پنجشنبه 11 شهریور 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

شرحی بر فلسفه زندگی و به‌کارگيری روش‌های نامأنوس، گلمراد مرادی

متأسفانه بکارگيری روشهای نا مأنوس در زندگی در اکثر کشورهای جهان و بويژه کشورهای اسلام زده به بخشی از فرهنگ جامعه بدل شده است و هر روزه آنها را، بطور عادی، بکار می گيرند. در اينجا احتمالا پرسيده شود که چه هستند اين روشهای نامأنوس؟! اجازه دهيد، بعداز يک توضيح کوتاه درباره ابزار و مواديکه جان درارن را زنده نگه می دارند، نام برده و درحد توان به آنها پرداخته شود.
درواقع اگر ما بخواهيم مواد و ابزار و بکارگيری آنهارا برای ادامه زندگی برشمريم، با واژه های تغذيه، لباس، پناهگاه و وسايل حمل و نقل و ديگر نيازهای خانوادگی و اجتماعی و نظير اين ها برمی خوريم. برای کسب و فراهم کردن اين مواد از راه درست، نياز مبرم به تبحر و فن و به دست آوردن آنها است. بهمين دليل انسان کنجکاو برای اين کار، راههای گوناگونی را جسته و تجربه می کند، نظير استفاده از افکار و فراگيری فن و علم، بکارگيری نيروی فيزيکی، استفاده از زور وقلدری، نا رو زدن به ديگران و يا قبول ريسکها و خطرات و رفع آنها. هر انسانی با انتخاب هر راهی جهت کسب مايحتاج زندگی از راه درست يا نادرست آن، آرزوی آرامش و همزيستی صميمانه با ديگران را دارد. در اين ميان چه خوب است که آدم توانائی فکری و فيزيکی و نيازهای خودرا بسنجد و قناعت کند به آنچه که درتوان دارد و از آنچه که از او ساخته است نه بيشتر و آنچه که از طريق نيکو به دست می آورد. انسان با اين کارراه درست زندگی، بدون بکار گيری زور و حليه و نيرنگ و نارو زدن را انتخاب می کند. در حقيقت انتخاب راه درست برای کسب مواد و ابزار زيستن، به زندگی يک ارزش والا می دهد. انسان اگر چه احتمالا به ظاهر ساده لو و هالو بنظر آيد، اما درجوامع انسانی وزنه سنگينی خواهد بود و خودرا در آرامش وجدان احساس می کند که به نظر من اين بالا ترين حسن برای آدم و آدميت است.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


البته اين شيوه درست زندگی (غير حيوانی) در ميان انسانهای متفکر است که بعضی از انسان ها بنا به تربيتی که از خانواده گرفته اند و محيط فاسد، بر آنها کمتر تأثير گذاشته است، آن را بکار می گيرند که متأسفانه تعدادشان بس کم است. اگر ما بطور کلی تعريفی از زندگی همه جانداران را به دست دهيم، می توان اين تعريف "روند به سر زنده ماندن" را بر دو نوع تقسيم کرد. جانداران غير متفکر و ذيشعور و همه آنها برای ادامه حيات خود، نسل به نسل، نياز به توليد مثل دارند. در ميان جانداران غير متفکر بوده اند انواعی که بدلايل جو جغرافيائی يا نيازهای جانداران ذيشعور و استفاده بيش از حد از آنها و يا برای رفع خطر از خويش، نسل های برخی از اين حيوانات منقرض شده اند که امروزه فقط آثار فسيلی از آنان باقی مانده است. هرکدام ازاين دو گروه (غير متفکر و متفکر) به شيوه ی خود و بنحوی برای زنده ماندن به جنب و جوش و فعاليت می پردازند. گروههای غير متفکر در تکاپوی شبانه روزی اند که غذای لازم و مورد نياز خود را به چنگ آورند که تا حد امکان فقط زنده بمانند! اين شيوه زيستن را تحت شرايط قانون جنگل طبقه بندی می کنند وآن رازندگی حيوانی گويندکه متأسفانه گاهی اين روش و شيوه ی زيستن را درميان جان داران متفکر هم می توان ديد. در واقع نيروهای ذيشعور می بايستی فعاليت کنند، نه فقط، مانند حيوانات برای زيستن، بلکه برای جستجو و کشف بيشتر جهان پيرامون و