یکشنبه 31 مرداد 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جدال فکری چهار متفکر در مورد دين، محمد برقعی

محمد برقعی
برخورد اين چهار تن متأثر از شيوه‌ی مطالعه و نوع شخصيت علمی آنان است و اين تأثير خود را هم در فکر آنان و هم در نوع برخوردشان در لحظه‌ی بحث به خوبی نشان می‌دهد و از آن‌جا که سياست‌زدگی بر همه‌‌ی اين مباحث حاکم است، لذا به جای سعی در تفاهم و پيداکردن نقاط مشترک نظرات و يافتن راه حلی برای نکات اختلاف، اصل بر سرکوب و نقد استوار شده است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


رابطه ی دين و سياست و هويت اسلام از مباحثی است که در اين سالها ذهن بسياری از ايرانيان را به خود مشغول داشته است. اينکه اسلام چگونه دينی است و نقش سياسی آن چه بايد باشد. در اين نوشتار تلاش شده نظر چهار متفکر ايرانی در اين زمينه به طور فشرده و بنيانی مطرح شده و تفاوت بينش آنان با يکديگر روشن شود.

جان کلام آقای محمدرضا نيکفر،در نوشته ها و گفته های ايشان در مورد "الهيات شکنجه" آنست (۱)که خدای آسمانی هر قومی بازتاب شرايط سياسی حاکم بر آن مردم است، لذا خدای حاکمان شکنجه گر ايران خدای شکنجه گر است، بويژه که حکومت دينی است و مدعی نيابت خدا. وی همچنين بر آنست که دين همانست که در عمل وجود دارد، در پيدايش آن هم چنين بوده و درک مردم در زمان پيدايش آن دين نيز از همين زاويه بوده است. دين انتزاعی و جدا از واقعيت موجود امری ست که بعدها توسط متفکران آن دين ايجاد شده تا با تصور يک دين راستين و ناب خود را از زير بار مسئوليت دين در عمل رها کنند و اين شعر تجلی آنست "اسلام به ذات خود ندارد عيبی/ هر عيب که هست از مسلمانی ماست".

آقای محسن کديور در پاسخ می گويد از دين از جمله اسلام موردنظر خوانش های متفاوت وجود دارد (۲)و آقای نيکفر به منظور سياسی، خوانش حکومتی از اسلام را به کل اسلام سرايت داده است و در نتيجه محل نزاع را از مبارزه با دين استبدادی به ميدان نفی دين مردم و جدال بين دينی و غيردينی کشانده است. در اين نظر آقای احمد صدری نيز از همان زاويه دين باوری با آقای کديور همراه است.(۳)

در پاسخ آقای نيکفر همانگونه که آمد می گويد که اولاً "دين همان دين در عمل است نه در انتزاع، ثانياً با استفاده از نظريه ی دريدا تحت عنوان Supplement می گويد در افزوده ها ريشه در خود اصل دارد و تا اصل الهيات آن دين دگرگونه نشود اين در افزوده ها از همان دين می جوشد و در حقيقت راه گريز را بر مدعيان خوانش ديگر از دين مجهز به تئوری هرمونتيک می بندد و اصلاح گران و روشنفکران دينی را رها نکرده و می گويد اين خدا خدای واقعی اسلام و الهيات آن است و مابقی توجيهات شما برای گريز از مسئوليت فجايعی است که در جمهوری اسلامی و با نام اسلام و در حقيقت مبتنی بر فقه اسلام موجود و واقعی صورت می گيرد و فقه و الهيات انتزاعی شما در خيال شما است.

