جمعه 28 اسفند 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

تجربه مصدق و جنبش امروز مردم ايران برای استقلال و آزادی، ابوالحسن بنی‌صدر

ابوالحسن بنی‌صدر
مصدق عيب رهاکردن تجربه را در نيمه، نداشت. از آن‌ها که در انقلاب مشروطيت شرکت کرده‌بودند، به هنگام جنبش ملی کردن صنعت نفت، او و يکی دو تن ديگر تنها کسانی بودند که نه آن تجربه را رها کردند و نه سه اصلی را که هدف‌های انقلاب مشروطيت بودند و اصول راهنمای دموکراسی بشمارند: استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی. و اين سه اصل، همواره به‌کار مردم ايران می‌آيند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


نوروز را به ملتی در جنبش تبريک می گويم که به يمن جنبش خود، سالی را به پايان، با نو کردن زندگی از راه جنبش برای استقلال و آزادی و حقوق خويش، نو کرد. نوروز، جشن پيروزی بر استبداد ضحاک شد و جنبش مردم ايران، جای ترديد باقی نگذاشت که رﮊيم ضحاکيان از ميان برخواستنی است و زندگی ايرانيان در استقلال و آزادی و از رهگذر رشد بر ميزان عدالت اجتماعی نو و مدام، نوروز می گردد. اين بار، تجربه مصدق و نهضت ملی ايران را، در اختيار شما مردم در جنبش می نهم و چون او، اميدوارم و بلکه يقين دارم که شم مردم گرامی ايران، جنبش را تا تحقق هدف پی می گيريد.

درس اول : تجربه را در نيمه نبايد رها کرد:
از اين جا شروع می کنم که مصدق عيب رها کردن تجربه را در نيمه، نداشت. از آنها که در انقلاب مشروطيت شرکت کرده بودند، بهنگام جنبش ملی کردن صنعت نفت، او و يکی دو تن ديگر(دهخدا و؟) تنها کسانی بودند که نه آن تجربه را رها کردند و نه سه اصلی را که هدفهای انقلاب مشروطيت بودند و اصول راهنمای دموکراسی بشمارند: استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی. و اين سه اصل، همواره بکار مردم ايران می آيند .هم برای بنای دولت حقوق مدار و جامعه مستقل و آزاد و هم برای تداوم بخشيدن به حيات ملی، در استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی.
و مدرس و او، يافته و گم شده ايرانيان، موازنه منفی را باز يافتند. در آن زمان، گرايشهای وابسته به غرب و شرق، از موازنه مثبت دم می زدند و می خواستند دوران سياه فروش امتيازها به دو قدرت سلطه جوی روس و انگليس ادامه يابد. اما او موازنه عدمی را اصل راهنما کرد. بر رابطه سلطه گر – زير سلطه و ديناميک های اين رابطه، آگاهی داشت و می خواست ايران را از اين رابطه بيرون کشد و به وضعيت نه مسلط، نه زير سلطه درآورد:

 استقلال و آزادی از يکديگر جدا کردنی نيستند و هر انسان و هر ملتی به اين دو، رشد ميکند:
تجربه او بکار نسل امروز و همه نسلها می آيد. اما در وضعيت امروز، گرايشهائی که حوزه عمل سياسی خود را تنگنای وابستگی به قدرتهای خارجی قرار داده اند، می گويند:
با وجود جريان جهانی شدن، استقلال ديگر بکاری نمی آيد! حال آنکه، واقعيت جهانی شدن، تصرف جهان توسط ماوراء ملی ها است و آنها هستند که در پوشش «جهانی شدن»، در پی سلطه بر فضا و نيز عرصه آينده از راه پيشخور کردن هستند و بنای کارشان به بردگی درآوردن زحمتکشان است. گرچه پيشاروی اين جهانی شدن، استقلال بمعنای وضعيت نه مسلط نه زير سلطه، اهميتی صد بار بيشتر از استقلال در دوران مصدق دارد، اما در اين مقام، بنايم بر خاطر نشان کردن اهميت استقلال، به معنای حق گرفتن تصميم، به مثابه اصل راهنمای جامعه و انسان دموکرات است. مصدق هم در رفتار و هم در بيان، نماد استقلال در تصميم و آزادی در انتخاب نوع تصميم بود و می خواست ملت ايران نيز نماد استقلال در تصميم و آزادی در انتخاب نوع تصميم باشد. انتشار اسناد از سوی امريکا و انگلستان، در باره دوران نهضت ملی کردن صنعت نفت، فرصت داد که رفتار مصدق را، بعنوان انسان و بمثابه نماينده ملت، با دو اصل استقلال و آزادی بسنجيم. حاصل کار، کتاب نهضت ملی ايران و دشمنانش به روايت اسناد شد. اين کتاب شما را از دقت و وسواس مصدق در محک زدن پيشنهادهايی که امريکا و انگلستان در باره اداره صنعت نفت به او می کردند، با دو اصل استقلال و آزادی، آگاه می کند و همچون مؤلفان آن کتاب، غرق شگفتی می کند. و غرور او، بعنوان انسان مستقل و آزاد، دلهای شما را از هيجان و چشمان شما را از اشگ شوق پر می کند*.