پاسخ به پرسشهائی که در روند اين زندگی و برخورد با ناشناخته ها بوجود می آيند. همين هدف درشيوه ی زيستن خود زندگی انسان را اززندگی حيوان تفکيک می کند. بهمين دليل درميان برخی جوامع اين انسان متفکر به دست آوردهای عظيمی رسيده است و درحال کشف کرات آسمانی دگر است. در زندگی حيوانی آنگونه که درپيش اشاره شد، سه اصل حاکم اند که به قانون جنگل نام گرفته است. اول زورمندتر بودن و دارای قدرت، دوم يافتن مواد خوراکی به هرنحوی و به هر قيمتی، سوم يافتن منطقه و پناه گاهی برای زيستن بر مبنای به بکار گيری قدرت و زور. در اينجا هر حيوانی زورش کمتر، دلهره اش بيشتر است و دايم احساس خطر می کند و در نا آرامی محض بسر می برد. اما حيوانی که زورش بيشتر از ديگر حيوانات است، ادعای حاکميت مطلق را دارد و با حضور او حيوانات دگر مجاز به خود نمائی نيستند و حتا حق حيات از آنان صلب می شود. مـتأسفانه اين قانون جنگل به شيوه ی مدرنتری در سايه ديکتاتورها اجرا می شود. می گويم مدرنتر، زيرا انسان اگر تابع مطلق ديکتاتوران باشد، خطر جانی کمتری متوجه اش خواهد شد. اما در جهان حيوانات اين قانون وجود ندارد، اگر آهوئی خدمتگذار پلنگ هم باشد، هنگامی که آن پلنگ گرسنه است، او را پاره پاره می کند. به علاوه حاکمان جنگل بر عکس ديکتاتوران، شانس زنده ماندن بالا تری دارند. زندگی انسانی هم، آن گونه که در پيش به آن اشاره شد، شامل اين سه اصل می شود، منتها در جهان متفکران زور جای خودرا به عقل و شعور و رعايت حقوق انسانی می دهد و انسان دو پا تابع نظمی خواهد بود که جامعه بوجود آورده است. البته اين نظم اجتماعی که توسط جمع مردم، ايجاد می شود، سوای نظمی است که دررژيم های مطلقه و ديکتاتوری وجود دارد.
اکنون با تفکيک زيستن جانداران از هم، شرح بيشتری بر فلسفه زندگی انسانی لازم بنظر می رسد و مضافا توضيحی برمحتوای منفی آن واژه ها وصفات بدی که درزندگی روزمره بکار می گيريم. اجازه می خواهم از آخرين آغاز کرده و اشاره ای به چندی از اين واژه های نا جور و نا مأنوس و در جامعه ما جا افتاده، بنمايم. قبل از هر چيز، "عيب دانستن" بيان واقعيت است. مثلا فرزند خانواده ای، دختری يا پسری همجنس باز از آب در آمده. با وصف اينکه اين مسئله هيچ تقصير آن فرزند هم نيست، اما خانواده اين را "عيب" می داند که درباره اش صحبت کند و کسی بداند و يا مشاجره بين زن و شوهری تا حد کتک کاری و احتمالا تا پای جدائی و به اوج خود رسيدن که اين مشاجرات و ياحتا جدائی، امروزه يک امر عادی است. زيرا همانند سابق يک طرف قضيه، يعنی زن اغلب به درستی ازحق خويش نمی گذرد. دراينجا نيز با تأسف بايد گفت که برای حل مشکلات به متخصص مراجعه نمی شود، زيرا آن را عيب می دانند. و يا دختری درخانواده، قبل ازازدواج حامله شده و اغلب والدين اين را "بی آبروئی محض" به حساب می آورند و ممنوع می کنند که نبايد کسی بفهمد! يا يکی از فرزندان به دليل اعتياد و نياز مبرم مادی دست به دزدی و خود فروشی می زند و يا آنها در زندان بسر می برند و والدين احتمالا کمتر تقصيری دارند. زيرا شيوه غلط تعليم و تربيت و محيط زيست اينهارا بر جوانان ما تحميل کرده است و نمی توان همه نابسامانيها را، اگر والدين نيز کوتاهی کرده باشند که حتما هم کرده اند، بگردن آنها انداخت. اما با اين وصف و بنا به ترس والدين از "آبرو ريزی" نبايد کسی در اين باره چيزی بفهمد! چون عيب است! ما بجای آنکه جستجو در علل بوجود آمدن اين نابسامانی هارا دنبال کنيم و برای رفع آن به متخصصين امر مراجعه