سه شنبه 9 شهریور 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

قدس در بيلوکس، مهرداد نصرتی

ساعت نزديک دو بامداد است . از حدود ساعت ۱۰:۰۰ شب مشغول کار کردن بر روی يک مقاله ام . گوشه صفحه مانيتورم نرم افزار بيلوکس بالاست .گفت و شنود در تالارهای دنيای مجازی ادامه دارد.اکنون حدود چهار ساعت که يک نفس مشغول بررسی بر روی جوانب موضوع مقاله ام هستم .گاهی نيم نگاهی به صفحه ورودی بيلوکس دارم .

می انديشم که کار کردن در فضای مجازی برای امثال من می تواند حکم انجام يک وظيفه الهی را داشته باشد .چون نه مزدی وجود دارد( تا نگران آن باشی که مبادا خلوص نيت کاستی يابد) و نه تشويق و تکريمی در کار است .تازه معمولا هر از چندگاه يکی از راه می رسد و ميکروفن را از مدير رومی که در آن هستی می دزد و ......آنگاه وامصيبتاست.....آنچه که از دهانش درآيد نثار همگی حاضران می کند و مثل جن غيب می شود.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


عجب دنيايی شد ؟! اگر چهل پنجاه سال پيش اين چيزها را می نوشتم حتما می گفتند مهرشاعر مجنون شده است اما امروز هيچکدام از اين سخنان برای کسی تعجب انگيز نيست .چه می شود کرد قرن بيست و يکم است و معجزات کم ارزش خاص خودش (cheap miracle).

ناگهان چند پنجره کوچک بر صفحه نگاهم به دنيای مجازی گشوده می شود .چند دعوتنامه .آنهم همزمان؟!.آيدی هايشان متفاوت است و چون همزمان هستند احتمال زياد دارد که چند نفر باشند. سعی می کنم دريابم چه هدفی دارند . ولی خوشبختانه آن دعوتنامه ها چيزی نيستند جز عطر مهربانی سبزها . با کمال مهربانی و بزرگواری که از يکايک سبزها سراغ می رود بنده را دعوت کرده اند تا در رومشان شعرخوانی و صحبت داشته باشم.

عليرغم آنکه بخودم قول داده بودم امشب مقاله ای را در مورد "آخرين چينش سياسی دايناميک در ايران" به اتمام برسانم ولی حفظ احترام ديگران واجب است .

با خودم می گويم چند دوست مهربان بدون اينکه نيازی به تو داشته باشند لطف کرده اند و تو را به تالارشان دعوت نموده اند ،مهرشاعر و رد احسان ؟"وارد روم (اطاقشان) می شوم. ۳۰ الی ۴۰ نفر در آن تالار در حال گفتگو هستند : برخی بر روی تکست و برخی برروی ميکروفن.

سه روز مانده تا روز قدس .بحث کاملا داغ است . يکی می گويد ما سبزها هم شرکت کنيم و يکی می گويد اگر ما شرکت کنيم تماميت خواهان حضور ما را به نفع خود مصادره می کنند.......من هم بشدت مشغول هستم و حرفهای اين و آن را برای خودم حلاجی می کنم تا دريابم که کداميک از نظرات به ديدگاه من نزديک تر است . در ضمن نوبتی هم برای صحبت می گيرم . چهار يا پنج نفر جلوتر از من در نوبت هستند. با خود می گويم احترام به ديگران واجب است اگرچه وقت ندارم ولی برای آنکه دعوت آن دوستان را اجابت کرده باشم و شعری بخوانم يا صحبت مختصری را ارائه دهم منتظر نوبتم خواهم ماند.

متوجه می شوم که روی ميکروفن تالار، پراکنده گويی بيداد می کند .البته اين درد تالارهای گفتگوی فارسی در شبکه مجازی نيست . در دنيای واقعی هم به محض آنکه پای بحث و گفتگو پيش آيد زخم عدم تمرکز موضوع سر باز می کند و چرکاب غليظی از آن تراوش می نمايد.

اين زخم در طی تاريخ مانع از آن شده است که طرفين گفتگو مسير صحبتها را بر روی يک جاده بسوی منزل موعود هدايت نمايند و اين چنين بوده است که ما هيچوقت در گفتگو موفق نبوده ايم و در پايان مناظرات نتيجه ای کارآمد نگرفته ايم.در تالارهای گفتگو پراکنده گويی روی تکست امری است کاملا رسمی و پذيرفته شده . در واقع هر کس هرچه دلش می خواهد می نويسد. در اين لحظه نگاهم به فهرست چت روم های موجود بر روی بيلوکس می افتد. چپ راست ميانه رو و کلی اطاقهای غير سياسی که بيشتر ساز دل و دماغ را کوک می کنند. تالاری که در آن هستم توسط کسانی اداره می شود که در مورد اصلاح طلبان و اصولگراها بشدت سخت گيری می نمايند و کافی ست که اعلام کنی اصولگرا يا اصلاح طلب هستی و آن وقت است که معنای واقعی مهمانوازی را می چشی.