استقلال در گرفتن تصميم و آزادی در انتخاب نوع تصميم، نه تنها دو حق از حقوق انسان هستند، بلکه بدون اين دو حق، انسان توانا به برخوردار شدن از حقوق ديگر خود نمی شود. بديهی است در جامعه ای که اعضای آن از اين دو حق محروم باشند، دموکراسی بر قرار نمی شود. هراندازه اين محروميت بيشتر، نظام اجتماعی آن جامعه بسته تر و تمايلش به مرگ و ويرانگری از تمايلش به زندگی و سازندگی بيشتر می شود. اين قاعده جوهر آموزش مصدق است و زندگی پايداری که او جست به نسل امروز و نسلهای فرداها می گويد تا کجا می بايد نسبت به اين دو حق خويش حساس باشند. ادامه حيات ملی ايران بستگی کامل به برخورداری هر ايرانی از استقلال در تصميم و آزادی در انتخاب نوع تصميم دارد.

 ايران دوستی و مردم دوستی:
و مصدق ايران و مردم دوست بود. او از کاستی های ايرانيان ناآگاه نبود، اما چون در پی متحقق کردن استقلال و آزادی بود، توانائی های ايرانيان را مبنای کار سياسی قرار می داد. در مجلس شانزدهم، دو ديدگاه، رويارو شدند: رزم آرا دليل ادامه کار شرکت نفت ايران و انگليس را اين دانست که ايرانی يک لولهنگ نيز نمی تواند بسازد و مصدق و يارانش، ملی کردن صنعت نفت را پيشنهاد کردند. گفتگوی مصدق با سفير امريکا، در باره توانائی شرکت سابق نفت و ناتوانی ايران، بس گويا است:
مصدق از او می پرسد: ممکن است توضيح بدهيد آن کارهايی که شرکت سابق نفت می تواند و شرکت ملی نفت نمی تواند کدامها هستند؟ وقتی سفير از ناتوانی ايرانيان و مصدق از توانائی آنان سخن می گفتند که ايرانيان توانائی خود را در اداره صنعت نفت، برغم تحريم امپراطوری و شرکتهای بزرگ نفتی، به منصه ظهور رسانده بودند.
مصدق نيک می دانست نادانی و ناتوانی و یأس، سرمايه يک جنبش نمی شود. دانائی و توانائی و اميد سرمايه هر جنبش است. و چون از ضعفهای موجود غفلت نداشت، استقلال و آزادی را، از لحاظ جريان آزاد انديشه ها و اطلاعات، دو حقی می دانست که می بايد در سطح هر ايرانی و در سطح جامعه ايرانی، تحقق يابند. در برابر دو گرايش وابسته که سانسور انديشه و اطلاع را واجب می شمردند، او با سانسور ها مبارزه می کرد. پيش از او و از او تا امروز، آنها که بر راست راه استقلال و آزادی هستند، با سانسورها مبارزه می کنند و جريان آزاد انديشه ها و اطلاعات را تصدی می کنند. و در اين زمان که زمان انحطاط ايدئولوژی ها است، نسل امروز، بسيار بيشتر از نسلهای پيشين، به جريان آزاد انديشه ها و جريان آزاد اطلات نياز دارد و مبارزه با انواع سانسورها را می بايد وجهه همت خويش کند.

