جمعه 29 آبان 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نگرش هنری - نگرش سياسی، به بهانه نقد کج فهمی‌های آقای تقی مختار، محمد برقعی

محمد برقعی
قيصر شماره يک شما جنبش سبز و مبارزه رهبران آن را يک جنگ زرگری و يا حداکثر دعوای قدرت می‌داند که هدف نهايی آن "حفط وضع موجود" است اما امثال من برآنيم که هدف آن نه حفظ وضع موجود که "تحول در وضع موجود" است، يعنی همان که قيصر دوم شما می‌خواهد، يعنی ايجاد فضايی برای نفس کشيدن يا شکافی در ديوارهای اين دخمه ايجاد کردن

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


آقای تقی مختار به نقد کوتاه من که به صورت يادداشتی برای هفته‌ نامه «ايرانيان» واشنگتن فرستاده بودم پاسخی مفصل دادند و در ضمن در چند سايت اينترنتی هم گذاشتند. اما انگيزه من برای اين نوشتار نه پاسخ به آن مطالب و نادرستی محل پاسخگويی است بلکه بيان کج فهمی‌ها و نادرستی‌ها است که حاصل خشم به حق مردم نسبت به حکومت است و می‌رود که بار ديگر خشمی کور ما را از چاهی به چاهی ديگر بيندازد. در اين نوشته نخست خلاصه‌ای از نقد اوليه خود را می‌آورم و بعد شواهد آن کج فهمی‌ها را از جوابيه آقای مختار می‌آورم.

خلاصه مطلب پيشين

من در نقد مطلب «خان دايی نااميدم کردی» که در ايراد به مطالب گفته شده توسط آقای عطاء‌‌الله مهاجرانی در واشنگتن بود، نوشته بودم: فرق است ميان شيوه نگاه احساسی و هنری با شيوه برخورد سياست عملی به مسايل. اولی برای بيان دردها و نابسامانی‌ها و تحريک عواطف مردم بسيار مفيد و کارآ است اما همين ابزار نيرومند فکری و زبانی در عرصه سياست عملی ناکارآ است زيرا سياست هنر عمل به ممکن‌ها و چاره‌جويی برای نابسامانی است. لذا از بسياری از محدوديت‌های گفتاری و عملی برخوردار است که هنرمند و روشنفکر از آن آزاد است. و از همان مطلب ايشان شاهد آورده بودم که تا وقتی که آقای مختار از ستم جمهوری اسلامی و بيدادی که بر جامعه می‌رود می‌گويند بسيار خوب و توانا می‌نويسند اما وقتی به راه حل سياسی می‌رسند اين شيوه برخورد به پراکنده گويی و تضاد می‌رسد.
در آنجا از دو قيصر سخن می‌رود: يکی قيصری که می‌رود «ريشه اين حکومت و نظام را بخشکاند» و حتی بر آن است که گامی فراتر از قيصر فيلم بردارد که به کشتن «بد کارانی چون علی خامنه‌ای و احمدی‌نژاد» راضی شود. اما قيصر دوم کسی است که به دنبال آن است که «بهتر است کسی بر سر قدرت باشد که زندگی در اين زندان بزرگ را کمی قابل تحمل‌تر کند؛ دقيقا همين، کمی قابل تحمل‌تر.» و گفته بودم که اين دو قيصر ايشان در زبان سياسی دو عملکرد متفاوت، دو خواسته سياسی متفاوت، و دو تاکتيک متفاوت خواهند داشت، از جمله اين که اولی در هيچ انتخاباتی در اين حکومت شرکت نمی‌کند زيرا همه را فرمايشی و دعوای خانگی برای حفظ حکومت می‌داند و دومی رای می‌دهد و با شعار «رای من کو؟» به دنبال اصلاح تدريجی اين نظام و مبارزه قانونی در همين چهار چوبه هست بی آن که لزوما هم همه اينان در خواسته نهايی اين شکل نظام را قبول داشته باشند. و اين همه را بدون داوری و گزينش يکی بر ديگری مطرح کرده بودم و نتيجه گرفته بودم چون آقای مهاجرانی مرد سياسی و دولتمرد است شيوه درست برخورد با ايشان از همين زاويه است و اگر ايرادی بر او داريد از همان زاويه سياست عملی آن را بيان کنيد که مثلا آيا برای بيان نظراتشان که چاپ می‌شود و همه می‌خوانند بايد به يک موسسه دست راستی به شدت زير نفوذ اسراييل بروند، آيا شعار «جمهوری اسلامی، نه کمتر و نه بيشتر» شعاری است که پاسخگوی خواسته اکثر مردم است و مهمتر آن که آيا شرايط سياسی اجازه می‌دهد که گامی تندتر برداشته شود.
