جنگ رسانهها، الاهه بقراط، کيهان لندن
سالهاست بار سنگين فعاليت حزبی بر شانههای رنجور مطبوعات ايران قرار گرفته است. مطبوعاتی که در يک تنازع بقای نابرابر میروند تا در اينترنت و ماهواره به حيات خود ادامه دهند. ولی نه رسانههای فارسی زبانی که از سوی کشورهای خارجی فعاليت میکنند و نه آنهايی که از سوی ايرانيان با هدف روشنگری حزبی و يا جبههای به راه میافتند، با وجود تأثيرات انکارناپذيرشان نمیتوانند جای «تلويزيون ملی ايران» را که خالیست، پر کنند. نه آن تلويزيون ملی، که بد هم نبود، بلکه آن که در راه است و بیترديد يکی از ميوههای همه اين تلاشهايی است که صورت میگيرد و بايد از آنها استقبال کرد اگرچه الزاما نبايد با هر آنچه میگويند، موافق بود
کيهان لندن ۱۹ اوت ۲۰۱۰
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
اميدوارم با کلمه «جنگ» به احساسات ظريف و رقيق کسانی که جنگ خويش را بر ضد مخالفانشان پيش بردهاند و اينک در برابر اين حکومت سلطهجو «ضد جنگ» شدهاند و خشونت خويش را در برابر مخالفان خويش ورزيدهاند و اينک در برابر اين حکومت آدمخوار «ضد خشونت» شدهاند، بر نخورد.
در مورد رسانهها اما، راستش را بخواهيد، هر چه کلماتی مانند «نبرد»، «مبارزه»، «درگيری»، «رقابت» و مشابه اينها را سنجيدم، ديدم هيچ کدام بار اين «جنگ» واقعی را که در عرصه رسانهها به راه افتاده است ندارد. «جنگ» الزاما نبايد با «تفنگ» باشد. يا «تفنگ» نبايد الزاما حضور مشخص و آشکار در يک جنگ داشته باشد. در ايران، سالهاست يک جنگ تمام عيار و با خشونت عريان جريان دارد که حتی «تفنگ» هم در آن به کار برده میشود. ولی ظاهرا به کار گرفتن خشونت و تفنگ تنها از سوی يکی از طرفين درگير اين جنگ نابرابر مجاز است: حکومت!
مطبوعات و رسانهها به جای احزاب
نخست بگويم که به راه افتادن هر رسانهای که بتواند سدّ انحصار خبری و تبليغی صدای دروغگو و سيمای زشت جمهوری اسلامی را بشکند، به سود آزادی و پيشبرد روند دمکراسی در ايران است. انتقادی که نسبت به رسانهها و يا احزاب مختلف صورت میگيرد، مطلقا نسبت به موجوديت آنها نيست، بلکه نسبت به شيوه آنها و هم چنين به نکاتی در آنان است که وجودشان به جنبش سياسی و اجتماعی در ايران زيان میرساند. در جنگ رسانهها تفنگ و سلاحی جز نقد وجود ندارد. با اين سلاح، نه جسم و موجوديت يک پديده سياسی و اجتماعی، بلکه تفکر و مواضع آن مورد «حمله» قرار میگيرد. اين در همه دمکراسیهای جهان و جوامع آزاد، امری پذيرفته است و ظرفيت و بنيه نقدپذيری عناصر فعال سياسی و اجتماعی نيز بستگی به تجربه و عمق باور آنها به نقش مؤثر و پيشبرنده انتقاد و ضرورت برخورد انديشهها دارد. ضرورتی که باور به آن را نه در حرف، بلکه در عمل بايد اثبات نمود.
در ايران امروز، به دليل عدم آزادی فعاليت احزاب و گروههای سياسی مخالف، بسياری از افرادی که در يک شرايط آزاد میتوانستند به فعالان حزبی و سياستمدار تبديل شوند، به روزنامهنگاری و کار رسانهای روی آوردهاند. کافيست به شمار وزرا و وکلا و مسئولانی نگاه کنيد که در دولتهای پيشين، مقام حکومتی داشتند و پس از خلع قدرت، به مطبوعات و حتی وبلاگنويسی روی آوردند.