بر اين نکته آقايان محسن کديور و احمد صدری از منظر دينداران و حميد دباشی از منظر متفکر غيردينی بر او خرده می گيرند اما هر سه آنان در يک امر مشترکند و آنکه آقای نيکفر حکومت موجود را بهانه کرده تا اسلام را بکوبد و خشم مردم از عملکرد حاکمان را دست آويزی کرده برای کوبيدن باورهای دينی مردم و دين اسلام. آقای کديور می گويد چگونه شما فرصت طلبانه دين حکومتی را مساوی اسلام گرفته ايد و مگر مکتبی را سراغ داريد که خوانش های متفاوت نداشته باشد و از جمله سکولاريزمی که شما دم از آن می زنيد اگر روی کارنامه ی واقعی و عملی آن مورد قضاوت قرار گيرد ـ همان کاری که شما با اسلام می کنيد ـ مگر کارنامه روشن تری دارد و جنايات و شکنجه گری هايش کمتر از حکومت های دينی بوده است که حال محل نزاع را به جای مبارزه با استبداد به ستيز سکولار و دينی کشيده ايد و اسلام را از آن ميان آماج حمله قرار داده ايد. (۴)

احمد صدری که جامعه شناس دينی است به نقد آقای نيکفر می افزايد که اگر قصد شما از اين مطالب عقده دلی خالی کردن و استفاده از فرصت برای حمله به اسلام نيست و معتقد هستيد که بايد در الهيات اسلام تحول و اصلاحات صورت گيرد، مسلماً در اين کار نياز به همکاری با مؤمنان اصلاحگر داريد اما با ستيزی که آغاز کرده ايد و حملاتی که به کليت دين می کنيد و اصلاح طلبان دينی را حتی بزک کننده و سبب مشروعيت بخشيدن به حاکمان و استحکام قدرت آنان می دانيد چگونه انتظار همکاری و همراهی و تفاهم با دينداران را داريد.(۵)

در اين مورد من نيز به آقای نيکفر ايراد می گيرم که اين نکته درست و ظريفی است که ايشان می گويند. تحول در الهيات دين در گرو تحول در ساختار سياسی جامعه است و به عبارتی اولويت را به تحول شرايط زمينی دادن نکته ای ست که متأسفانه از ديد بسياری از ناقدان دين بويژه پس از انقلاب پنهان مانده است و در حقيقت آنان راه خلاف نظر نيکفر را می پيمايند و اين همه مباحث نقد دين توسط خيل عظيم سکولارها و دينداران چون آقای اکبر گنجی بر همين برداشت آنان از دين استوار است، اما به آقای نيکفر می گويم اگر شما چنين می گوييد چرا شما هم به قول معروف اسب را پشت سر درشکه بسته ايد و از حمله به اسلام و الهيات آن آغاز کرده ايد. به جای آنکه دست در دست امثال آقای کديور و صدری و نيروهای ديگر دينی و غيردينی جامعه استبداد حاکم را هدف اصلی حملات خود قرار دهيد و تمرکز نيرو را در متحول کردن شرايط سياسی بگذاريد تا با ايجاد تحول در زمين الهيات هم اصلاح شود. به علاوه مگر نه آنکه پس از رسيدن به اين اولويت برای عملی کردن تحول در الهيات به دينداران نياز است ـ مگر آنکه فکر کنيد که تحول در زمين به خودی خود تحول در آسمان را سبب می شود ـ پس چگونه چنان شمشير از رو بسته ايد و کسی را در حريم حرم مبارزه خود از شمشير ستيز با الهيات اسلامی در امان نگذاشته ايد. و در حقيقت بيشتر گلوی اصلاح طلبان و روشنفکران دينی را که با آنان امکان مراوده و بده بستان فکری داريد گرفته ايد تا حاکمان را که کمتر خواننده نظرات شما هستند بويژه مردمی که پايه های قدرت آنان هستند و اهل خواندن اين مطالب نيستند و حاضر به شنيدن نظرات کسانی که دين ستيزشان می دانند، نيستند.