اما آقای مختار پيام اين نوشته را نگرفته و باز به همان راه خود رفته‌اند که بالاخره اين شيوه انديشيدن و عمل ايشان به سال‌ها است و برای آن که نشان دهم اين شيوه نگرش چگونه در سياست عملی که زبان دقيق و حساب شده می‌‌خواهد دچار اشکال می‌شود دو شعاری را بررسی می‌کنم که آقای مختار در مقاله‌شان بسيار با اطمينان و با احساس در موردشان داد سخن داده‌اند و برای صحت آن شاهد آورده‌اند و در حقيقت هم اين دو شعار بر زبان بسياری به ويژه در خارج از کشور جاری است ولی در حقيقت دو شعار انحرافی و خطرناک است که نافهميده بر زبان عامه جاری شده يا جاری کرده‌اند.

۱ ـ «استقلال، آزادی، جمهوری ايرانی»

اين شعار هيچ معنی ندارد؛ نه تنها در هيچ متن علوم سياسی يا جامعه‌شناسی وجود ندارد بلکه در ايران هم کسی از آن تعريفی به دست نداده است؛ جز آن که يعنی جمهوری اسلامی نيست. ولی دادن يک شعار بی‌معنی و نامشخص دو خطر اساسی دارد. يکی بلايی که در انقلاب به سرمان آمد و شگفتا هنوز نياموخته‌ايم زمانی که آقای خمينی «جمهوری اسلامی» را به رفراندم گذاشت و مردم هيجان‌زده همه پای صندوق‌ها رفتند آقای علی اصغر حاج سيد جوادی نوشت «امام بفرماييد ما به کدام جمهوری اسلامی بايد رای بدهيم زيرا ده‌ها تعريف از سوی ده‌ها نفر از آن شده است.» ولی جمعيت به خروش آمده، شامل عموم روشنفکران و احزاب سياسی، به اين هشدار بزرگ توجهی نکردند و ۹۸ درصد به حکومت اسلامی رای دادند و هر کس تعريف خودش را از آن داشت. ديری نگذشت که کم کم مردم متوجه شدند که هر کس از ظن خود يار امام خمينی شده بود و به شوق نجات از سلطنت جابر و ستمگر از چاله در آمده و به چاه افتاده است. و بسته سربسته‌ای را پذيرا شد که از محتوای واقعی آن خبری نداشت.
نقل قولی که آقای مختار در تجليل و تاييد اين شعار به تفصيل از مقاله آقای شهاب‌الدين شيخی در سايت «روز» زير عنوان «شعار جمهوری ايرانی» شاهد آورده‌اند خود بيانگر همين مشکل است. آقای شيخی فرموده‌اند «اين شعار دقيقا کپی همان شعاری است که در سال ۵۷ اوج گرفت: «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی»، چون معادل بهتری برای خواسته انقلابی ۳۰ سال پيش خود نيافته‌اند همان شعار را تکرار می‌کنند منتها بدون تاکيد بر وجه اسلامی آن. اين شعار بيش از آن که تهاجمی باشد وجه دفاعی دارد.» ثانيا اگر آنطور که عموم از اين شعار می‌فهمند و آقای مختار هم چنين می‌انديشند و شاهد از مقاله آقای شيخی آورده‌اند اين صفت «ايرانيت» نه تنها يک شعار عکس‌العملی و گنگ و بی‌معنی است بلکه نشان ميدهد که اين خواسته‌ای نادرست و خطرناک است و بعدها می‌تواند مثل همان شعار جمهوری اسلامی بسيار مورد سوء استفاده قرار گيرد.
