شنبه 16 مرداد 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

در بی‌خبری از هدی صابر، نامه فيروزه صابر به برادر در بندش

هدی صابر
چه آنان در فرايند عمليات تعقيب و گريز و استفاده از شنود و... به نيکی می‌دانند که تو مشغول چه هستی. پس چرا ربودن؟ چرا بازجويی؟ چرا حبس؟... دريغ و درد که برای چنين افتخاراتی در ايران بايد بازجويی پس دهی، به بند کشيده شوی و هنوز هم ندانی اين همه برای چيست؟ ما نيز هنوز ندانيم به چه اتهام در بندی

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


برادر، دوست و يار دبستانی من
هدای عزيز

اينبار نبودنت با ربودن آغاز شد. پس از حدود ۱۰۰ ساعت بی خبری ، در تماس تلفنی کوتاهی در دمادم غروب چهار روز بعد گفتی در اوين هستی. خبر برايمان مبارک بود چون دانستيم که سالم هستی و بس شاکر خداوند بی همتا شديم. گفتی در اين چهار روز در قرنطينه بودی و برای زاهدان بازجويی داشتی. هميشه در حيرت آنيم که به چه جرم و اتهامی بايد حبس شوی، اما اينبار در حيرتی مضاعف و آن هم زاهدان. حتما بهانه بود.

چه آنان در فرايند عمليات تعقيب و گريز و استفاده از شنود و... به نيکی می دانند که تو مشغول چه هستی. پس چرا ربودن؟ چرا بازجويی؟ چرا حبس؟

آنان می دانند که پروژه زاهدان ، پروژه های توسعه مهارت های پايه و توانمندسازی ونيز تشکيل گروههای کارآفرين و آموزش بانک پذيری حدود ۱۰۰۰ جوان در مناطق حاشيه نشين بسيار محروم زاهدان است که با مديريت تو انجام می شود. می دانند که هدف اش آماده سازی جوانان برای ورود به بازار کار و يافتن شغل مناسب و يا کسب وکاری جديد در مسير خوداشتغالی و کارآفرينی در ۲۲ رشته است. می دانند که برای اجرای اين پروژه بيش از يک سال است که تلاش می کنی تا در مردم حاشيه نشين فقير، بی اعتماد به ديگران و نا اميد از کار و زندگی در خور انسان، انگيزه يادگيری و باور به کار و کوشش و برون رفت از رکود و سکون و محروميت را زنده کنی.نيک می دانند پروژه ای است که به درخواست يکی از وزارت خانه ها با شرکتی که تو مديريت آن را به عهده داری ، قرارداد شده است.می دانند پروژه ای است که بر اساس سياست های دهه اخير بانک جهانی در مسير توانمند سازی حاشيه نشين ها و نه حذف آنها، با تزريق منابع آن بانک به دولت و اجرای آن توسط بخش خصوصی اجرا می شود.پروژه ای است که اينک شور يادگيری حدود ۱۰۰۰ جوان آن خطه به قصد دستيابی به رفاه زندگی و کسب درآمدی حلال را به ارمغان آورده است.

دوستان و آشنايان و احتمال زياد بازجوهايت به خوبی جديت و انضباط تو را در هر فعاليتی می شناسند و حتی واقفند که گاهی از سر افراط در اين صفات سخت هم می شوی. در اين پروژه نيز چنين بودی. خود را مسئول تر از تعهداتت در قرارداد می ديدی.گفتی تعهدات ما اجتماعی است نه سازمانی. وقتی اشتياق جوانان حاشيه نشين زاهدان را برای يادگيری مهارتی جديد به صحنه آوردی و ديدی که توان پرداخت حتی کرايه اياب و ذهاب خود را برای رسيدن به شهر و آمدن به آموزشگاهها را ندارند، وقتی ديدی توان خريد وسائل دوره های فنی را ندارند، وقتی ديدی بسی از آنها توان صبحانه خوردن را ندارند و به تغذيه ميان روز نياز دارند، وقتی ديدی حتی توان خريد يک کتاب را ندارند و فهميدی که اينان همه از جمله عوامل بازدارنده حضور آنان در دوره های مهارت آموزی است، همه و همه را تامين کردی و همه می دانيم برای اين منابع چقدر دويدی و دويدی.