وفای بعهد:
و مصدق رها نکردن تجربه را با وفای به اصول راهنما و عمل به اين اصول همراه کرد. همه عمر بر اصول استقلال و آزادی وفا کرد. در زمانی که وفای به عهد، آنهم با دو عهدی که دو حق از حقوق انسانند، واقعيت گريزی و سياست نشناسی، تعريف می شد، او در وضعيتهای های گوناگون، بهنگام کودتای محمد علی شاه، پس از آن تا کودتای رضاخان و در دوران او و آنگاه در فاصله شهريور ۲۰ تا نخست وزيری و از نخست وزيری تا کودتای ۲۸ مرداد ۳۲،و از آن پس در زندان سلطنت آباد و تبعيد گاه احمد آباد، در قول و فعل، نماد استقلال و آزادی شد و ماند. او نيک دريافته بود که از مشکلهای ايران، يکی اينست که تحت جاذبه شديد قدرت، انسانها حقوق خويش را از ياد می برند و با اصول راهنما می برند. در روزهای بعد از قيام خرداد ۴۲، او هشدار داد که بنا بر تجربه، روحانيانی که به سياست می گرايند، شتر مبارزه را تا عصر نمی چرانند. و ديديم و شنيديم که آقای خمينی گفت: اگر لازم باشد امروز حرفی را می زنم و فردا عکس آن را می گويم!
نسل امروز هرگاه بخواهد انسانيت خويش را باز يابد، رها نکردن تجربه نسلهای پيشين و وفای بعهد با اصول راهنمائی که استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی هستند و عمل به اين اصول و حقوق را بايد رويه کند.

 فراخنای مبارزه استقلال از استبداد و قدرت خارجی است:
و فراخنای عمل سياسيی که او برگزيد، مسئله امروز و همه روزها است:
برای مبارزه با سلطه انگلستان، محدوده وابستگی به روسيه و امريکا را، بر نگزيد. حاضر نشد در محدوده روابط سلطه گر – زير سلطه، مسئله نفت را با انگليس و امريکا حل کند. در دوران رياست جمهوری بوش که گروهی تلاش می کردند آلترناتيوی وابسته به امريکا بسازند، ناگهان افرادی از اين گروه بياد آوردند که مصدق واقع گرا نبود. اگر واقع گرا بود، پيشنهاد بانک بين المللی را می پذيرفت و اگر اين پيشنهاد را می پذيرفت، نه کودتای ۲۸ مرداد روی می داد و نه استبداد استقرار می جست. غافل از اين که فراوان تجربه ها در جامعه های مختلف پيش روی اهل خردند و اين تجربه ها می گويند:
اگر مصدق می پذيرفت، هم قراردادی نظير قرارداد کنسرسيوم بسته می شد و هم استبداد برقرار می شد و هم ناتوانی يک ملت به امضای نماينده آن ملت می رسيد و ادامه تجربه تا يافتن جامعه مستقل و آزاد، ناميسر می گشت.
بنگريم به ايران بعد از انقلاب ۵۷، آقای خمينی شاه سابق نبود و موقعيت خود را از جنبش مردم ايران جسته بود. پيش از انقلاب و در دوران انقلاب، به استقلال تا حد وسواس، حساسيت نشان می داد. اما بمحض اين که برآن شد «سلسله روحانيت» را برقرار کند، محدوده عمل سياسی را محدوده رابطه سلطه گر – زير سلطه با امريکا و روس قرار داد. با گروگانگيری که او آن را «انقلاب دوم» خواند، امريکا را محور سياست داخلی و خارجی رژيم کرد و در افغانستان و آسيای ميانه، محور را رابطه با روسيه قرار داد و حقوق اين ملتها را فدای منافع روسيه گرداند. چرا؟ زيرا در محدوده رابطه سلطه گر – زير سلطه، ممکن نبود جز اين کرد. در اين محدوده، استبدادی سياهکارتر از استبداد شاه برقرار شد. بدين سان، زمان شهادت داد که درمحدوده رابطه سلطه گر – زير سلطه، جز استبداد بناکردنی نيست. بهنگام انقلاب، اداره صنعت نفت در دست دولت ايران بود و از بيرون نيز تهديدی از آن نوع که حکومت مصدق با آن روبرو بود، وجود نداشت. با وجود اين استبداد بازسازی شد و بنگريد چه بر سر ايران و مردم ايران آورده است و می آورد.
