زنان، مردان و حجاب اجباری، آرش جودکی
اين درست که کشف حجاب، همچون اصلاحات ديگر رضاشاه از بالا و به زور به جامعه تحميل شد، اما هرچه بود دگرگونیهای اجتماعی عظيمی را به دنبال آورد. و نيز درست که روز برگرفتن پوشش از چهرهی زنان به دستور دولت، روز آزادی زنان نبود اما سرآغاز درخوری بود برای اين آزادی. نابرابری ريشهدار و ديرسال زن و مرد در فرهنگ مردسالار ايرانی چيزی نبوده و نيست که يک شبه و به ضرب دستور دولتی، هراندازه آن دولت زورمند، برطرف شود. اما اهميتاش در اين بود که با به رسميتشناختن قانونیِ همترازی زن و مرد به عنوان انسان، اساس را بر برابری مینهاد که میبايد هربار بررسی و اثبات شود
خمار شراب مردافکن بهار آزادیِ زمستان ۵۷ پيش از همه دامن زنان را گرفت، وقتی که رهبر انقلاب در پانزدهم اسفند ماه همان سال يعنی تنها بيست و چند روز پس از پيروزی انقلاب و درست يک روز پيش از هشتم مارس اعلام کرد: «در وزارتخانه اسلامی نبايد معصيت بشود. در وزارتخانههای اسلامی نبايد زنهای لخت بيايند. زنها بروند اما باحجاب باشند. مانعی ندارد بروند کار کنند ليکن با حجاب شرعی باشند.» (کيهان ۱۶ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۵ صفحه ۱). آن سرمستی شراب دوشين کجا و اين دوش آب سرد بر سودای سوزان رهايی و آزادی کجا؟ انگارهی دموکراتمنشی که از آيت الله در پندار ساخته بودند چه زود شکست، و پيرايهی آزادیخويی که در خيال بر او بسته بودند چه زود فرو ريخت! معذالک اراده حاکمان جديد ايران مبنی بر اجرای مو به موی قوانين شرعی که اول از همه سراغ موی بانوان رفت، تنها میتوانست شگفتی کسانی را برانگيزد که صفت اسلامیِ پشتبندِ انقلاب شده را در ابتدا زياد جدی نگرفته بودند. گفتنی است که حجاب از همان فردای اظهار نظر خمينی اجباری نشد و تنها از ۱۴ تير ماه ۵۹ به بعد بود که از ورود زنان بیحجاب به ادارات دولتی رسماً جلوگيری به عمل آمد. ولی هرچه بود سخنان آن روز مرد اول ايران از خواست نهايی او پرده برداشته بود.
اينکه آخر سر همانی شد که او میخواست، نبايد واکنشی که سخنانش برانگيخت را از خاطرمان ببرد. چون نخستين اعتراض عمومی در تاريخِ نظامی که میرفت جمهوری اسلامی نام بگيرد فردای حرفهای بنيانگزار آن، در چهارشنبه ۱۶ اسفند به مناسبت هشتم مارس، روی داد. آن روز نه تنها در تهران بلکه در شهرهای ديگر کشور هم شماری از زنان دانشآموز و دانشجو و کارمند با شعارهايی بر عليه پوشش اجباری دست به تظاهرات زدند. دامنه تظاهرات و اعتصاب در برخی از ادارات تا بيستم اسفند ادامه يافت. شگفت اينکه در جوّ انقلابی آن روزها که همه دم از آزادی و آزادی خواهی میزدند، گروهها و فعالين سياسی نه آنگونه که میبايست به مسئله برابری زنان پرداختند و نه آنگونه که میشايست به دفاع از آن برخاستند. از پيش کشيدن بحث حجاب اجباری تا آنجا که میشد پرهيختند و به بهانه پرداختن به مسائلی ضروریتر آن را مشکلی حاشيهای دانستند. زنان از يکسو با واقعيتِ «يا روسری يا تو سری» مواجه شده بودند و از سوی ديگر با مردانی که يکباره ضرورتشناس و موقعيتسنج از آب درآمده بودند و آنان را به درک نيازهای واقعی جامعه فرا میخواندند. شايد در ژرفای استدلالهايی که پشت آن مردان خود را پنهان میکردند، علت ديگری برای پرهيزشان از ورود به بحث پوشش اجباری میبايست جست. انگار مرد ايرانی غير مذهبی هم، از کمونيست گرفته تا ليبرال، در ته دلش نه تنها بدش نمیآمد بلکه میخواست که زن و دختر و خواهرش در بيرون از خانه پوشيده باشند. و انگار اين آرزوی نهان، ناگهان امکان برآورده شدن يافته بود. و گرنه چطور میتوان سهولتی که با آن حرف روحانيون به کرسی نشست را توضيح داد؟ در سرمای ۱۶ اسفند آن سال، چنان برفی بر سر آن پانزده هزار زنی که در برابر کاخ دادگستری گرد آمده بودند میباريد که گويی سپندارمذ، فرشته نگهبان زمين و زنان، هم آنان را رها کرده بود.