اين است که در سالهای پس از انقلاب اسلامی و به ويژه در يک دهه گذشته، بار سنگين فعاليت حزبی بر شانه نحيف و سانسورشده مطبوعات گذاشته شد. مطبوعاتی که هر بار با هجوم دستگاههای اطلاعاتی و امنيتی به تعطيلی کشانده شدند. افراد علاقمند به فعاليت سياسی نيز بيش از آنکه در بند اصول کار روزنامهنگاری حرفهای باشند، وارد دستهبندیهای سياسی و دفاع از اين يا آن فرد شدند. فعاليت احزاب قانونی «اصلاحطلب» که عمدتا احزاب اسلامی با مرامنامه و برنامه شبيه هم بوده و هستند، و هم چنين فعاليت احزاب افراطی و «اصولگرا» که آنها نيز دارای مرامنامه و برنامه شبيه هم هستند، مانند بختک بر مطبوعات و روزنامهنگاری ايران سايه افکند. حکايت رسانههايی که در انحصار حکومت هستند، خود ماجرايی ديگر است. آنها نيز به اسم حزبِ الله فعاليت میکنند.
حزب رسا و صدای نارسا
با گسترش اينترنت و تلويزيونهای ماهوارهای، کار حزبی مثله شده و در واقع مجازی و يا شايد بهتر باشد بگويم «ناقص» دامنه ديگری يافت. در شرايطی که حکومت تمامی فضای خبری و تبليغی را به فاشيستیترين شکل ممکن به خود اختصاص داده است، آن احزاب قانونی و فعالانش که حتی به عنوان «اپوزيسيون قانونی» نيز تحمل نشده و به خارج از دايره قدرت پرتاب شدند، و حتی روزنامههای آنها نيز توقيف گشت، به فضای مجازی اينترنت و اخيرا به ماهواره روی آوردند.
با توجه به محدوديتهايی که مردم ايران هم به لحاظ امکانات مادی و آموزشی و هم به لحاظ سرعت مخابراتی و سانسور و فيلترينگ حکومتی دارند، استفاده از اينترنت در محدوده کوچکی از لايه مرفه جامعه شهری باقی میماند. راديو و ماهواره اما با وجود هزينه سرسامآوری که رژيم برای پخش پارازيت متحمل میشود، از مخاطبان بيشتری حتی در روستاها برخوردار است.
به راه افتادن «رسانه سبز ايران» يا «رسا» در اينترنت که قرار است از ماهواره نيز پخش شود، در شرايطی است که بخشی از جنبش سبز که طرفدار «راه سبز اميد» و ميرحسين موسوی است، امکان فعاليت حزبی دمکراتيک در داخل کشور ندارد. از همين رو آنچه را اين رسانه درباره خود میگويد، میتوان يک مرامنامه گروهی به شمار آورد. گروهی که برای باورها و خط فکری معينی دست به راه انداختن اين شبکه زدهاند و از آنها بايد انتظاری را داشت که در اين مرامنامه يا «اصول کلی و خط مشی دهگانه شبکه» به آن اشاره شده است. اينکه بين اين اصول دهگانه، مثلا بين اصل يک مبنی بر «کرامت انسانی، عدالت، آزادی و حقوق بشر» بلافاصله با اصل دو «اسلام رحمانی و اخلاق» تناقض و ناروشنی وجود دارد، امريست که از يک سو گردانندگان «رسا» خود بايد در آن تأمل کنند و از سوی ديگر، برنامههايشان نشان خواهد داد تا چه اندازه برای وفاداری به اصل دو مجبورند بر اصل يک پای بگذارند. کسی نيازی به توضيح اصول حقوق بشر ندارد، چرا که روشناند. و به نظر نمیرسد که کسی بر سر «اسلام رحمانی» نيز «که عدالت شاکله آن است، خردورزی را پاس می دارد، مقتضيات زمان و مکان را نيک می شناسد، با مردمسالاری و حقوق بشر منافاتی ندارد و مخالف هرگونه حقوق ويژه برای اشخاص و اقشار خاص در سطح جامعه و حاکميت است» مشکلی داشته باشد. پرسش فقط اين است: اين «اسلام رحمانی» کجاست و در اين سی و يک سال و در آن هشت سال «اصلاحطلبی» کجا بود؟! و بعد، جای اين «اسلام رحمانی»، پس از اينکه پيدا شد، کجاست؟ درون حکومت، کنار حکومت يا بيرون حکومت؟!