آقای شيخی خطاب به حکومت و مدعيان اسلام نوشته‌اند: «چرا می‌ترسيد، ملت مسلمان هستند و اگر قرار است نوع حکومت در ايران جمهوری باشد و مبتنی بر آرا و خواسته‌های همين مردم، قاعدتا ريشه‌های قوانين و فرهنگ حاکم سياسی نيز برگرفته از عرف همين مردم خواهد بود» که بايد ايشان بگويند با کدام عرف؛ عرف ملتی که به دليل زيست دو هزار و پانصد ساله در حکومت استبدادی و ديکتاتوری , استبداد در آن درونی شده است و به قول آقای احمد شاملو در وجود هر يک از ما ايرانيان «آريامهری» کوچک هست و يا عرفی که مردسالاری در آن حاکم است و نسبت به اقليت‌های قومی، به ويژه در اثر آموزش‌های دوران پهلوی، بسيار تنگ نظرانه و اجحاف‌گرانه است.
ايران فرهنگی بسيار شکوهمند و زيبا دارد و عرفان دستآورد بزرگ آن برای بشريت است اما مثل هر فرهنگی عيب‌های بسيار بزرگی هم دارد که با استفاده از دستآوردهای مهم بشری چون حقوق بشر می‌بايست اصلاح اساسی شود و حکومت آينده نه بر بنيان تنها عرف مردم بلکه بر بنياد عرف اصلاح شده و با تفکر روز پاک و شسته شده و استفاده از مفاهيم پيشرفته‌ای که در عرف و فرهنگ ما نبوده و نيست پايه‌ريزی شود. و باز وقتی همان‌طور بی‌حساب شعاری تعريف نشده را می‌دهيم معلوم نمی‌شود از چه می‌گوييم، حتی بهترين‌های در اين مورد يعنی آقای شيخی می‌نويسند و آقای مختار مثل عموم ما که در موقع دادن شعار جمهوری اسلامی متوجه عيب کار نشده بوديم نقل می‌کنند که اين جمهوری ايرانی «به احتمال فراوان غلظت اسلامی بودن و شيعی بودن آن بسيار بالا خواهد بود.» آيا همين جمله نبايد مو بر تن آقای مختار راست کند که ای وای احتمالا به کجا خواهيم رفت؟ و يا «چرا شما از ايرانيت آن می‌هراسيد، نکند در ذهن شما ايرانيت تباين با اسلاميت دارد؟ اگر چنين است که از ديد من نيست»، آيا واقعا نظر آقای مختار و تصور بسياری از ايرانيت همين است. به عبارتی بار ديگر در عکس‌العمل به يک حکومت به گرد يک شعار ناشناخته و بی‌معنی ديگر جمع شدن که به احتمال زياد می‌تواند ما را به بيراهه وحشتناک ديگری بکشاند.

۲ ـ «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ايران»

اين شعار را که آقای مختار هم مثل خيلی‌های ديگر بسيار پسنديده‌اند شعار بسيار ارتجاعی و خطرناک و غير‌انسانی است. ايشان در تاييد اين شعار به تفصيل به مقاله آقای نجات بهرامی در سايت «روز» زير عنوان «زمزمه‌هايی که فرياد شدند» مراجعه کرده‌اند.