در سياست داخلی نيز، مصدق محدوده دربار و گروه بنديهای صاحب امتياز و وابسته را، ميدان عمل نکرد. بعنوان نخست وزير، به شاه در امور کشور دخالت نداد و بر اصل «شاه بايد سلطنت کند و نه حکومت» استوار ماند. هرگاه فراخنای استقلال و آزادی را رها می کرد و در محدوده گروه بندی های وابسته، خويشتن را محدود و محصور می ساخت، کاری جز همان کار که بعد از کودتای ۲۸ مرداد شد، ممکن نمی گشت تا او موفق به انجامش گردد.
عمل سياسی در فراخنای بيرون رژيم و درون ايران، به معنای مستقل از رژيم و مستقل از قدرتهای خارجی، امروز بيشتر بکار مردم در جنبش می آيد. زيرا دو محدوده، يکی درون رژيم و ديگری محدوده وابستگی به قدرت خارجی، محدوده های تابعيت و اطاعت از اوامر و نواهی قدرت هستند.
عقلهای توجيه گری که جنبش را می خواهند در يکی از اين دو محدوده محصور کنند، می گويند آنها که بنا را بر استقلال و آزادی گذاشتند، تا امروز، به جائی نرسيده اند. اينان بيش از آن برده منطق صوری هستند که واقعيت های عيان را ببينند:
● ببينند اين واقعيت را که عمل کنندگان در محدوده قدرت استبدادی وابسته، دو کار کرده اند: القاء ناتوانی در مردم و تحکيم ستون پايه های دولت استبدادی هر بار که متزلزل شد.
● ببينند که تمامی جنبش های ايران، از نهضت تحريم تنباکو تا انقلاب ۵۷، بر اصول استقلال و آزادی انجام گرفته اند. و به يمن اين جنبش ها، وجدان همگانی مردم ايران غنا جسته و اين مردم اينک می دانند که بدون استقلال و آزادی، رشد نمی کنند و حيات ملی دائم در بند خطر مرگ می ماند.
● ببينند که اسناد می گويند که پيروزی در دسترس بوده است. ملی کردن صنعت نفت با یأس از پيروزی انجام نگرفت. با اميد به پيروزی انجام گرفت. بنا بر دو سند، در روزهای پيش از کودتا، حکومت امريکا، به اين نتيجه رسيده بود که مسئله نفت را بايد با حکومت مصدق حل کرد. در ۲۵ مرداد ۳۲، کودتا شکست خورد. اگر دو آيت الله،(کاشانی وبهبهانی) کودتای ۲۸ مرداد را رهبری نمی کردند، به سخن ديگر، هرگاه صاحب امتيازان وابسته، ايران مستقل و آزاد و در رشد را بر ايران تحت سلطه بيگانه و استبداد خويش ترجيح می دادند، پيروزی نهضت ملی ايران کامل بود. نديدن خيانت خائنان و به مصدق و همکاران او، نسبت از واقعيت گريزی دادن، بس حيرت آور است. مدعيان ميگويند مصدق می بايد می دانست که از پس قدرت مسلط و گروه های صاحب امتياز وابسته بر نمی آيد و بخاطر نامقدور، مقدور را از دست نمی داد. امروز نيز اين استدلال برای توجيه عمل کردن در محدوده رژيم مافياهای نظامی – مالی بکار می رود. منطق صوری عقل توجيه گر، استدلال کنندگان را از واقعيت ديگر و مهمتری غافل کرده است:
يک ربع قرن پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، در فردای انقلاب، استقرار دموکراسی در ايران برای قدرتهای سلطه گر، هنوز پذيرفتنی نبود. پس از تدوين پيش نويس قانون اساسی، ولايت فقيه را آنها پيش کشيدند و برای روحانيان قدرت جو اسباب ساختند تا آن را به مردم ايران تحميل کنند. آنها بودند که جنگ ۸ ساله را بر دو ملت تحميل کردند. پس هرگاه مصدق بنا را بر ناتوانی و یأس از پيروزی می گذاشت و به مقدور بسنده می کرد، شکست خورده ای بود که به دست خود حاکميت خودکامه گروه های صاحب امتياز وابسته را امضاء کرده بود. مشروعيتی را به آنها بخشيده بود که نداشتند و عمری دراز را از آن آنها کرده بود که نداشتند. به يمن ايستادگی او بر اصول استقلال و آزادی بود که دو گروه بندی وابسته به دو مرکز قدرت، يکی امريکا و ديگری روس، بی اعتبار شدند. هر سه پايه داخلی دولت استبدادی، سلطنت و بزرگ مالکی و روحانيت و پايه خارجی آن، شکست برداشتند.
