دوشنبه 18 مرداد 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

يادداشت هنگامه شهيدی به مناسبت روز خبرنگار، تا آزادی روزنامه نگاران زندانی

تا آزادی روزنامه نگاران زندانی – هنگامه شهيدی، روزنامه نگار دربند بمناسبت روز خبرنگار مطلبی را در زندان اوين به رشته تحرير درآورده است. اين روزنامه نگار زندانی، در اين يادداشت روز خبرنگار را به همکاران خود تبريک گفته است.

متن کامل اين مطلب که در اختيار سايت «تا آزادی روزنامه نگاران زندانی» به شرح زير است:



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


امروز ۱۷مرداد روز خبرنگاراست و من سال گذشته در همين زمان تازه از انفرادی بازداشتگاه ۲۰۹ خارج شده بودم وبرخی همکارانم در زندان و اکثريت خارج از زندان نيز در هراس بازداشت و دستگيری بودند.در تمامی روزهای بازداشتم ناخوداگاه به ياد" گاليله" می افتادم که او را برای" استغفار کليسا پسند" به محاکمه می بردند و تمامی پيروان و شاگردانش با دلهره و اضطراب در پشت درهای بسته مدتها به انتظار صف کشيده بودند که استاد بزرگ و رهبر فکريشان عليرغم فشارهای طاقت فرسای ارشادی!! داخل دادگاه سربلند و سرافراز با گامهای استوار پای بيرون نهد و بگويد:"زمين هنوز می چرخد" اما دريغ که استاد سرافکنده و رنجور از فشارهای تحمل کرده، سربه زير از ابراز آنچه که خود هرگز به آن ايمان نداشت آرام و آهسته به قرائت "استغفار نامه" برای همه آنچه بر خلاف عقيده کليسا تا آنروز گفته بود پرداخت. آنچه برای پيروانش باقی ماند ه بود ياس و سرشکستگی بود. از شاگردانش يکی فرياد زد:"بيچاره ملتی که قهرمانش را از دست بدهد" و "برتولد برشت" از قول "گاليله" چه زيبا می گويد:"بيچاره ملتی که به قهرمان نيازداشته باشد".وقتی پس از ۱۲۵ روزبازداشت موقت و۸روزاعتصاب غذا با صورتی که فقر حيات داشت و جسمی که از مرده اش بيشتر نمی ارزيد به منزل بازگشتم همه همکاران که از همگيشان سپاسگزارم با شوق به ديدنم آمدند تا برای آنها از روزهای سخت زندان بگويم و از رنجهايی که کشيده بودم و من پولاد را آبديده تر کرده بودم وآمده بودم از نو آغاز کنم ولی زخم من در روح بود که هيچکدامشان نديدند ومرا حفظ بلور شرفی که درميدان افتاده بود به گذشته برميگرداند و به روزها وشبهای زندان.وقتی در اسفند ماه به وزارت اطلاعات احضار شدم و به همراه مادرم به آنجا رفتم قبل ازخداحافظی درماشين به او گفتم:"مادر حلالم کن. مطمئنا برنمی گردم .خيلی وقتها برنگشتن شرافتمندانه تر از برگشتن است." مادرم همانگونه که از پس پرده اشک به من می نگريست به بازنگشتن من می انديشيد...

ادعايی ندارم که در تمامی عمرم هيچگاه دروغ نگفته ام و صنفی عمل نکرده ام اما هميشه بر کمتر دروغ گفتن سعی کرده ام و مهمتر از آن کمتر صنفی قضاوت کردن بوده است.اعتراف می کنم در طول ۱۶ سال عمر روزنامه نگاری ام تمام سعی خود را به کار برده ام تا کوچکترين عدم صداقتی،هبیّ ،بغضی ازخود نشان ندهم و باوردارم آنانکه با من همکار بوده اند بر اين گفته من باور دارند.تصور می کنم آن روزهايی که "ميرزا صالح شيرازی"اولين ماشين چاپ را در تبريز به کار انداخت و به کار تکثير چاپ کتاب و انديشه،آهنگ پر شتابی غير قابل مقايسه با قبل از آن داد به جرات می توانم بگويم صد ها تيتر،سوژه و مقاله منتشر شده در دسترس خوانندگان قرار گرفته است که اکثريت قريب به اتفاق نويسندگان آن در گفتارشان صادق بودند و معتقد و تا حدودی موثر. دلم برای روزهای تحريريه تنگ است.به نظرم عجيب و باور نکردنی می آيد که يک گروه کوچک تا آن حد نسبت به هم صميمی و نزديک باشند.هيچ کدام برای هم نمی زدند.خبر چينی نمی کردند.همديگررا آزار نمی دادند.برای قاپيدن موقعيت يکديگربرای همديگر شاخ و شانه نمی کشيدند.فقط خوب و با محبت کار می کردند.به هم پول قرض می داند .آنچه نمی دانستند از هم می پرسيدند و در مجموع طوری زندگی می کردند که آدم حسابی ها بايد زندگی کنند و همين باعث شد که من به اين حرفه دل ببندم.يک روز دوستی به من می گفت:نمی ترسی از اينکه با يک مطلب جنجالی به راه بيندازی و بازداشتت کنند؟گفتم : ابدا. من در صورتيکه راهم را درست بروم از قضاوت هيچکس نمی ترسم به خصوص قضاوت برادران... که دلشان لک زده برای سقوط ديگران و چهار چشمی می پايند تا بهانه و مستمسکی پيدا کنند.آنها را دو جور آدم راضی می کنند.کسانی که شهيد می شوند و کسانی که سقوط می کنند و اگر نتوانند ديگران را در يکی از اين دو قالب جای دهند ناگزير به بهانه ای کوچک احضارت می کنند وبا هزار اتهام بزرگ به زندان می فرستندت.