جان کلام آن نوشته همان است که به‌طور بسيار پخته‌تر و تندتر توسط آقای مهندس محمد توسلی، دبيرکل نهضت آزادی ايران، در ايران، نه در خارج، شرح داده شده است. يعنی ملت وقتی می‌بيند که خرمشهر هنوز پس از بيش از دو دهه بازسازی نشده است و شهر بم با آن فاجعه بزرگی که بر سر مردم آن آمد و بيش از صد هزار نفر در آن مردند هنوز ويرانه است اما در مقابل جنوب لبنان بهتر از روز اولش بازسازی شده است، می‌دانند که شعارهای حکومت در دفاع از لبنان همه رياکارانه و فرصت‌طلبانه است لذا به‌طور طبيعی اين اعتراض خود را در اين شعار بازگو می‌‌کنند. اما ضمن قبول دليل خشم مردم و اعتراض به حق آنان به حکومت بايد بگويم اين شعاری است منفی و جوشيده از يک حس خام که به احتمال زياد مورد بهره‌برداری عوامل اسراييلی قرار گرفته زيرا قسمت اول اين شعار ملت ما را از تمام نيروهای مترقی جهان جدا می‌کند يعنی در زمانی که تقريبا تمام دنيا جنايات اسراييل را محکوم می‌کنند تا جايی که اسراييل و حامی آن آمريکا سخت نگران آن هستند که آن دولت به عنوان جنايتکار جنگی در سازمان ملل محکوم شود ما می‌گوييم زجر مردم غزه و لبنان به ما چه ربطی دارد. و جالب است ملتی اين شعار را می‌دهد که افتخار می‌کند شاعر بزرگ آن سعدی بيش از هشتصد سال قبل شعری را سروده که حالا در ساختمان سازمان ملل حک شده است «بنی آدم اعضای پبکرند که در آفرينش ز يک گوهرند چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار» کسانی که اين شعار را تاييد می‌کنند غافل هستند که وقتی برای محکوميت جمهوری اسلامی به دولت‌ها، مجامع حقوق بشری و و جدان مردم جهان مراجعه می‌کنند و می‌گويند به خاطر منافع خود با اين ستمگران نسازيد و انسانيت را بر منافع مادی ترجيح دهيد چه جوابی خواهند داشت اگر آن فرد يا سازمان به آنان بگويد مگر شما با اين شعارتان چنين عمل می‌کنيد و مگر خواسته‌های شما انسانی است که از ديگران توقع انسانيت داريد؟ بگذرم که من شک دارم که آنچنان که ايشان می گوينداين شعار خودجوش باشد زيرا حداقل کسانی در همين آمريکا با افتخار ادعا می‌کنند که آنان از طريق صدای آمريکا و ديگر وسايل ارتباط جمعی اين شعار را به مردم القا کرده‌اند ولی بر فرض آن که اين شعار خودجوش باشد بيشتر مايه شرمساری است و نشان‌ دهنده خشمی کور که تحت تاثير زشت‌ترين ويژگی‌های فرهنگی ما چنين تجلی کرده است؛ بخش خودخواهی و خودپسندی فرهنگی ما که از زمان رضا شاه حاکم شد؛ بخشی که به‌طور مريض گونه‌ای عرب‌ ستيز است و به ديده حقارت بر همسايگان خود می‌نگرند؛ حتی بر افغان‌ها که بخش بيشتر فرهنگ مورد افتخار ايرانی ما از ديار آنان است.گفتنی است که خوش بختانه مردم ما با شعوری که در اين سالها کسب کرده اند همين که آگاهان سياسی و رهبران جنبش در مورد نادرستی اين دو شعار توضيح دادندمردم در ۱۳ آبان از دادن اين دو شعار خودداری کردند."