آقای حميد دباشی از نظر عقيدتی در رابطه با دين خود را در جناح آقای نيکفر می داند و با دو نکته ايشان همراهی بسيار دارد. يکی از قول آگامين می آورد که حالت "استثنا بر قاعده" خود "اصل پنهان همان قاعده است" لذا الهيات شکنجه فقها نشأت گرفته از خود اسلام است. ديگری آنکه او هم مثل آقای نيکفر برآنست که اصلاح طلبان باعث تحکيم مرتجعين حاکم شده اند و چهره ی موجه و مبتنی بر قداست برای حاکمان جمهوری اسلامی ايجاد کرده اند.

اما با وجود همه ی اين همدلی ها با آقای نيکفر برآنست که ايشان با فرصت طلبی سياسی جنگ با دين را مهم کرده است و با برداشتن پرچم سکولاريزم ـ که امری ست بيشتر انتزاعی و ذهنی ـ محل ستيز را به يک نزاع غيرواقعی و خيالی دينی ها و سکولارها کشانده است. نزاعی غيرواقعی از سنخ همان نزاع مدرنيته و سنت، بومی و غربزده و ...

ايشان نه تنها اينگونه نقد آقای نيکفر بر دين را زيان آور و انحرافی می داند، بلکه برآنست که اين نزاع از بنياد نزاعی است بی اساس و در عمل اجتماعی بی معنی.(۶)هم اجتماع و هم افراد مخلوطی هستند از خواسته های سکولار و دينی و ميدان عمل ميدان دادوستد ميان اين مفاهيم است نه ستيز و مقابله آنان با يکديگر. و اين بحثی است که توسط تنی چند از روشنفکران دينی و غيردينی هم مطرح می شود چون آقايان حسين کمالی و علی ميرسپاسی. (۷) از اين روی آقای دباشی فرهنگ ايران را نه دينی می داند نه غيردينی و اصطلاح "جهان شهری" را در مورد آن به کار می برد، اصطلاحی که به شدت مورد ايراد آقای کديور قرار گرفته است.

نکته ی جالب آنست که اين هر چهاريکديگر را متهم به ذات گرايی در اسلام می کنند و خود را از اين آفت مبرا می دانند. نيکفر برآنست که آقای کديور سخن از اسلام راستين می گويد يعنی يک اسلام واقعی و به اين طريق از مسئوليت عملکرد اسلام می گريزد در حالی که دين يعنی همان که اجرا می شود. آقای کديور می گويد نه تنها که نيکفر ذات گرا است بلکه دباشی نيز با وجود نقد بر نيکفر در اين مورد خود به ذات گرايی معتقد است. در مورد نيکفر می گويد او اسلام حکومتی را تنها اسلام گرفته و خدای اسلام را خدای همين شکنجه گران می داند تا به بهانه سرکوب عملکرد حکومت جمهوری اسلامی، اسلام را بکوبد. آقای دباشی ضمن قبول اين فرصت طلبی سياسی آقای نيکفر می گويد اين استثناها در بيرحمی ها خود از قاعده و اصل می جوشد و از بيرون به اسلام تحميل نشده است و نمونه آن مسئله ی "محارب" است و کشتارهايی که جمهوری اسلامی با مجوز فقهی مورد قبول فقها می کند. آقای کديور اين ذات گرايی ايشان را حاصل ناآگاهی ايشان از احکام فقهی علمای دينی می داند که برطبق آن حکم فقهی "محارب" کسی است که با مردم می جنگد يعنی قاتلان، جانی ها، تروريست ها و غيره در حالی که جمهوری اسلامی آن را محارب با حکومت کرده است(۸) و با اين توجيه غيراسلامی مخالفان خود را می کشد و بر آنست که چون آقايان نيکفر و دباشی با اين دستاوردهای فقهی ناآشنا هستند فکر می کنند هر کس نگاه ديگری به دين داردچنين می گويد و به همين سبب هم هر دو معتقدند که روشنفکران دينی سبب توجيه بنيادگرايان در مقابل جامعه شده اند. در حالی که به نظر آقای کديور اين دو معترض در حقيقت روی ديگر سکه آيت الله مصباح يزدی هستند که او هم معتقد است اسلام همين است که اين حکومت اجرا می کند.