دوستان روزنامه نگارم!

"تولستوی" اين بزرگ مرد پهنه انسانيت سخنی دارد با اين مضمون:"بايد از گفتنی هايی گفت که احتمالا بسياری آنرا می دانند ولی جرات ابراز آنرا حتی برای خودشان ندارند."سعی کنيد حتی المقدور نه در تار و پود قالب بندی های متداول خود را اسير کنيد نه برای انتقال منظور به دنبال کلمات بی خطرو ديپلماتيک باشيد.اصرار زيادی هم بر هماهنگی ريتم موزون کلمات نورزيد اما تنها تعهد و تلاشتان اين باشد که آنچه از"تجربه" و "فکر" را که در عمر روزنامه نگاری و خبر نگاری خويش اندوخته ايد با صادقانه ترين لحنی که در خود سراغ داريد آنچنان ارائه کنيد که حداقل در خلوت خودتان به تاملی در گفته هايتان وادار شويد. اين تامل بالاترين پاداش شما خواهد بود.عزيزان!کافيست يک قدم برداريد. ديگر محال است به جای اول بازگرديد. اگر همان يک قدم را به عقب بگذاريد درست سر جای اولش،فقط خيال می کنيد برگشته ايد.حقيقت اين است که در آن زمان که شما به عقب بر ميگرديد خيلی چيزها عوض شده و خيلی چيزها فرق کرده است."زمان" ديگر آن زمان نيست."فضا" ديگر آن فضا نيست."پا" عينا همان پا نيست."کفش" عينا همان کفش نيست و" شما" همان آدمی که يک قدم به جلو برداشته بوديد نيستيد. بنابراين در هر شرايطی و به هر صورتی يک قدم به جلو برداشتن مسئله بسيار مهمی است.به نظر من شما اگر کارتان را شرافتمندانه و با در نظر گرفتن مجموعه ای از معيارهای انسانی و اخلاقی انجام دهيد، هيچ فرقی نمی کند که در روزنامه "شرق"يا "مردم سالاری" يا "فرهيختگان" و يا"ايرنا" يا "ايسنا" يا روزنامه "کيهان" ويا "اطلاعات" باشيد ،يا حتی فرقی نمی کند در کنج اتاقتان برای يک سايت خبری کار کنيد.به هر حال وابسته به نظام موجود هستيد که يا بايد آنرا قبول داشته باشيد يا اگر قبول نداريد آنرا درست کنيد.من و همکاران روزنامه نگاری که اکنون در زندانيم سعی داشتيم در عين "استقلال"، نظام موجود را بهبود بخشيم.البته "استقلال" با در نظر گرفتن شرايط فقط به روح مربوط است.اگر روح ما ،درون و قلب ما به يک چيزمتعالی و اخلاقی وابسته است و نه به مسائل الوده معيوب،ما سالم و مستقل و آزاد منشيم اما اگردر بهشت خدا هم خدای ناکرده در پی ارضای تمايلات سوداگرانه خود باشيم حتی اگر پيراهن خونين "قديسان "را هم بر تن کنيم چيزی نيستيم که نيستيم ."استقلال"حداقل برای قلم به دستان پر محتوا نويس اين"دايره امن" را ايجاد می کند که اگر سخنی،حرفی،حديثی ،برداشتی واقعا از سر" صدق" و "سوز دل" باشد مطمئنا به دل هم خواهد نشست و لاجرم به هدف هم اصابت خواهد کرد گر چه خود "سوز دلی ديگررا سبب شود."دهان برای حبس سخن نيست سخن پرت باد هواست اما ما چه می دانيم آنچه بر زبان نيامده پرت بوده يا نه؟بايد بگوييد تا قضاوت شود و قضاوت چيزی جز گفتن و نوشتن نيست و متون موجزحق خوانندگان مطالب ماست.دوستان روزنامه نگارم! هر نهالی را که از ريشه می اندازند يک باغ از درختی خالی می شودولی حتی يک هسته سالم کافيست تا صد باغ داشته باشيم.از ديدگاه من روزنامه نگار و خبرنگارکسی است که بيدارمی کند و می جنگد که ياس سياه در خانه انديشه اش را نکوبد.روزنامه نگار در درون شب جنگل ايستاده است.روزنامه نگار خوب تا آخرين لحظه هم بايد دست و پا بزند.خسته تر مردن آسانتر مردن است.

مطمئن باشيد در اين روزگارکه "شبه روشن فکران"نااميدی را دکان کرده اند و وسيله کسب اميد جز بلاهت به شمار نمی آ يد من کتبا اقرار می کنم "به بلاهت اميد آراسته است" و ايمان دارم جهان حتی يک روزقبل از انهدام به کمال،به اوج و به شکوه رويايی خود خواهد رسيد وهمه رنجها به همين يک روز کوتاه می ارزد.عزيزان روزتان مبارکباد .


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016