نمائيم، بر آن سرپوش می گذاريم و بيان آن را عيب می دانيم! با تأسف بايد گفت اگر اين چنين "عيبی" روزی برملا شود، مجبور می شويم دست به کارهای خطرناکی، از قبيل خود کشی و غيره بزنيم! قباحت دانستن اعتراف به نادانی و محکم ايستادن برادعائيکه ثابت شود محتوای آن هم غلط است. در صورتی که اگر اعتراف کنيم که نمی دانيم، ارزش خودرا در نزد ديگران بالا می بريم. ما امروزه خوب می دانيم و درتاريخ نيز سابقه داشته است، آن کسانی که به نادانی خود در زمينه ای، اعتراف می کنند، بدون شک در زمره دانايان جهان قرار دارند. مثالی داريم ازسقراط فيلسوف يونانی که گويند: "سقراط دردفاعيه خود راز دانائی خودرا چنين معرفی کرد که او نسبت به نادانی خود آگاه است ولی ديگران از نادانی خود بی خبر هستند. در واقع پيام سقراط اين بود که گام اول درطريق کسب حکمت و دانائی همانا <خود آگاهی> است". نقل شده از وبلاگ پايگاه فرهنگی ايرانيان. پس گويا ابوريحان بيرونی و يا يکی دگر از متفکرين قرون وسطا اين جمله معروف را از سقرط فيلسوف يونانی گرفته است که گفته است: "من تا آنجا می دانم که هيچی نمی دانم". نکات منفی ديگر عبارتند از: دروغ گفتن، مثلا يکی به شما تلفن می کند و فرزند کوچکتان گوشی را بر می دارد و شما با دست اشاره می کنيد که اين فرزند بگويد، باباش يا مامانش خانه نيستند. درحاليکه اين بابا و مامان برای آن فرزند بايد الگو باشند، اما او از آنها دروغ ياد می گيرد. نکته ديگر تهديد کردن و شرط گذاشتن به عنوان بخشی ازتعليم وتربيت، حتا ناخود آگاه درمترقی ترين کشورهای جهان. ما امروزه بايد بدانيم که با تهديد و شرط گذاشتن نمی توان هيچ مشکلی را در دراز مدت حل کرد. مثلا اگر به فلان فرد نظر داشته باشيد، ترا خواهم کشت. اين نکته غم انگيز مرا بياد يک جمله ای انداخت که يکی از انسانهای شريف به من گفته بود، مبنی بر اين که روزی زنش به او می گويد: "اگر بشنوم بازن ديگری رابطه پيدا کرده ای می کشمت". اما بر عکس روزی خود از طريقی با مرد ديگری آشنا می شود و بعداز مدتی رابطه مخفی، بدون دليل از شوهرش طلاق می گيرد و چند ماهی شريک زندگی آن مرد جديد می شود. بعداز آن می بيند که کار اشتباهی کرده و رفيق جديد را رها می کند. اما در عوض دچار افسردگی می گردد. روانکاو به او توصيه می کند، اگر امکان دارد، با شوهر سابقت تماس بگير و عذر خواهی کن که برای درمان افسردگيت بسيار مفيد است. او بعد از يک مکالمه تلفنی و ديدار با شوهر سابقش، در اولين جمله می گويد: "مرا نمی کشی"؟! چون يادم هست که ترا تهديد کردم اگر بازن دگری رابطه برقرار کنی، ترا می کشم. شوهر سابق او می گويد: "نه! من هرگز ترا نمی کشم، اما ديگر نمی توانم باتو زندگی کنم". مثال ديگری، اگر فلان کار را انجام دهيد چشمهايت را از کاسه در می آورم (يک نوع تهديد به بچه که عادی شده) و يا اگر نخواهی بامن زندگی کنی، اجازه خروج از ايران را از تو می گيرم! اين يک واقعه ی غم انگيز دگر است که گفتنش ضروريست. خانمی بعد از يک مدت طولانی زجر و خروج غير قانونی از ايران، به من مراجعه کرد و گفت: "او با وصف اينکه از شوهرش بارضايت طرفين در اروپا" قانونا جدا شده بوده، ولی اين طلاق را در کنسولگری ايران در کشور محل اقامت به ثبت نرسانده بود که شوهر نيز امضاء کند و باصطلاح طلاق اسلامی هم انجام گرفته باشد. او روزی به ايران رفته که فاميلش را ببيند. هنگام خروج از مملکت، پليس فرودگاه جلو اورا می گيرد و می گويد که شوهرش، با وصف اينکه خود در خارج از ايران بسر می برد، اجازه