومی به جولانگاه ديکتاتورهای جاه‌طلب کوچک و بزرگ تبديل می‌شود.

خودفريبی و عوام فريبی
۱- انسان امروزی، انسان فردی است. اين انسان نه خود را با قبيله‌ يا طايفه‌ی خود تعريف می‌کند و نه حتا با مکانی که در آن متولد شده است. هر فرد انسانی در پی يک زندگی راحت، سعادتمند و خوب است و دوست دارد که فرزندانش نيز چنين زندگی کنند. و اگر زمانی عرصه‌ی زندگی در «وطنش» بر او تنگ آيد، برايش فرقی نمی‌کند در کجای اين کره‌ی زمين «چادر» خود را علم کند، آنجايی می‌رود که راحت‌تر زندگی ‌کند.
۲- شعار «چو ايران مباشد، تن من مباد!» (به جای ايران می‌توانيد آلمان يا ترکيه يا شيلی را بگذاريد) يک شعار قبيله‌ای- فئودالی است که امروزه هيچ مبنای واقعی ندارد. اگر چنين بود تا حالا بايد اين چهار ميليون ايرانی خارج از کشور، نابود می‌شدند. ولی نه تنها نابود نشدند، بلکه به خوشی و سلامتی، خيلی بهتر از هموطنان خود در ايران، در کنار فرزندانشان در اروپا و آمريکا به زندگی خود ادامه می‌دهند. زيرا در اين جا سعادت بيشتری دارند تا زير چتر حاکمان اسلامی در مام وطن. يعنی برای انسان امروزی که معطوف به خانواده‌ی کوچک خود است و ديگر در خانواده بزرگ (طايقه و قبيله) زيست نمی‌کند، آزادی فردی و وضعيت خوب اقتصادی (حداقل داشتن يک شغل) تعيين‌کننده است.
۳- حفظ تماميت ارضی يا جدائی‌طلبی به خودی خود نه بدبختی و نه سعادت فرد را تضمين می‌کند. تأکيد بر اين دو «ايده» فقط ارضای احساسات فئودالی يا قبيله‌ای مبلغان آن است که البته با هدف «يارگيری» کردن و ساختن سياهی‌لشکر برای «روز مبادا» توأم است.

راه‌حل‌های غيرواقعی
۱- راه‌حل‌هايی مانند فدراليسم (استانی يا طبق منطقه‌ی زبانی) يا جدايی‌خواهی، راه‌حل‌های ذهنیِ و بدون اتکاء به آمار و داده‌های دقيق جامعه‌ی به غايت پيچيده‌ی ايران است. تا زمانی که ما در يک شرايط آزاد و دموکراتيک قرار نگيريم و کميسيون‌های ويژه‌ای از کارشناسان ارشد تشکيل ندهيم، اين راه‌حل‌ها برای اقليت‌های ايرانی، ذهنی و دور از واقعيت هستند.
۲- آخر مگر من تک آدم به فرض اين که کارشناس حقوق يا سياست باشم، چقدر از ايران اطلاعات دقيق و جامع دارم که به خود اجازه می‌دهم، يک طرح و نقشه‌راه برای يکی از پيچيده‌ترين مسايل ايران صادر کنم؟ برای تأسيس يک پالايشگاه کوچک (که تازه کلی هم ما در اين زمينه تجربه داريم) ده‌ها کميسيون تشکيل می‌شود تا از جوانب گوناگون (فناوری، اقتصادی، محيط ‌زيستی، اجتماعی و غيره) آن را مورد بررسی قرار دهند، حال برای حل اين معضل تاريخی هر تک آدم کارشناس و غيرکارشناس به خود اجازه می‌دهد، «راه حل» و «نقشه‌راه» ارايه دهد.
۳- وظيفه‌ی اصلی ما به عنوان ژورناليست، تحليل‌گر يا روزنامه‌گار در مرتبه‌ی اول اين است که مبانی حقوقی اين موضوع را به ميان مردم ببريم و مورد بحث و گفتگو قرار دهيم. تعهد ما در مقابل جامعه بسط و گسترش گفتمانهايی مانند «حق تحصيل و آموزش به زبان مادری»، «مشارکت همه‌ی شهروندان در اداره‌ی جامعه»، «رابطه حقوق اقليت‌ها با حقوق عمومی شهروندان» و غيره است. يعنی بسط و توسعه‌ی مبانی دموکراسی و ليبراليسم می‌باشد. جامعه‌ای که در کل، اين اصول را پذيرفته باشد، حتماً هم برای آن راه‌ حل‌های مناسبی خواهد يافت. ما هنوز پله‌های اوليه را طی نکرده‌ايم، ولی بسياری از «نظريه‌پردازان» در مقام لنين، استالين، هيتلر، آتاتورک و امثالهم «نقشه‌راه» ارايه می‌دهند.

ب. بی‌نياز (داريوش)


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016