از اين روی خواننده که با دقت گفت وگوها را دنبال کند می بيند اختلافات اينان پيش از آنکه نظری باشد، سياسی است و بدبينی نسبت به يکديگر در اثر شرايط حاکم. از جمله آقای نيکفر که اينهمه اصرار دارد خدای حکومت موجود خدای اسلام است خود او می گويد "خدای شکنجه گران شکنجه گر است، لذا مردم خدای خود را از آن خدا جدا می دانند" اگر چنين است خوب خدای امثال کديور هم بجز خدای حاکمان است و همچنين الهيات حاصل از اين خدايان هم. و اين هم سخنی است که آقای کديور هم بر آن پای می فشارد و به تندی به آقای دباشی که او را ذات گرا دانسته می تازد که وی نه تنها ذات گرا نيست، بلکه مقاله ها در رد آن نوشته است.

اما اين شرايط سياسی و حکومت دينی سبب شده که آقای نيکفر بر آن شود که با نمودن چهره ی واقعی اسلام جامعه سکولار می شود و از چاله ی مذهب به در می آيد و آقای کديور معتقد است امثال اين بحث ها نه تنها روشنگری نمی کند بلکه با جريحه دار کردن احساسات مذهبی مردم آب به آسياب حکومت می ريزد تا جلوی هر اصلاحی را بگيرد و با تحريک احساسات مردم بر دامنه ی سرکوب خود بيفزايد و در اين ميان آنکه بيشترين ضربه را خواهد خورد همان روشنفکران و اصلاح گران دينی ای هستند که بنابر استدلال آقايان نيکفر و دباشی باعث مشروعيت و توجيه بنيادگرايان و مرتجعين حاکم شده اند.

آقای کديور برآنست که اينگونه نقدها نه تنها گرهی از مسائل سياسی و عملی که بويژه اينهمه مورد نظر آقای دباشی است، نمی گشايد، بلکه محل نزاع را از ميدان مبارزه با استبداد به ميدان مبارزه دينی و غيردينی می کشاند و بيشتر برای رضايت خاطر نيروهای غيردينی است تا يک مبارزه کارآ و واقعی با نظام مستبد دينی حاکم.

اما بحث آقای کديور با آقای دباشی بُعد ديگری هم پيدا کرده و آن برخورد مسئله "جهانشهری" است که در عنوان مقاله ی آقای دباشی آمده و مورد ايراد آقای کديور قرار گرفته و در روند اين ايراد است که پای آقای احمد صدری هم به ميان آمده است. آقای کديور منظور آقای دباشی از اين اصطلاح را درنيافته است و اين اشکال به مقدار زيادی به خود آقای دباشی برمی گردد که تعريف خود را روشن بيان نکرده اند. به همين سبب آقای کديور تعريف اين اصطلاح را از مقاله ی آقای احمد صدری آورده است که ايشان هم همين اصطلاح را به کار برده اند، منتهی با تعريفی ديگر. لذا بهتر است اين دو تعريف را از زبان اين دو متفکر بياوريم.

احمد صدری در تعريف روشنفکر جهانشهری چنين می نويسد" دو اصطلاح روشنفکر دينی و غيردينی نادرست است، بلکه تقسيم بندی ديگری بايد جايگزين آنها شود و آن "روشنفکران جهانشهری" و "روشنفکر بومی" است. هر دو گونه ی اين روشنفکران در وجه عمومی خواستار آنند که مذهب هژمونی سياسی را از خود دور کند، اما در وجه خصوصی روشنفکر بومی با آنکه فکری جهانی دارد اما ملی و بومی عمل می کند، در صورتی که روشنفکر جهانشهری تمايل به لائيک و شکاک بودن دارد و حداقل در زندگی شخصی غيرمذهبی است. تفاوت ديگر آنان در موضوع فرهنگ است. روشنفکر بومی اعتقاد به استخراج و تصفيه و سنتزسازی دارد، اما روشنفکر جهانشهری معتقد به واردات فله ای فرهنگی و تغييرات بنيادين فکر است. (۹)