نمی دهد، همسرش از مملکت خارج شود. او می گويد: آخر ما از هم جدا شده ايم و دادگاه رسما طلاق ما را ابلاغ نموده. اما مأمور می گويد: شما طبق قانون اسلام هنوز ازشوهرتان جدا نشده ايد و شوهر شما اين حق را دارد که جلو خروج شما را بگيرد! بهر حال اگر چه طبق قانون می توان طلاق در برخی از کشورهای اروپائی را با مراجعه به دادگاه ايران و تقاضا داد و آن طلاق را به رسميت شناساند، اما چون اين خانم اطلاع نداشته و يا دادگاه خانواده درايران، کارشکنی کرده است. او بيش ازيک سال دربدری کشيدن نهايتا موفق بخروج غير قانونی می شود، آنهم چون او دارای دو تابعيت بوده، توانسته است، با مراجعه به سفارت کشور محل اقامت اش، زود به محل زندگی اش بر گردد. نظير اين تهديدها متأسفانه نمی توانند حل مشکلات باشند. اين شيوه کار فقط ايجاد نفرت می کند و رابطه را خراب تر می نمايد. اينها فقط نمونه هائی از خروار اند که در زندگی روزمره ما ظاهر می شوند. استفاده از نکات ذکر شده ی فوق، بطوری که اشاره شد، دربعضی ازکشورها، حتا بخشی ازآموزش و پروردن اطفال در خانواده و در مدرسه شده و رابطه بين زن و شوهر را تشکيل می دهد. بنابراين تعجب ندارد اگر در جوامع انسانی اين همه درگيری ها و نابسامانی ها و بويژه در کشورهای ديکتاتور زده، وجود دارند. در حاليکه اگر ما از همان طفوليت به فرزندان خود راستی و درستی و اعتماد بخود و به حرف ديگران را آموزش دهيم و معايب خود و علل آن را از آنان پنهان نداريم و به فرزندان با عمل خويش ياددهيم که هيچ چيزی بهتراز راستی، درستی و اعتماد نمی تواند باشد، چون والدين بهترين الگو برای فرزندان اند، بدون شک درآينده به آرزوهای خويش بهتر خواهيم رسيد و يک جامعه سالم تر از اکنون خواهيم داشت.
خوب، درزندگی همه انسانها يک استاندارد وجود دارد که انسان ها بدون استثناء برای ادامه زيستن مجبور اند، نخست امکاناتی بوجود آورند، توليد کنند و حيوانات اهلی پرورش دهند، بعد مصرف نمايند. اين امکانات برای توليدات عبارتند از تهيه ابزار کار توليدی در زمينه های مختلف جهت به وجود آوردن و آماده کردن وسايل اوليه زيست که در پيش، از آنها نام برديم. پس به منظور به دست آوردن و تهيه کردن اين امکانات زندگی، نياز مبرم به فعاليتها و خلاقيت ها و توليدات است که به نسبت در هر جامعه ای، انسان موظف است تخصصی در خور زمان فرا گيرد و از يک فلسفه ويژه برای زندگی کردن پيروی کند. در چنين جو و شرايطی، انسان نياز دارد در جمع زندگی کند. پس آدم خواه ناخواه بايد در جامعه با ديگر انسانها در تماس باشد و اين خود توليد برخوردهای اجتماعی می کند. از آنجا که برخی از روابط اجتماعی اجباری است و انسان نمی تواند از آن چشم پوشی کند و بايد انجام گيرد اين خود به مرور زمان، اگر شرايط ويژه ای انسان را درتنگنا قرار دهد، توليد برخوردهائی می کند که ناچارا به همان دروغگوئی مصلحتی، بی اعتمادی ترس از باختن، نيرنگ خوردن يا زدن، تهديد و حتا مشاجره می انجامد و اين ها بمرور زمان به بخشی از فرهنگ غلط هر جامعه تبديل می شود. اکنون انسان بايد برای ممانعت و يا خنثا کردن چنين جوی از خيلی از مزايای خويش چشم پوشی کند. اگر همه ما بدون استثناء دراين راه بکوشيم ديگر بکسی ظلم نمی شود، در غير آنصورت، رقابتهای خشن در زندگی آدم بوجود می آيند و منجر به بکار گيری آن صفات بد در زندگی خواهند شد. درحقيقت رقابتهای انسانهای بی تبحر و راحت طلب با متبحرين و کوشندگان برای زندگی بهتر با کار کمتر، راحت طلبان را وا می دارد که ظاهر ساز