اصل هفت حزب رسا اما روشنتر از آن است که نياز به تفسير داشته باشد و جايی برای پرسشهای بالا بگذارد: «رسا اجرای قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران بر پايه قرائت دموکراتيک و حقوق بشری در جهت احيای آرمانهای اصيل انقلاب يعنی استقلال، آزادی، عدالت و اسلام رحمانی و نيز توسعه را مبنای فعاليت خود شمرده، طرح بحث اصلاح قانون اساسی و ساختار سياسی را در يک فرآيند مذاکره و گفتگوی ملی با مشارکت همه اقشار اجتماعی وظيفه خود می داند».
بر اين اساس میتوان تصور کرد برنامههای «رسا» در چه جهتی خواهد بود. اينکه آيا مردم در جنگ رسانهای که به شدت جريان دارد، حال و حوصله نشستن پای سخنان «رسا» را خواهند داشت يا نه، و حاضرند چند بار در روز به سخنان موسوی و کروبی و خاتمی گوش کنند، موضوعی است که آينده نشان خواهد داد. البته آن هم به شرطی که «رسا» اصلا بتواند با يک کادر حرفهای و مجرب و ارائه برنامههای متنوع به رقابت با ديگر رسانههای فارسی بپردازد. وگرنه داشتن مخاطبانی که بدون «رسا» هم به هر حال از اين خط مشی دفاع میکنند، نقشی در جامعه بازی نمیکند و تغييری در جابجايی نيروها نخواهد داد.
جبهه «ايران ندا» و نجوای اتحاد
وضع رسانه «ايران ندا» که تقريبا با «رسا» اعلام موجوديت کرد، از نظر جبهه فکریای که در بر میگيرد، از «حزب رسا» بهتر است. در ميان افرادی که برای راهاندازی «ايران ندا» پيشگام شدهاند، وجود هنرمندانی چون آرش سبحانی و محسن نامجو که از نسلی ديگر و تجربهای ديگر هستند، و روزنامهنگار به معنای فعال حزبی و مريد اين و آن نبودهاند، اين اميد را برمیانگيزد که بتوانند تعادلی را بين انديشههای متفاوتی به وجود آورند که متأسفانه در نسلهای گذشته از نوعی بيماری فکری مزمن رنج میبرد که مشخصترين عارضه آن همانا درجا زدن در گذشته است.
«ايران ندا» بر عکس «رسا» که بر «اسلام رحمانی» تکيه میکند، میخواهد يک «رسانه مردمی» باشد، میخواهد «مردم- نهاد» باشد، میخواهد يک «رسانه مشارکتی» باشد، میخواهد «صدايی از صداهای جنبش مردمی ايران» باشد، میخواهد «رسانه حزب و تشکيلات سياسی معينی» نباشد. به اين ترتيب، جبهه «ايران ندا» بسی فراگيرتر از حزب «رسا» است و کاری هم به دين و ايمان مردم ندارد که آيا «رحمانی» است يا غير رحمانی، و اين بزرگترين نقطه قوت «ايران ندا» به عنوان رسانه سرزمينی است که در آن تنوع انديشه، از جمله قومی و مذهبی، يکی از ويژگیهای مهم آن به شمار میرود.
ولی «ايران ندا» نيز بايد از يک کادر حرفهای و همه جانبه برخوردار باشد تا بتواند با رسانههای فارسی زبان مانند «بی بی سی» و «صدای آمريکا» و حتی «فارسی وان» در جلب مخاطب رقابت کند. و چه کسی است که نداند اين همه به منابع مالی عظيم نياز دارد. و چه کسی است که اين را نيز نداند که کافيست ايرانيان ثروتمندی که به ميهن خود علاقه دارند، دست بالا کنند.
ولی آيا بايد به دليل کمبود مالی از شروع کار چشم پوشيد؟ قطعا، نه. بايد دست به عمل زد و ديد تا کجا میتوان پيش رفت. آيا «رسا» و «ايران ندا» نافی يکديگرند؟ قطعا، نه. هر يک کار خود را میکنند و بار خود را میبرند و در مسابقهای که خواه ناخواه شکل میگيرد، مردم قدرت تشخيص دارند و خود انتخاب میکنند که به تماشای کدام يک بنشينند و گوش به کدام بسپارند. آری، الان فکر میکنم «مسابقه» بيش از هر کلمه ديگری گويای مقصود است.مسابقهای که در آن جنگ و رقابت و مبارزه و درگيری بين رسانهها نيز، مانند همه جای جهان، وجود دارد و با همه اينها هيچ کدام، به راستی هيچ کدامشان نمیتوانند جای «تلويزيون ملی ايران» را که خاليست، پر کنند. نه آن تلويزيون ملی، که بد هم نبود، بلکه آنکه در راه است...