● دو پايه از سه پايه داخلی قدرت و دولت استبدادی به يمن اين جنبشها از ميان رفته اند و هم اکنون، به يمن جنبش امروز، پايه نيمه شکسته سوم، نيز در حال فرو ريختن است. پايه خارجی قدرت و دولت، يعنی رابطه مسلط – زير سلطه، با وجود تحولی که جهان کرده است و به يمن مبارزه در فراخنای استقلال از رژيم و قدرتهای خارجی، می تواند از ميان برخيزد.
● عمل در دو محدوده، يکی رژيم و ديگری قدرت خارجی، سبب می شود که با فرو ريختن واپسين پايه، حاکميت جمهور مردم برقرار نگردد و ايران بار ديگر، دوران هائی را به خود ببيند که همبستگی ملی و تماميت ارضی خود را از دست داده بود. اين به يمن عمل در فراخنای استقلال از رژيم و از قدرتهای خارجی است که جامعه ملی وجدان ملی شفاف بر حقوق ملی خود می يابد و با استقرار ولايت جمهور مردم، دموکراسی در ايران مستقل، برقرار می شود.

 نخست دولت را بايد ملی کرد:
مصدق، در مقام معمار جامعه مستقل و آزاد، نيک می دانست که نخست دولت را می بايد ملی کرد. يعنی ساخت زير سلطه آن را تغيير داد. او می دانست که وابستگی دولت در بودجه خود به اقتصاد مسلط و وابستگی جامعه در اقتصاد خود به بودجه دولت، سبب ديرپائی استبداد وابسته می شود. پس برآن شد که اقتصاد را که مصرف محور گشته بود، توليد محور و بودجه دولت را متکی بر ماليات، بمنزله برداشت از توليد ملت، کند. اقتصاد بدون نفت يک تدبير ناشی از قرار گرفتن در محاصره اقتصادی نبود، باز سازی استقلال اقتصادی و به تابعيت ملت درآوردن دولت بود. اين تجربه در دوران مرجع انقلاب ايران، از سر گرفته شد. اما اقتصاد توليد محور با استبداد وابسته سازگار نبود و بارديگر، کودتای خرداد ۶۰، اقتصاد مصرف محور را جانشين اقتصاد توليد محور کرد.
اقتصاد توليد محور نيازمند جامعه مستقل و آزاد و انسانهای حقوقمندی است که بتوانند نيروهای محرکه را در رشد بکار اندازند. اين توانائی خود حاصل فرهنگ استقلال و آزادی است. نيازجنبش امروز که به فرهنگ استقلال و آزادی نياز دارد، به تجربه نهضت ملی ايران، قطعی است.

 وجدان همگانی و جمهور مردم را می بايد مخاطب گرداند:
و مصدق می دانست که وقتی اصول راهنمای مبارزه استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی می شوند، می بايد اسباب مشارکت جامعه ملی را در آن فراهم کرد. همگان می بايد به اين اصول وجدان شفاف بجويند تا که وجدان همگانی مردم سراسر کشور را در جنبش نگاه دارد. او می دانست که وجدان همگانی می بايد ترجمان وجدان تاريخی نيز بگردد. با وجود شکست های یأس آور، ايرانيان بارها حيات ملی خود را از کام مرگ بيرون کشيده اند. پس فراوان تجربه دارند و می دانند پيروزی بر قدرت مرگ آور، وقتی جمهور مردم در مبارزه شرکت می کنند و توانائی های خود را بکار می گيرند، قطعی است. قيام کاوه و جنبش همگانی بر ضد ضحاک، اسطوره ای بريده از واقعيت نيست. بارها در تاريخ ايران تکرار شده است. دانش و هنر فردوسی در اينست که در نمونه نوعی جنبش بر ضد ضحاک، رشته بهم پيوسته از جنبش های همگانی پيروز و عوامل بروز و کاميابی آنها را در وجدان تاريخی ايرانيان جای داده است. هر بار که جنبشی پيروز می شود، وجدان همگانی ترجمان وجدان تاريخی می گردد. شکست جنبش پيش و بعد از پيروزی، و دلايل و عوامل آن، باز در وجدان تاريخی ضبط می شوند.