ولی تعريف آقای دباشی از مفهوم "جهانشهری" مبتنی بر دو پايه است. يکی آنکه اصلا ستيز و تقابل سکولاريزم و دينی هم چون مقابله ی سنت و مدرنيته، بومی و غربزده تقابلی بی اساس است. دو ديگر آنکه کشور ايران در چهارراه حوادث قرار دارد و در معرض فرهنگ ها و ايدئولوژی ها و بينش های متفاوت قرار گرفته است و در طول تاريخ فرهنگی از اختلاط اين مجموعه ها شکل داده است که نمی توان آن را دينی يا غيردينی خواند همانگونه که نمی توان آن را سنتی يا مدن خواند. " فرهنگ جهانشهری ما فرهنگی است جهانشمول و برخاسته از تجارب تاريخی و جغرافيايی ما. نه شرقی است و نه غربی ولی شرق و غرب و شمال و جنوب ما تاريخ و جغرافيای ما در آن دخيل و سهيم است. هيچ عنصری در اين فرهنگ بيگانه نيست. هر جزئی از آن و اجزای آن بومی شده فرهنگ جهانشهری ماست".

عرفی بودن و سکولار بودن در جامعه ی ما همانقدر ريشه و پايگاه دارد که دينی بودن و شاهد اين مدعا هم "جنبش سبز" است. جنبشی که در آن مرزی ميان دين دار و سکولار نيست. جنبشی که بازتاب و نمايانگر واقعی فرهنگ ايران است و توسط جمهوری اسلامی در اين سی ساله به گروگان گرفته شده است. (۱۰)

بدينسان آقای دباشی نه تنها در هيچ کجای نوشتارشان تعريف روشنی از اين اصطلاح به دست نداده اند، بلکه خود اين اصطلاح نيز بيانگر آنچه که موردنظر ايشان است، نيست. اين مفهوم که ظاهراً ترجمه ی اصطلاح World Citizen است و در غرب و عصر جهانی شدن مطرح است بيانگر آن ويژگی اختلاط تاريخی فکری ايران نيست. و من فرهنگ "رندانه" را به جای آن پيشنهاد می کنم که در بخش دوم اين مقاله به آن خواهم پرداخت.

به طور کلی برخورد اين چهار تن که نمونه ای ست از مباحث درون جامعه در اين زمينه متأثر از شيوه مطالعه و نوع شخصيت علمی آنان است و اين تأثير خود را هم در فکر آنان و هم در نوع برخوردشان در لحظه ی بحث به خوبی نشان می دهد و از آنجا که سياست زدگی برهمه اين مباحث حاکم است، لذا به جای سعی در تفاهم و پيدا کردن نقاط مشترک نظرات و يافتن راه حلی برای نکات اختلاف اصل بر سرکوب و نقد استوار شده است.