هم چنين مگر به حکم آن که مردم به‌طور خودجوش شعاری را می‌دهند دليل می‌شود آن شعار درست باشد و قابل تحسين و تاييد؟ مگر عموم ملت ما در زمان انقلاب شعار نمی‌دادند «می‌کشم، می‌کشم، آن که برادرم کشت» و يا آهنگ محبوب و فراگير آن زمان آهنگی نبود که استاد شجريان بر روی شعری از شاعر بزرگ اما خشونت‌طلب مشروطه، فرخی يزدی، خوانده بود که «دامن محبت را گر کنی به خون رنگين / می‌توان ترا گفتن پيشوای آزادی» و اين در نقد و سرزنش آقای خمينی بود که در آن موقع می‌گفت به سربازان گل بدهيد و تاکتيک «گل بر گلوله پيروز است» را برگزيده بود. بله، آقای مختار اين دو شعار هر دو احساسی و مردم‌پسند هستند اما همان‌گونه که گفته شد انحرافی و خطرناک می باشند و حداقل يکی از آن دو می‌تواند تلقين شده از سوی بيگانگان باشد لذا در اينجا است که به هنر سياست نياز می‌افتد تا سياستمداران مسئول و آگاه بتوانند شعاری تهيه کنند که هم آن خشم و اعتراض به حق مردم را بازگو کند هم عوارض غيرانسانی و ويرانگر آن‌ها را نداشته باشد و مهمتر ان که به اين دو خواسته با توجه به امکانات سياسی و توان عمل کردن برسد و اين از عهده نگرش احساسی و عاطفی و مباحث روشنفکری آرمانگرا بر نمی‌آيد. آن‌ها به موقع خود بسيار لازم و مفيد هستند اما ميدان عمل سياسی ميدان ويژه خودش است و زبان خود را می‌خواهد از جمله اين که قيصر شما چگونه می‌خواهد «ريشه اين حکومت را بخشکاند» آيا اين کار را همين حالا عملی می‌داند باچه سياستی و چه شيوه عملی به آن می خواهد برسد و اگر در حال حاضر عملی نميداند آيا می‌خواهد در چهارچوب قانون عمل کند يا امکان آن را دارد که در داخل کشور، نه در جزيره امن خارج از کشور، نوع ديگری شعار بدهد و عمل کند. جنبش سبز اگر در نوشته قبلی جايی برای تعيين موضع نبود در اينجا بيان می‌کنم که بله من به مبارزه قانونی اعتقاد دارم و به آن تفسيری از جنبش سبز ايمان دارم که در شرايط کنونی به همين خواسته‌های حداقلی بسنده می‌کند و می‌خواهد انتخابات تقلبی لغو و انتخابات سالم برقرار شود. گام بعدی اين حرکت را هم لغو نظارت استصوابی و محدود کردن قدرت ولايت فقيه در قالب همين قانون اساسی جمهوری اسلامی می‌دانم و با آن که از سال‌ها پيش از آن که شما نشريه خود را داير کنيد من طی مقالات بسياری با جمهوری اسلامی و به ويژه ولايت فقيه مخالفت کرده ام ـ از آن جمله مقالات «انقلاب اسلامی در نامسلمان‌ترين کشور اسلامی» و "سکسی ترين انقلاب جهان"ـ اما من به شيوه عمل مهندس مهدی بازرگان احترام بسيار می‌گذارم در زمانی که همه به دنبال امام خمينی بودند و کمتر کسی حتی نيروهای سکولار در رد ولايت فقيه می‌نوشتند ايشان به عنوان دبيرکل نهضت آزادی ايران کتاب «ولايت مطلقه فقيه» را نوشت و تا وقتی زنده بود به شدت اين نظر را انحرافی و غيراسلامی و زيان‌بار ميدانست اما چون به مبارزه قانونی اعتقاد داشت با وجود عدم ايمان به ولايت فقيه خود را «ملزم» به آن می‌دانست زيرا اين اصل قانونی مشروعيت خود را از رای مردم بدست آورده بود و جزو قانون اساسی کشور است. و همين نظر و سياست نهضت آزادی ايران در تمام اين سالهاست.