از اين رو، مصدق مخاطب خود را جمهور مردم قرار داد و پيوسته با دو وجدان تاريخی و وجدان همگانی سخن گفت و از راه اين دو وجدان بود که در پی برانگيختن جمهور مردم به مبارزه شد. سلسله های سلطنتی تجربه های اتحادها برای تصرف دولت و تسلط بر مردم بودند. اين بار، او می خواست اتحاد برای استقلال ايرانيان از سلطه بيگانه و آزادی آنها از دولتی با ساختی استبدادی پديد آورد. از انقلاب مشروطيت بدين سو، جبهه ملی نخستين تجربه از نوع خود بود. اين تجربه در کار به تصويب رساندن و اجرای قانون ملی کردن صنعت نفت و بر سر کار آوردن حکومت ملی، پيروز شد. اما همانطور که می دانيم، جبهه برجا نماند تا پيروزی در صحنه جهانی بدست آيد و دولت مردم سالار برقرار شود. بيرون رفتن کسان و سازمانهائی از آن، از عوامل شکست شد. چرا؟ زيرا

 جبهه بمثابه سازماندهی جنبش :
● نخستين هیأت وزيران، ترکيبی جست متناسب با شرکت دادن دربار پهلوی و بخشی از صاحب امتيازان در ملی کردن صنعت نفت. مصدق می دانست و می گفت: عمال انگليس در هیأت وزيران نيز هستند. اما از آنجا که راهنمای او دو وجدان تاريخی و وجدان همگانی بودند، تجربه را روش کرد. يعنی هر بار، اشتباه در ارزيابی را تصحيح کرد. چون ديد ترکيب حکومت مانع از اتخاذ تدابير بر وفق اصول استقلال و آزادی است و او نمی تواند هدف را متحقق گرداند، بتدريج، از آن، به فراخنای استقلال و آزادی گذر کرد. همين تصحيح را در قلمرو اقتصاد نيز بعمل آورد.
● هدف مبارزه، استقلال و آزادی بود و او حاضر نشد ماندن بر قدرت را بر پيگيری اين هدف ترجيح دهد. بديهی است تمام کوشش خود را بکار برد که جبهه را گسترش دهد. اما می خواست که همگان از راه باور به اين هدف در جبهه شرکت کنند. در آن سالهای اول بعد از جنگ جهانی دوم، او نيک می دانست که دو ابر قدرت سر بر آورده اند و امپراطوری انگلستان هنوز از نفس نيفتاده است. پس مبارزه بسی سخت است. خاصه که دو ابر قدرت نوخاسته، ايران مستقل و آزاد و در رشد را، خطری بزرگ برای حفظ بخشهای تحت سلطه خود می دانستند. از اين رو، تا می توانست در حفظ جبهه از خطر اختلاف و انشعاب می کوشيد. تا ۲۸ مرداد ۳۲ و سالهای بعد از آن، اين طور تصور می شد که او توجهی به پا برجا ماندن جبهه نداشته است. اما چون مهر سری از سندها برداشته شد و آنها انتشار يافتند، واقعيتهای بسيار تلخ، آشکار گشتند:
- آقای کاشانی را نامزد نخست وزيری کرده بودند و به راه موافقت با او رفتن مصدق، مانع از رفتن او به کج راهه اختلاف و همدستی با دو قدرت خارجی کودتاچی نشد.
- غير از اين که به مکی و بقائی نيز وعده نخست وزيری داده بودند، انگليسها مأموری به خريدن اين دو گمارده بودند و اين دو بودند که بهائ روی گرداندن از مصدق و دشمنی با نهضت ملی را معين کرده بودند.
- کار خريدن نمايندگان مجلس داشت به انجام می رسيد. هرگاه ۱۰ نماينده ديگر نيز خريداری می شدند، حکومت مصدق از راه استيضاح ساقط می شد و نيازی به کودتا نمی شد تا که، در اين زمان، هم امريکا، از زبان رئيس جمهوری و وزير خارجه ای که کلينتون و خانم آلبرايت بودند و هم از زبان مقامهای انگليسی، بخاطر انجام آن، از مردم ايران پوزش بخواهند.