آقای نيکفر اهل فلسفه است و اين امر در تمام آثار ايشان نه تنها تجلی می کند که ايشان سعی به نشان دادن آن و به نوعی مرعوب کردن حريفان يا جذب خوانندگان از اين بابت دارند بويژه که بازار فلسفه در ميان ايرانيان پس از انقلاب چنان خريدار پيدا کرده که کمتر کسی است که با آن نوشته اش را بجا و بيجا زينت ندهد. اما تا زمانی که آقای نيکفر چون يک متفکر اهل فلسفه به مسئله می نگرد به مقدار زيادی جانب انصاف را نگه می دارد، از جمله در مصاحبه با آقای مهدی خلجی حاضر به همراهی با او در حمله بی امان به شريعت و دين نمی شود. (۱۱ )و در پاسخ او می گويد"شما می گوييد الهيات اسلامی از بن الهيات شکنجه است و هر جا که اسلام پياده شده و هرچقدر شريعت بيشتر اجرا شده الهيات شکنجه بيشتر تحقق يافته است. پيشنهاد می کنم من مسئله را به اين صورت تقرير کنم الهيات شکنجه الهيات سياسی است و الهيات سياسی اسلامی آن چنان راديکال است که به سادگی به الهيات شکنجه تبديل می شود".ولی هم ايشان وقتی تابع جو سياسی می شوند و ارضای خاطر شنوندگان را در نظر ميگيرند از جمله در مصاحبه با بی بی سی چنان گناه تمام فجايع عالم را به پای دين می نويسند که با شگفتی فجايع آمريکا در عراق را حاصل دينداری آقای بوش می خوانند. گويی آمريکا در موارد ديگر و از زاويه ی غيردينی همين اعمال را مرتکب نشده است و مثلاً بمباران هيروشيما يا فجايع در ويتنام هم صورت نگرفته. چگونه کشوری را که اصل جدايی دين از حکومت چنان در همه ارکان سياسی آن نفوذ دارد که در اين مورد در جهان نمونه است، اعمالش را به جای انتصاب به خصوصيت جهانگيری آن به خصوصيت دينی آن نسبت می دهند. و اين گونه برخوردها را من از ايشان در مجامع عمومی چندين بار ديده ام از جمله در سخنرانی شان در دانشگاه مريلنددر سال ۲۰۰۹ که به همين سبب هم سخت به دل آقای دکتر رضا براهنی نشست.

آقای دباشی بيشتر به عنوان يک فعال سياسی با آگاهی وسيع ادبی و آشنا به ادبيات غرب است و به همين سبب هم پر از شور است و از سر درد می نويسد و تا آنجا که در آن ميدان ايستاده قلمی شيرين و زبانی رسا دارد، اما وقتی پا در عرصه ی فلسفه و حکمت می گذارد آن قلم توانا ضعيف می شود تا جايی که در بحث ماهيت و وجود پراکنده می گو يند و اقای کديور به حق در اين زمينه بر ايشان خرده گرفته و مطالبشان را نامفهوم و نادرست خوانده است.

آقای کديور از موضع يک ديندار معتقد مدافع فقه و اصول آن سخن می گويد. اگر بخواهيم نمونه ايشان را در اروپای مسيحی و در دوران حملات سخت به کليسای کاتوليک بجوئيم همانگونه که پيشتر هم در کتاب خود نوشته ام (۱۲)يسوعی ها هستند که بر آن بودند که اصول آموزش کليسای کاتوليک درست است و حجم عظيم دستاورد فکری آنان گنجينه ای ست که می بايست از آن پاسداری شود و از آن بهره ها گرفته شود. ايراد اساسی بر کليسا که چنين خرده گرفتن های بحق را برآن سبب ميشود، دو عامل جهالت و بی خبری کشيشان و آلوده شدن آنان به حکومت و فسادی که از اين کارشان حاصل شده است می باشد، لذا ساختمان را بايد مرمت کرد نه از پايه ويران کرد و از همين زاويه آقای کديور خط کشی اساسی ای با بسياری از روشنفکران دينی چون دکتر سروش،محمد مجتهد شبستری و مصطفی ملکيان واکبر گنجی دارند و اين را در پاسخ به آقای دباشی که متوجه اين جزئيات نيست، تذکر داده اند.

به هر حال همين دغدغه آقای کديور در دفاع ناقدانه از فقه و دستاوردهای هزاران ساله ی علمای اسلام ايشان را بر آن می دارد که بگويند اين کار سترگ اصلاحات دينی را با سهل انگاری و سياست کاری نمی توان کرد. در همين اسلام فقاهتی مرجع بزرگ آن آيت الله منتظری با استناد به همين فقه حقوق بشر را پذيرفته و خود آقای کديور با استفاده از همين فقه بر آن شده که در تضاد بين احکام قرآنی با اصول حقوق بشر بايد حقوق بشر را پذيرفت.