من بر اين باورم که رقمی در حدود ۳۰ تا ۴۰ درصد جامعه به آقای خامنه‌ای باور دارند و سياست يعنی امکان زيست همه نيروهای جامعه در کنار يکديگر و الا می‌شود سياست لغو و سرکوب و جوی خون و بار ديگر تکرار انقلاب و رها کردن عنان خشم و انتقام. اگر ما خواستار خشونت نيستيم بايد حق ديگران را، هر چقدر هم کج‌انديش باشند، پاس بداريم و اين يعنی مبارزه قانونی و حتی تغيير در يک نظام و دگرگون کردن آن هم می‌بايست از طريق مبارزات قانونی و ناگزير گام به گام باشد. اما در عين حال، بر عکس آن که شما شيوه مرا سرزنش کرده و زشت شمرده‌ايد من به هيچ عنوان با شيوه انقلابی شما اشکالی ندارم جز آن که می‌گويم آب در هاون می‌کوبيد و تجربه سی ساله براندازان نشان داده است که ره به جايی نمی‌برند اما با اين وجود همين زيادت ‌خواهی ها و تندروی‌ها اگر با نام مستقل و مشخص خود انجام شوند مفيدند زيرا به پيروزی مبارزات قانونی کمک می‌کنند و حکومت را به پذيرش مبارزات قانونی علاقمندتر می‌کند، اما به شرط آن که از نام «جنبش سبز» سو استفاده نکنند و به فکر حراج دست آوردهای آن به نفع خودشان نيفتد.
بله آقای مختار، قيصر شماره يک شما که مقاله‌تان را با آن به پايان برده‌ايد جنبش سبز ومبارزه رهبران آن را يک جنگ زرگری و يا حداکثر دعوای قدرت می‌داند که هدف نهايی آن «حفط وضع موجود» است اما امثال من برآنيم که هدف آن نه حفظ وضع موجود که «تحول در وضع موجود» است، يعنی همان که قيصر دوم شما می‌خواهد، يعنی ايجاد فضايی برای نفس کشيدن يا شکافی در ديوارهای اين دخمه ايجاد کردن. زيرا عميقا بر اين باوريم که آبی که در پشت اين سد جمع شده با پيدا شدن رخنه در سد يا اندک اندک تمام ارکان نظام را بر هم می‌ريزد يا ماهيت نظام را دگرگونه می کند و آن را مردمسالار ورو به پيشرفت می‌کند که در آن صورت هم برای امثال من مورد قبول است زيرا برای ما نام يک نظام مهم نيست عملکرد آن است که اهميت دارد.
کلام پايانی از پاسخ‌گويی به حملات شخصی دوستم آقای مختار در می‌گذرم. ازجمله اين که تلويحا مرا طرفدار حکومت جمهوری اسلامی دانسته‌اند و برای اين نظر خود هيچ مدرکی از نوشته‌های من ارايه نکرده‌اند و فقط به دنبال توسن خيال روانه شده‌اند و فرض کرده‌اند چون من در خانواده‌ای مذهبی به دنيا آمده‌ام پس بايد چنين موضع سياسی هم داشته باشم می‌گذرم زيرا اولا دفاع شخصی من به فهم مطلبی اجتماعی کمک نمی‌کند ثانيا کارنامه فکری و قلمی و سياسی من نشان می‌دهد که برای ارايه نظراتم هيچ‌ گاه پسند عمومی را در نظر نگرفته‌ام و آنچه را درست دانسته‌ام بی‌پروا از سرزنش‌ها بيان کرده‌ام و لذا از ايشان سپاسگزارم که اين انحراف فکری مرا از سر صداقت دانسته‌اند. اما در نوشته‌ای ديگر به خودمداری بسياری از نيروهای لاييک خواهم پرداخت و اين که خشم کور آن‌ها نسبت به حکومت دينی موجود سبب شده است که چوب خلاف‌های حکومت را بر سر نيروهای مذهبی ای که در صف اول مبارزه با اين نظام ايستاده‌اند می‌کوبند و نشان خواهم داد که اين بی‌انصافی حدود يک قرن است که زير نفوذ فرهنگ رضاشاهی ـ توده‌ای روشنفکران لاييک جامعه را به انحراف و بی‌انصافی در داوری کشانيده است.


در همين رابطه:
[مايوسم کردی خان دايی! درباره سخنرانی آقای عطاء‌‌الله مهاجرانی در واشنگتن، تقی مختار]
[مايوس‌ترم کردی خان دايی! (بخش دوم)، تقی مختار]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016