در «خاطرات و تألمات»، مصدق می نويسد که از خريدن «نمايندگان» مجلس آگاه بوده است. اسناد منتشره از سوی دولت امريکا نيز در باره خريدن نمايندگان مجلس، صريح هستند. در روياروئی با شاهی که به امريکا پيشنهاد می کرد بر ضد حکومت مصدق کودتای نظامی شود و بخشی از جبهه ملی که اينک از سرسپردگان امپراطوری فرتوت نيز پيشی گرفته بودند و نمايندگانی که خريداری می شدند و حزب توده ای که «لبه تيز حمله را بطرف مصدق» گرفته بود و در رأس حکومتی که خزانه اش خالی بود، مصدق چاره را نه در تسليم و استعفاء که در روياروئی ديد. انجام رفراندوم بقصد محروم کردن قدرتهای سلطه جو از مجلس، در عين حال، فراخواندن مردم کشور به صحنه بود. رفراندوم فرصت سخن گفتن مصدق با وجدان همگانی شد.
با وجود کودتا، مصدق تجربه جبهه را رها نکرد. از تجديد فعاليت جبهه شادمان شد و گفت: پيش از اين، تشکيلات سياسی که بوجود آمدند، از ميان رفتند اما جبهه ملی، برغم کودتائی که همه قدرتها در آن شرکت کردند، اينک تجديد فعاليت کرده است. و می دانيم که بر سر سازماندهی جبهه ملی با رهبری آن، اختلاف نظر پيدا کرد. با وجود سرنوشتی که جبهه ملی پيدا کرد، سه تجربه از تجربه های دوران طولانی فعاليت سياسی مصدق، بکار امروز و فردای ايرانيان می آيند:
● وجود عنصر متفوق در يک جبهه و تفوق طلبی اش آفت جبهه است و آن را از ميان می برد. تجربه بعد از کودتای خرداد ۶۰، معلوم کرد که امضای ميثاق و تعهد به اصل «عدم هژمونی»، مانع از تفوق طلبی نمی شود. پيشنهاد او اين بود که جبهه از فراوان حزب های کوچک تشکيل شود به ترتيبی که هيچيک نتواند بر ديگران تفوق جويند و هر يک از آنها بدانند که هرگاه هدفی را رها کنند که استقلال و آزادی است، نفله می شوند بدون اين که به جبهه زيان جبران نکردنی وارد کنند. بدين قرار، بنا بر تجربه، آن سازماندهی که امکان تفوق يک سازمان را بر ديگر سازمانها فراهم نياورد، سازماندهی مطلوب يک جبهه است.
● جبهه ای با هدف استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی، می بايد نقش نيروی محرکه را بازی کند. از لحاظ انديشه راهنما و نيز از نظر عمل سياسی، موضوع کارش حقوق ملی و حقوق انسان و سر و کارش با وجدان همگانی متصل به وجدان تاريخی بايد باشد. از لحاظ عملی اين جبهه می بايد نقش وجدان علمی جامعه را برعهده بگيرد و کار خود را غنا بخشيدن به وجدان همگانی و فعال نگاه داشتن دو وجدان تاريخی و وجدان همگانی نمايد. از لحاظ عملی، می بايد نقش نيروی محرکه را باز کند. يعنی خود را جانشين مردم نکند بلکه مردم را به جنبش همگانی بر انگيزد:
● از زمانی که وجدان همگانی فرمان جنبش را صادر کرد، جبهه می بايد بکوشد جنبش همگانی شود و مانع از آن شود که در يکی از دو محدوده، زندانی بگردد.