کسانی که چون ايشان در آموختن فقه و حکمت و غيره به جد آستين بالا نزده اند وارد اين معرکه که در تخصصشان نيست نبايد بشوند و از سر همين ادعا است که در جواب آقای دباشی موارد بسياری از نثر سليس و ساده خود دست برداشته و زبان فقهی و متداول حوزوی را برگزيده اند تا کم دانشی طرف خطاب را به رخ او بکشند و در طول مقاله هم بيشتر متوجه خط کشی ها بوده اند خط کشی ميان خود و ديگر روشنفکران دينی و اصلاح طلبان و منتقدان تندرو و صد البته سکولارها و ناباوران بلکه کم باوران به دين تا يافتن نقاط مشترک با طرف خطاب خود.

اما آقای احمد صدری از زاويه جامعه شناسانه بر تمام اين بحث می نگرد و بر آقای نيکفر سخت می تازد که راهی را که ايشان برگزيده جز آلوده کردن فضا و عقده دل خالی کردن فايده ای ندارد و انگيزه اصلی آن فرصت طلبی سياسی کردن اينست راهی که آقای آرامش دوستدار پيشگام آن بود و سبب شد که مطالب بی سر و ته و بی پايه ايشان مورد توجه قرار گيرد. کسی که ايشان بر آنست که نه دين را می شناسد نه فلسفه را و نه تاريخ را هر چند به نظر نمی رسد که در مورد دانش آقای نيکفر چنين داوری تندی داشته باشند. ايشان حتی نقد دين توسط غيردينی ها را مفيد و کارسازمی داند و انگيزه ای برای بازانديشی در دين توسط دينداران و همچنين با نظرات آقای نيکفر که الهيات مورد قبول اهل يک دين بازتاب زندگی آنان است و فهم از دين نيز انعکاس شرايط اجتماعی آن مردم است چنان همراهی دارند که مقالات آقای سروش را که قرآن را کلام حضرت محمد می خوانند غيرضروری می دانند و بر مقالات آقای گنجی در همين مورد و يا در مورد امام زمان سخت ايراد می گيرند و آنها را چون نوشته های آقای نيکفر غيرسازنده و حتی مضر می دانند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- محمد رضا نيکفر "الهيات شکنجه" نيلگون
۲- محسن کديور"نجوايی با روشنفکر جهانشهری"جرس ۲۹تير۱۳۸۹
۳- احمد صدری "وقتی نقد نق ميشود. داوری تاريخ يا ذکر مصيبت" و سايت جرس ۸ خرداد ۱۳۸۹
۴-محسن کديور نجوايی با روشنفکرجهانشهری" جرس ۲۹ تير ۱۳۸۹
۵-احمد صدری. همان
۶-محسن کديور" نقد جهانشهری و سکولاريزم ذهنی" جرس ۳ خرداد ۱۳۸۹
۷-حسين کمالی و علی ميرسپاسی" کنفرانس سکولاريزم" کالج ليک فورست
۸- حميد دباشی"جنبش سبز بازگشت به فرهنگ جهانشهری ما است" جرس ۹ ارديبهشت ۱۳۸۴
۹-هحمد صدری " بررسی جامعه شناسنامه نقش دين در جامعه مدنی" جرس خرداد ۱۳۸۴
۱۰- حميد دباشی همان
۱۱-محمد رضا نيکفر"پاسخ نيکفر به نقد کديور در باره الهيات شکنجه" مصاحبه با مهدی خلجی جرس خرداد ۱۳۸۴
۱۲- محمد برقعی " سگولاريزم از نظر تا عمل" نشر قطره تهران


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016