از شگفتیهای ديگر آن روز همين که گروههای تندروی مردانی که در دفاع از حجاب با شعار «مرگ بر ضد ارثيهی رضا کچل» به دانشگاه تهران يورش بردند میدانستند چه نمیخواهند و به قصد برچيدن چه ميراثی پا به ميدان گذاشتهاند، ولی زنانی که شعار میدادند «ما با استبداد مخالفيم و حجاب اجباری نمیخواهيم» نمیخواستند آن ميراث را از آن خود بدانند. مخالفت با رژيم پيشين چشم آنان را هم بر تمامی دستاوردهايی که نوسازندگی دوران پهلوی در پی داشته بود بست و مردهريگ هفده دی ۱۳۱۴ چه ساده از کفشان به در رفت، يا گذاشتند به در رود.
اين درست که کشف حجاب، همچون اصلاحات ديگر رضا شاه از بالا و به زور به جامعه تحميل شد، اما هرچه بود دگرگونیهای اجتماعی عظيمی را به دنبال آورد. و نيز درست که روز برگرفتن پوشش از چهره زنان به دستور دولت، روز آزادی زنان نبود اما سرآغاز درخوری بود برای اين آزادی. نابرابری ريشهدار و ديرسال زن و مرد در فرهنگ مردسالار ايرانی چيزی نبوده و نيست که يک شبه و به ضرب دستور دولتی، هراندازه آن دولت زورمند، برطرف شود. اما اهميتش در اين بود که با به رسميت شناختن قانونیِ همترازی زن و مرد به عنوان انسان، اساس را بر برابری مینهاد که میبايد هربار بررسی و اثبات شود. تلاشهای رسمی برای محدود کردن تبعيض ميان زن و مرد پس از رضا شاه همچنان دنبال شد: با انقلاب سفيد که به زنان حق رای میداد و با وضع قوانين حمايت از خانواده. و بدينسان مشارکت روزافزون زنان در زندگی اجتماعی شدت يافت.
نمیتوان خرده گرفت که ايران آن روزها برای چنين اصلاحاتی آمادگی نداشت و تاوانش را هم با انقلاب اسلامی پس داد، يا پيروزی چنين انقلابی را بهانه کرد و حاصل چهل و چند سال کوشش را پوچ خواند. چون تجربه همين انقلاب دريافت تازهای از برابری را با خود به ارمغان آورد و در بستر آن است که نزد زنان، آگاهی والاتری از حقوقشان چهره نموده است. کشمکش سی ساله بر سر شکل و رنگ پوشش اجباری تنها گوشه کوچکی از پيکار دلاورانه و روزانه زنان با جمهوری اسلامی بر سر پاسداری و گسترش حقوق اجتماعیشان است. که اوج آن را بايد از يکسو در کمپين يک ميليون امضا که از پنج شهريور ۱۳۸۵ به راه افتاده است ديد و از سوی ديگر در نقش ويژهای که زنان در پويايی جنبش سبز ايفا میکنند.
پيدايش همين جنبش به مردان هم مجال اين را داد که غفلت سی ساله خود را جبران کنند. حرکت نويد بخشی که در فراخوان پشتيبانی از مجيد توکلی از سوی مردان انجام شد نشان میدهد که کمتر کسی امروز میتواند مسئله برابری زنان را مسئلهای فرعی بنامد. هنگامی که حکومت پس از دستگيری مجيد توکلی به خيال خودش برای تحقير او عکسهايی با مقنعه و چادر از او انتشار داد، عکسهای مردان، پير و جوان، روسری به سر کرده همراه با شعار«ما همه مجيد هستيم» در اينترنت پخش شد. نفس اين حرکت، فرا تر از همرزمی و همدردی با دانشجوی در بند، عبارت بود از همسانپنداشتن خود با زنان که نماد ناچيزشمردگان و به حساب نيامدگان هستند، و اينگونه بيدادی که بر آنان میرود را بيداد همگانی نماياندن.
پس از گذشت سی و يکسال از آن روزها و با توجه به همه اين رويدادها میتوان گفت که برابری از آن چيزهاست که خواستِ بررسی و اثباتش دير و زود دارد ولی سوخت و سوز نه.
آرش جودکی
[برای دريافت نسخهی پیدیاف مقاله اينجا را کليک کنيد]