و از آنجا که در يک قرن، ايرانيان سه نوبت به جنبش همگانی دست زدند و نتوانستند دولت حقوقمدار بنا کنند، نقش جبهه از زمان پيروزی اوليه به بعد بيشتر می شود. آسيب پذيری آن نيز. زيرا پرداختن به دولت، بنا بر اين که دولت قدرت است و ترک کنندگان اعتياد به قدرتمداری، زود به اعتياد باز می گردند، جبهه می بايد بنای دولت بر اصول استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی را هدف کند. پس می بايد در فراخنای بيرون دولت و درون ايران، بمعنای مستقل از قدرتهای خارجی بماند. از آن پس، برداشتن ستون پايه هائی هدف می شوند که ساخت دولت و نيز نظام اجتماعی قدرتمدار بر آنها استواری می جويند. بنا بر اين،
 تجربه کشورهای شرق اين امکان را به انتقاد کنندگان غرب داده است که بگويند: در شرق، روشنفکران تا که دولت را در اختيار می گيرند، مرام و آرمان را از ياد می برند و استبداد خويش را بر مردم خود برقرار می کنند. اما مصدق و کم شمار سياستمداران و انديشه ورزان، بنده قدرت نگشتند و در هر مقام، با استبداد وابسته مبارزه کردند. بهنگام انقلاب ۵۷، انتظار می رفت آقای خمينی، با داشتن مقام مرجعيت دينی، بنده قدرت نگردد اما او و دستياران «روحانی » او بنده قدرت شدند. از اين رو، نسل امروز، بيش از نسلی که در انقلاب ۵۷ شرکت کرد، نياز دارد استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی را هدفی ديرپا شناسد و در پيدايش بديلی شرکت کند که به اعتياد به قدرتمداری و يا اطاعت از قدرت بازنگردد.

 نيروهای مسلح و نقش آنها در بازيافتن استقلال و آزادی:
مصدق، مردی که به يمن سربرداشتن ايرانيان از سينه خفت، رهبری نهضت ملی ايران را جست و تجسم غرور ملی گشت، مردی که بگاه مرگ، احساس ايرانيان اين بود که در دوره حکومت او بوده است، که از ايرانی بودن خويش احساس غرور کرده اند، نيک می دانست و با تمام توان می کوشيد که نيروهای مسلح يک کشور می بايد خود را تحت فرمان ملت خويش بدانند و مظهر غرور ملی بشوند تا که بجای ايفای نقش ستون فقرات استبداد وابسته، مظهر غرور ملی و مدافع استقلال کشور بگردند. هرگاه نيروهای مسلح آلت فعل استبداد وابسته بگردند، در ملت، احساس توانائی و غرور، جای به احساس ناتوانی و خفت می سپارد. نيروی مسلح عامل ناتوانی و خفت ملت خود، بمثابه عامل سلطه بيگانه و حاکميت استبداديان نمی تواند احساس خواری نکند. ۲۸ مرداد و سرانجامی که ارتش در انقلاب ايران پيدا کرد و، پس از آن، حيثيت و غروری که ارتش، بهنگام دفاع از وطن باز جست، به نيروهای مسلح اين قاعده رامی آموزد: هرگاه نيروهای مسلح آلت فعل استبداد وابسته نشوند، اجازه نمی دهند آنها را بر ضد ملتی که استقلال و آزادی خويش را مطالبه می کند، بکار برند. چرا که نخست افراد نيروی مسلح می بايد خويشتن را تا حد سلاح که بکار می برند، ناچيز کنند تا که آلت سرکوب مردم شوند. پس هرگاه بدانند تا خوار نشوند، وسيله خوارکردن نمی شوند، هرگاه بدانند کسانی بعنوان پاسدار استقلال کشور و انقلاب، قبول خدمت کرده اند و بر ضد مردم بکار می روند، احساس غرور انسانی را گم می کنند، هرگز به خفت آلت فعل استبداد وابسته شدن تن نمی دهند و بر سر راه ملتی در جنبش برای بازيافت سه حق استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی قرار نمی گيرند .
و به يمن ملی شدن صنعت نفت ايران، در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹، روز مردم ايران نو شد. مصدق اميد و بلکه يقين داشت که ايرانيان نهضت ملی ايران را آن قدر دنبال می کنند تا آن را به نتيجه رسانند. فرصت انقلاب ايران برای تحقق بخشيدن به استقلال و آزادی را نيز قدرت طلبان از دست مردم ايران بدر بردند. اما تجربه رها نشد و مبارزه ادامه يافت تا که مردم ايران، در سال ۱۳۸۸، به جنبش روی آوردند. اميدوار باشيم و بکوشيم جنبش تا تحقق اصول راهنمائی جنبشهای بزرگ مردم ايران، ادامه يابد و روز ايران نوروز بشود. اميدوار باشيم و بکوشيم سال ۱۳۸۹ نيز سال ادامه جنبش و بسا سال پيروزی آن و ايران سرزمين استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی بگردد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016