ديديم چقدر حساس بودی که مبادا بر آنان منتی گذاشته شود و يا متحمل بی مهری و بی احترامی شوند. از مديران آموزشگاهها خواستی که با همه اين مهارت آموزان محروم حاشيه نشين هم چون مهارت آموزان شهری رفتار شودو شخصيت آنان محترم شمرده شود. مباد که شهروند درجه دو تلقی شوند.حتی در تلفن سه دقيقه ای از اوين پس از سلام و اينکه کجايی بلافاصله سفارش مراقبت از حسن اجرای پروژه را کردی. به راستی وقتی گوشه هايی از اين پروژه را در کلام برای آنان گفتی و يا در برگه های بازجويی قلم زدی، شرم شان نيامد؟

کاش اينبار تو آنان را با خود به سرزمينی در همين نزديکی به آن محلات حاشيه نشين در اسارت فقر می بردی. کاش می ديدند که بيش از ۳۰ درصد مردم اين شهر در سکونت گاههای غير رسمی حاشيه نشين اند. کاش آنها را از کوچه های فقر و اعتياد و بيکاری آن محلات عبور می دادی. کاش در گذر از کوچه ها بوی تعفن جويبار های فاضلاب به مشامشان می رسيد. کاش چشمهايشان به پاهای برهنه کودکان محروم و غرق در خس و خاشاک می افتاد و کاش در اين همهمه برق نگاه جوانانی که شوق يادگيری، اميد به کار، رهايی از محروميت و کسب درآمد برای فردايی بهتر را داشتند و گويی به دشت نشاط می روند را می ديدند و حس می کردند.کاش ذوق زنان و مردان آن محلات را برای کسب مهارتی نو می ديدند که برای رفتن به کلاس عليرغم محروميت ها چنان خود را با بهترين لباس هايشان آراسته می کنند که گويی به ضيافت عشق می روند.به راستی کاش بازجوهايت اين تصاوير را از نزديک نظاره گر بودند.آنگاه شايد خداوند ياری کند تا وجدانشان بيدار شود و عقل ها سر باز کنند. شايد به خود آيند تا بخشی و تنها بخشی از اين همه هزينه سنگين برای حبس و به بند کشيدن عده ای دلداده و دلسوخته ايران و ايرانی به نام حفظ امنيت که جز نا امنی برای ملت سودی نداشته، صرف توسعه اين محلات می کردند و به اين درک و باور می رسيدند. که در پس اين نگاه و فکر، آرامش و امنيت برای همه ظهور خواهد کرد.

شايد در وادی خيال غرق شده ام که چنين انتظاری از آنانی که تو را و ديگرانی چون تو را به بند کشيده اند دارم. شايد چون وجدان بيدار شدنی است.

بانک جهانی پروژه های محدود تر و کوچک تر از اين پروژه را همواره مستند می کند و به عنوان مدل توانمندسازی حاشيه نشينان و نمونه های موفق کارآفرينی و توسعه کسب و کارهای کوچک منتشر می کند و در اختيار دولت ها قرار ميدهد.دولت هايی هم چون بنگلادش،هند، اندونزی و بوليوی مشابه اين مدل را به مثابه افتخارات خود قلمداد می کنند.

هدای عزيز

دريغ و درد که برای چنين افتخاراتی در ايران بايد بازجويی پس دهی، به بند کشيده شوی و هنوز هم ندانی اين همه برای چيست؟ ما نيز هنوز ندانيم به چه اتهام در بندی.

خداوند هميشه يارت و اين بار قدردانت
خواهرت ، فيروزه


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016