بشوند، تعارفهای بی محتوا بکنند و يا قسمهای دروغ ياد کنند و گاهی اوقات هم حق ديگری را زيرپا بگذارند. همانطور که گفته شد برخی ازاين نکات ذکر شده دربعضی ازکشورها به بخشی ازفرهنگ مردم تبديل شده است. نکات ديگری در فلسفه زيستن وجود دارند، مانند آنچه که برای خود خوب دانسته به ديگری هم روا داشتن، هر کاری را بر پايه و اساس منطق و عقل انجام دادن، کوشش در درست فهميدن ديگران، پيش از قضاوت نهائی، عادلانه رفتار کردن، بکار خود زياده از حد پر بهاء ندادن و کار ديگران را کم بهاء نکردن. اگر مسايل درستی ازقلم ودهان دشمن نيز تراوش کرد آن را درست دانستن و اگر بهترين دوست کار خلافی انجام داد چشم پوشی نکردن و به او اعتراض نمودن، از موقعيت سوء استفاده نکردن و و... بدون شک رعايت اين نکات در کوتاه مدت به زيان خود آدم است. چه بسا انسانهای با رفتار انسانی با خيلی از آرزوهای بر آورده نشده بميرند و خود به آن اهداف عالی دست نيابند، اما در دراز مدت کار و رفتار آنها دارای ارزشها و محسنات غير قابل وصفی خواهد بود و با اطمينان پيروز است.
در جوامعی که حرص و ولع زياد است، دروغها بزرگ ترند و قسمها بی محتوا تر و وجدانها کوچکتر و درجه اخلاق پائين تر. در اين جوامع تعارفها و ظاهرسازی های مصنوعی ودشمنی های پنهانی بی اندازه است واحتمالا نيازها و مايحتاج فراوان تر اند، تاجائی که انسان مجبور می شود، يعنی تعليم و تربيت غلط به او امر می کند به ظاهر تا سينه دربرابر ديگری خم شود و درپشت سر به طرف فحش و نا سزا بگويد. مثالهای زنده فراوان داريم: گويند در بهبوحه کودتای ۲۸ مرداد عده ای پلاکارتهائی را در دست داشتند که بر يک طرف آن نوشته شده بود: "يا مرگ يا مصدق" و در طرف ديگر آن زير يک برگ سفيد نوشته شده بود "جاويد شاه"! هر گاه سر و کله شعبان بی مخی ها ديده می شد، "جاويد شاه" را نشان می دادند و هرگاه ملی گرايان يا چپها ديده می شدند، "يا مرگ يا مصدق" شعار آنان بود! از همين بادمجان های دور سينی، هنگام برگشت شاه از رم به ايران، به او گفتند: تعدادی از افسران وفادارش، عليه خود اوقيام کرده و ناسزا گفته اند، حالا چکارشان بايد کرد؟ شاه می گويد: "اکنون که همه عبد عبيد و دست بوس اند، ولشان کنيد". (نقل بمعنی). اين دستور در زمان جوانی شاه بود، اگر در دوران سالهای قدرتش چنين مخالفتی انجام می گرفت، هيچ رحمی به آنها نمی شد. همان طوری که ديديم چه بر سر خسرو گلسرخی ها و کرامت الله دانشيان ها و گروه جزنی ها آوردند. در چنين جوامعی رو دربايستيها و عيب و عار دانستنها و احساس مسئوليت نکردنها بسيار قوی هستند. تمام اين نکات دست به دست هم می دهند و بی اعتمادی به همه و شک و ترديد را درانسان تقويت می کند. تا جائی که انسان به سايه خود هم اعتماد نمی کند! خوب، اگر با دقت بنگريم، اين گونه رفتار در هرجامعه در اثر بی سوادی اجتماعی و نا آگاهی مطلق است که اينها عوامل اصلی عقب افتادگی در آن جامعه هستند.
درباره فلسفه زيستن کتابها، نوشته شده واين نکات به زبان ساده، فقط برای آن عزيزان علاقمند به زندگی انسانی است که در حد توانم نگاشته ام. من در اينجا به استثنای مثالی ازسقراط، فيلسوف يونانی، به هيچ جامعه شناس و اندرزگوی تعليم و تربيت استناد نکرده و رجوع نمی دهم. اينها را بر اساس تجربيات در روند زندگی و ديدنی های خويش نگاشته ام که آرزو دارم تا حدودی مفيد باشند.

هايدلبرگ، آلمان فدرال
دکتر گلمراد مرادی
g-moradi@t-online.de


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016