آنان بشدت به وراندازی نظام پايبند هستند.واقعيت آن است که هرچه به صحبتهايشان گوش می کنم بيم خودم و آنها نقاط اشتراک کمتری می يابم. آنها بدطوری از اصل نظام واخورده شده اند واين در حالی است که من همچنان معتقدم که بايد اصل نظام را حفظ کرد و صدالبته ضعفها را نيز به نقاط قوت تبديل کرد و نام اين عمل را اصلاحات گذاشته ام...

راستش را بخواهی هرچه بيشتر به صحبتهايشان گوش می کنم بيشتر دراين اطاق احساس غربت می کنم. تصميم گرفته ام نوبتم که شد از دعوت کنندگان تشکر و نسبت به آنها ابراز محبت کنم . شعری بخوانم و رفع زحمت تا بدينصورت هم پاس احسان دوستان را داشته باشم و هم خيلی با کسانيکه زياد هم رفقای من نيستم بيخود و بی جهت هم کاسه نشده باشم . ديگر تقريبا نوبت من است . يک نفر مانده است که ...... يک آقايی با لهجه شيرين کرمانشاهی يا جايی نزديک به همان حوالی بالا و روی ميکروفن می آيدو درست از اينجاست که همه چيز پيش نظر من تيره و تاريک می شود:ظاهرا مديران (ادمينهای) روم وی را می شناسند که با هم خوش و بشی دو طرفه می کنند .

سپس وی می پرسد : در اين اطاق اگر بسيجی و اطلاعاتی نيست ميخواهم چند موضوع سری و مهم را مطرح کنم؟

برايم جالب است . از خودم می پرسم چه کسی می تواند مطمئن باشد حاضرين در روم چه کسانی هستند حال آنکه اينجا يک دنيای مجازی است؟ اين آقا عجب سئوالاتی ميکند ها؟وی بعد از آنکه کلی برای آنچه می خواهد بگويد تبليغ کرده و باصطلاح دانه می ريزد می گويد :ميخواهم نکات بسيار مهمی را در مورد روز قدس مطرح کنم :روز قدس حتما شرکت می کنيم ولی يادتان باشد که چاقو ، پنجه بکس و هر چيز ديگری که ميخواهيد بياوريد بايد سبک و ..... او هنوز در حال صحبت است ولی من شقدرت شنوايی ام را از دست داده ام. لااقل بصورت موقتی.

هنوز کلماتش در ذهنم طنين می اندازد : چاقو ، دشنه ، پنجه بکس ........بياد روز عاشورای سال گذشته افتاده ام .وقتی که مجری تلوزيون جمهوری اسلامی ايران با کمال وقاحت و بيشرمی مردم را در کنار نيروهای بسيجی ، سپاه و .... تشويق می کرد تا با گروه ديگرمردم که معترضانه در خيابان حاضر بودند درگير شوند : بشتابيد ياران امام تنهايند ! کافران را عقب برانيد!.....درست مثل کامپيوتری شده ام که هنگ کرده . صدای اين مرد که : چاقو ..... دشنه ...... پنجه بکس ..... وصدای مجری تلوزيون : بشتابيد ! دوستان شما با شجاعت کافران را از چهار راه .... عقب راندند .... اين صداها ده ها بار در ذهنم می پيچد و تکرار می شوند......به ساعت نيم نگاهی می اندازم .

بيش از نيم ساعت گذشته است .کمی بهترم .صفحه تکستهای آن چت روم هنوز پيش روی من باز است ولی نمی دانم که چه زمانی موفق شده بودم صدايش را ببندم . تکستها را می خوانم گمان کنم حتی مديران آن روم هم با وی برخورد کرده اند:"" آقای نامحترم ! تو چی ميگی؟اين يارو داره آتو بدست بسيجيها ميدهمگه ميخوايم بريم دعوا که چاقو ببريم ؟ ما فقط ميخوايم بريم نسبت به حق کشی ها اعتراض کنيم ....ما خودمون نسبت به زدن و کشتن اعتراض داريم اونوقت اين يارو .......اونوقت ميگين سبزها چاقو کش هستن.... بابا ...يه آدمی مثله اين پيدا ميشه آبروی همه مارو ميبره ديگه .....اگه ميدونستم کجايی قبل از بسيجيا خودم بحسابت ميرسيدم .خائن! ....

نمی دانم.... شايد همين تکستها هم باقی آن طنين های ذهنی است و در واقع بر روی صفحه مانيتور ... فقط از يک چيز مطمئن هستم و آن اينکه تمام اين تشويق و ترغيبها برای جنگی برادرکش و غير قابل انکار ، فقط حاصل خودکامگی کسانی است که رسيدن و حفظ خود در قدرت را با هيچ چيز ديگری عوض نمی کنند. با هيچ چيز.آه خدای من ! ما به کجا ميرويم؟!

مهرداد نصرتی (مهرشاعر)


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016